رفتن به مطلب

آن قدیم ها


spow

ارسال های توصیه شده

آن قدیم ها ، لب که بر می چید ، دل می زد و میان گریه ها ؛ مامان را صدا می زد میان اشک هایش و آرام می شد ؛ بعد تر ها ، زانو هایش را بغل می گرفت و میان هق هق هایش ؛ خدا خدا می کرد ؛ حالا چشم های باز و تصویر سقف ؛ اگر گریه ای هم باشد ؛ بی پناه است و بی صدا ...

  • Like 6
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...