just work 12354 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آبان، ۱۳۸۹ پاییز آمد لابلای درختان لانه کرده کبوتر از تراوش باران میگریزد خورشید از غم –با تمام غرورش پشت ابر سیاهی عاشقانه به گریه مینشیند من با قلبی به سپیدی روز به امید بهاران میروم به گلستان همچو عطر اقاقی لابلای درختان مینشینم باشد روزی به ندای بهاران روی دامن صحرا لاله روید شعر هستی بر زبانم جاری پر توانم آری میروم در کوه و دشت و صحرا رهپیمای قلهها هستم من راه خود را در توفان در کنار یاران مینوردم در کوهستان یا کویر تشنه یا که در جنگلها رهنوردی شاد و پر امیدم دارم امید که دهد سختی کوهستان بر روان و جانم پاکی این کوه و دشت و صحرا باشد روزی که رسد شهر هستی بر لب جان نهاده بر کف راه انسانها در نوردم شعر هستی بودن و کوشیدن رفتن و پیوستن از کژی بگسستن جان فدا کردن در راه میهن اینطوری هم نوشته شده: پاییز آمد درمیان درختی لانه كرده كبوتر از تراوش با ران می گریزد خورشید از غم با تمام غرورش پشت ابر سیاهی عاشقانه به گریه می نشیند من با قلبی به سپیدی روز با امید بهاران میروم به گلستان همچو عطر اقاقی لابه لای درختان می نشینم باشد روزی به ندای بهاران روی دامن صحرا لاله رویید شعر هستی بر زبانم جاری پر توانم آری می روم در كوه و دشت و صحرا ره پیمای قله ها هستم من راه خود در طوفان در كنار یاران مینوردم در كوهستان یا كویر تشنه یا كه در جنگل ها رهنوردی شاد و پر امیدم دارم امید كه دهد سختی كوهستان بر روان وجانم پاكی این كوه و دشت و صحرا باشد روزی برسد شعر هستی بر لب جان نهانده بر كف راه انسانها را در نوم شعر هستی بودن و كوشیدن رفتن و پیوستن از كژی بگسستن جان فدا كردن در راه خلق است برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 2 نقل قول لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .