هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 دی، ۱۳۸۹ آندولند: موفقيت مدير بر اساس پيشرفت مجموعه تحت مديريتش سنجيده مي شود. ايندولند: موفقيت مدير سنجيده نمي شود، خود مدير بودن نشانه موفقيت است. - آندولند: مديران بعضي وقتها استعفا مي دهند. ايندولند: عشق به خدمت مانع از استعفا مي شود. - آندولند: افراد از مشاغل پايين شروع مي كنند و به تدريج ممكن است مدير شوند. ايندولند: افراد مدير مادرزادي هستند و اولين شغلشان در بيست سالگي مديريت است. - آندولند: براي يك پست مديريت، دنبال مدير مي گردند. ايندولند: براي يك فرد، دنبال پست مديريت مي گردند و در صورت لزوم اين پست ساخته مي شود. - آندولند: يك كارمند ساده ممكن است سه سال بعد مدير شود. ايندولند: يك كارمند ساده، سه سال بعد همان كارمند ساده است، در حاليكه مديرش سه بار عوض شده است. - آندولند: اگر بخواهند از دانش و تجربه كسي حداكثر استفاده را بكنند، او را مشاور مديريت مي كنند. ايندولند: اگر بخواهند از كسي هيچ استفاده اي نكنند، او را مشاور مديريت مي كنند. - آندولند: اگر كسي از كار بركنار شود، عذرخواهي مي كند و حتي ممكن است محاكمه شود. ايندولند: اگر كسي از كار بركنار شود، طي مراسم باشكوهي از او تقدير مي شود و پست مديريت جديد مي گيرد. - آندولند: مديران بصورت مستقل استخدام و بركنار مي شوند، ولي بصورت گروهي و هماهنگ كار مي كنند. ايندولند: مديران بصورت مستقل و غيرهماهنگ كار مي كنند، ولي بصورت گروهي استخدام و بركنار مي شوند. - آندولند: براي استخدام مدير، در روزنامه آگهي مي دهند و با برخي مصاحبه مي كنند. ايندولند: براي استخدام مدير، به فرد مورد نظر تلفن مي كنند. - آندولند: زمان پايان كار يك مدير و شروع كار مدير بعدي از قبل مشخص است. ايندولند: مديران در همان روز حكم مديريت يا بركناريشان را مي گيرند. - آندولند: همه مي دانند درآمد قانوني يك مدير زياد است. ايندولند: مديران انسانهاي ساده زيستي هستند كه درآمدشان به كسي ربطي ندارد. - آندولند: شما مديرتان را با اسم كوچك صدا مي زنيد. ايندولند: شما مديرتان را صدا نمي زنيد، چون اصلاً به شما وقت ملاقات نمي دهد. - آندولند: براي مديريت، سابقه كار مفيد و لياقت لازم است. ايندولند: براي مديريت، مورد اعتماد بودن كفايت مي كند 10 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 دی، ۱۳۸۹ مردي به يك مغازه فروش حيوانات رفت و درخواست يك طوطي كرد. صاحب فروشگاه به سه طوطي خوش چهره اشاره كرد و گفت: «طوطي سمت چپ 500 دلار است.» مشتري: «چرا اين طوطي اينقدر گران است؟» صاحب فروشگاه: «اين طوطي توانايي انجام تحقيقات علمي و فني دارد.» مشتري: «قيمت طوطي وسطي چقدر است؟» صاحب فروشگاه: طوطي وسطي 1000 دلار است. براي اينكه اين طوطي هر كاري را كه ساير طوطي ها انجام مي دهند، انجام داده و علاوه بر اين توانايي نوشتن مقاله اي كه در هر مسابقه اي پيروز شود را نيز دارد.» و سرانجام مشتري از طوطي سوم پرسيده و صاحب فروشگاه گفت: « 4000 دلار.» مشتري: «اين طوطي چه كاري مي تواند انجام دهد؟» صاحب فروشگاه جواب داد: «صادقانه بگويم من چيز خاصي از اين طوطي نديدم ولي دو طوطي ديگر او را مدير ارشد صدا مي زنند.» 12 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 دی، ۱۳۸۹ سياستمدار: كسي است كه مي تواند به شما بگويد به جهنم برويد منتها به نحوي كه شما براي اين سفر لحظه شماري كنيد. مشاور: كسي است كه ساعت شما را از دستتان باز مي كند و بعد به شما مي گويد ساعت چند است. حسابدار: كسي است كه قيمت هر چيز را مي داند ولي ارزش هيچ چيز را نمي داند. بانكدار: كسي است هنگامي كه هوا آفتابي است چترش را به شما قرض مي دهد و درست تا باران شروع مي شود آن را مي خواهد. اقتصاددان: كسي است كه فردا خواهد فهميد چرا چيزهايي كه ديروز پيش بيني كرده بود امروز اتفاق نيفتاد. روزنامه نگار: كسي است كه %50 از وقتش به نگفتن چيزهايي كه مي داند مي گذرد و %50 بقيه وقتش به صحبت كردن در مورد چيزهايي كه نمي داند. رياضيدان: مرد كوري است كه در يك اتاق تاريك بدنبال گربه سياهيه مي گردد كه آنجا نيست. هنرمند مدرن: كسي است كه رنگ را بر روي بوم مي پاشد و با پارچه اي آن را بهم مي زند و سپس پارچه را مي فروشد. فيلسوف: كسي است كه براي عده اي كه خوابند حرف مي زند. روانشناس: كسي است كه از شما پول مي گيرد تا سوالاتي را بپرسد كه همسرتان مجاني از شما مي پرسد. جامعه شناس: كسي است كه وقتي ماشين خوشگلي از خيابان رد مي شود و همه مردم به آن نگاه مي كنند، او به مردم نگاه مي كند. برنامه نويس: كسي است كه مشكلي كه از وجودش بي خبر بوديد را به روشي كه نمي فهميد حل مي كند. 9 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 دی، ۱۳۸۹ روزي مقرر شد براي كساني كه عذابشان را در جهنم ديده و تمام شده و بايد به بهشت منتقل شوند پلي ارتباطي ساخته شود. جلسه اي تشكيل شد و با توجه به اينكه جهنمي ها اجازه نداشتند قبل از ديدن عذابشان داخل بهشت شوند و بهشتيان هم دوست نداشتند وارد جهنم شوند، مقرر شد كه جهنميان نيمه پلي كه در جهنم واقع شده را بسازند و بهشتي ها هم نيمه خودشان را و مقرر شد سال آينده براي افتتاح پل دوباره گردهم بيايند. طي آن يكسال در قسمت جهنم چندين بار مناقصه بعلت نداشتن وجدان كاري، تقلب، تباني، پارتي بازي، رشوه و ... لغو و برگزاري مجدد شد. پس از يكسال و در موعد مقرر در حالي كه هنوز مناقصه هم برگزار نشده بود، مسؤل ساخت نيمه پل در جهنم به ستوه آمد و خطاب به جهنميان گفت: «آبرويمان را برديد، حتماً حالا بهشتي ها پل را سر وقت و با كيفيت بالا ساخته اند.» وقتي به سر محل پروژه رفتند ديدند خبري از نيمه پل بهشتي ها هم نيست! با تعجب از مسؤل بهشتي ها پرسيدند: «شما چرا نيمه پل را نساختيد؟!» جواب دادند: «اسناد مناقصه تهيه شده و اعلاميه برگزاري مناقصه را هم همان ماه اول انتشار داديم ولي ظاهراً هيچ پيمانكاري در بهشت نيست. چون هيچكس تا حالا براي گرفتن اسناد مناقصه مراجعه نكرده!» 9 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 دی، ۱۳۸۹ آقاي اسميت به تازگي مديرعامل يك شركت بزرگ شده بود. مديرعامل قبلي يك جلسه خصوصي با او ترتيب داد و در آن جلسه سه پاكت نامه دربسته كه شماره هاي 1 و 2 و 3 روي آنها نوشته شده بود به او داد و گفت: «هر وقت با مشكلي مواجه شدي كه نمي توانستي آن را حل كني، يكي از اين پاكت ها را به ترتيب شماره باز كن.» چند ماه اول همه چيز خوب پيش مي رفت تا اينكه ميزان فروش شركت كاهش يافت و آقاي اسميت بد جوري به درد سر افتاده بود. در نااميدي كامل، آقاي اسميت به ياد پاكت نامه ها افتاد. سراغ گاوصندوق رفت و نامه شماره 1 را باز كرد. كاغذي در پاكت بود كه روي آن نوشته شده بود: «همه