شـاهین 8068 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آبان، ۱۳۸۹ می دونی چقدر حرف زدن برام سخته وقتی تو اون بالایی و من این پایین می دونی وقتی فکر می کنم همین الان میلیون ها نفر دارن باهت حرف می زنن و تو حرف همه رو میشنوی چه احساس خنده داری بهم دست میده . خدایا .. می ترسم حرفاشونو باهم قاطی کنی .. آخ زبونمو گاز می گیرم ... خدایا راستشو بگو تو چن تا گوش داری .. چن تا چش داری ... چن تا زبون بلدی آخه ... چینی و ژاپونی خیلی سخته ... فرانسه هم همینطور ... خدای من .. نمی دونم کلمه خدای من درسته ؟ آخه تو خدای من که نیستی خدای هوار تا هوار آدم و جن و حیوونی .. خدایا منو می بینی اصلن .. یا اصلن منو دیدی .. اسمم می دونی چیه و شماره شناسنامم ؟ خدایا تو چقدر پهنی ... چقدر درازی و چقدر گودی ... چرا تو همه جا هستی وقتی هیچ جا نیستی .. خدایا ... چرا ازون اول که ندیدمت غیب بودی ؟ می خوام ببینمت ... حتی اگه به قیمت جونم باشه ... درکم میکنی ؟ اصلن الان بیداری یا خوابی .. شایدم جلسه داری ... خدایا چقدر مهربونی ؟ چقدر ؟ خدایا ما آدمای بدبخت میون جنگ شیطون با تو چه کاره بیدیم ؟ اصلن چرا بهش میدون می دی ؟ بکشش راحتمون کن ... هم خودتو هم ما رو. خدایا چرا طعم لذتو به من می چشونی و بعد می گی جیززززه ؟ نمی دونی ... بعضی وقتا حس می کنم من یه بازیچه بیشتر نیستم توی دستات ... خب تو حق داری .. تو خدایی ... خدایا سردمه ... داد بزنم می فهمی ؟ سردمه ... کسی اینجا نیس .. همه مردن ... خدایا مردن درد داره ؟ سخته ؟ خودکشی گناهه ؟ کاش جواب می دادی ... سرم درد می کنه .. گیجم ... منگم .. خوابم میاد ... خدایا قرص داری ؟ دهنم خشک شده ... مورمورم میشه ... کاش بابام زنده بود ... اونو تو کشتی خدایا ؟ چرا تنها دیدن من تو رو خوشحال می کنه ؟ خوابم میاد ... نمی دونم ... شاید امشبم حرفای منو با حرفای بقیه قاطی کردی ... راستی پیش تو هم الان تاریکه ؟ خدایا من می ترسم ... خسته ام ... خدایا شب به خیر 5 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آبان، ۱۳۸۹ خدایا من می ترسم ... خسته ام ... خدایا شب به خیر صبحت بخیر فرزندم. نترس،من همیشه پیشتم. فقط : هیچ آدابی و ترتیبی مجو هرچه میخواهد دل تنگت بگو 2 لینک به دیدگاه
شـاهین 8068 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آبان، ۱۳۸۹ صبحت بخیر فرزندم. نترس،من همیشه پیشتم. فقط : هیچ آدابی و ترتیبی مجو هرچه میخواهد دل تنگت بگو :vi7qxn1yjxc2bnqyf8v:icon_pf (17)::ws54: لینک به دیدگاه
ooraman 22216 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آبان، ۱۳۸۹ خدا منتظر است.... امروز صبح وقتی از خواب برخاستی، تو را تماشا کردم و امید داشتم که با من حرف بزنی. فقط چند کلمه و یا از من به خاطر اتفاق خوبی که دیروز در زندگی تو افتاد، تشکر کنی. اما تو سرگرم پوشیدن لباس بودی. هنگامی که میخواستی از خانه بیرون بروی، میدانستم که میتوانی چند دقیقهای توقف کنی و به من سلام کنی، اما تو خیلی سرگرم بودی. زمانی که پانزده دقیقه بیهوده بر روی صندلی نشسته بودی و پاهایت را تکان میدادی، فکر میکردم که میخواهی با من سخن بگویی، اما تو به سوی تلفن دویدی و با یکی از دوستانت تماس گرفتی تا از چیزهای بیاهمیت بگویی. من با صبر و شکیبایی در تمام مدت روز تو را نگاه میکردم ولی تو آنقدر مشغول بودی که هیچچیز به من نگفتی. موقع خوردن نهار متوجه شدی که چند نفر از دوستانت قبل از غذا کمی با من حرف میزنند، اما تو چنین کاری نکردی. باز هم زمان باقی است و امیدوارم که تو سرانجام با من حرف بزنی. به خانه رفتی و به نظر میرسید که کارهای زیادی برا ی انجام دادن داری، بعد از انجام چند کار، تلویزیون را روشن کردی و وقت زیادی را در برابر آن سپری کردی. من باز هم با شکیبایی منتظر ماندم تا بعد از تماشای تلویزیون و خوردن غذا با من حرف بزنی. هنگام خوابیدن گمان کردم که خیلی خستهای. بعد از گفتن شببهخیر به خانواده، سریعاً به سوی رختخواب رفتی و خوابیدی. مهم نیست. شاید نمیدانستی که من همیشه با تو هستم. من بیش از آنچه تو بدانی، صبر پیشه کردم، من حتی میخواستم به تو بیاموزم که چگونه با دیگران صبور و شکیبا باشی. من به تو عشق میورزم و هر روز منتظرم تا با من حرف بزنی. چقدر مکالمهی یکطرفه و یکجانبه، سخت است! بسیار خوب، تو یک بار دیگر از خواب برخاستی و من نیز یکبار دیگر فقط به خاطر عشقی که به تو دارم، منتظر خواهم ماند. به این امید که امروز کمی از وقتت را به من اختصاص دهی. روز خوبی داشته باشی. 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده