رفتن به مطلب

فیگورها نمی میرند،می میرانند


ارسال های توصیه شده

استتیک مفهوم عام و کلی درباره ی کنش های عاطفی و حسی ما نیست. با وجودی که فلسفه در برخورد با هنر سعی میکند تا استتیک را مفهومی غیر دیداری و بی نیاز از چشم معرفی کند اما آدمیزاد در مواجه با هر شئی یا پدیده بیرونی، بدون اطلاعات و آگاهی های دیداری حتی به اولین مقدمات فهم و ادراک نمی رسد.

انسان پیش از تاویل، تفسیر و ادراک نیازمند استنتاجات دیداری است! و عموما مفاهیم استتیک، که در نتیجه حواس شکل می گیرند بیش از همه استدلالات منطق بینایی استوارند. البته پیش از هر چیز باید پرسید که آیا هنر را باید از طریق فلسفه درک، کشف و پدیدار ساخت!

موسیقی شاید تنها هنری است که برای درک شدن می تواند مستقل از چشم ها عمل کند. در ضمن می دانیم که نقش پرفورم هنرمند در موسیقی نو این استقلال از چشم ها را نیز مخدوش کرده است.

مفهوم روح و ادراک عاطفی و کنش های حسی که در درک هنر که از سوی فلسفه مطرح می شود آنقدر متنوع و مجرد از مفاهیم محسوس هنر هستند که بیشتر به اوهام و خرافه می مانند تا یک علم و روش کشف و استخراج مفاهیم!

سوال دوم این جاست، چه الزامی فلسفه را به کشف هنر محکوم و ملزم می کند؟ آیا اعتباری که علوم انسانی در روش شناسی هنر پیدا کرده اند برابر با آن چیزی است که در روابط متقابل (هنر و فلسفه) وجود دارد؟

لینک به دیدگاه

حداقل از دوره کوبیک به بعد مفهوم ادراک بیش از کنش ها عاطفی مورد نظر و تاکید هنر هستند و هنرمند سعی می کند تا بیان برانگیختگی و دانایی، مخاطب دومی را برگزیند، از آن تاریخ به بعد توسعه نگاه مخاطب بیش از تقابلات غریزی انسان در برابر زیبایی اهمیت پیدا می کند به طوری که پس از چندی مفهوم دانستن به اعتباری هم عرض واژه ی زیبایی می شود و تا به امروز نیز مفهومی پذیرفتنی است! هر چند هنرمندان آمریکایی ( در مقاطعی) سعی در بازگرداندن هیجان گرایی ها ( و نفی خود) خود به شکل آبستره اکسپرسیون داشتند، اما به طور قطع، جدی ترین جریان هنری در نیم قرن دوم قرن بیستم بر محور عقلانیت دیداری استوار بود تا الهامات حواس غریزی!

بنابراین بیش از پنجاه سال است مفهوم تداعی های حواس جای خود را به دانایی های چشم داده اند و امروز مخاطبین که آثار هنری را بر اساس قضاوت های عاطفی نقد و تحلیلی می کنند به سنت پوسیده فهم از طریق روح منتسب می شوند.

قضاوت میان این که کدام روش در درک اثر هنری به نتایج مثبت منتهی می شوند دشوار است! اما میدانیم آن گاه که محور خلق اثر عاطفه نیست روش پذیرش و فهم دیداری با اصول تئوریک هنر مدرن مطابق تر و دارای تجانس بیشتری است.

البته این نظر نیز وجود دارد که هر دست ساخته ی بشری که بر اساس احساس و برانگیختگی حسی شکل نگیرد عنوان و اعتبار "هنری" را به همراه نخواهد داشت و البته می دانیم که مخصوصا در اواخر قرن بیستم آثار بسیاری خارج از این قانون مداری محتوم شکل گرفت و مورد پذیرش زیبایی شناسی نیز قرار داشت.

لینک به دیدگاه

هنرمندان اواخر قرن بیستم با آثارشان مواضع اساسی این پیش شرط را مورد تعرض قرار دادند (برای مثال) اولا چرا انگیختگی حسی نمی تواند به شکل یک سوال عقلی ارایه شود؟

و دوما با تغییر نسبت های زیبا شناسی نمی توان مخاطبین هنر را نیز دچار تغییر کرد! و با سوال بنیادی تری که اصولا هدف هنر و اثر هنری پیش از خود را (به عنوان واسطه های تلذذ) مورد نکوهش قرار می داد.

امروز در اواسطه اولین دهه از قرن بیست و یک هنر معاصر آن چنان به عنصری طبقه بندی شده مواجه شده است که برای خلاص شدن از کلاف شرح و توصیف ادبی و علم مداری مجبور شده به بازآفرینی و ارجاع به گذشته متوسل شود.

از این جاست که سوال کشف عاطفی جهان و در نتیجه خلق عاطفی هنر و پس از آن درک عاطفی اثر (از جانب مخاطب)

دوباره سوال جدی و پاسخ جدی تر می شود. این که پس از پنج دهه، فیگوراتیسم آن هم به شکل یک جنبش دوران گذر سعی در ترمیم حفره های ژرف عاطفی (درک) مخاطب می کند و آن ارتجاع ( فیگوراتیسم) یک دهه قبل، حالا شکلی از نو جویی پیدا کرده است خود موید تغییری بزرگ است.

لینک به دیدگاه

آیا می شود سنت محوریت هنرمند را دوباره زنده کرد؟ آیا این میزان توجه به مخاطب را می شود از آن ها دریغ کرد و ستاند و بار دیگر تمام انگیزه ها و ادراکات و نتایج هنر و هنرمند را در فردیت هنرمند جستجو نمود. باید دید که جامعه در مقابل این موضع گیری سرسختانه چگونه رو در رو خواهد شد. آیا می پذیرد که ارزش های ساده و مخاطب مدارانه، مالوف و سهل انگار سه دهه ی آخر قرن بیستم را یک شبه آنی با مفهومی به نام اقتدار بصری معاوضه کند.

یک قرن مطالعه بر مخاطب هنری آموزانده است: " آن چه دیده می شود بنابراین شنیده خواهد گردید."

حالا چگونه می شود شمایل های اینچنین که در واقع گاه مفهوم اسلوب دیدن عمومی پیدا کرده اند - و آن چه همه می بینند یعنی دیدن فردی - را دوباره به یک عمل فردی و شخصی بدل کرد!!

هنر امروز جهان از بحران فردیت و تاثیر گذاری و دخالت بیش از حد و حصر سلیقه ی عمومی در رنج است و هر چند مسکن هایی چون بازآفرینی سلایق تجربه شده ی گذشته ممکن است بتواند در زمانی کوتاه این مرض را تخفیف دهد، اما در بلند مدت آن چه هنوز به عنوان جدی ترین تهدید به حساب می آید فقدان پیشنهادی نو برای سلیقه های آینده است. آن چه هنر امروز را در دیوار موزه ها و گالری ها خشکانده تعظیم هنر به خواست آدم هایی است که پشت خریده ها و حراجی ها و دلالی ها می خواهند شرایط را ثابت نگاه دارند.

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...