just work 12354 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آبان، ۱۳۸۹ ناگفتههای جنایت سعادتآباد از زبان قاتل مهدی قاتل حادثه هولناک میدان کاج تهران جزئیاتی از آن حادثه را تشریح کرده است روز پنح شنبه ششم آبان فاجعه دلخراشی در میدان کاج تهران رخ می دهد که در اثر آن مهدی با ضربات چاقو فردی به نام محمدرضا را به قتل می رساند. مهدی بعد از واردن کردن ضرباتی به محدرضا چاقو را روی سینه خود می گیرد و دیگران را تهدید می کند که اگر کسی به آنها نزدیک شود خودش را می کشد. در این حادثه، نه مردم به کمک مصدوم می آیند و نه پلیس کاری می کند تا آن که کار از کار می گذرد و مصدوم ، مقتول می شود! متن مصاحبه روزنامه ملت ما با قاتل را در ادامه بخوانید: وقتی به یک زن علاقهمند شدی تصور داشتی چه عاقبتی خواهی داشت؟ اصلاً، الان که در تنهایی فکر میکنم میبینم از همان ابتدا بازی خوردم. مگر بچهیی که بازی خورده باشی؟ وقتی دل به کسی میبندی انگار بچه شدهای، این همه بلا آمد به سرم اما باز اصرار میکردم با کیمیا باشم. نحوه آشناییات با کیمیا؟ کیمیا در حرفه مسکن بود. من نیز در خرید و فروش خانه، زمین و ملک فعالیت میکردم که با وی آشنا شدم. از چند سال پیش؟ اون موقع 28 ساله بودم حدود 3 سال پیش بود که با کیمیا آشنا شدم و به هم ابراز علاقه کردیم. تو ازدواج نکرده بودی؟ هنوز ازدواج نکردهام و مجرد هستم. اما در محلهتان میگویند تو زن و بچه داری؟ شایعه است! کیمیا که شوهر و بچه داشت، اینکه دروغ نیست؟ طوری رفتار کرده بود که من نمیدانستم. یکسال طول کشید تا فهمیدم کیمیا شوهر و بچه دارد. همین موجب شد با وجود علاقه زیادی به وی تصمیم به ترکش بگیرم، اما کیمیا گفت در حال طلاق هستند و واقعاً هم اینطوری بود و از شوهرش طلاق گرفت. خانوادهات چه نظری در این باره داشتند؟ کاملاً مخالف بودند. آنها تا زمان حادثه هم اطلاع نداشتند کیمیا بچه هم دارد تنها میدانستند مطلقه است باز مخالفت میکردند و اگر میفهمیدند بچه دارد که دست از سرم برنمیداشتند الان نمیدانم در چه وضعی هستند. میگویند تو بنگاه مسکن را 220 میلیون تومان خریدی و بعد کیمیا تو را به زندان انداخت؟ این هم دروغ است، در بازار مسکن فکر نمیکنم کسی این سرمایه را برای خرید بنگاه از بین ببرد، آنجا اجارهای بود. 6 ماه زندانی بودن کافی نبود کیمیا را فراموش کنی؟ اصلاً نتوانستم، مقصر خودم بودم هر وقت من و کیمیا با هم دعوا میکردیم با پای خودم نزد پلیس میرفتم، آخرین بار هم این کار را کردم و رفتم آب خنک خوردم. بعد از زندان چه شد؟ کیمیا میگفت هنوز من را دوست دارد اما سرو کله محمدرضا پیدا شده بود و چنین اتفاقی افتاد. کیمیا چه مزیتی داشت که حاضر شدی به خاطر او قاتل شوی؟ هیچ چیز، شاید خیلیها بگویند کیمیا ویژگیای ندارد اما دیدید که علاقه ربطی به شکل و شخصیت ندارد. شاید کسی دلباخته یک زن پیر و عیب و ایراددار شود من هم این شرایط را داشتم. مطمن بودی که محمدرضا سر راه تو و کیمیا قرار داد؟ بله، خودش در تماس تلفنی به من گفت. حقش مرگ بود؟ اصلاً قرار نبود کسی کشته شود. روز حادثه کیمیا زنگ زد و گفت که محمدرضا خواسته من جلوی بنگاه او را ببینم و با هم حرف بزنیم، وقتی به آنجا رفتم و محمدرضا قسم خورد با کیمیا قصد ازدواج دارد جنون آنی به من دست داد و این کار را کردم. مطمئنی که کیمیا هم میخواست با او ازدواج کند؟ صددرصد! خود محمدرضا قسم خورد و گفت! جنون آنی هم شده بهانه دیگه؟ باور کنید جنون بود. کیمیا هم در قرارتان حاضر بود؟ نه، من و محمدرضا تنها بودیم که زد به سرم. معلومه روزنامه زیاد میخوانی؟ بله، من علاقه زیادی به مطالب روزنامهها خصوصاً حوادث دارم. فکر میکردی روزی خودت تیتر صفحه حوادث شوی؟ اصلاً، اتفاقاً به هم سلولیهایم میگفتم که چقدر راحت قاتل شدیم و فکرش را نیز نمیکردیم. تلخ ترین حادثهای که در روزنامهها خواندی چه بود؟ الان حضور ذهن ندارم اما همه حادثهها که کسی در آن کشته میشد مرا ناراحت میکرد. اما خودت به چنین جنایتی دست زدی. گفتم که جنون آنی بود. جنون، چقدر 45 دقیقه. اجازه ندادی محمدرضا که هنوز زنده بود را به بیمارستان ببرند؟ من کارهای نبودم، پلیس حاضر بود و خودشان محمدرضا را نبردند شاید زودتر میبردند زنده میماند! تو چاقو را روی سینهات گذاشته و تهدید میکردی اگر کسی محمدرضا را به بیمارستان ببرد، خودت را خواهی کشت؟ من کاری با انتقال محمدرضا به بیمارستان نداشتم، پلیس آنجا بود و میتوانست وی را ببرد اما هیچ اقدامی نکرد. من دیوانه شده بودم و خودم را تهدید به خودزنی میکردم همین. محمدرضا به تو التماس میکرد اجازه بدهی او را ببرند و تو با لگد به صورتش زدی؟ من یادم میآید با لگد به سرش زدم اما نشنیدم چه چیزی از من می خواست هیچ چیز نمیشنیدم. در فیلمی که در اختیار ما است زنی فریاد میزد اجازه بدهی محمدرضا را به بیمارستان ببرند و تو این کار را نمیکنی؟ من نشنیدم آن زن چه میگوید تصورم این بود میپرسد چرا این کار را کردهام و من علتش را گفتم. پس تو میگویی مخالف انتقال محمدرضا به بیمارستان نبودی؟ اصلاً این مورد به من ربطی نداشت حتی بازپرس شهریاری هم از عملکرد ماموران پلیس تعجب کرده بود. چطور مگه؟ بازپرس با ناراحتی به مأموران گفت که چرا فقط تماشاچی بودند، چرا یک گلوله هوایی شلیک نکردهاند من بترسم و حرفهای دیگر که به من ربطی ندارند. اصلاً گلولهای شلیک نشد؟ نه، منتظر بودند تا اینکه آمدند و محمدرضا را بردند. خیلی طول کشید؟ نمیدانم چند دقیقه شد اما خودم هم تعجب کرده بودم چرا آن را نمیبردند. بپرسید اصلاً مخالفتی نکردم. اما فیلم، سناریوی دیگری دارد. نمیدانم، من در حال خودم نبودم اگر هم چیزی گفتم در همان حالت جنون بود. اگر خودت این فیلم را ببینی چه تصوری از شخصیت خودت داری؟ بدون اینکه آن فیلم را ببینم، از خودم متنفر شدهام، از آن روز مرتب کابوس میبینم. کیمیا هر دوی ما را بازی داد. پس چرا سعی نکردی فراموشش کنی؟ سعی کردم، حتی با دختری به نام «ندا» در کرج طرح دوستی ریختم اما نتوانستم کیمیا را فراموش کنم. الان اگر اعدامت نکنند باز کیمیا را دوست داری؟ من در همان صحنه حادثه کیمیا را فراموش کردم. من باید اعدام شوم. مرگ را با آغوش باز میپذیرم. دروغ نمیگویم، تنها نگرانیام خانوادهام هستند که بارها به من تذکر داده بودند و گوش به حرفشان نداده بودم. حرف آخر؟ پشیمانم. مثل همه قاتلهایی که بارها ماجرایشان را در روزنامهها خواندهام و همیشه میگفتم پشیمانی دیگر سودی ندارد! 10 لینک به دیدگاه
mIn 2294 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۸۹ از همون روزی که این ماجرا رو خوندم واسم سوال بود !!! خب خودشو می کشت چی می شد ؟ دیگران رو که نمی کشت ، خودشو می کشت ، اونم با یه ضربه چاقو خودش نمی مرد که تا می رفتن طرفش یکی به خودش می زد می گرفتنش دیگه دومی رو نمی ونست که بزنه که بمیره ! چی می شد ؟ دیگران رو تهدید به کشتن خودش کرد ؟ خب می کشت چی میشد ؟ 8 لینک به دیدگاه
Matin H-d 18145 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۸۹ من که فیلمشو ندیدممم اما وقتی شنیدم خیلی حالم بد شد باید جلوشو میگرفتن 4 لینک به دیدگاه
Hossein.T 22596 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۸۹ نمدونم چرا آدمای این دوره انقدر نامرد و بی خیال شدن . . . یه جماعتی ایستادن و مرگ یه آدم رو دیدن و آخرشم رفتن پی زندگیشون! 6 لینک به دیدگاه
mIn 2294 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۸۹ نمدونم چرا آدمای این دوره انقدر نامرد و بی خیال شدن . . .یه جماعتی ایستادن و مرگ یه آدم رو دیدن و آخرشم رفتن پی زندگیشون! یه جماعتی بعلاوه مامور پلیس ! یه جماعت وظیفه انسانیشون کمک بوده یه مامور پلیس علاوه بر وظیفه انسانی وظیفه اجتماعی و شغلیش و چیزی که بابتش حقوق می گیره هم بوده ! همین اتفاق سال ها پیش تو آمریکا هم میفته . اونجا هم همینطوری مردم نگاه می کنن ، ( چیزی که من خوندم اونجا پلیسی ولی نبوده ) چن نفر روش تحقیق می کنن ! نتیجه فوق العاده جالب بود ! چیزی که صد در صد میشه گفت اطرافمون دیدیم . میان نقش بازی می کنن یکی خودشو جلو یه نفر می زنه به مریضی ، اون یه نفر 100% کمک می کنه ، بعد جلو دو نفر و همینطور جلوی تعداد زیادی ! می دونید نتیجه چی بدست میاد ؟!!؟ هر چی که تعداد افراد بیشتری در مکان حضور داشته باشن ؛ ! درصد کمتری کمک می کنن !!! خودم هم دیدم ، تو اتوبوس وقتی یکی حالش بد میشه سرفه می کنه همه نگاه می کنن اول به اون بعد به همدیگه ، نهایت یکی جرات می نه میگه چی شده و ماجرا همینجا تموم میشه ! اما اگه فقط یه نفر اونجا باشه 100% کمک می کنه ! عجب تناسبی ، عجب آدمای جالبی هستیم ، به جای اینکه بیشتریم بهتر کمک کنیم درصد کمک به شدت افت پیدا می کنه !! واقعا عجب 8 لینک به دیدگاه
Alireza Hashemi 33392 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۸۹ نیروی افتضاحی: به اراذل و اوباش یک هفته مهلت داده میشود تا توبه کنند طرح از حسین صافی 7 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده