Ali.Akbar 9300 مالک ارسال شده در 31 دی، 2009 کاش میشد کاش ها جایی نداشت کاش میشد دل به دل راهی نداشت کاش میشد جای این ای کاش ها قطره ای امید در دل جا گذاشت ادامه بدید 2
Ali.Akbar 9300 مالک ارسال شده در 12 بهمن، 2009 اي كاش ميدانستي شبها.... تنها ستاره اي را كه به نامت زده ام به چشمانم سنجاق ميكنم تا يادم نرود در روي زمين كسي هم هست كه سبزي لحظه هايش ....روزي آرزويم بود .... خانه را در چشم هاي تو پيدا کردم پلکهايت را به هم نزن خانه خراب ميشوم 1
Ali.Akbar 9300 مالک ارسال شده در 12 بهمن، 2009 ای کاش به تمام آرزوهایمان میرسیدیم ای کاش دنیا این قدر زود سپری نمیشد ای کاش میشد به گذشته ها رفت تا دوباره درست قدم برداریم 1
*Polaris* 19606 ارسال شده در 25 بهمن، 2010 ای کاش که قلب تو از جنس دلم میشد یا ذره ای در قلبم از عشق تو کم میشد... 1
*Polaris* 19606 ارسال شده در 25 بهمن، 2010 کاش سکوت نوشتنی بود وقتی واژه ها رنگ و بوی تو را گم کرده اند ... 2
Eng HVAC 4139 ارسال شده در 8 اسفند، 2010 کاش می شد که کسی می آمد این دل خسته ی ما را می برد چشم ما را می شست راز لبخند به لب می آموخت 5
Eng HVAC 4139 ارسال شده در 8 اسفند، 2010 کاش می شد دل دیوار پر از پنجره بود و قفس ها همه خالی بودند آسمان آبی بود و نسیمی روی آرامش اندیشه ی ما می رقصید 3
Eng HVAC 4139 ارسال شده در 8 اسفند، 2010 کاش می شد که غم و دلتنگی راه این خانه ی ما گم می کرد و دل از هر چه سیاهی ست رها می کردیم و سکوت جای خود را به هم آوائی ما می بخشید و کمی مهربان تر بودیم 2
Eng HVAC 4139 ارسال شده در 8 اسفند، 2010 کاش می شد دشنام، جای خود را به سلامی می داد گل لبخند به مهمانی لب می بردیم بذر امید به دشت دل هم کسی از جنس محبت غزلی را می خواند و به یلدای زمستانی و تنهائی هم یک بغل عاطفه گرم به مهمانی دل می بردیم کاش می فهمیدیم قدر این لحظه که در دوری هم می راندیم 2
Eng HVAC 4139 ارسال شده در 8 اسفند، 2010 کاش می دانستیم راز این رود حیات که به سرچشمه نمی گردد باز کاش می شد مزه خوبی را می چشاندیم به کام دلمان 2
Eng HVAC 4139 ارسال شده در 8 اسفند، 2010 کاش ما تجربه ای می کردیم شستن اشک از چشم بردن غم از دل همدلی کردن را 1
Eng HVAC 4139 ارسال شده در 8 اسفند، 2010 کاش می شد که کسی می آمد باور تیره ی ما را می شست و به ما می فهماند دل ما منزل تاریکی نیست اخم بر چهره بسی نازیباست بهترین واژه همان لبخند است که ز لبهای همه دور شده ست 1
Eng HVAC 4139 ارسال شده در 8 اسفند، 2010 کاش می شد که به انگشت نخی می بستیم تا فراموش نگردد که هنوز انسانیم!!! قبل از آنی که کسی سر برسد ما نگاهی به دل خسته ی خود می کردیم شاید این قفل به دست خود ما باز شود پیش از آنی که به پیمانه ی دل باده کنند همگی زنگ پیمانه ی دل می شستیم 2
Eng HVAC 4139 ارسال شده در 8 اسفند، 2010 کاش در باور هر روزه مان جای تردید نمایان می شد و سوالی که چرا سنگ شدیم و چرا خاطر دریایی مان خشکیده ست؟ کاش می شد که شعار جای خود را به شعوری می داد تا چراغی گردد دست اندیشه مان 2
Eng HVAC 4139 ارسال شده در 8 اسفند، 2010 کاش می شد که کمی آینه پیدا می شد تا ببینیم در آن صورت خسته این انسان را شبح تار امانت داران 2
Eng HVAC 4139 ارسال شده در 8 اسفند، 2010 کاش پیدا می شد دست گرمی که تکانی بدهد تا که بیدار شود، خاطر آن پیمان و کسی می آمد و به ما می فهماند از خدا دور شدیم ... 2
ooraman 22216 ارسال شده در 8 اسفند، 2010 اش می فهمیدی که شبی قلب مرا باران برد کاش می فهمیدی که تو باران بودی کاش می دانستی که سکوتت تلخ است آه این دیوار است و تو یک قاب به این دیواری آنشب آرام تو را می دیدم که مرا می بردی به کجا! کاش نمی دانستم روح و قلب و نفسم مال تو بود تو مرا می بردی به سکوت ساحل و تو ساحل بودی آنشب از عشق برایت گفتم از همان پل که میان من و توست و تو عابر بودی که گذشتی از من و گذشتم از پل هیچ در یادت هست؟! آنشب از درد برایت گفتم از همان درد شکستن در هیچ که شکستی در من و شکستم در خویش هیچ در یادت هست من تو را بوسیدم تو مرا سوزاندی و تو آتش بودی و تو آتش هستی … 3
ارسال های توصیه شده