تقصير را به گردن مديرعامل قبلي بينداز.» آقاي اسميت يك نشست خبري با حضور سهامداران برگزار كرد و همه مشكلات فعلي شركت را ناشي از سوء مديريت مديرعامل قبلي اعلام كرد. اين نشست در رسانه ها بازتاب مثبتي داشت و باعث شد كه ميزان فروش افزايش يابد و اين مشكل پشت سر گذاشته شد. يك سال بعد، شركت دوباره با مشكلات توليد توأم با كاهش فروش مواجه شد. با تجربه خوشايندي كه از پاكت اول داشت، آقاي اسميت بي درنگ سراغ پاكت دوم رفت. پيغام اين بود: «تغيير ساختار بده.» آقاي اسميت به سرعت طرحي براي تغيير ساختار اجرا كرد و باعث شد كه مشكلات فروكش كند. بعد از چند ماه شركت دوباره با مشكلات روبرو شد. آقاي اسميت به دفتر خود رفت و پاكت سوم را باز كرد. پيغام اين بود: «سه پاكت نامه آماده كن.» 9 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 دی، ۱۳۸۹ سه آمارگر به شكار رفته و در كمين گوزني قرار گرفتند. اولي به گوزن شليك و گلوله يك متر به راست انحراف داشت. دومي شليك كرد و گلوله يك متر به چپ انحراف داشت. نفر سوم در همين لحظه خوشحال شد و گفت: «عالي شد ما بطور ميانگين به هدف زديم!» 8 لینک به دیدگاه
pari daryayi 22938 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 دی، ۱۳۸۹ اینم از طرف من واسه تو مدیر هوتن: پدر: دوست دارم با دختری به انتخاب من ازدواج کنی پسر: نه من دوست دارم همسرم را خودم انتخاب کنم پدر: اما دختر مورد نظر من ، دختر بیل گیتس است پسر: آهان اگر اینطور است ، قبول است . . . پدر به نزد بیل گیتس می رود و می گوید: پدر: برای دخترت شوهری سراغ دارم بیل گیتس: اما برای دختر من هنوز خیلی زود است که ازدواج کند. پدر: اما این مرد جوان قائم مقام مدیرعامل بانک جهانی است بیل گیتس: اوه، که اینطور! در این صورت قبول است . . . بالاخره پدر به دیدار مدیرعامل بانک جهانی می رود پدر: مرد جوانی برای سمت قائم مقام مدیرعامل سراغ دارم مدیرعامل: اما من به اندازه کافی معاون دارم! پدر: اما این مرد جوان داماد بیل گیتس است! مدیرعامل: اوه، اگر اینطور است، باشد و معامله به این ترتیب انجام می شود . . . نتیجه اخلاقی: حتی اگر چیزی نداشته باشید باز هم می توانید چیزهایی بدست آورید. اما باید روش مثبتی برگزینید. 8 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 دی، ۱۳۸۹ اینم از طرف من واسه تو مدیر هوتن:پدر: دوست دارم با دختری به انتخاب من ازدواج کنی پسر: نه من دوست دارم همسرم را خودم انتخاب کنم پدر: اما دختر مورد نظر من ، دختر بیل گیتس است پسر: آهان اگر اینطور است ، قبول است . . . پدر به نزد بیل گیتس می رود و می گوید: پدر: برای دخترت شوهری سراغ دارم بیل گیتس: اما برای دختر من هنوز خیلی زود است که ازدواج کند. پدر: اما این مرد جوان قائم مقام مدیرعامل بانک جهانی است بیل گیتس: اوه، که اینطور! در این صورت قبول است . . . بالاخره پدر به دیدار مدیرعامل بانک جهانی می رود پدر: مرد جوانی برای سمت قائم مقام مدیرعامل سراغ دارم مدیرعامل: اما من به اندازه کافی معاون دارم! پدر: اما این مرد جوان داماد بیل گیتس است! مدیرعامل: اوه، اگر اینطور است، باشد و معامله به این ترتیب انجام می شود . . . نتیجه اخلاقی: حتی اگر چیزی نداشته باشید باز هم می توانید چیزهایی بدست آورید. اما باید روش مثبتی برگزینید. خدا قسمت کنه از این باباها 5 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 دی، ۱۳۸۹ يك كارمند دولتي از فرط بي حوصلگي به جستجو در قفسه هاي قديمي اتاق كارش مشغول شد. در حين جستجو به يك چراغ پيه سوز خيلي قديمي برخورد. با خودش فكر كرد مي تواند از آن به عنوان يك شي زينتي در دكور خانه اش استفاده كند. بنابراين آن را با خود به خانه برد. هنگام تميز كردن و پوليش چراغ، يك غول از چراغ بيرون آمد و گفت كه مي تواند سه آرزوي او را برآورده كند. كارمند گفت: «يك نوشابه خيلي خنك مي خواهم.» غول نوشابه اي خنك با يخ را براي او ظاهر كرد و او نيز خورد. سپس كارمند گفت: «حالا دوست دارم در يك جزيره زيبا و خوش آب و هوا كنار ساحل باشم.» ناگهان خود را در يك ساحل زيبا و رويايي ديد. كارمند براي آرزوي سوم خود گفت: «دوست دارم هرگز كار نكنم.» پوف! كارمند چشم هايش را باز كرد و خود را در اتاق كارش ديد 9 لینک به دیدگاه
pari daryayi 22938 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 دی، ۱۳۸۹ خدا قسمت کنه از این باباها شاید تو خودت یکیش باشی 3 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 دی، ۱۳۸۹ دو تا كارگر در حال كار بودند. يكي زمين را مي كند و ديگري آن را پر مي كرد. عابري كه از آنجا رد مي شد از آنها پرسيد: «چرا كار بيهوده انجام مي دهيد؟» يكي از آن دو كارگر كه از سوال عابر ناراحت شده بود، گفت: «ما كار بيهوده انجام نمي دهيم. ما هميشه سه نفريم. يكي زمين مي كند، دومي لوله را كار مي گذارد و سومي رويش را پر مي كند. امروز نفر دوم مريض بوده و سر كار نيامده است ولي ما وظيفه خودمان را انجام مي دهيم.» فقط ماشين براي انجام صحيح وظايفش به آموزش نياز ندارد. حتي كارگران ساده نيز به حداقلي از آموزش و قدرت تحليل نياز دارند كه بايد در مجموعه اقدامات مديريت از مرحله جذب تا ... مورد توجه قرار بگيرد. 8 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 دی، ۱۳۸۹ از يكي ميپرسن ميدوني چرا غواص ها از پشت ميپرن توي آب؟ ميگه آخه اگه از جلو بپرن كه ميوفتن توي قايق!!! برداشت هاي مختلف و طرز فكرهاي مختلفي راجع به مسائل وجود دارد. مطمئن شويد كه شنونده منظور شما رو به درستي درك كرده است 6 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۸۹ يك برنامهنويس و يك مهندس در يك مسافرت طولاني هوائي كنار يكديگر در هواپيما نشسته بودند. برنامهنويس رو به مهندس كرد و گفت: «مايلي با همديگر بازي كنيم؟» مهندس كه ميخواست استراحت كند محترمانه عذر خواست و رويش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روي خودش كشيد. برنامهنويس دوباره گفت: «بازي سرگرمكنندهاي است. من از شما يك سوال ميپرسم و اگر شما جوابش را نميدانستيد ۵ دلار به من بدهيد. بعد شما از من يك سوال ميكنيد و اگر من جوابش را نميدانستم من ۵ دلار به شما ميدهم.» مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهايش را روي هم گذاشت تا خوابش ببرد. اين بار، برنامهنويس پيشنهاد ديگري داد. گفت: «خوب، اگر شما سوال مرا جواب نداديد ۵ دلار بدهيد ولي اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ٥٠ دلار به شما ميدهم. اين پيشنهاد چرت مهندس را پاره كرد و رضايت داد كه با برنامهنويس بازي كند.» برنامهنويس نخستين سوال را مطرح كرد: «فاصله زمين تا ماه چقدر است؟» مهندس بدون اينكه كلمهاي بر زبان آورد دست در جيبش كرد و ۵ دلار به برنامهنويس داد. حالا نوبت خودش بود. مهندس گفت: «آن چيست كه وقتي از تپه بالا ميرود ۳ پا دارد و وقتي پائين ميآيد ۴ پا؟» برنامهنويس نگاه تعجب آميزي كرد و سپس به سراغ كامپيوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طريق مودم بيسيم كامپيوترش به اينترنت وصل شد و اطلاعات موجود در كتابخانه كنگره آمريكا را هم جستجو كرد. باز هم چيز بدرد بخوري پيدا نكرد. سپس براي تمام همكارانش پست الكترونيك فرستاد و سوال را با آنها در ميان گذاشت و با يكي دو نفر هم گپ (chat) زد ولي آنها هم نتوانستند كمكي كنند. بالاخره بعد از ۳ ساعت، مهندس را از خواب بيدار كرد و ٥٠ دلار به او داد. مهندس مودبانه ٥٠ دلار را گرفت و رويش را برگرداند تا دوباره بخوابد. برنامهنويس بعد از كمي مكث، او را تكان داد و گفت: «خوب، جواب سوالت چه بود؟» مهندس دوباره بدون اينكه كلمهاي بر زبان آورد دست در جيبش كرد و ۵ دلار به برنامهنويس داد و رويش را برگرداند و خوابيد. 7 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۸۹ كوئيز زير از چهار سؤال تشكيل شده كه به شما خواهد گفت آيا براي اين كه يك مدير حرفهاي باشيد، شايستگي لازم را داريد يا نه؟ سؤالها مشكل نيستند. در مورد هر سؤال اول سعي كنيد خودتان پاسخ بدهيد و بعد پاسخ را بخوانيد تا ببينيد درست جواب دادهايد يا خير. . . . . 1-از شما خواسته شده يك زرافه را در يخچال قرار دهيد. چطور اين كار را انجام ميدهيد؟ . . . . . . . . . . . . . پاسخ: درب يخچال را باز ميكنيم. زرافه را داخل يخچال ميگذاريم و سپس درب آن را ميبنديم. هدف از اين سؤال اين است كه مشخص شود آيا شما از آن دسته افرادي هستيد كه تمايل دارند مسائل ساده را خيلي پيچيده ببينند يا خير! . . 2-حال از شما خواسته شده يك فيل را در يخچال قرار دهيد. چه ميكنيد؟ . . . . . . . . . . . . . پاسخ: آيا پاسخ شما اين است كه درب يخچال را باز ميكنيم و فيل را در يخچال ميگذاريم و درب آن را ميبنديم؟ نه! اين درست نيست! پاسخ صحيح اين است كه درب يخچال را باز ميكنيم. زرافه را از يخچال خارج ميكنيم. فيل را در يخچال ميگذاريم و درب آن را ميبنديم. اين سؤال براي اين است كه مشخص شود آيا شما به نتايج كار هاي قبلي خود و تأثير آن برتصميم گيريهاي بعديتان فكر ميكنيد يا خير. . . 3-شيرشاه يك كنفرانس براي حيوانات جنگل ترتيب داده است كه به جز يك حيوان، همگي حيوانات در آن حضور دارند. آن يك حيوان غايب كيست؟ . . . . . . . . . . . . . پاسخ: يادتان رفته كه فيل الان در يخچال است؟ پس حيوان غايب اين جلسه بايد فيل باشد! هدف از اين سؤال اين است كه حافظه شما در به خاطر سپردن اطلاعات سنجيده شود. اگر تا اين جا به سؤالات پاسخ درست ندادهايد نگران نباشيد، هنوز يك سؤال ديگر مانده است. . . 4-بايد از يك رودخانه عبور كنيد كه محل سكونت كروكوديل هاست. شما قايق نداريد. چه ميكنيد؟ . . . . . . . . . . . . . پاسخ: خيلي ساده است! به داخل رودخانه پريده و با شنا كردن از آن عبور مي كنيد. كروكوديلها؟ آنها الان در جلسهاي هستند كه شيرشاه ترتيب داده! هدف از اين سؤال اين است كه مشخص شود آيا از اشتباههاي قبلي خود درس ميگيريد كه دوباره آن ها را تكرار نكنيد يا خير. 6 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۸۹ رئيس: شما به زندگي پس از مرگ اعتقاد داريد؟ كارمند: بله! رئيس: خوب است. چون وقتي صبح امروز براي شركت در مراسم تشييع جنازه پدربزرگتان اداره را ترك كرديد، او به اينجا آمد و گفت كه مي خواهد شما را ببيند. 6 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۸۹ جوان تازه فارغ التحصيل رشته حسابداري، يك آگهي استخدام حسابدار ديد و در جلسه مصاحبه حاضر شد. مصاحبه كننده صاحب يك شركت كوچك بود كه خودش آن را اداره مي كرد. صاحب شركت گفت: «من به يك نفر داراي مدرك حسابداري نيازمندم. اما در اصل دنبال كسي هستم كه عهده دار نگراني هاي من باشد.» جوان تازه فارغ التحصيل گفت: «ببخشيد منظور شما چيست؟» صاحب شركت گفت: «من نگران خيلي از چيزها هستم اما نمي خواهم درباره پول نگراني داشته باشم. كار شما اين است تمام نگراني هاي مالي را از دوش من برداري.» جوان گفت: «متوجه ام... و حقوق من چقدر است؟» صاحب شركت گفت: «با 000 ، 000 ، 10 تومان در ماه شروع مي كنيم.» جوان با تعجب گفت: «000 ، 000 ، 10 تومان. چگونه اين شركت كوچك از عهده چنين حقوقي برمي آيد.» صاحب شركت گفت: «اين اولين نگراني شماست.» 7 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۸۹ سه تا پسر درباره پدرهايشان لاف مي زدند: اولي گفت: «پدر من سريعترين دونده است. اون مي تونه يك تير رو با تيركمون پرتاب كنه و بعد از شروع به دويدن، از تير جلو بزنه.» دومي گفت: «تو به اين ميگي سرعت؟ پدر من شكارچيه. اون شليك ميكنه و زودتر از گلوله به شكار ميرسه.» سومي سرشو تكون داد و گفت: «شما دو تا هيچي راجع به سريع بودن نمي دونيد. پدر من كارمند دولتي است. اون كارشو ساعت 4:30 تعطيل ميكنه و 3:45 تو خونه است!» 6 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۸۹ يك روز مسوول فروش، منشي دفتر و مدير شركت براي ناهار به سمت سلف قدم مي زدند. يهو يه چراغ جادو روي زمين پيدا مي كنن و روي اون رو مالش ميدن و جن چراغ ظاهر ميشه. جن ميگه: من براي هر كدوم از شما يك آرزو برآورده مي كنم. منشي مي پره جلو و ميگه: «اول من ، اول من!... من مي خوام كه توي باهاماس باشم، سوار يه قايق بادباني شيك باشم و هيچ نگراني و غمي از دنيا نداشته باشم»... پوووف! منشي ناپديد ميشه. بعد مسوول فروش مي پره جلو و ميگه: «حالا من ، حالا من!... من مي خوام توي هاوايي كنار ساحل لم بدم، يه ماساژور شخصي و يه منبع بي انتهاي نوشيدني خنك داشته باشم و تمام عمرم حال كنم»... پوووف! مسوول فروش هم ناپديد ميشه. بعد جن به مدير ميگه: حالا نوبت توئه. مدير ميگه: «من مي خوام كه اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توي شركت باشن»! نتيجهء اخلاقي اينكه هميشه اجازه بده كه رئيست اول صحبت كنه. 6 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۸۹ مردي به رئيسش تلفن مي زند اما همسر رئيس گوشي را بر مي دارد. همسر رئيس مي گويد: «متأسفم، او هفته گذشته فوت كرد.» روز بعد مرد دوباره به رئيس زنگ مي زند و همسر رئيس پاسخ مي دهد: «به شما گفتم، او هفته گذشته فوت كرده است.» باز هم روز بعد، مرد به رئيس زنگ مي زند و مي خواهد كه با رئيس صحبت كند. همسر رئيس عصباني مي شود و فرياد مي زند: «قبلاً دو بار به شما گفتم، شوهرم، رئيس تو، هفته گذشته مرد. چرا دوباره تماس مي گيري؟» مرد پاسخ مي دهد: «من فقط دوست دارم پاسخ پرسشم را بشنوم...» 7 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده