*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آذر، ۱۳۹۰ دو تا چیز جواب نداره: حرف حساب و حرف مفت 4 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آذر، ۱۳۹۰ تا جايي كه به ياد دارم اسب ها ، درشكه ها را كشيده اند ولي انعام را درشکه چی گرفته ! به چشمان اسب ، چشم بند زده بر دهانش پوز بند ، تا نبيند و حرف نزند... چه آشناست زندگي درشكه چي و اسب هايش 7 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آذر، ۱۳۹۰ کسی هرگز نمیداند چه سازی میزند فردا چه میدانی تو از دیروز، چه میدانم من از فردا همین یک لحظه را دریاب... 7 لینک به دیدگاه
Navid Traxix 1581 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آذر، ۱۳۹۰ آن زمان كه عشقي نبود تنهايي را يافتم ديدم كه وسعت تنهايي كوچك است ولي عمق آن زياد...! از اين تنهايي شايد بتوان عشقي يافت ولي افسوس كه آخر اين عشق نيز تنهايي است تنهايي... 4 لینک به دیدگاه
High Capacitance 373 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آذر، ۱۳۹۰ یک,دو,سه...یکی اضافه کن بفرست واسه یه جوجه دیگه طرح سر شماری جوجه های آخر پاییز 1 لینک به دیدگاه
محمدa 1104 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آذر، ۱۳۹۰ وقتی کسی تو رو " عزیزم " ... " گلم " ... " عشقم " صــــدا میزنه اول مطمئن شو که این واژه ها تکیه کلامش نیستن.. 7 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آذر، ۱۳۹۰ خدایا! آلودگی دلهاى آدم ها از حد هشدار گذشته! دنیا رو چند روز تعطیل نمی کنی؟ 5 لینک به دیدگاه
Navid Traxix 1581 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آذر، ۱۳۹۰ میگویم سلام ، هیچکس جوابم را نمیدهد ، پس خدا نگهدار میگویم شاید از سر اتفاق ، یک نفر دست هایش تکان بخورد . . . 5 لینک به دیدگاه
spow 44198 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ درد یک پنجره را پنجره ها مى فهمند/معنى كور شدن را گره ها مى فهمند/سخت بالا بروى ساده بیایى پایین/قصه تلخ مرا سرسره ها مى فهمند/یک نگاهت به من آموخت كه در حرف زدن/چشم ها بیشتر از حنجره ها مى فهمند... 5 لینک به دیدگاه
spow 44198 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ هان ای كوه بلند ! ای سراپا همه پند از تو این تجربه آموخته ام كه نلرزد تنم از غرش ارابه سنگین زمان ... كاه بودن سهل است ، كوه می باید بود 5 لینک به دیدگاه
spow 44198 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ آدمک آخر دنیاست بخند آدمک مرگ همینجاست بخند دست خطی که تو را عاشق کرد شوخی کاغذی ماست بخند آدمک خر نشوی گریه کنی کل دنیا یه سراب است بخند آن خدایی که بزرگش خواندی به خدا مثل تو تنهاست بخند 10 لینک به دیدگاه
spow 44198 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ مشت می کوبم بر در پنجه می سایم بر پنجره ها من دچار خفقانم خفقان من به تنگ آمده ام از همه چیز بگذارید هواری بزنم آی با شما هستم این درها را باز کنید من به دنبال فضایی می گردم لب بامی سر کوهی دل صحرایی که در آنجا نفسی تازه کنم آه می خواهم فریاد بلندی بکشم که صدایم به شما هم برسد من به فریاد همانند کسی که نیازی به تنفس دارد مشت می کوبد بر در پنجه می ساید بر پنجره ها محتاجم من هم ،آوازم را سر خواهم داد چاره درد مرا باید این داد کند از شما خفته ی چند چه کسی می آید با من فریاد کند ؟ 