اذین25 1494 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آبان، ۱۳۸۹ رضا رويگري بازي در سريالهاي تلويزيوني را با مجموعه «محله بهداشت» شروع كرده و با فيلم «عقابها» به كارگرداني زندهياد خاچيكيان به سينما وارد شده است. او بازيگر پركار اين روزهاي تلويزيون است. در يكي، دو سال گذشته نقشآفريني او را در سريالهاي مختلفي چون تاوان ، ملكوت، دارا و ندار، به كجا چنين شتابان ديدهايم. در اين ميان مهمترين و مطرحترين بازي او نقشي است كه در سريال «مختارنامه» ايفا ميكند. سريالي كه تصويربردارياش حدود 6 سال طول كشيده و يكي از عظيمترين و ارزشمندترين آثار تلويزيوني پس از انقلاب به شمار ميرود. رويگري در اين سريال ايفاي نقش شخصيت «كيان» را بر عهده گرفته است. نقشي كه يك تفاوت عمده با ساير نقشهاي رويگري دارد. كيان جزو آدمهاي دوستداشتني مختار است. اين در حالي است كه عادت كردهايم رويگري را در نقشهاي منفي فيلمها و سريالها ببينيم. با رضا رويگري بازيگر سينما و تلويزيون به بهانه پخش سريال مختارنامه همصحبت شديم. شما تا به حال در چند سريال تاريخي ديگر هم حضور داشتهايد. به عنوان يك بازيگر درباره دشواريهاي نقشآفريني در كارهاي تاريخي توضيح بدهيد. ايفاي يك نقش تاريخي مثل كيان به لحاظ گريم، مدت زمان اجرا و نوع حركات بازيگر چه تفاوتي با يك نقش معمولي امروزي دارد؟ تصويربرداري سريال مختارنامه حدود 6 سال طول كشيد. در اين مدت من چند بار سر صحنه دچار حادثه شدم. گريم من خيلي سنگين و زمانبر بود. در خيلي از صحنهها بايد سوار بر اسب ميشدم و مثل يك رزمجو شمشير ميزدم. همه اينها برميگردد به اين كه من نقشم را دوست داشتم. در نتيجه همه اين دشواريها برايم قابل تحمل ميشد. به مدت 5 سال و نيم در لوكيشنهاي مختارنامه رفت و آمد داشتم و جلوي دوربين بودم. گاهي هم پيش ميآمد كه بين تصويربرداري بازيهاي من 3 ماه فاصله ميافتاد. اما هر وقت ميرفتم سر صحنه همه چيز برايم تازگي داشت. ديالوگهاي ميرباقري برايم جذابيت داشت. مثل جعبه سربستهاي بود كه دوستداشتي بازش بكني و ببيني داخل آن چه نوشته شده است. به هر حال بازيگري حرفه سختي است. ميگويند هر كه طاووس خواهد، جور هندوستان كشد. پخش مختارنامه پس از 40 هفته به پايان ميرسد، اما اين سريال مثل يك پازلي است كه با دقت چيده شده است. شما يك اتاق را در نظر بگيريد كه در آن كلي قطعات پازل روي هم تلنبار شده است. يك نفر دانهدانه اينها را پيدا كرده و كنار هم چيده است. هزاران پلان اين سريال با حوصله تدوين شده است. براي هر پلانش كلي زحمت كشيدهاند. در يك پلان5 ثانيهاي يك لشكر تاخت ميكند و از اين سو به آن سو ميرود. هر برداشت اين پلان يك صبح تا ظهر طول ميكشد. ميرباقري حواسش به اين نكات بود كه چرا فلان هنرور ساعتش را درنياورده و دستش برق زده است يا چرا فلاني عينك داشته يا انگشترش را بيرون نياورده است. به خاطر اين اشكالات تمام لشكر بايد به عقب برگردد و صحنه دوباره گرفته شود. وقتي به روزهاي ضبط مختارنامه فكر ميكنم ميبينم خدا چه صبري به همه ما داده بود. در مدت تصويربرداري اين سريال چند بار در خبرها خوانديم كه شما دچار آسيبديدگي شدهايد. از حوادثي كه سر صحنه مختارنامه برايتان اتفاق افتاد بگوييد. من موقعي كه صحنه جنگ سكانسهاي آخر را ميگرفتيم دچار حادثه شدم. قرار بود كنار يكي از لشكريان بنشينم و با شمشير به بغل بدن او بكوبم. بعد اين پلان يك جوري به نظر ميآمد كه انگار من در سينهاش ضربهاي وارد كردهام. اين فرد بشدت به من نزديك بود. من مراقب بودم كه شمشير به بدنش نخورد. اينقدر به من چسبيده بود كه شمشير به پاي خودم خورد. شمشير كفش و جورابم را پاره كرد و به داخل پايم فرو رفت. دكتر به من گفت تو خيلي شانس آوردهاي. چون اين منطقه پر از خرده استخوان است. اگر اينها ايراد پيدا ميكردند تو تا آخر عمرت لنگ ميزدي. پاي من را بخيه زدند، اما فردايش حجم مچ پايم 2 برابر شد. يادم ميآيد كه پايم باد كرده بود و در كفش فرو نميرفت. آن روزها ميخواستند صحنه جنگها را تصويربرداري كنند. در يكي از صحنههاي ديگر بازيگر روبهرويم با تبر جنگ رو در روي من ميجنگيد. هنگامي كه تبر را ميچرخاند سر تبر درآمد و خورد توي ابروي من. داوود ميرباقري در بيمارستان گفت چرا همه بلاها سر تو ميآيد؟ فردايش دور چشمم به اندازه يك بادام متورم شد. آقاي ولدبيگي من را جوري گريم كرد كه ضرب خوردگي زير چشمم اصلا معلوم نشود ميرباقري گفت اين گريم را پاك كن. تو در جنگ حضور داشتهاي و اين جراحت به نقشت ميخورد. با همان چشم ضرب خورده جلوي دوربين رفتم. مگر در صحنههاي خطرناك از بازيگر بدل استفاده نميكردند؟ چرا. اما من دوست داشتم در صحنههاي جنگ خودم بازي كنم. چون خودم از عهدهاش برميآمدم. تمام صحنههايي را كه نياز به سواركاري داشت خودم بازي كردم. فقط در 2 تا لانگشات، بدل به جاي من جلوي دوربين رفت. اين نماها آنقدر دور بودند كه اگر با كت و شلوار هم روي اسب مينشستي معلوم نبود. در دورههاي آموزشي سواركاري و شمشيربازي هم حضور داشتيد؟ بله. آن دورهها را رفتم چون ميخواستم جور ديگري سواركاري كنم. دوست داشتم سواركاريام ايراني باشد. اگر اين سريال را دقيق ببينيد متوجه ميشويد كه تاختهاي من با تاخت سپاهيان عرب فرق ميكند. تاخت شخصيت كيان دلاورانه و يك دستي است. كيان يك دستش را به دهان اسب ميگيرد و خيلي استوار اسب را هدايت ميكند. آقاي اردلان كه مسوول جنگها بود حركتهاي بازيگران را طراحي ميكرد. به ما ياد ميداد كه ضربه اول و دوم و سوم را چطور با شمشير بزنيم. اينهاظرايفيهستندكهكارگرداندرشخصيتپردازياش رعايت كرده است. درباره اين نكات ريز بيشتر توضيح بدهيد. كيان به عنوان يك سرباز ايراني چه وجه تمايزي نسبت به رزمجويان عرب دارد؟ نوع نشستن كيان روي اسبش با عربها فرق دارد. عربها وقتي روي اسب مينشينند حالتي خميده دارند، اما او استوار روي اسب نشسته است. كيان وقتي به خواستگاري خواهر مختار ميرود عرق شرم روي پيشانياش مينشيند. با اين كه او به عموي مختار خواستهاش را گفته و نزد خود مختار نرفته است. اعراب اين شرم و خجالت را ندارند. چون برايشان چند همسره بودن هم عادي است. كيان حجب و حياي ايراني و در عين حال دلاوري يك رزمنده را دارد. رزمندگان ما در جبهههاي جنگ تحميلي دلاورانه ميجنگيدند. كيان در جنگها رشادت به خرج ميدهد و به هيچ وجه عقبنشيني نميكند. مختار بعدها او را وزير اطلاعات خودش ميكند. تمام اعراب از كيان ميترسيدند. جاهلهاي قديمي ايراني چاقو و قمه ميكشيدند، اما اگر ميخواستند از كوچهاي رد شوند كه در آن زني حضور داشت خجالت ميكشيدند و سرشان را پايين ميانداختند. اين حجب و حيا در فرهنگ ايراني ما هست. دوستي مختار و كيان چطور شكل گرفته است؟ با توجه به اين كه پدر مختار، فاتح ايران بوده و طبيعتا اين دو نبايد رابطه خوبي با هم داشته باشند. كيان در مدائن زندگي ميكرده و مدائن هم جزو ايران آن زمان بوده است. كيان يك شاهزاده بوده اما در آن شرايط خواهر مختار به او مثل يك برده نگاه ميكند. خواهر مختار ميگويد ما فاتح ايرانيم. من با يك ايراني ازدواج نميكنم. كيان و مختار از بچگي با هم دوست بودهاند. در يك سنيني دشمن و خصم معنايي ندارد. يك دختر و پسر از قبيله خصم عاشق هم ميشوند و با هم ازدواج ميكنند. ماجراي قيام مختار را كيان طرحريزي ميكند. كيان مختار را تشويق به رزم ميكند، اما مختار ميلي به اين اقدام ندارد. او ميگويد: من ميخواهم به كارهاي مزرعهام برسم. چون كيان ايراني بوده اعراب حرف او را قبول نميكردهاند. كيان مختار را جلو مياندازد. چون پدر مختار فاتح ايران بوده و خانواده اصيلي داشته است. كيان چون در بين اعراب زندگي ميكند يك جاهايي لباس اعراب را بر تن ميكند. در اين سريال چند سال از زندگي كيان را ميبينيم؟ از زماني كيان را ميبينيم كه ميخواهند قيام را شروع كنند. يعني تقريبا 3 سال قبل از قيام. يك فلاشبك هم از زمان جواني كيان ميبينيم كه دارند او را فلك ميكنند. در ابتداي صحبتهايتان به گريم سنگين شخصيت كيان اشاره كرديد. گريم شما دقيقا چقدر طول ميكشيد؟ گريم من سنگينترين گريم بود. اجراي گريم من روزي 2 ساعت و نيم طول ميكشيد. من 5 سال موهاي بلند و سبيلم را حفظ كردم. مسلما طراحي گريم و اجراي خوب آن در شناساندن شخصيت به مخاطب كمك بسياري ميكند، مسعود ولدبيگي طراح گريم به همراه داوود ميرباقري به اين گريم مناسب براي كيان رسيدند و به نظرم اين گريم خوب از كار درآمده است. من از چهره خودم با گريم كيان عكسي دارم كه مثل سپاهيان و جنگجويان دوره هخامنشي و ساساني است، انگار كه از دل ستونهاي تختهاي جمشيد بيرون آمدهام! همزمان با سريال مختارنامه در چه كارهاي ديگري بازي كرديد؟ سريال شكرخند و پول كثيف را بازي كردم. دو سه ماهي كه بين ضبط مختارنامه كار نداشتم سر سريالهاي ديگر ميرفتم. اگر كارگردانهاي ديگر ميخواستند كه گريمتان را عوض كنيد چه ميكرديد؟ آنها دلشان ميخواست كه من موهايم را كوتاه كنم، اما من نميتوانستم.در چند تا كار با همان موي بلند بازي كردم. يك سري از پيشنهادها را هم به خاطر گريم «مختارنامه» از دست دادم. شما پيشتر از اين هم در چند تا از پروژههاي سينمايي و تلويزيوني داوود ميرباقري حضور داشتهايد. حستان نسبت به همكاري با اين كارگردان چيست؟ در سال 67 در نمايش «معركه در معركه» بازي كردم و بعد از آن در فيلم «مسافر ري» ميرباقري حضور داشتم. جداي از اينها ما از دوستان قديمي و خوب همديگر هستيم. من هميشه از كار كردن با ميرباقري لذت ميبرم. وقتي در كنار ميرباقري كار ميكنم، ميدانم سر لوكيشن بعد از يك يا 2 بار تمرين برداشت اصلي خواهيم داشت. اين باعث ميشود در طي كار احساس خستگي نكنم. فكر ميكنيد علت موفقيت ميرباقري در سريالهاي تاريخياش چيست؟ چه عاملي باعث ميشود كه آثار او با اين همه استقبال مردم و منتقدان مواجه شود؟ ميرباقري تاريخ اسلام را خوب ميشناسد. آدم بامطالعهاي است. او متن نمايش معركه در معركه را نوشته كه بينظير است. فيلم آدم برفي او را خيلي دوست دارم. ميرباقري شناخت خوبي از دور و بر و جامعه روزش دارد. او تاريخ ايران را هم خوب ميشناسد. پس از مختارنامه احتمالا ميخواهد سريال سلمان را كار كند. ميرباقري به شكل ذاتي و غريزي كارگردان است. آدم همه چيز را نميتواند تجربه كند. وقتي داوود ميرباقري پشت دوربين ميايستد خيال بازيگر راحت است چون ميداند دارد بهترين كار را انجام ميدهد. اگر ميگويد بازيات خوب است يعني واقعا خوب است. اگر ميگويد رضا جور ديگري بازي كن دارد درست ميگويد. اينها براي بازيگر يك موهبت است. بازيگر ميداند كارهاي ديگر مثل فيلمبرداري و نورپردازي دارد درست انجام ميشود. ميرباقري براي كارش انگيزه دارد. او نويسنده خوبي است. دكوپاژهاي خوبي دارد. در همين سريال مختارنامه ميرباقري متحول ميشود. چون دارد تجربه جديدي كسب ميكند. ميرباقري با برنامهريزي و حساب شده سر فيلمبرداري حاضر ميشد. يقين داشته باشيد كه اگر همين سختگيريها نبود، مدت زمان ساختن اين سريال به جاي 8 سال، 16 سال ميشد. خودتان به عنوان يك بازيگر كدام يك از سكانسهاي مختارنامه را بيشتر دوست داريد؟ در صحنههاي آتشسوزي مكه من حضور نداشتم، اما احساس ميكنم خيلي خوب كارگرداني شده است. آن صحنهاي كه حضرت ابوالفضل ميآيد مشك آب را پر كند، سنگ را به گريه وا ميدارد. به نظر من اين صحنه از 10 تا روضه و نوحه اثرگذارتر است. البته اينها سكانسهايي هستند كه من در آنها نبودهام. از بين بازيهاي خودم صحنههاي مربوط به جنگ كيان با حرمله و شمر را خيلي دوست دارم. حتما ميدانيد كه شمر معروف را كيان ايراني ميكشد. اين نكته در تاريخ آمده است. در اين سريال به دليل اين كه داستان سريال حول محور مختار ميگردد، نقش و تاثيرگذاري كيان به مراتب كمتر از آنچه در تاريخ و واقعيت وجود دارد نشان داده شده است. كيان در اكثر فتوحاتي كه صورت گرفته حضور پررنگي داشته است. الان پس از گذشت چندين سال از تصويربرداري «مختارنامه» چه خاطرهاي از اين سريال در ذهنتان مانده است؟ من تمام لحظات مختارنامه را دوست دارم. چون همهاش براي من خاطره بود. در اين سريال يك نيروي معنوي داشت ما را كمك ميكرد. يادم ميآيد سر صحنه يك بار در حال سواركاري بودم كه اسب مرا به پايين پرتاب كرد. سر من بايد مثل هندوانه از وسط دوتكه ميشد، اما انگار يك نفر دستش را زير سرم گذاشت و آن را آرام بلند كرد. خدا را شكر كوچكترين آسيبي نديدم. واقعا مثل معجزه بود. داوود ميرباقري ايستاده بود و با تعجب من را نگاه ميكرد. 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده