*mishi* 11920 ارسال شده در 18 بهمن، 2010 من اگر روح پريشان دارم من اگر غصه هزاران دارم گله از بازي دوران دارم دل گريان،لب خندان دارم به تو و عشق تو ايمان دارم 23
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 18 بهمن، 2010 در غمستان نفسگير، اگر نفسم ميگيرد آرزو در دل من متولد نشده، مي ميرد 13
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 18 بهمن، 2010 دریایی از ارامشی من طرحی از خروش رود زیباترین شعر جهان چشمان زیبای تو بود 13
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 18 بهمن، 2010 چه ساده اما زیبا دل باختیم چه زود و با یک نگاه اما هیچ چیز محکمی هم جلودار این دوست داشتن بین من و تو نیست می خواهمت می خواهی مرا اما غرور را چه کنیم؟ کلمه ی جالب غرور با آن محتوای پوچ نمی گذارد حتی نگاههایمان , چه برسد به نفسهایمان به هم نزدیک شوند تمام گلایه ام از غرور است ای غرور تا عمر دارم نفرینت می کنم 11
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 18 بهمن، 2010 یك سبد پر ز ستاره با ماست روی یك سفره احساس كه بین من و تو پیداست قلب من سخت اسیر احساس عشق تو قطره اشكی است كه از گوشه چشمت پیداست 9
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 18 بهمن، 2010 وفادار تو بودم تا نفس بود دریغا همنشینت خار و خس بود دلم را بازگردان همین جان سوختن بس بود بس بود 10
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 18 بهمن، 2010 شب، همه دروازههايش باز بود آسمان چون پرنيان ناز بود گرم، در رگ هاي ما، روح شراب همچو خون ميگشت و در اعجاز بود با نوازشهاي دلخواه نسيم نغمههاي ساز در پرواز بود در همه ذرات عالم، بوي عشق زندگي لبريز از آواز بود بال در بال كبوترهاي ياد روح من در دوردست راز بود 9
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 18 بهمن، 2010 من به تنهایی باغ بعد یک خواب زمستانی می اندیشم! و به گل های فروخفته به دامان سکوت من به یک کوچه ی گیج گیج از عطر اقاقی ها می اندیشم و بر یک زمزمه ی عابر مست که ز تنهایی خود نا شاد است من به دلتنگی شبهای ملول و تهی مانده خود از شادی ذهنم از خاطرها سرشار و فرو آمدن معجزه در هستی من مثل خوشبختی من...دورترین حادثه است... من به خوشبختی ماهی ها می اندیشم که در آن وسعت آبی با هم .....باز هم همراهند! من به یک خانه می اندیشم...یک خانه ی دور که در آن فانوسی می سوزد! و در آن جای تو مانده است تهی... و به گل های فراموشی آن گلدان می اندیشم! که ز بی آبی پژمرده شدند من به تنهایی خویش و به تنهایی باغ... و به یک معجزه می اندیشم.... 9
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 18 بهمن، 2010 این جا که می آیی زمین نیز قطعه ای از آسمان است... فرشته ها به استقبال قدم های تو می آیند دو بال داری برای پرواز... قدم هایت دیگر زمین را نمی شناسند دل به آسمان بسته اند پرواز می کنی تا خود خدا... این جا که می آیی دلت پر می شود از عطر عاشقی نگاهت سرشار می شود از بزرگی و عظمت این جا که می آیی همه چیز با همیشه متفاوت است زمان می ایستد و هاج و واج تو را می نگرد که چگونه محو تماشای عشق شده ای... این جا که می آیی بدان تو زائری... و او که از همه کس به تو نزدیکتر است میزبان توست... خوشا به حالت... این جا که می آیی یادت می ماند که هنوز هم عاشقی... عاشق... 8
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 18 بهمن، 2010 و كوچه بدرقه اي شد مسافر خود را رسانده بود به بن بست عابر خود را و بي نهايت ديوار"من تمام شدم" شبيه پنجره كردست ظاهر خودرا زن و....غم و ....من و...عشق و ...سكوت تكراري چرا خيال كنم پشت پنجره خود را و بعد برميگردم و دار خواهم زد كنار فاصله هيچ مقصر خود را غزل نبايد ادامه كه بيت اخر توست كه شعر بايد مي خورد شاعر خود را و شاعري كه از ان سوي قله افتادست به انتهاي غزل مي زند گره خود را 10
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 18 بهمن، 2010 من به غیر از تو نخواهم چه بدانی چه ندانی از درت روی نتابم چه بخوانی چه برانی دل من میل تو دارد چه بجویی چه نجویی دیده ام جای تو باشد چه بمانی چه نمانی من که بیمار تو هستم چه بپرسی چه نپرسی جان به راه تو سپارم چه بدانی چه ندانی ایستادم به ارادت چه بود گر بنشینی بوسه ای بر لب عاشق چه شود گر بنشانی می توانی به همه عمر دلم را بفریبی ور بکوشی ز دل من بگریزی نتوانی دل من سوی تو آید بزنی یا بپذیری بوسه ات جان بفزاید بدهی یا بستانی جانی از بهر تو دارم چه بخواهی چه نخواهی شعرم آهنگ تو دارد چه بخوانی چه نخوانی 1
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 18 بهمن، 2010 دستهایم را تا ابرها بالا برده ای و ابرها را تا چشمهایم پایین عشق را در کجای دلم ..... پنهان کرده ای که : هیچ دستی به آن نمیرسد ! 2
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 18 بهمن، 2010 کاش آن اینه ای بودم من که به هر صبح تو را می دیدم می کشیدم همه اندام تو را در آغوش سرو اندام تو با آنهمه پیچ آنهمه تاب آنگه از باغ تنت می چیدم گل صد بوسه ناب 1
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 18 بهمن، 2010 بی تو فریادم در اعماق چاه های احساس پژواکی به وسعت پوچی دارد و به بلندای سکوت ...
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 18 بهمن، 2010 پرسيدم ... چطور ، بهتر زندگي کنم ؟ با كمي مكث جواب داد : گذشته ات را بدون هيچ تأسفي بپذير ، با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ، و بدون ترس براي آينده آماده شو . ايمان را نگهدار و ترس را به گوشه اي انداز . شک هايت را باور نکن ، وهيچگاه به باورهايت شک نکن . زندگي شگفت انگيز است ، در صورتيكه بداني چطور زندگي کني . برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام پرسيدم ، آخر .... ، و او بدون اينكه متوجه سؤالم شود ، ادامه داد : برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام مهم اين نيست که قشنگ باشي ... ، قشنگ اين است که مهم باشي ! حتي براي يک نفر . كوچك باش و عاشق ... كه عشق ، خود ميداند آئين بزرگ كردنت را .. بگذارعشق خاصيت تو باشد ، نه رابطه خاص تو با کسي . موفقيت پيش رفتن است نه به نقطه ي پايان رسيدن .. داشتم به سخنانش فكر ميكردم كه نفسي تازه كرد وادامه داد ... : هر روز صبح در آفريقا ، آهويي از خواب بيدار ميشود و براي زندگي كردن و امرار معاش در صحرا ميچرايد ، آهو ميداند كه بايد از شير سريعتر بدود ، در غير اينصورت طعمه شير خواهد شد ، شير نيز براي زندگي و امرار معاش در صحرا ميگردد ، كه ميداند بايد از آهو سريعتر بدود ، تا گرسنه نماند . مهم اين نيست كه تو شير باشي يا آهو ... ، مهم اينست كه با طلوع آفتاب از خواب بر خيزي و براي زندگيت ، با تمام توان و با تمام وجود شروع به دويدن كني .. به خوبي پرسشم را پاسخ گفته بود ولي ميخواستم باز هم ادامه دهد و باز هم به ... ، كه چين از چروك پيشانيش باز كرد و با نگاهي به من اضافه كرد : زلال باش ... ، زلال باش .... ، فرقي نميكند كه گودال كوچك آبي باشي ، يا درياي بيكران ، زلال كه باشي ، آسمان در توست ...
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 18 بهمن، 2010 گفته بودم تا ابد درگير روياي تو أم فاصله سنگي شد و روياي تو در هم شكست خواستم تا انتهاي دل وفاداري كنم سايه اي چشم مرا بر روي ديدار تو بست
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 18 بهمن، 2010 از که پنهان کنم این سر درون دل خویش؟ از خدایی که خودش میداند؟ عشق وحشی تر از آن است که پنهان ماند ....
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 18 بهمن، 2010 از من رمیده ای و من ساده دل هنوز بی مهری و جفای تو باور نمی کنم دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید دیگر چگونه عشق تورا آرزو کنم دیگر چگونه مستی یک بوسه تورا دراین سکوت تلخ و سیه جستجو کنم 2
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 18 بهمن، 2010 امروز تمام درها دیوارند و گیاهان معلق در فضا چون صدای تو دور است چون نگاه تو تلخ است !!! 1
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 18 بهمن، 2010 دير گاهيست كه تنها شده ام قصه غربت صحرا شده ام وسعت درد فقط سهم من است بازهم قسمت غم ها شده ام دگر آيينه ز من بي خبر است كه اسير شب يلدا شده ام من كه بي تاب شقايق بودم همدم سردي يخ ها شده ام كاش چشمان مرا خاك كنيد تا نبينم كه چه تنها شده ام...
ارسال های توصیه شده