spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۹۰ کسی که بتواند خودش را با واقعیت سازگار کند، یک بیدردِ الدنگ است. رومن گاری 7 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۹۰ گاهی فکر میکنم... فلسفهٔ وجودی بعضی میهمانیها گوشزد کردن تنهایی به بعضی آدمهاست و بس! 9 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۹۰ بر خاک من بنویسید/ او ندانست/ و هرگز نخواست که بداند/ من هرگز نخواستم بدانم/ فقط زیستن آب را تماشا کردم/ و سکون خاک را/ من آنچه را اندیشیدم/ رها کردم ... بیژن جلالی 8 لینک به دیدگاه
مریم راد 2736 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۹۰ عشق لحظه ای آدم را داغ می کند و دوست داشتن ,ادم را پخته می کند. هر داغی روزی سرد می شود ولی هیچ پخته ای دیگر خام نمی شود! 8 لینک به دیدگاه
مریم راد 2736 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۹۰ گاهی فکر میکنم...فلسفهٔ وجودی بعضی میهمانیها گوشزد کردن تنهایی به بعضی آدمهاست و بس! تنهایی خوبه!اما تنها نیست این موجود دوپا! 4 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۹۰ جای تأسف است که ما برای شاد بودن بهانه ای می خواهیم، ولی برای غمگین بودن نیاز به هیچ بهانه ای نداریم! 6 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۹۰ کمی موسیقی گوش کن، برقص، بخند(حتی به زور)، آنگاه بنشین و نظاره کن آثار شگرف همین حرکات به اصطلاح اجباری را! 5 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۹۰ انسان ها هر از چند گاهی از جایی می افتند ؛ از لبه پرتگاه از پا از این ور بوم از دماغ فیل از چاله به چاه از عرش به فرش! 5 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 شهریور، ۱۳۹۰ دکتر شریعتی: به روحانیت چشم داشتن نوعی ساده لوحی است که ویژه عوام است... این قشر آب بیار نیستند... کوزه نشکنند ممنونشان باید بود... روحانیون سه دسته اند : پاکان پوکان پلیدان پاکان را فقط برای وزن کلام آوردم! 4 لینک به دیدگاه
mehdi.f 269 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 شهریور، ۱۳۹۰ چیزهایی هست که نمیتوان به زبان آورد چراکه واژه ای برای بیان آنها وجود ندارد.اگرهم وجود داشته باشد کسی معنای آنرا درک نمیکند.اگرمن ازتو آب ونان بخواهم درخواست مرا درک میکنی......اما هرگز این دستهای تیره ای که قلب مرا در تنهایی گاه میسوزاند وگاه منجمد میکند درک نخواهی کرد 4 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 شهریور، ۱۳۹۰ بی نیازی در قناعت است اما مردم در زیادی مال و مکنت به دنبالش هستند.. 8 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 شهریور، ۱۳۹۰ بلندی رفعت و درجه , در تواضع و فروتنی است اما مردم آن را در تکبر می جویند.. 9 لینک به دیدگاه
hamidbala 2844 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 شهریور، ۱۳۹۰ حسنی به روایت امروز! حسنی نگو جوون بگو علاف و چش چرون بگو موی ژلی ،ابرو کوتاه ،زبون دراز ، واه واه واه نه سیما جون ،نه رعنا جون نه نازی و پریسا جون هیچ کس باهاش رفیق نبود تنها توی کافی شاپ نگاه می کرد به بشقاب ! باباش می گفت : حسنی می ری به سر بازی ؟ نه نمی رم نه نمی رم به دخترا دل می بازی ؟! نه نمی دم نه نمی دم گل پری جون با زانتیا ویبره می رفت تو کوچه ها گلیه چرا ویبره میری ؟ دارم میرم به سلمونی که شب برم به مهمونی گلی خانوم نازنین با زانتیای نقطه چین یه کمی به من سواری می دی ؟! نه که نمی دم چرا نمی دی ؟ واسه اینکه من قشنگم ، درس خونم وزرنگم اما تو چی ؟ نه کا رداری ؟ نه مال داری ؟ فقط هزار خیال داری موی ژلی ،ابرو کوتاه ، زبون دراز ،واه واه واه در واشد و پریچه با ناز اومد توو کوچه پری کوچولو ، تپل مپولو ، میای با من بریم بیرون ؟ مامان پری ،از اون بالا نگاه می کرد توو کوچه را داد زد وگفت : اوی ! بی حیا برو خونه تون تورا بخدا دختر ریزه میزه حسابی فرز وتیزه اما تو چی ؟ نه کار داری ؟ نه مال داری ؟ فقط هزار خیال داری موی ژلی ،ابرو کوتاه ،زبون دراز ،واه واه واه نازی اومد از استخر تو پوپکی یا نازی ؟ من نازی جوانم میای بریم کافی شاپ؟ نه جانم چرا نمی ای ؟ واسه اینکه من صبح تا غروب ،پایین ،بالا ،شمال ،جنوب ،دنبال یک شوهر خوب اما تو چی ؟ نه کار داری ؟ نه مال داری ؟ فقط هزار خیال داری موی ژلی ،ابرو کوتاه ،زبون دراز ،واه واه واه حسنی یهو مثه جت رسید به یک کافی نت ان شد ورفت تو چت رووم گپید با صدتا خانووم! هیشکی نگفت کی هستی ؟ چی کاره ای چی هستی ؟ تو دنیای مجازی علافی کرد وبازی خوشحال وشادمونه رفت ورسید به خونه باباش که گفت: حسنی برات زن بگیرم ؟ اره می خوام اره میخوام چاهارتا شرعن بگیرم ؟ اره می خوام اره میخوام حسنی اومد موهاشو یه خورده ابروهاشو درست وراست وریس کرد رفت و توو کوچه فیس کرد یه زن گرفت وشاد شد زی ذی شد و دوماد شد 11 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 شهریور، ۱۳۹۰ عمر شما از زمانی شروع می شود که اختیار سرنوشت خویش را در دست می گیرید. شما خالق سرنوشت خود هستید و زندگی و سرنوشت شما با اندیشه های خودتان شکل می گیرد. شما پاسخگو و مسئول نتایج زندگی خود هستید، خوب یا بد، موفق یا ناموفق، شاد یا اندوهگین، شما اختیاردار زندگی خود هستید. پس سر رشته زندگی خود را به دست بگیرید. 12 لینک به دیدگاه
مریم راد 2736 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۰ هر مشکلی در زندگی در حکم فرصتی است برای ارتقاء ، برای بزرگ شدن، برای با تجربه شدن و برای استوار کردن وجود راست قامتی برای مواجه با مسائل آتی زندگی. 10 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۰ هر که از تنگ نظری بیزار گشت, به شرافت دست یافت 8 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۰ آن دسته از انسانها که از حرکت و رشد می ترسند, توسط زندگی بلعیده خواهند شد.. 9 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۹۰ خوشبختی ما در سه جمله است: تجربه از دیروز استفاده از امروز امید به فردا ولی ما با سه جمله دیگر زندگیمان را تباه میکنیم حسرت دیروز اتلاف امروز ترس از فردا 10 لینک به دیدگاه
مریم راد 2736 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۹۰ در فلسفه وفا چنین آمده است:دل وقف شکستن است بیهوده مرنج! 9 لینک به دیدگاه
مریم راد 2736 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۹۰ قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض , یک طرف خاطره ها ,یک طرف فاصله ها, در همه آوازها حرف آخر زیباست,آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم؟ 9 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده