رفتن به مطلب

حرف هایی از اینجا و از آنجا !!


ارسال های توصیه شده

می دونی چیه رفیق!؟

 

حکایت زندگی ما شده مث "دکمۀ پیرَن"

 

اولی رو که اشتباه بستی تا آخرش اشتباه می ری

 

بدبختی اینه که زمانی به اشتباهت پی می بری که رسیدی به آخرش...

  • Like 9
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 1.5k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

کاغذ سفيد را هر چه قدر هم که تميز و زيبا باشد کسي قاب نمي گيرد ، براي ماندگاري در ذهن ها بايد حرفي براي گفتن داشت.

  • Like 3
لینک به دیدگاه

بچه که بودیم چه دل های بزرگی

داشتیم

اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم

کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود

کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش

را از نگاهش می توان خواند

  • Like 8
لینک به دیدگاه

این خارجی ها با ابداع کلمه lol به جای loud out laugh مثلا خواستن بگن ما خیلی مبتکریم اما قهرمانان ایران زمین با ابداع خخخخخخ به جای ( خیلی خوبه خدایی خیلی خندیدیم خیر ببینی!! ) نقشه دشمنان رو نقش بر آب کردند :))

  • Like 9
لینک به دیدگاه

موفقیت ناشی از تصمیم صحیح است ، تصمیم صحیح ناشی از تجربه است ، و تجربه اغلب ناشی از یک تصمیم نادرست است.

  • Like 12
لینک به دیدگاه

با دین یا بدون آن ، انسانهای خوب کارهای خوب می کنند و انسانهای شرور، کارهای شرارت بار . اما برای اینکه انسانهای خوب کارهای شرورانه بکنند، به دین نیاز است.

 

 

استیون واینبرگ

  • Like 6
لینک به دیدگاه

در ستايش دست‌ها

اين نخستين نماز آفرينش نيست،

آرامشی را در انديشه‌ام

که از راستی و روشنايی

روايت کند.

و اين که ای ارديبهشت سرود ساز!

خشنودی خِرَد را بر اين برهنگان تشنه بباران،

که يکسره چَشمْپایِ روزان و رَوَندگانند،

اينان

خداوندگارانند.

 

 

۲

شما را در ستايشم ای مردمان!

همه روی را و آبروی را!

اکنون

به نيکی برآوريد،

که گشايش هر شعری

از حضور اين مَنِش‌های ملال‌اِشکَن است.

و ارديبهشت که ببارد

به جان شماست که دو دنيا را به اشاره‌ای می‌توان سرود.

و بی‌شک آن اشاره‌ی انسان بر علاقه‌ی عشق است.

 

 

۳

هم،

همه را در سرود و ستايشم،

نه همهمه را.

به روشن‌ترين سخن،

که تا بهاران مانا را

بر شمايان

بِبالانَم.

و ديگر هيچ هنگام نخواهم مُرد،

و هر هنگام هم که ببارمم

اندک‌ترين آواز جانم را

از دهان نوازندگان بشنويد.

 

 

۴

ترا می‌سِپُرم که ياورِ پريشانان اين جهان باشی

مبادا

که چراغی را پيش از دميدنِ راستی بيالايند.

چه ای بسا

که بر پريشانی اين جهان جوَنده بسيار گذشته‌ام،

و ديگرم هيچ رازی را سربسته نخواهد سرود،

گو

تا توشه‌ام را بياورند

من ايمان به انتشار تو يافته‌ام

ای عزيزه‌ی آزاد،

انسان،

ای ستاره‌ی سوسو سَر.

 

 

۵

بازَت نداشته‌اند از قولی که اين غزل را سروده‌ام

ترا به تماشای دانش و انسان فرا خوانده‌اند

تا در گروگانِ راستی درآيی و

دريا شوی.

باری برآ و دری را درآ ...

که دست و دلت را

بی‌بهانه ببُرانند،

يعنی که اين‌چنين است

بهای بيداری.

 

 

۶

بر بَد کُنِش ستيزی نمی‌رود

مگر که تو

خويشتنت را به ستايش و راستی برآوری.

و بگذر از آنانی

که به سنگسارت

هزار دستِ فرازنده می‌لرزانند.

اما

ای آنی که به دانش از سر ستيزه می‌آيی!

مردمانِ مرا

به هيچ پچپچه‌ای پريشان نخواهی ديد.

 

 

۷

آه ... ای ادريبهشت عريان!

رواترين شادمانی را

بر آنان و

رنج‌ها را بگذار

تا من از راز روايت‌شان

ترانه برگيرم و

بميرم.

دردا!

اينجا بر بهشتِ دست‌ها و کتاب‌ها

مردوديان به اُردو نشسته‌اند،

پس ای ارديبهشتِ برهنه

رواترين شادمانی را بر عاشقان افسرده بباران.

  • Like 1
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...