غایب 4790 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آذر، ۱۳۸۹ دوستان عزیزم ( وحید و میلاد ) تذکر داده بودند که کوتاه و گزیده بگم ولی چه کنم گاهی وقتها نمیشه مطلبو کوتاه کرد. و در ادامه و با عرض پوزش : همه ما این جمله معروف « تو ديگه چي مي گي بچه» را از دهان پدر و مادرها و بزرگترها مي شنويم؟ و همان بچه حالا که بزرگ شده و مدیر و فلانی هم شده اند , احساس میکنند که به جایی رسیده اند که میتوانند حرف بزنند و حرفهایشان خریدار پیدا کرده است , لذا بدون فکر و بدون مطالعه هر طوری که میخواهند حرف میزنند و به معنای آن هم زیاد توجه نمیکنند. وقتي نفس خلاقيت در سخن ، به دليل کلیشه گویی ها به فراموشی سپرده شود ، جای آن را کلنجار رفتن مخاطب با خودش پر میکند. ,شنونده هم بلافاصله از خیر شنیدن این مهملات گذشته و توجهی به مصاحبه نمیکند. شاید میترسند که نتوانند درست صحبت کنند و به همین خاطر از کار اخراج شوند , بنا براین سعی میکنند به بهای فریب شنونده هم که شده باشد , بجای سخن گفتن , مدام با کلمات بازی کنند و سر و صدا راه بیاندازند و هیچ چیزی هم نگویند. من خیلی وقت ها که به مصاحبه های این افراد توجه خاص نموده ام به این نتیجه رسیده ام که شاید اینان فکر میکنند که در عالم خیال و یا در خواب حرف میزنند و شاید به همین دلیل اینقدر راحت جواب میدهند و فکر هم نمیکنند که چه میگویند و یا شنوندگان چی میشنوند؟ آیا اگر فردی در اجتماع ما خودش مسئول یکی از حوزه های فرهنگی باشد و در عین حال بشقاب ماهواره او از دیگر همسایگانش هم کمی پهن تر بوده و صدای موزیک ماشین فرزندش خواب بعد از ظهر همسایه ها را از آنها بگیرد, میتواند به فرهنگ و اعتلای آن کمک کند یا همین فرد خودش یک عنصر ضد فرهنگ است؟ 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده