mohsen-gh 405 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آبان، ۱۳۸۹ تو اين دوره زمونه هر كي با يه چيزي حال ميكنه... ازش كه مي پرسم ميگه حافظ...چاي تو قوري لعابي...زير لحاف كرسي... بهش ميگم يه شعر از حافظ بخون... انگار ميخواد استخاره بگيره... با هزار زحمت عينك ذره بينيشو رودماغش تنظيم ميكنه... چار پنج تا به به ميكنه... به اينجاش كه ميرسه:تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز... بهش ميگم حائل يعني چي ... ميگه چاييتو بخور...به به عجب شعري بود... و من دلم به حال حافظ مي سوزه...به حال او بيشتر... اون يكي ميگه من متال گوش ميكنم... عاشق فيلماي جان كري ام... حالمم از دوغ بهم ميخوره... بهش ميگم منظورت جيم كريه ديگه؟... اصرار در اصرار كه نه بابا جيم كري يكي ديگه است... ميگفت تو ان بي اي توپ ميزنه... ديگه ازش نپرسيدم متاليكا رو ميشناسي؟ يهو دلم هواي دوغ كرد... كناريش رو به زور به حرف كشيدم... سه كلمه بيشتر نگفت... قهوه تلخ...تماشاي برف از پشت پنجره...سومیشو آهسته دم گوشم گفت... تايتانيكش غرق شده بود... هر سه تاشون ميخواستن حال كنن...ولي راهشو نمي دونستن... شايد كسي نبوده بهشون بگه با خدا هم ميشه حال كرد... كاش يكي بهشون ميگفت اين رو هم تجربه كنن... 6 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آبان، ۱۳۸۹ کاش دروغها هم صادقانه گفته میشد! راستی امضای این بالایی هم قشنگه!! 1 لینک به دیدگاه
Avenger 19333 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آبان، ۱۳۸۹ تو اين دوره زمونه هر كي با يه چيزي حال ميكنه... ازش كه مي پرسم ميگه حافظ...چاي تو قوري لعابي...زير لحاف كرسي... بهش ميگم يه شعر از حافظ بخون... انگار ميخواد استخاره بگيره... با هزار زحمت عينك ذره بينيشو رودماغش تنظيم ميكنه... چار پنج تا به به ميكنه... به اينجاش كه ميرسه:تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز... بهش ميگم حائل يعني چي ... ميگه چاييتو بخور...به به عجب شعري بود... و من دلم به حال حافظ مي سوزه...به حال او بيشتر... اون يكي ميگه من متال گوش ميكنم... عاشق فيلماي جان كري ام... حالمم از دوغ بهم ميخوره... بهش ميگم منظورت جيم كريه ديگه؟... اصرار در اصرار كه نه بابا جيم كري يكي ديگه است... ميگفت تو ان بي اي توپ ميزنه... ديگه ازش نپرسيدم متاليكا رو ميشناسي؟ يهو دلم هواي دوغ كرد... كناريش رو به زور به حرف كشيدم... سه كلمه بيشتر نگفت... قهوه تلخ...تماشاي برف از پشت پنجره...سومیشو آهسته دم گوشم گفت... تايتانيكش غرق شده بود... هر سه تاشون ميخواستن حال كنن...ولي راهشو نمي دونستن... شايد كسي نبوده بهشون بگه با خدا هم ميشه حال كرد... كاش يكي بهشون ميگفت اين رو هم تجربه كنن... ای ول بابا تو با خدا هم حال میکنی بگو چجوری ما هم یاد بگیریم لینک به دیدگاه
abie bicaran 2325 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آبان، ۱۳۸۹ کاش دروغها هم صادقانه گفته میشد! راستی امضای این بالایی هم قشنگه!! اما به نظرم خنده داداش سجاد باحال تره 1 لینک به دیدگاه
mohsen-gh 405 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آبان، ۱۳۸۹ ای ول بابا تو با خدا هم حال میکنی بگو چجوری ما هم یاد بگیریم نه بابا من خودم راه رو گم کردم..... متن جالبی بود و حرفای زیادی برای گفتن داشت برای همین گذاشتم تا همه ی دوستان استفاده کنن.... من خودم در قالب های دیگه و ابعاد دیگه و منظر دیگه ای می تونم جزء اون دسته از سه نفری باشم که راه رو گم کردن..... حقیقت اینه که با خدا بودن و به قول متن با خدا حال کردن خیلی دشوار نیست..... اما این زندگی دنیوی و پیله ای که برای خودمون درست کردیم باعث شده ازش فاصله بگیریم و لذت رو در لذایذ فانی ببینیم..... خودم به شخصه خیلی دوست دارم رابطم رو با خدای خودم نزدیک تر کنم.... باهاش آشتی کنم... هرچی که اون گفته باشم و انجام بدم..... اما..........!!!!!!!!!!!!! 1 لینک به دیدگاه
Waffen 15118 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آبان، ۱۳۸۹ با خدام میشه حال کرد ؟ ولی من همون متال رو ترجیح میدم... خدا مال شما... 1 لینک به دیدگاه
mohsen-gh 405 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آبان، ۱۳۸۹ با خدام میشه حال کرد ؟ ولی من همون متال رو ترجیح میدم... خدا مال شما... خب دیگه هرکی با یه چیزی حال میکنه.... شمام با متال...... ولی اگه متنو دقیق و بدون غرض خونده باشی به معنیش پی می بری..... ما راه رو گم کردیم دوست عزیز...... باید بتونیم راه رو از بی راهه تشخیص بدیم.... 1 لینک به دیدگاه
.: Bahar :. 853 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آبان، ۱۳۸۹ تو اين دوره زمونه هر كي با يه چيزي حال ميكنه... ازش كه مي پرسم ميگه حافظ...چاي تو قوري لعابي...زير لحاف كرسي... بهش ميگم يه شعر از حافظ بخون... انگار ميخواد استخاره بگيره... با هزار زحمت عينك ذره بينيشو رودماغش تنظيم ميكنه... چار پنج تا به به ميكنه... به اينجاش كه ميرسه:تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز... بهش ميگم حائل يعني چي ... ميگه چاييتو بخور...به به عجب شعري بود... و من دلم به حال حافظ مي سوزه...به حال او بيشتر... اون يكي ميگه من متال گوش ميكنم... عاشق فيلماي جان كري ام... حالمم از دوغ بهم ميخوره... بهش ميگم منظورت جيم كريه ديگه؟... اصرار در اصرار كه نه بابا جيم كري يكي ديگه است... ميگفت تو ان بي اي توپ ميزنه... ديگه ازش نپرسيدم متاليكا رو ميشناسي؟ يهو دلم هواي دوغ كرد... كناريش رو به زور به حرف كشيدم... سه كلمه بيشتر نگفت... قهوه تلخ...تماشاي برف از پشت پنجره...سومیشو آهسته دم گوشم گفت... تايتانيكش غرق شده بود... هر سه تاشون ميخواستن حال كنن...ولي راهشو نمي دونستن... شايد كسي نبوده بهشون بگه با خدا هم ميشه حال كرد... كاش يكي بهشون ميگفت اين رو هم تجربه كنن... :w72: 1 لینک به دیدگاه
.: Bahar :. 853 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آبان، ۱۳۸۹ خب دیگه هرکی با یه چیزی حال میکنه....شمام با متال...... ولی اگه متنو دقیق و بدون غرض خونده باشی به معنیش پی می بری..... ما راه رو گم کردیم دوست عزیز...... باید بتونیم راه رو از بی راهه تشخیص بدیم.... موافقم ما راهو گم کردیم. اما اگه فکر کنیم ، پیدا میشه... خوب نگاه کنیم که چی میمونه، چی از بین میره! چی بزرگه و با ارزش، چی کوچیکه! 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده