رفتن به مطلب

حرف هایی از اینجا و از آنجا !!


ارسال های توصیه شده

فرد خلوت نشین می گوید که واقعیت در کتاب ها نیست و فیلسوف آن را پنهان می کند. فرد والا از فهمیده شدن توسط دیگران در هراس است نه از بد فهمیده شدن چون می داند که کسانی که او را بفهمند به سرنوشت او یعنی رنج کشیدن در دنیا دچار خواهند شد. نیچه

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 1.5k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

اين جهان مملو از انسان‌هاست،

پس اين جهان مي‌تواند هر لحظه مالک احساسى جديد باشد.

 

تو نمي‌توانى برايم به قضاوت بنشينى

و حکمي‌صادر کني و من هم.

 

قضاوت و صدور حکم بر عهده نيروى ماورايى خداوندگار است.

 

دوستانم مرا همين گونه پيدا مي‌کنند و مي‌ستايند.

حسودان از من متنفرند، ولى باز مي‌ستايند.

دشمنانم کمر به نابوديم بسته‌اند

و همچنان مي‌ستايندم.

 

چرا که من اگر قابل ستايش نباشم

نه دوستى خواهم داشت،

نه حسودى و نه دشمنى و نه حتي رقيبى.

 

 

مهاتما گاندی

لینک به دیدگاه

سؤال شاهانه، جواب شاهانه

 

ناصرالدين شاه اولين پادشاه ايران است كه به قصد تفرج و سياحت به كشورهاي اروپائي سفرمي كند و مي توان گفت در دوران حكومت وي بواسطه آشنائي با مدنيت غربي تفكر اصلاح طلبانه رشد و نضج مي گيرد .

روزی که برای اولین بار به اتفاق هیئتی از وزرا و درباریانش به انگلیس می رود. به محض ورودش با مشاهدة سرزمین مدرن و آباد انگلیس. انگشت تعجب به دهان می برد و درضیافت شامی که ملکه انگلیس بخاطر او و همراهانش درکاخ سلطنتی ترتیب داده ، از ملکه می پرسد.

شما چکارکردیده اید که مملکت تان اینطورو منظم وآباد و سرسبز است؟

ملکه نگاهی معنی دار به شاه ایران می کند و پس از مکثی طولانی می گوید:

جواب سؤالتان را فردا می دهیم، اعلاحضرت

فردا ملکه دستور می دهد تا در محوطة سرسبز و وسیع کاخ، مسابقه ای ساختن یک دیوار راترتیب بدهند. ناصرالدین شاه هم گمان می برد که بخاطر تفرج و سرگرمی اواین مراسم را برپاکرده اند.

باتفاق همراهانش با درشکة سلطنتی که ملکه در اختیار آنها گذاشته، از اقامتگاهش به محل برگزاری مسابقه می روند.آنجا با استقبال ملکه درجایگاه اختصاصی شاهانه می نشیند. درحالیکه نوک سبیلش را می چرخاند به دور بر نگاه می کند. مقابل زمین وسیع و سرسبزی است که دور تا دورش را پله کانی از صندلی های چوبی که جمعیتی بی شمار روی آنها نشسته اند. وسط زمین دو کوپة بزرگ خاک و کنار هرکوپة خاک چند بشکة چوبی آب و بیل وسایل بنایی و..

ناصرالدین شاه رو به ملکه می پرسد:

موضوع چیست علیا حضرت؟

ملکه می گوید:

ما دستور داده ایم تا یک مسابقه بین آدمهای شما و آدمهای خودمان برگزار کنند.

چه مسابقه ای ؟

مسابقة ساختن یک دیوار پنج متری. هرگروه که دیوار را زودتر و بهتر تمام کرد برندة مسابقه خواهد شد

ناصرالدین شاه تبسمی به چهره می آورد و با غرور خاصی نوک سبیلهایش را تاب می دهد و به انتظار شروع مسابقه می نشیند.

دیری نمی گذرد که ده نفر ایرانی در سمت راست و ده نفر انگلیسی در سمت چپ قرار می گیرند و بعد داور مسابقه با اشارة سر ملکه طپانچه را بعنوان شروع مسابقه شلیک می کند.

ناصرالین شاه می بیند که هنوز دود طپانچه توی هواست که ایرانیها با عجله به وسایل بنایی حمله می برند. یکی مچ بیل را می گیرد و دیگری ماله را. تعدادی سر شاقول و مالة بنایی به جان هم می افتند. یکی زیر پا می افتد و

و دست وپا زنان تلاش می کند که خودش را نجانت دهد و... هرکسی می خواهد که

بنا شود.

صدای قهقه تماشاچیان فضای محوطه را پرمی کند. قلب ناصرالدین شاه بسرعت طپش می گیرد. اما او با آنچنان غروری نگاه می کند که انگارمطمئن است که ایرانیها برنده خواهند شد. پس از دقایقی جنگ و گریز و قهرکردن دو نفر و زخمی شدن یکی از آنها بالاخره ایرانیها مشغول درست کردن ملات می شوند. دونفر که از همه قویترند شاقول و ماله به دست منتظر آمدن آجر و ملات میایستند. خیلی زود چند ردیف آجر می چینند.

ناطرالدین شاه تبسم رضایت بخشی به لب میآورد و با همان غرور ایرانی اش به ملکه نگاه معنی دار می کند. ملکه هم باتبسمی جوابش را می دهد.

ایرانیها دیوار را یکی دومترکج و کوله بالا میآورند. ناصرالین شاه می بیندکه انگلیسها هنوز شروع نکرده اند. دورهم نشسته اند ودر حالیکه همه دارند به یکی گوش می دهند، مشغول برنامه ریزی و تقسیم کار هستند.

بالاخره انگلیسها هم شروع می کنند. ایرانها وقتی می بینند که انگلیسی ها شروع کردند، حول می شوند و بر سرعتشان می افزایند. تند و تند روی هم آجر می چینند. دیوار در حالیکه از وسط شکم زده فرو می ریزد. یکی بدوو میآید و به شاه شکایت می کندکه آنیکی نمی گذارد من کارکنم. او که می رود، دیگری می آید و شکایت می کند و ...

ناصرالدین شاه عصبانی از جایش بلند می شود:

برویدگم شوید، پدر سوخته ها.

ملکه با خونسردی خودش را با بادبزن چینی باد میزند. در حالیکه انگلیسی ها دیوار را یکی دو متر بالا میآورند، ایرانی هنوز مشغول دعوا کردن هستند.

برای بار دوم دیوار ایرانیها فرو می ریزد. ناصرالدین شاه. دیگرسرجایش بند نمی شد. دلش می خواهد خودش داخل میدان برود و آستین ها را بالا بزند وکاری بکند.اما می بیند که توی عمرش این کار را نکرده. دیوار ایرانیها به چهارمتری می رسد. انگلیسها هنوز دومتر هم نچیده اند.

بالاخره. دقایقی مانده به وقت پایان دیوار ایرانها به هر قیمتی به پنج متر مورد نظر میرسد. در حالیکه انگلیسی ها هم آخرین ردیف را می چیدند، داور طپانچه اش رابرای شلیک بالا می برد.

با شلیک طپانچه دیوارکج و بد قوارة ایرانیها که حسابی از چند جا شکم زده بود فرو می ریزد. ناصرالدین شاه نگاه می کندکه دیوار انگلیسی ها چقدر دقیق و راست و محکم بالا رفته.

داور به تیم برنده اشاره می کند. همة تماشچیان برایشان دست می زنند.

ملکه رو به ناصرالین شاه می کند ومی گوید:

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

اطمینان خاطری که شخص جبار به مردم می‌دهد چیزی است که هر کس در تنهایی و انزوا به دنبال آن است و آن نداشتن مسئولیت است.

مانس اشپربر

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

شخصی دعوی خدایی میکرد او را نزد خلیفه بردند - خلیفه اورا گفت : پارسال کسی اینجا دعوی پیغمبری می کرد اورا کشتند گفت : نیک کرده اند که من نفرستاده بودمش!

حکایات عبید زاکانی

لینک به دیدگاه

آنانيکه هميشه در آرامش هستند لاابالي ترين آدمهايند . ارد بزرگ

 

این جمله ای که از ارد بزرگ گفتم خودم به عینه نمونش رو در اطرافم دیدم

لینک به دیدگاه

به صراحت بگویم که با وجود وحشتم از نشریات دوست دارم که هر ده‌سال یک‌بار از قبرم بر خیزم و مقداری روزنامه بخرم. این آخرین آرزوی من است: روزنامه‌ها را زیر بغل می‌زنم، بعد کورمال کورمال به قبرستان برمی‌گردم و از فجایع این جهان با خبر می‌شوم؛ سپس با خاطری آسوده در بستر امن گور خود به‌خواب می‌روم.

 

لوئیس بونوئل

لینک به دیدگاه

«هگل می­گفت همه رویدادها و شخصیت­های بزرگ تاریخ جهان به اصطلاح دوبار به صحنه می­آیند... اما او فراموش کرده است اضافه کند که بار اول به صورت تراژدی و بار دوم به صورت کمدی...» کارل مارکس

لینک به دیدگاه

خیلی اتفاق میافته که آدم خواب می بینه که همیشه خوابه اما.............

کاش کاش یه لحظه از خواب پاشه و بفهمه که همه عمر خواب بوده اون موقع دیگه نمی خوابه ........

این دوتا خیلی باهم فرق میکنه نه؟

به امید دومی

لینک به دیدگاه

نزدیکِ محلِ کارم، فروشگاهِ لباسی هست که مدت‌ها در آن، پالتوی مشکی‌ی قشنگی را نشان کرده بودم. بسیار خوش‌بُرش و خوش‌ایست. روزها می‌آمد و می‌رفت و من هر بار، تصمیم می‌گرفتم که قیمت‌اش را بپرسم و بخرم. و هر بار هم این پرس‌وجو را به روزِ بعد واگذار می‌کردم.

روزها، تبدیل به ماه‌ها شد و بالاخره یک روز، پالتوی مشکی را، دیگر پشتِ ویترین ندیدم. فروخته شده بود!

خیلی دمق شدم. تصمیم گرفتم هر طور شده، یکی عینِ آن پیدا کنم و بخرم. اوایل که فروشنده وعده می‌کرد برای روزهای بعد، دوباره از آن مدل خواهد آورد. ولی بعد آبِ پاکی را روی دست‌ام ریخت و گفت: نیست؛ پیدا نمی‌شود!

مارکِ پالتو را پرسیدم و رفتم به مراکزِ فروشی که می‌شناختم. دو روز، همه‌ی مغازه‌هایی که احتمال می‌دادم از آن مدل داشته باشند را زیر و رو کردم. ولی پیدا نشد که نشد. حاضر شدم به دوبرابرِ قیمت، آن را بخرم، طوری که فروشنده‌ها هم دنبالِ آن افتاده بودند. تلفن‌ام را همه داشتند تا اگر خبری رسید، به من زنگ بزنند.

اما انگار آن مدل پالتو، آب شده و رفته بود در زمین. یک رنگِ دیگرش پیدا می‌شد، ولی مشکی‌اش؛ نه!

یازده سال بعد، یعنی همین چند روز پیش، مشابهِ پالتو را پشتِ ویترین مغازه‌ای دیدم. فروشنده‌اش گفت:

-«این دیگه اون مدل قدیمی نیست. اون بُرشِ دست بود. یکی از بهترین جنس‌های بازار به حساب می‌اومد. این چینی‌یه. ازش تقلید کردن. اون کجا این کجا؟...»

آدم‌ها همین‌اند.

تا وقتی چیزی دمِ دست‌شان است، قدرش را نمی‌دانند. فکر می‌کنند می‌شود تا همیشه فرصتِ به دست آوردن‌اش را داشته باشند. و وقتی به صرافت می‌افتند که دیگر دیر شده.

پدر، مادر، خانواده، سلامتی، و حتا ابرازِ عشق، فرصت‌های تکرارنشدنی‌ی زنده‌گی‌ی ما هستند. جلوی چشم‌مان. وقتی از دست بروند، هیچ جایگزینی ندارند. هیچ جایگزینی

لینک به دیدگاه

می گویند رسیدن به آرامش هدف است

 

باید گفت آرامش تختگاه نوک کوه است

 

آیا کوهنورد همیشه بر آن خواهد ماند ؟

 

بیشتر زمان زندگی او در کوهپایه و دامنه می گذرد

 

به امید رسیدن به آرامشی اندک

 

و دوباره نهیب دل و دلدادگی به فرازی دیگر .

 

ارد بزرگ:icon_redface:

لینک به دیدگاه

چيزي که سبب شده است زنده بودن را تقريبا با ارزش بدانم و بگويم زندگي تقريبا به زيستنش مي ارزد، بعد از موسيقي، ديدار با انسان هاست، انسانهايي که همه جا حضور دارند. مقصودم از "انسانها " مردماني است که در جامعه اي که به شکل تکان دهنده اي بي آبروست ، آبرومندانه رفتار مي کنند.

 

کورت ونه گات

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...