رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

دو مرد در کنار درياچه اي مشغول ماهيگيري بودند. يکي از آنها ماهيگير با تجربه و ماهري بود اما ديگري ماهيگيري نمي‌دانست. هر بار که مرد با تجربه يک ماهي بزرگ مي‌گرفت، آن را در ظرف يخي که در کنار دستش بود مي‌انداخت تا ماهي ها تازه بمانند، اما ديگري به محض گرفتن يک ماهي بزرگ آنرا به دريا پرتاب مي کرد.

ماهيگير با تجربه از اينکه مي ديد آن مرد چگونه ماهي را از دست مي دهد بسيار متعجب بود.

لذا پس از مدتي از او پرسيد : چرا ماهي‌هاي به اين بزرگي را به دريا پرت مي کني ؟

مرد جواب داد : آخر تابه من کوچک است!

 

نتيجه گيري:

گاهي ما نيز همانند همان مرد ، شانس هاي بزرگ، شغل‌هاي بزرگ، روياهاي بزرگ و فرصت‌هاي بزرگي که خداوند به ما ارزاني مي‌دارد را قبول نمي کني

 

 

منبع:http://soheil-abedi.blogfa.com/post-339.aspx

  • Like 2
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 122
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

تخت مرگبار

 

چند وقتي بود در بخش مراقبت هاي ويژه يك بيمارستان معروف، بيماران يك تخت بخصوص در حدود ساعت ۱۱ صبح روزهاي يكشنبه جان مي سپردند و اين موضوع ربطي به نوع بيماري و شدت و ضعف مرض آنان نداشت. اين مسئله باعث شگفتي پزشكان آن بخش شده بود به طوري كه بعضي آن را با مسائل ماوراي طبيعي و بعضي ديگر با خرافات و ارواح و اجنه و موارد ديگر در ارتباط مي دانستند. كسي قادر به حل اين مسئله نبود كه چرا بيمار آن تخت درست در ساعت ۱۱ صبح روزهاي يكشنبه مي ميرد. به همين دليل گروهي از پزشكان متخصص بين المللي براي بررسي موضوع تشكيل جلسه دادند و پس از ساعت ها بحث و تبادل نظر بالاخره تصميم بر اين شد كه در اولين يكشنبه ماه، چند دقيقه قبل از ساعت ۱۱ در محل مذكور براي مشاهده اين پديده عجيب و غريب حاضر شوند. در محل و ساعت موعود، بعضي صليب كوچكي در دست گرفته و در حال دعا بودند، بعضي دوربين فيلمبرداري با خود آورده و ... دو دقيقه به ساعت ۱۱ مانده بود كه «پوكي جانسون» نظافتچي پاره وقت روزهاي يكشنبه وارد اتاق شد. دوشاخه برق دستگاه حفظ حيات (Life support system) را از پريز برق درآورد و دوشاخه جاروبرقي خود را به پريز زد و مشغول كار شد!!

 

 

 

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

 

 

1- بيشتر مسائلي كه عجيب و ناشناخته به نظر مي رسند علت هاي پيچيده و ناشناخته ندارند.

 

2- نظافتچي پاره وقت روزهاي يكشنبه چقدر منظم است. شايد اين نظم و وقت شناسي به خاطر نظارت و حساسيت مديريت مربوطه باشد.

 

3- مديران مربوط به آموزش نيروي انساني بيمارستان، آموزش لازم را به نيروي انساني نداده اند

  • Like 2
لینک به دیدگاه

مردي در كنار جاده، دكه اي درست كرده بود و در آن ساندويچ مي فروخت. چون گوشش سنگين بود، راديو نداشت. چشمش هم ضعيف بود، بنابراين روزنامه هم نمي خواند. او تابلويي بالاي سر خود گذاشته بود و محاسن ساندويچ هاي خود را شرح داده بود. خودش هم كنار دكه اش مي ايستاد و مردم را به خريدن ساندويچ تشويق مي كرد و مردم هم مي خريدند.

 

كارش بالا گرفت بنابراين كارش را وسعت بخشيد به طوري كه وقتي پسرش از مدرسه بر مي گشت به او كمك مي كرد. سپس كم كم وضع عوض شد. پسرش گفت: «پدر جان، مگر به اخبار راديو گوش نداده اي؟ اگر وضع پولي كشور به همين منوال ادامه پيدا كند كار همه خراب خواهد شد و شايد يك كسادي عمومي به وجود آيد. بايد خودت را براي اين كسادي آماده كني

 

پدر با خود فكر كرد هر چه باشد پسرش به مدرسه رفته و به اخبار راديو گوش مي دهد و روزنامه هم مي خواند، پس حتماً آنچه مي گويد صحيح است. بنابراين كمتر از گذشته، نان و گوشت سفارش مي داد و تابلوي خود را هم پايين آورد و ديگر در كنار دكه خود نمي ايستاد و مردم را به خريد ساندويچ دعوت نمي كرد. فروش او ناگهان شديداً كاهش يافت.

 

او سپس رو به فرزند خود كرد و گفت: «پسر جان حق با توست. كسادي عمومي شروع شده است

 

 

 

آنتوني رابينز يك جمله بسيار خوب در اين باره دارد كه جالب است بدانيد: «انديشه هاي خود را شكل بخشيد وگرنه ديگران انديشه هاي شما را شكل مي دهند. خواسته هاي خود را عملي سازيد وگرنه ديگران براي شما برنامه ريزي مي كنند

 

در واقع آن پدر داشت بهترين راه براي كاسبي را انجام مي داد اما به خاطر افكار پسرش، تصميمش رو عوض كرد و افكار پسر آنقدر روي او تأثير گذاشت كه فراموش كرد كه خودش دارد باعث ورشكستگي اش مي شود و تلقين بحران مالي كشور، باعث شد كه زندگي او عوض شود.

 

قبل از اينكه ديگران براي ما تصميماتي بگيرند كه بعد ما را پشيمان كند، كمي فكر كنيم و راه درست را انتخاب كنيم و با انتخاب يك هدف درست از زندگي لذت ببريم، چون زندگي مال ماست

  • Like 2
لینک به دیدگاه

کودکی که لنگه کفشش را دریا از او گرفته بودروی ساحل نوشت : دریا دزد کفشهای من

 

مردی که ازدریاماهی گرفته بود ،روی ماسه ها نوشت : دریا سخاوتمندترین سفره هستی

 

موج آمد و جملات را با خود شست .....

 

 

تنها برای من این پیام را گذاشت که :

 

برداشتهای دیگران در مورد خودت را، در وسعت خویش حل کن تا دریا باشی

  • Like 2
لینک به دیدگاه

يكي از كشاورزان منطقه اي، هميشه در مسابقه‌ها، جايزه بهترين غله را به ‌دست مي‌آورد و به ‌عنوان كشاورز نمونه شناخته شده بود. رقبا و همكارانش، علاقه‌مند شدند راز موفقيتش را بدانند. به همين دليل، او را زير نظر گرفتند و مراقب كارهايش بودند. پس از مدتي جستجو، سرانجام با نكته‌ عجيب و جالبي روبرو شدند.

اين كشاورز پس از هر نوبت كِشت، بهترين بذرهايش را به همسايگانش مي‌داد و آنان را از اين نظر تأمين مي‌كرد.

بنابراين، همسايگان او مي‌بايست برنده‌ مسابقه‌ها مي‌شدند نه خود او!

كنجكاويشان بيش‌تر شد و كوشش علاقه‌مندان به كشف اين موضوع كه با تعجب و تحير نيز آميخته شده بود، به جايي نرسيد. سرانجام، تصميم گرفتند ماجرا را از خود او بپرسند و پرده از اين راز عجيب بردارند.

