رفتن به مطلب

ای کاش...


Ali.Akbar

ارسال های توصیه شده

کاش میشد کاش ها جایی نداشت

کاش میشد دل به دل راهی نداشت

کاش میشد جای این ای کاش ها

قطره ای امید در دل جا گذاشت

 

 

ادامه بدید

  • Like 2
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

اي كاش ميدانستي شبها....

تنها ستاره اي را كه به نامت زده ام

به چشمانم سنجاق ميكنم تا يادم نرود

در روي زمين كسي هم هست

كه سبزي لحظه هايش ....روزي آرزويم بود ....

خانه را در چشم هاي تو پيدا کردم

پلکهايت را به هم نزن خانه خراب ميشوم

  • Like 1
لینک به دیدگاه

ای کاش به تمام آرزوهایمان میرسیدیم

ای کاش دنیا این قدر زود سپری نمیشد

ای کاش میشد به گذشته ها رفت تا دوباره درست قدم برداریم

  • Like 1
لینک به دیدگاه
  • 1 سال بعد...
  • 2 هفته بعد...

کاش می شد دل دیوار پر از پنجره بود

و قفس ها همه خالی بودند

آسمان آبی بود

و نسیمی روی آرامش اندیشه ی ما می رقصید

  • Like 3
لینک به دیدگاه

کاش می شد که غم و دلتنگی

راه این خانه ی ما گم می کرد

و دل از هر چه سیاهی ست رها می کردیم

و سکوت جای خود را به هم آوائی ما می بخشید

و کمی مهربان تر بودیم

  • Like 2
لینک به دیدگاه

کاش می شد دشنام، جای خود را به سلامی می داد

گل لبخند به مهمانی لب می بردیم

بذر امید به دشت دل هم

کسی از جنس محبت غزلی را می خواند

و به یلدای زمستانی و تنهائی هم

یک بغل عاطفه گرم به مهمانی دل می بردیم

کاش می فهمیدیم

قدر این لحظه که در دوری هم می راندیم

  • Like 2
لینک به دیدگاه

کاش می شد که کسی می آمد

باور تیره ی ما را می شست

و به ما می فهماند

دل ما منزل تاریکی نیست

اخم بر چهره بسی نازیباست

بهترین واژه همان لبخند است

که ز لبهای همه دور شده ست

  • Like 1
لینک به دیدگاه

کاش می شد که به انگشت نخی می بستیم

تا فراموش نگردد که هنوز انسانیم!!!

قبل از آنی که کسی سر برسد

ما نگاهی به دل خسته ی خود می کردیم

شاید این قفل به دست خود ما باز شود

پیش از آنی که به پیمانه ی دل باده کنند

همگی زنگ پیمانه ی دل می شستیم

  • Like 2
لینک به دیدگاه

کاش در باور هر روزه مان

جای تردید نمایان می شد

و سوالی که چرا سنگ شدیم

و چرا خاطر دریایی مان خشکیده ست؟

کاش می شد که شعار

جای خود را به شعوری می داد

تا چراغی گردد دست اندیشه مان

  • Like 2
لینک به دیدگاه

کاش پیدا می شد

دست گرمی که تکانی بدهد

تا که بیدار شود، خاطر آن پیمان

و کسی می آمد و به ما می فهماند

از خدا دور شدیم ...

  • Like 2
لینک به دیدگاه

اش می فهمیدی

که شبی قلب مرا باران برد

کاش می فهمیدی

که تو باران بودی

کاش می دانستی که سکوتت تلخ است

آه این دیوار است

و تو یک قاب به این دیواری

آنشب آرام تو را می دیدم

که مرا می بردی

به کجا!

کاش نمی دانستم

روح و قلب و نفسم مال تو بود

تو مرا می بردی به سکوت ساحل

و تو ساحل بودی

آنشب از عشق برایت گفتم

از همان پل که میان من و توست

و تو عابر بودی

که گذشتی از من و گذشتم از پل

هیچ در یادت هست؟!

آنشب از درد برایت گفتم

از همان درد شکستن در هیچ

که شکستی در من و شکستم در خویش

هیچ در یادت هست

من تو را بوسیدم

تو مرا سوزاندی

و تو آتش بودی و تو آتش هستی …‎

  • Like 3
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...