رفتن به مطلب

آشفته بازار محبت


*mishi*

ارسال های توصیه شده

من اگر روح پريشان دارم

من اگر غصه هزاران دارم

گله از بازي دوران دارم

دل گريان،لب خندان دارم

به تو و عشق تو ايمان دارم

  • Like 23
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 785
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

چه ساده اما زیبا دل باختیم

چه زود و با یک نگاه

اما

هیچ چیز محکمی هم جلودار این دوست داشتن بین من و تو نیست

می خواهمت

می خواهی مرا

اما

غرور را چه کنیم؟

کلمه ی جالب غرور با آن محتوای پوچ نمی گذارد حتی نگاههایمان , چه برسد به نفسهایمان به هم نزدیک شوند

تمام گلایه ام از غرور است

ای غرور تا عمر دارم نفرینت می کنم

  • Like 11
لینک به دیدگاه

یك سبد پر ز ستاره با ماست

روی یك سفره احساس

كه بین من و تو پیداست

قلب من سخت اسیر احساس

عشق تو

قطره اشكی است

كه از گوشه چشمت پیداست

  • Like 9
لینک به دیدگاه

وفادار تو بودم تا نفس بود

دریغا همنشینت خار و خس بود

دلم را بازگردان

همین جان سوختن بس بود بس بود

  • Like 10
لینک به دیدگاه

شب، همه دروازه‌هايش باز بود

آسمان چون پرنيان ناز بود

گرم، در رگ هاي‌ ما، روح شراب

همچو خون مي‌گشت و در اعجاز بود

با نوازش‌هاي دلخواه نسيم

نغمه‌هاي ساز در پرواز بود

در همه ذرات عالم، بوي عشق

زندگي لبريز از آواز بود

بال در بال كبوترهاي ياد

روح من در دوردست راز بود

  • Like 9
لینک به دیدگاه

من به تنهایی باغ

بعد یک خواب زمستانی می اندیشم!

و به گل های فروخفته به دامان سکوت

من به یک کوچه ی گیج

گیج از عطر اقاقی ها می اندیشم

و بر یک زمزمه ی عابر مست

که ز تنهایی خود نا شاد است

من به دلتنگی شبهای ملول

و تهی مانده خود از شادی

ذهنم از خاطرها سرشار

و فرو آمدن معجزه در هستی من

مثل خوشبختی من...دورترین حادثه است...

من به خوشبختی ماهی ها می اندیشم

که در آن وسعت آبی با هم .....باز هم همراهند!

من به یک خانه می اندیشم...یک خانه ی دور

که در آن فانوسی می سوزد!

و در آن جای تو مانده است تهی...

و به گل های فراموشی آن گلدان می اندیشم!

که ز بی آبی پژمرده شدند

من به تنهایی خویش و به تنهایی باغ...

و به یک معجزه می اندیشم....

 

  • Like 9
لینک به دیدگاه

این جا که می آیی

زمین نیز قطعه ای از آسمان است...

فرشته ها به استقبال قدم های تو می آیند

دو بال داری برای پرواز...

قدم هایت دیگر زمین را نمی شناسند

دل به آسمان بسته اند

پرواز می کنی تا خود خدا...

این جا که می آیی

دلت پر می شود از عطر عاشقی

نگاهت سرشار می شود از بزرگی و عظمت

این جا که می آیی

همه چیز با همیشه متفاوت است

زمان می ایستد و هاج و واج تو را می نگرد

که چگونه محو تماشای عشق شده ای...

این جا که می آیی

بدان

تو زائری...

و او که از همه کس به تو نزدیکتر است

میزبان توست...

خوشا به حالت...

این جا که می آیی

یادت می ماند که هنوز هم عاشقی...

عاشق...

  • Like 8
لینک به دیدگاه

و كوچه بدرقه اي شد مسافر خود را

رسانده بود به بن بست عابر خود را

و بي نهايت ديوار"من تمام شدم"

شبيه پنجره كردست ظاهر خودرا

زن و....غم و ....من و...عشق و ...سكوت تكراري

چرا خيال كنم پشت پنجره خود را

و بعد برميگردم و دار خواهم زد

كنار فاصله هيچ مقصر خود را

غزل نبايد ادامه كه بيت اخر توست

كه شعر بايد مي خورد شاعر خود را

و شاعري كه از ان سوي قله افتادست

به انتهاي غزل مي زند گره خود را

  • Like 10
لینک به دیدگاه

من به غیر از تو نخواهم چه بدانی چه ندانی

از درت روی نتابم چه بخوانی چه برانی

دل من میل تو دارد چه بجویی چه نجویی

دیده ام جای تو باشد چه بمانی چه نمانی

من که بیمار تو هستم چه بپرسی چه نپرسی

جان به راه تو سپارم چه بدانی چه ندانی

ایستادم به ارادت چه بود گر بنشینی

بوسه ای بر لب عاشق چه شود گر بنشانی

می توانی به همه عمر دلم را بفریبی

ور بکوشی ز دل من بگریزی نتوانی

دل من سوی تو آید بزنی یا بپذیری

بوسه ات جان بفزاید بدهی یا بستانی

جانی از بهر تو دارم چه بخواهی چه نخواهی

شعرم آهنگ تو دارد چه بخوانی چه نخوانی

  • Like 1
لینک به دیدگاه

دستهایم را تا ابرها بالا برده ای

 

و ابرها را تا چشمهایم پایین

 

عشق را در کجای دلم .....

 

پنهان کرده ای که :

 

هیچ دستی به آن نمیرسد !

  • Like 2
لینک به دیدگاه

کاش آن اینه ای بودم من

که به هر صبح تو را می دیدم

می کشیدم همه اندام تو را در آغوش

سرو اندام تو با آنهمه پیچ

آنهمه تاب

آنگه از باغ تنت می چیدم

گل صد بوسه ناب

  • Like 1
لینک به دیدگاه

پرسيدم ...

چطور ، بهتر زندگي کنم ؟

با كمي مكث جواب داد :

گذشته ات را بدون هيچ تأسفي بپذير ،

با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ،

و بدون ترس براي آينده آماده شو .

ايمان را نگهدار و ترس را به گوشه اي انداز .

شک هايت را باور نکن ،

وهيچگاه به باورهايت شک نکن .

زندگي شگفت انگيز است ، در صورتيكه بداني چطور زندگي کني .

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

پرسيدم ،

آخر .... ،

و او بدون اينكه متوجه سؤالم شود ، ادامه داد :

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

مهم اين نيست که قشنگ باشي ... ،

قشنگ اين است که مهم باشي ! حتي براي يک نفر .

كوچك باش و عاشق ... كه عشق ، خود ميداند آئين بزرگ كردنت را ..

بگذارعشق خاصيت تو باشد ، نه رابطه خاص تو با کسي .

موفقيت پيش رفتن است نه به نقطه ي پايان رسيدن ..

داشتم به سخنانش فكر ميكردم كه نفسي تازه كرد وادامه داد ... :

هر روز صبح در آفريقا ، آهويي از خواب بيدار ميشود و براي زندگي كردن و امرار معاش در صحرا ميچرايد ،

آهو ميداند كه بايد از شير سريعتر بدود ، در غير اينصورت طعمه شير خواهد شد ،

شير نيز براي زندگي و امرار معاش در صحرا ميگردد ، كه ميداند بايد از آهو سريعتر بدود ، تا گرسنه نماند .

مهم اين نيست كه تو شير باشي يا آهو ... ،

مهم اينست كه با طلوع آفتاب از خواب بر خيزي و براي زندگيت ، با تمام توان و با تمام وجود شروع به دويدن كني ..

به خوبي پرسشم را پاسخ گفته بود ولي ميخواستم باز هم ادامه دهد و باز هم به ... ،

كه چين از چروك پيشانيش باز كرد و با نگاهي به من اضافه كرد :

زلال باش ... ،‌ زلال باش .... ،

فرقي نميكند كه گودال كوچك آبي باشي ، يا درياي بيكران ،

زلال كه باشي ، آسمان در توست ...

لینک به دیدگاه

گفته بودم تا ابد درگير روياي تو أم

 

فاصله سنگي شد و روياي تو در هم شكست

 

خواستم تا انتهاي دل وفاداري كنم

 

سايه اي چشم مرا بر روي ديدار تو بست

لینک به دیدگاه

از که پنهان کنم این سر درون دل خویش؟

از خدایی که خودش میداند؟

عشق وحشی تر از آن است که پنهان ماند ....

لینک به دیدگاه

از من رمیده ای و من ساده دل هنوز

 

بی مهری و جفای تو باور نمی کنم

 

دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این

 

دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم

 

رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید

 

دیگر چگونه عشق تورا آرزو کنم

 

دیگر چگونه مستی یک بوسه تورا

 

دراین سکوت تلخ و سیه جستجو کنم

  • Like 2
لینک به دیدگاه

امروز تمام درها دیوارند

 

 

و گیاهان معلق در فضا

 

 

چون صدای تو دور است

 

 

چون نگاه تو تلخ است !!!

  • Like 1
لینک به دیدگاه

دير گاهيست كه تنها شده ام قصه غربت صحرا شده ام

وسعت درد فقط سهم من است بازهم قسمت غم ها شده ام

دگر آيينه ز من بي خبر است كه اسير شب يلدا شده ام

من كه بي تاب شقايق بودم همدم سردي يخ ها شده ام

كاش چشمان مرا خاك كنيد تا نبينم كه چه تنها شده ام...

لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...