كشاورز هوشيار و دانا، در پاسخ به پرسش همكارانش گفت: «چون جريان باد، ذرات باروركننده غلات را از يك مزرعه به مزرعه‌ ديگر مي‌برد، من بهترين بذرهايم را به همسايگان مي‌دادم تا باد، ذرات باروركننده نامرغوب را از مزرعه‌هاي آنان به زمين من نياورد و كيفيت محصول‌هاي مرا خراب نكند

همين تشخيص درست و صحيح كشاورز، توفيق كاميابي در مسابقه‌هاي بهترين غله را برايش به ارمغان مي‌آورد.

گاهي اوقات لازم است با كمك به رقبا و ارتقاء كيفيت و سطح آنها، كاري كنيم كه از تأثيرات منفي آنها در امان باشيم

  • Like 3
لینک به دیدگاه

هنگامي ‌که ناسا برنامه فرستادن فضانوردان به فضا را آغاز کرد، با مشکل کوچکي روبرو شد. آنها دريافتند که خودکارهاي موجود در فضاي بدون ‌جاذبه کار نمي‌کنند. (جوهر خودکار به سمت پايين جريان نمي‌يابد و روي سطح کاغذ نمي‌ريزد.) براي حل اين مشکل آنها شرکت مشاورين اندرسون را انتخاب ‌کردند. تحقيقات بيش‌ از يک دهه طول‌ کشيد، 12ميليون دلار صرف شد و در نهايت آنها خودکاري طراحي‌کردند که در محيط بدون جاذبه مي‌نوشت، زير آب کار مي‌کرد، روي هر سطحي حتي کريستال مي‌نوشت و از دماي زير صفر تا 300 درجه‌ سانتيگراد کار مي‌کرد.

روسي‌ها راه‌حل ساده‌تري داشتند: آنها از مداد استفاده کردند!

اين داستان مصداقي براي مقايسه دو روش در حل مسئله است؛ تمرکز روي مشکل يا تمرکز روي راه‌حل. مشكل نوشتن در فضا و راه‌حل نوشتن در فضا با خودكار

  • Like 3
لینک به دیدگاه

کوه بلندي بود که لانه عقابي با چهار تخم، بر بلنداي آن قرار داشت.

 

يک روز زلزله‌اي کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که يکي از تخم‌ها از دامنه کوه به پايين بلغزد.

 

بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه‌اي رسيد که پر از مرغ و خروس بود.

 

مرغ و خروس ها مي دانستند که بايد از اين تخم مراقبت کنند و بالاخره هم مرغ پيري داوطلب شد تا روي آن بنشيند و آن را گرم نگهدارد تا جوجه به دنيا بيايد.

 

 

يک روز تخم شکست و جوجه عقاب از آن بيرون آمد.

 

جوجه عقاب مانند ساير جوجه‌ها پرورش يافت و طولي نکشيد که جوجه عقاب باور کرد که چيزي جز يک جوجه خروس نيست. او زندگي و خانواده اش را دوست داشت اما چيزي از درون او فرياد مي‌زد که تو بيش از اين هستي. تا اين که يک روز که داشت در مزرعه بازي مي‌کرد متوجه چند عقاب شد که در آسمان اوج مي‌گرفتند و پرواز مي‌کردند. عقاب آهي کشيد و گفت: اي کاش من هم مي‌توانستم مانند آنها پرواز کنم.

 

مرغ و خروس ها شروع کردند به خنديدن و گفتند: تو خروسي و يک خروس هرگز نمي‌تواند بپرد.

 

اما عقاب همچنان به خانواده واقعي‌اش که در آسمان پرواز مي‌کردند خيره شده بود و در آرزوي پرواز به سر مي‌برد.

 

اما هر موقع که عقاب از رويايش سخن مي‌گفت به او مي‌گفتند که روياي تو به حقيقت نمي‌پيوندد و عقاب هم کم کم باور کرد.

 

بعد از مدتي او ديگر به پرواز فکر نکرد و مانند يک خروس به زندگي ادامه داد و بعد از سالها زندگي خروسي، از دنيا رفت.

 

 

تو هماني که مي‌انديشي، هرگاه به اين انديشيدي که تو يک عقابي به دنبال روياهايت برو و به حرف‌هاي مرغ و خروسهاي اطرافت فکر نکن.

 

 

نويسنده: گابريل گارسيا مارکز

  • Like 4
لینک به دیدگاه

يكي از مربيان بسيار موفق ورزشي، پيروزي‌هاي خود را دستاورد پيشرفت تدريجي و مداوم مي دانست. تيم او در سال پيش با تمام كوشش و تلاشي كه به خرج داد، به تيم حريف باخت.

وي براي جبران اين شكست، طرحي بر پايه \"پيشرفت هاي كوچك و مستمر \" ريخت و بازيكنان را متقاعد كرد كه اگر هر يك از آنها توانايي‌هاي خود را در يك مهارت ورزشي تنها به ميزان يك درصد بالا ببرند، با اختلاف زيادي از حريف جلو خواهند افتاد.

مربي به بازيكنان گفت كه يك درصد رقم بسيار ناچيزي است، اما اگر ۱۲ بازيكن، هر يك در ۵ زمينه ورزشي به ميزان يك درصد بهتر بازي كنند، مجموعه اين ارقام به معني ۶۰ ٪ بازي بهتر است.

در حالي كه براي قهرماني تنها ۱۰٪ پيشرفت كافي است!

اين كه اين استدلال تا چه اندازه درست يا نادرست است،اصلا مهم نيست.\"

مهم اين است كه افراد اين هدف را قابل دسترس مي ديدند.

همه اطمينان داشتند كه مي توانند قدرت خود را به ميزان حداقل يك درصد افزايش دهند.

اين احساس اطمينان و نزديك بودن به هدف، موجب شد كه از اين حد نيز فراتر رفتند.

جالب اين است بدانيد كه اكثر آنها ركورد خويش را بيش از ۵٪ ترقي دادند و بسياري از آنها تا ۵۰٪ بهتر از گذشته شدند. ، آنها در سال بعد آسانتر از هميشه مسابقه را بردند

  • Like 4
لینک به دیدگاه

دانشجویی که سال آخر دانشگاه را می گذراند به خاطر پروژه ای که انجام داده بود جایزه اول را گرفت.

 

او در پروژه خود از ۵۰ نفر خواسته بود تا دادخواستی مبنی بر کنترل سخت و یا حذف ماده شیمیایی «دی هیدروژن مونوکسید» توسط دولت را امضا کنند و برای این خواسته خود دلایل زیر را عنوان کرده بود :

 

 

  • مقدار زیاد آن باعث عرق کردن زیاد و استفراغ می شود.
  • یک عنصر اصلی باران اسیدی است
  • وقتی به حالت گاز در می آید بسیار سوزاننده است
  • استنشاق تصادفی آن باعث مرگ فرد می شود.
  • باعث فرسایش اجسام می شود
  • حتی روی ترمز اتوموبیل ها اثر منفی می گذارد
  • حتی در تومورهای سرطانی نیز یافت شده است

 

 

از ۵۰ نفر فوق ۴۳ نفر دادخواست را امضا کردند.

 

۶ نفر به طور کلی علاقه ای نشان ندادند و اما فقط یک نفر می دانست که ماده شیمیایی «دی هیدروژن مونوکسید» در واقع همان آب است!

 

عنوان پروژه دانشجوی فوق بود : «ما چقدر زود باور هستیم» !!

 

 

 

منبع:http://soheil-abedi.blogfa.com/post-319.aspx

  • Like 3
لینک به دیدگاه

كمانگير پير و عاقلي در مرغزاري در حال آموزش تيراندازي به دو جنگجوي جوان بود. در آن سوي مرغزار نشانه ي كوچكي كه از درختي آويزان شده بود به چشم مي خورد. جنگجوي اولي تيري را از تركش بيرون مي كشد. آن را در كمانش مي گذارد و نشانه مي رود. كماندار پير از او مي خواهد آنچه را مي بيند شرح دهد.

 

 

مي‌گويد: «آسمان را مي‌بينم. ابرها را. درختان را. شاخه‌هاي درختان و هدف را.» كمانگير پير مي‌گويد: «كمانت را بگذار زمين تو آماده نيستي

 

جنگجوي دومي پا پيش مي‌گذارد .كمانگير پير مي‌گويد: «آنچه را مي‌بيني شرح بده

 

 

جنگجو مي‌گويد: «فقط هدف را مي‌بينم

 

پيرمرد فرمان مي‌دهد: «پس تيرت را بينداز. تير بر نشان مي‌نشيند

 

پيرمرد مي‌گويد: «عالي بود. موقعي كه تنها هدف را مي‌بينيد نشانه گيريتان درست خواهد بود و تيرتان بر طبق ميلتان به پرواز در خواهد آمد

 

 

تمركز افكار بر روي هدف به سادگي حاصل نمي‌شود. اما مهارتي است كه كسب آن امكانپذير است و ارزش آن در زندگي همچون تيراندازي بسيار زياد است.

 

 

بر اهداف خود متمركز شويد

  • Like 2
لینک به دیدگاه

هنري فورد هر هفته براي همسرش از يك گل‌فروشي گل هديه مي‌گرفت. بعد از مدتي روزي فورد به گل‌فروش گفت: چرا کارت را توسعه نمي‌دهي؟ جواب داد که اگر توسعه بدهم چطور مي‌شود؟ فورد: مي‌تواني چندين شعبه در شهر داير کني. گل فروش: بعد چه؟ فورد: چند شعبه در ايالت افتتاح مي‌کني. گل‌فروش: بعدش چي؟ فورد: چند شعبه در کل کشور خواهي داشت: گل‌فروش: بعدش چي؟در اين موقع فورد عصباني شد و گفت: بعد مي‌تواني آسوده و با آرامش زندگي کني. گل‌فروش گفت: همين الان هم من آسوده و راحتم. فورد جوابي پيدا نکرد.

10 نکته با ارزش

1) ارزش زمان

2) تلاش براي موفقيت

3) لذت کار کردن

4) ساده زيستن

5) شخصيت والا

6) از الگو پيروي کردن

7) عقل معاش داشتن

8) صبوري و بردباري

9) رشد و بالندگي

10) شادي آفريني

  • Like 2
لینک به دیدگاه

روباهی را دیدندش گریزان و بی خویشتن افتان و خیزان، کسی گفتش چه آفت است که موجبمخافتست. گفتا: شنیده ام که شتر را به سخره می گیرند، گفت: ای سفیه، شتر را با توچه مناسبت است و تو را بدو چه مشابهت؟ گفت: خاموش که اگر حسودان به غرض گویند شتراست و گرفتار آیم، کرا غم تخلیص من دارد تا تفتیش حال من کند؟ و تا تریاق از عراقآورده شود مار گزیده مرده بود.

پیوسته مراقب خود باش. و شماآقای مدیر: دقت کن چه کسی ، چه خبری را برایت می آورد و در تصمیم گیری نهایت دقت رابه عمل آور.

گرچه تو را فضل است و دیانت و تقوا و امانت، امامتعنّتان در کمین اند و مدعیان گوشه نشین. اگر آنچه حسن سیرت توست بخلاف آن تقریرکنند در معرض خطاب پادشاه افتی در آن حالت کرا مجال مقالت باشد؟

دوستمشمـــار آنکـه در نعمت زنــــد لاف یاری و بـرادر خوانـــدگـی

دوست آن دانمکه گیرد دست دوست در پریشان حالی و درماندگی

 

 

 

جناب آقای مدیر: فراموشنکن این سخن امام پنجم را که فرمود:

 

از سه گروه از مردمان بپرهیز: خائن،ظالم و سخن چین – چه آنکس که به دیگری خیانت کرده و یا به نفع تو ظلم روا میدارد وبا سخن چینی از دیگران قصد نزدیکی به تو را دارد، خیلی زود نیز سخن تو را به نزددیگران برده و به تو نیز ظلم و خیانت روا می دارد.

 

نه بینی که پیش خداوندجاه ستایش کنان دست بر بر نهند

 

اگــــــر روزگارش در آرد زپای همه عالمش پایبر سر نهند

 

 

 

القصه دوست عزیز:

 

ندانستی که بینی بند بر پای چودر گوشت نیامد پند مردم

 

دگر ره چون نداری طاقت نیش مکن انگشت در سوراخ کژدم

  • Like 2
لینک به دیدگاه

ملا نصرالدين هر روز در بازار گدايي مي‌کرد و مردم با نيرنگي٬ حماقت او را دست مي‌انداختند. دو سکه به او نشان مي‌دادند که يکي شان طلا بود و يکي از نقره. اما ملا نصرالدين هميشه سکه نقره را انتخاب مي‌کرد. اين داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهي زن و مرد مي‌آمدند و دو سکه به او نشان مي دادند و ملا نصرالدين هميشه سکه نقره را انتخاب مي‌کرد. تا اينکه مرد مهرباني از راه رسيد و از اينکه ملا نصرالدين را آنطور دست مي‌انداختند٬ ناراحت شد. در گوشه ميدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند٬ سکه طلا را بردار. اينطوري هم پول بيشتري گيرت مي‌آيد و هم ديگر دستت نمي‌اندازند. ملا نصرالدين پاسخ داد: ظاهراً حق با شماست٬ اما اگر سکه طلا را بردارم٬ ديگر مردم به من پول نمي‌دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آن‌هايم. شما نمي‌دانيد تا حالا با اين کلک چقدر پول گير آورده‌ام.

«اگر کاري که مي کني٬ هوشمندانه باشد٬ هيچ اشکالي ندارد که تو را احمق بدانند.»

منبع: كوئيلو، پائولو.

.

.

.

.

در اين داستان مي‌بينيم ملا نصرالدين با بهره‌گيري از استراتژي تركيبي بازاريابي، قيمت كم‌تر و ترويج، كسب و كار «گدايي» خود را رونق مي‌بخشد. او از يك طرف هزينه كمتري به مردم تحميل مي‌كند و از طرف ديگر مردم را تشويق مي‌كند كه به او پول بده

  • Like 2
لینک به دیدگاه

اين داستاني در مورد چهار فرد به نام هاي همه كس، يك كس، هركس، هيچ كس است. هنگامي كه يك كار مهم بايد انجام شود، همه مطمئن هستند كه يك كس آن را انجام خواهد داد. هر كس مي توانست آن كار را انجام دهد، اما هيچ كس آن را انجام نداد. يك كس به اين خاطر عصباني شد چون اين وظيفه همه بود. همه كس فكر كردند هر كس مي توانست از عهده آن كار برآيد، اما هيچ كس نفهميد كه همه كس آن را انجام نخواهد داد. در نتيجه هر كس، آن چيزي را كه هر كس بايد انجام مي داد، انجام نداد.

لینک به دیدگاه

روزي امپراطور اكبر از بيربال خواست تا چهره او را نقاشي كند. بيربال پس از شش روز تلاش تصوير را كشيد. اكبر شاه از هشت تن از درباريانش خواست تا در مورد آن نقاشي نظر بدهند.هر يك از آنها نيز با دست جايي از تابلو را نشان دادندو از آن ايراد گرفتند. اكبر از بيربال توضيح خواست. بير بال كمي انديشيد و بعد هشت پرده نقاشي سفارش داد و از درباريان خواست تا هر يك تصويري از امپراطور بكشتد. اما هيچ كس قدمي جلو نگذاشت. اكبر با خشم گفت: اي عيب جويان. نتيجه: يافتن عيب در كار ديگران آسان، اما انجام آن بوسيله خودمان،مشكل است.

  • Like 1
لینک به دیدگاه

كاديلاك يك آمريكايي در راه سفر به افغانستان خراب شد. هر كاري كرد نتوانست ماشين را دوباره روشن كند. سرانجام از مكانيكي كه سوار بر الاغي از آنجا عبور مي كرد كمك خواست. او هم كا پوت ماشين را بالا زد و با چكش شش بار به سيلندر ماشين ضربه زد، بعد هم از آمريكايي خواست تا استارد بزند و ماشين روشن شد.آمديكايي پرسيد كه بايد چه مبلغي بپردازد. مكانيك گفت 100 دلار. آمريكايي با تعجب صورت حساب خواست. مكانيك گفت: 10 سنت به خاطر آن شش ضربه و 99 دلار و 90 سنت هم به اين خاطر كه فهميدم كه بايد به كجا ضربه بزنم. نتيجه: به تخصص افراد احترام بگذاريد.

  • Like 1
لینک به دیدگاه

پيرمردي بود كه از راه عبور مسافران با قايق از يك سوي رودخانه به سمت ديگر آن، امرار معاش مي كرد. از او پرسيدند كه در طول روز چند بار اين كار را انجام مي دهي؟پيرمرد گفت تا آنجا كه توان دارم، زيرا هر چه بيشتر برم بيشتر بدست مي آورم و اگر نروم، چيزي نصيبم نمي شود." اين هم مطلبي است كه شما بايد در مورد تجارت، اقتصاد، موفقيت و اعتمادبه نفس بدانيد.

لینک به دیدگاه

جرج رويس، آموزگار كلاس پنجم من بود. يك روز ناگهان سر كلاس فرياد كشيد:"ساكت". بعد پاي تخته سياه رفت و با خط درشت نوشت، " نتوانستن"، بعد رو به كلاس كرد و گفت:" حالا چكار كنم؟" همه مي دانستيم كه منظورش چيست، بنابراين همه با هم گفتيم:" نون نتوانستن را بشكن". او هم با وقار به سمت تخته پاك كن رفت و لغت را به " توانستن " مبدل كرد و همانطور كه دستش به گچ آغشته بود گفت: بگذاريد درسي به شما بدهم، حتماً مي توانيد، اگر فكر كنيد كه مي توانيد.

  • Like 1
لینک به دیدگاه

دو پسر بچه در حال قدم زدن در كنار جاده اي بودند كه چشمشان به دو بشكه شير كه براي فروش به شهر مي بردند، افتاد. پسر هاي شيطان در هر بشكه يك قورباغه انداختند. قورباغه اول با خود گفت:"خدايا!من كه تا به حال در شير شنا نكرده ام. در پوش را هم كه به خاطر سنگين بودنش نمي توانم كنار بزنم.:و خود را رها كرد. وقتي در شهر، در بشكه آب را برداشتند. با يك قورباغه مرده مواجه شدند. اما قورباغه بشكه دوم با خود گفت:"من نمي توانم در بشكه را كنار بزنم، اما مي توانم شنا كنم."و آن قدر شنا كرد تا خود را به تكه اي خامه شناور رساند. وقتي كه در بشكه دوم باز شد. قورباغه با يك جهش بيرون پريد و خود را نجات داد. نتيجه يك برنده هيچ گاه تسليم نمي شود و كسي كه تسليم شود نيز هيچ گاه برنده نمي شود.

  • Like 1
لینک به دیدگاه

روزي نيكيتا خروشچف، نخست وزير سابق شوروي، از خياط مخصو صش خواست تا از قواره پارچه اي كه آورده بود، براي او يك دست كت و شلوار بدوزد. خياط بعد از اندازه گيري ابعاد بدن خروشچف گفت كه اندازه پارچه كافي نيست. خروشچف پارچه را پس گرفت و در سفري كه به بلگراد داشت از يك خياط يوگوسلاو خواست تا براي او يك دست، كت و شلوار بدوزد. خياط بعد از اندازه گيري گفت كه پارچه كاملاً اندازه است و او حتي مي تواند يك جليقه اضافي نيز بدوزد. خروشچف با تعجب از او پرسيد كه چرا خياط روس نتوانسته بود كت و شلوار را بدوزد. خياط كفت:"قربان! شما را در مسكو بزرگتر از آنچه كه هستيد تصور مي كنند!"

ما نيز گمان مي كنيم از آنچه هستيم بزرگتريم. اما وقتي از محل زندگي و كارمان دور مي شويم به حد و اندازه واقعي خود پي مي بريم.

  • Like 2
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...