8 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ رد پاهایم را پاک می کنم به کسی نگویید در این دنیا بوده ام.. خدایا.. میشود استعفا داد..؟! کم آورده ام... 7 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 دی، ۱۳۹۰ کشورهای واقعی ما هستیم نه مرزهای کشیده شده بر صفحه جغرافیا با اسامی افراد مقتدر... 8 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 دی، ۱۳۹۰ کودک بودن یعنی جهانی را در یک شن دیدن و بهشت را در یک گل وحشی مشاهده کردن بینهایت را در کف دست نگاه داشتن و ابدیت را در یک ساعت به زنجیر کشیدن است فرانسیس تامپسن 7 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 دی، ۱۳۹۰ حاکمی از برخی شهرها بازدید می کرد و هنگام دیدار از محله ما فرمود: شکایتهاتان را صادقانه و آشکارا بازگویید و از هیچ کس نترسید، که زمانه هراس گذشته است! دوست من ـ حسن ـ گفت: عالی جناب! گندم و شیر چه شد؟ تامین مسکن چه شد؟ شغل فراوان چه شد؟ و چه شد آن که داروی بینوایان را به رایگان می بخشد؟ عالی جناب! از این همه هرگز، هیچ ندیدم! حاکم اندوهگنانه گفت: خدا مرا بسوزاند؟ آیا همه اینها در سرزمین من بوده است؟ فرزندم! سپاسگزارم که مرا صادقانه آگاه کردی، به زودی نتیجه نیکو خواهی دید. سالی گذشت،دوباره حاکم را دیدیم. فرمود: شکایتهاتان را صادقانه و آشکارا بازگویید و از هیچ کس نترسید، که زمانه دیگری است! هیچ کس شکایتی نکرد. من برخاستم و فریاد زدم: شیر و گندم چه شد؟ تامین مسکن چه شد؟ شغل فراوان چه شد؟ چه شد آن که داروی بینوایان را به رایگان میبخشد؟ با عرض پوزش، عالی جناب! دوستِ من ـ حسن ـ چه شد؟ 7 لینک به دیدگاه
spow 44198 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 دی، ۱۳۹۰ فاحشه را خدا فاحشه نکرد.انان که در شهر نان قسمت میکنند او را لنگ نان گذاشتند تا هر زمان که لنگ هم اغوشی ماندند او را به نانی بخرند. 8 لینک به دیدگاه
spow 44198 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 دی، ۱۳۹۰ ساده است ستايش گلي چيدنش و از ياد بردن كه گلدان را اب بايد داد ساده است بهره جويي از انساني دوست داشتنش بي احساس عشقي او را وانهادن و گفتن كه ديگر نمي شناسمت 10 لینک به دیدگاه
Navid Traxix 1581 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 دی، ۱۳۹۰ چه دنیای بزرگی شده , تا چشم کار می کند جای تو خالی ست... 5 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، ۱۳۹۰ من که نامم نام تازی گشته است گه غلام این و گه آن گشته است میروم مشهد به پابوس رضا گرچه فردوسی همانجا خفته است من کجا ایرانیم؟!! من که تاج شاهیم چون رفته است جای آن عمامه بر سر گشته است من که جشنم جای نوروز و سده عید فطر و عید قربان گشته است من کجا ایرانیم؟!! من که بر گوشم چو روحم خفته است زاهدی بانگ اذان را گفته است بر سر هفت سین من هر نو بهار جای شهنامه چو تازینامه است من کجا ایرانیم؟!! من که از دستم زبانم رفته است آن شکر شیرین نباتم رفته است من که پارسی به فارسی تن دهم چون عرب با واژه ام بیگانه است من کجا ایرانیم؟!! من که قلبم با عزا پر گشته است با غم بیگانه دل آغشته است من که با اشک و غم و سینه زنی شورو شادی از برم گم گشته است من کجا ایرانیم؟!! من که خرمدین ز یادم رفته است مهر میهن از زبانم رفته است گرچه از بانگ خروس تا بانگ شب حلق من الله اکبر گفته است من کجا ایرانیم؟!! من کجا ایرانیم تا فتنه است خاک میهن در کف بیگانه است من کجا ایرانیم تا میهنم این چنین بی یارو یاور گشته است من کجا ایرانیم؟؟!!! 5 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده