Avenger 19333 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مهر، ۱۳۸۹ شما یادتون نمیاد، کاغذ باطله و نون خشکه میدادیم به نمکی ، نمک بهمون میداد بعدش هم نمک ید دار اومد که پیشرفت کرده بود نمک ید دار میداد، تابستونها هم دمپایی پاره میگرفت جوجه های رنگی میداد. شما یادتون نمیاد، آخر همه فیلم ویدئو*ها شو ضبط میکردن. شما یادتون نمی یاد، بچه که بودیم می خواستیم بریم حموم باید ۱ ساعت قبل بخاری تو حموم روشن میکردیم. شما یادتون نمیاد، کیک می خریدیم پونزه زار. کاغذ زیرش رو هم می جویدم! شما یادتون نمیاد آسیاب بشین میشینم، آسیاب پاشو پامیشم، آسیاب بچرخ میچرخم، آسیاب پاشو،پا نمیشم؛ جوون ننه جون، پا نمیشم؛… جوونه قفل چمدون،پامیشم..آسیاب تند ترش کن، تندتر تندترش کن! شما یادتون نمیاد موقع امتحان باید بین خودمون و نفر بغلی کیف میزاشتیم رو میز که تقلب نکنیم. شما یادتون نمیاد؛ جمعه شبا سریال جنگجویان کوهستان رو، فرداش همه تو مدرسه جوگیر بودیم. شما یادتون نمیاد ، پیک نوروزی که شب عید میدادن دستمون حالمونو تا روز آخر عید میگرفتن ! شما یادتون نمیاد، اون قایق ها رو که توش نفت میریختیم و با یه تیکه پنبه براش فتیله درست میکردیم و بعد روشنش میکردیم و میگذاشتیمش تو حوض. بعدش هم پت پت صدا میکرد و حرکت میکرد و ما هم کلی خر کیف میشدیم..!!! شما یادتون نمیاد اونجا که الان برج میلاد ساختن، جمعه ها موتورهای کراس میومدن تمرین و نمایش. عشقمون این بود که بریم اونا رو ببینیم. راستی چی شدن اینا؟ شما یادتون نمیاد، این چیه این چی چیه؟ کفش نهرین بچه ها, شما هم میخواین؟ بـــــله.. شما یادتون نمیاد سریال آیینه ، دو قسمتی بود اول زن و شوهر ها بد بودند و خیلی دعوا میکردند بعد قسمت دوم : زندگی شیرین می شود بود و همه قربون صدقه هم می رفتند. یه قسمتی بود که زن و شوهر ازدواج کرده بودند همه براشون ساعت دیواری اورده بودند. بعد قسمت زندگی شیرین میشود جواد خدایاری و مهین شهابی برای زوج جوان چایی و قند و شک…ر بردند همه از حسن سلیقه این دو نفر انگشت به دهان موندند و ما باید نتیجه میگرفتیم که چایی بهترین هدیه عروسی می تونه باشه. شما یادتون نمیاد: ستاره آی ستاره پولک ابر پاره، به من بگو وقتی که خواب نبودی بابامو تو ندیدی؟ دیدمش از اونجا رفت اون بالا بالاها رفت بالا پیش خدا رفت خدا که مهربونه پیش بابام میمونه گریه نمیکنم من که شاد نباشه دشمن شما یادتون نمیاد چرخ فلکی که چرخو فلکش رو میاورد ۴ تا جا بیشتر نداشت و با دست میچرخوندش شما یادتون نمیاد، همیشه کفش پاشنه بلندای مامانمونو می پوشیدیم و احساس بزرگی بهمون دست میداد. شما یادتون نمیاد چکمه پلاستیکی که مامانا از کفش ملی میخریدند پامون میکردند. شما یادتون نمیاد… فیلم ویدئو که یواشکی زیرپیرهنمون قایم می کردیم؛بعدم می گفتیم کیفیتش آینه س! شما یادتون نمیاد اون سریالی که مرد دوچرخه سوار میگفت دریا موجه کاکا دریا موجه (دریا با کسره د ) شما یادتون نمیاد…جنازه از ویدئو راحت تر جا به جا می شد! شما یادتون نمیاد شیشه های همه خونه ها چسب ضربدری داشت. شما یادتون نمیاد…تا پلیس میدیدم صدای ضبط ماشین رو کم میکردیم! شما یادتون نمیاد، سرمونو می گرفتیم جلوی پنکه می گفتیم: آ آ آ آ آ آآآآآ شما یادتون نمیاد، مراد برقی عاشق محبوبه بود، وقتی سریال مراد برقی شروع میشد پرنده تو خیابونها پر نمی*زد. شما یادتون نمیاد ولی نوک مداد قرمزای سوسمار نشانُ که زبون میزدی خوش رنگ تر میشد. پدر داشت روزنامه می خواند پسر که حوصله اش سر رفته بود پیش پدرش رفت و گفت : پدر بیا بازی کنیم پدر که بی حوصله بود چند تکه از روزنامه که عکس نقشه دنیا بود تکه تکه کرد و به پسرش داد و گفت برو درستش کن . پسر هم رفت و بعد از مدتی عکس را به پدرش داد. پدر دید پسرش نقشه جهان رو کاملاً درست جمع کرده از او پرسید که نقشه جهان رو …از کجا یاد گرفتی؟ پسر گفت : من عکس اون آدم پشت صفحه رو درست کردم . وقتی آدمها درست بشن دنیا هم درست میشه ! 15 لینک به دیدگاه
میلاد 24047 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مهر، ۱۳۸۹ تکراری نبود عنوانشو ویرایش کن بنویس جدید....ملت ببینند شما یادتون نمیاد فکر میکنند تکراریه نمیان بخونن 3 لینک به دیدگاه
Avenger 19333 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مهر، ۱۳۸۹ تکراری نبود عنوانشو ویرایش کن بنویس جدید....ملت ببینند شما یادتون نمیاد فکر میکنند تکراریه نمیان بخونن اگه تکراری باشه نباشه دیگه زدمش حالا هرکی دلش خواست بیاد بخونه 1 لینک به دیدگاه
just work 12354 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مهر، ۱۳۸۹ خداوند متعال برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام و کلوبهایش را از بچه ها نگیره وگرنه بدون مطالب تکراری چه میکردند ... 1 لینک به دیدگاه
میلاد 24047 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مهر، ۱۳۸۹ اگه تکراری باشه نباشه دیگه زدمش حالا هرکی دلش خواست بیاد بخونه بابا میگم این تکراری نبود جدی چند تا تاپیک دیگه بود عنوانش این بود ول یمطالبش فرق داشت این جدیده 1 لینک به دیدگاه
محمــد 4415 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مهر، ۱۳۸۹ خیلی خوشم اومد، کلی خاطره واسم زنده کردی، از فیلمها، از بازی ها ، بخصوص از اون برگ کتاب درسی فیلم اوشین-سمندون-اون لیوانا که با خودمون مدرسه میبردیم یادش بخیر چه دورانی داشتیم ، کوچیک که بودیم همه بچه های محل صبح زود از خونه میزدیم بیرون عکس بازی میکردیم، فوتبال بازی میکردم،رابت،گلابی، بالا بلندی، زوزو، فیتال و کلی بازی دیگه، شب هم به زور پدر و مادرمون میرفتیم خونه یادش بخیر همیشه به شوق بازی با بچه ها مدرسه میرفتیم شما یادتون نمیاد، اون قایق ها رو که توش نفت میریختیم و با یه تیکه پنبه براش فتیله درست میکردیم و بعد روشنش میکردیم و میگذاشتیمش تو حوض. بعدش هم پت پت صدا میکرد و حرکت میکرد و ما هم کلی خر کیف میشدیم..!!! یه خاطره خوب از این قایقه دارم حیفم اومد نگم تازه این قایقها اومده بودن خوانوادم واسه منم یکی گرفتن ، از بچه ها شنیده بودم که رفتن تو حموم جلوی آبراه حموم رو گرفتن و شیرهای آب رو باز کردن و آب بالا اومده و قایقشون رو اونجا به حرکت دادن، منم اینو که شنیدم ظهرش که همه خواب بودن رفتم حموم جلو آب راه رو گرفتم ، هرچی لوله هم تو حموم داشتیم باز کردم، آب اومد بالا ، کبریت زدم به فتیله قایق، قایق شروع به حرکت ، خیلی باحال بود مثل این بود که کل دنیارو بهم دادن، تازه این یه طرف قضیه بود ،تو نگو از اون طرف آب از زیر در میره بیرون و تمام قالی های اطراف حموم رو خیس کرده، که مادرم متوجه این شده بود، اومد تو حموم لوله هارو بست با کتک از حموم بیرونم کرد، مادرم هم مجبور شد همه قالی هارو بشوره 6 لینک به دیدگاه
Avenger 19333 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مهر، ۱۳۸۹ خوبه كه شما يادت مياد اره یادمه اونم چه جور ولی فک کنم شما اصلا اون موقع ها وجود جارجی نداشتی درسته:ws28: لینک به دیدگاه
محمــد 4415 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مهر، ۱۳۸۹ خوبه كه شما يادت مياد سلام زهرا:icon_pf (44): منو یادت میاد؟ قرار بود یه جاروب بهم بدی 1 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مهر، ۱۳۸۹ اشين؟؟!!!دلم تنگ شده واسه فيلمش:girl_yes2: لینک به دیدگاه
Avenger 19333 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مهر، ۱۳۸۹ خیلی خوشم اومد، کلی خاطره واسم زنده کردی، از فیلمها، از بازی ها ، بخصوص از اون برگ کتاب درسی فیلم اوشین-سمندون-اون لیوانا که با خودمون مدرسه میبردیم یادش بخیر چه دورانی داشتیم ، کوچیک که بودیم همه بچه های محل صبح زود از خونه میزدیم بیرون عکس بازی میکردیم، فوتبال بازی میکردم،رابت،گلابی، بالا بلندی، زوزو، فیتال و کلی بازی دیگه، شب هم به زور پدر و مادرمون میرفتیم خونه یادش بخیر همیشه به شوق بازی با بچه ها مدرسه میرفتیم یه خاطره خوب از این قایقه دارم حیفم اومد نگم تازه این قایقها اومده بودن خوانوادم واسه منم یکی گرفتن ، از بچه ها شنیده بودم که رفتن تو حموم جلوی آبراه حموم رو گرفتن و شیرهای آب رو باز کردن و آب بالا اومده و قایقشون رو اونجا به حرکت دادن، منم اینو که شنیدم ظهرش که همه خواب بودن رفتم حموم جلو آب راه رو گرفتم ، هرچی لوله هم تو حموم داشتیم باز کردم، آب اومد بالا ، کبریت زدم به فتیله قایق، قایق شروع به حرکت ، خیلی باحال بود مثل این بود که کل دنیارو بهم دادن، تازه این یه طرف قضیه بود ،تو نگو از اون طرف آب از زیر در میره بیرون و تمام قالی های اطراف حموم رو خیس کرده، که مادرم متوجه این شده بود، اومد تو حموم لوله هارو بست با کتک از حموم بیرونم کرد، مادرم هم مجبور شد همه قالی هارو بشوره اره ماهم این کارو میکردیم ولی به موقع شیر اب رو می بستیم:icon_redface: 5 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مهر، ۱۳۸۹ آره اما فراموشی هم خودش نعمتیه ها 2 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مهر، ۱۳۸۹ هییییییییییی چه دورانی بود مرسی وحید این عکسا یاد بچگام انداخت و یه آهنگ هم الان دارم گوش میکنم که حسابی دیگه رفتم تو اون دوران ببخشید دستمال هست خدمتتون:ws54: 3 لینک به دیدگاه
Avenger 19333 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مهر، ۱۳۸۹ هییییییییییی چه دورانی بودمرسی وحید این عکسا یاد بچگام انداخت و یه آهنگ هم الان دارم گوش میکنم که حسابی دیگه رفتم تو اون دوران ببخشید دستمال هست خدمتتون:ws54: نوچ من که ندارم :icon_redface: 1 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مهر، ۱۳۸۹ نوچ من که ندارم :icon_redface: :icon_razz: 1 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مهر، ۱۳۸۹ منو گنجیشکای خونه دیدنت عادتمونه 4 لینک به دیدگاه
Avenger 19333 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مهر، ۱۳۸۹ منو گنجیشکای خونه دیدنت عادتمونه تو هم باید یادت باشه لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مهر، ۱۳۸۹ منو گنجیشکای خونه دیدنت عادتمونه 1 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مهر، ۱۳۸۹ من در اثر یک ضربه مهلک به مغزم ، حافظه ام را از دست داده ام. این عکس هایی که گذاشته بودید،مال ایران بود !!!!!!!! فقط یه چیزهایی از آنچه شما خواسته اید،یادم میاد. کمکم کنید حافظه ام را بیابم، فراموش کرده ام اهل کدوم دیارم و کجا خونه دارم. 1 لینک به دیدگاه
Avenger 19333 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مهر، ۱۳۸۹ من در اثر یک ضربه مهلک به مغزم ، حافظه ام را از دست داده ام. این عکس هایی که گذاشته بودید،مال ایران بود !!!!!!!! فقط یه چیزهایی از آنچه شما خواسته اید،یادم میاد. کمکم کنید حافظه ام را بیابم، فراموش کرده ام اهل کدوم دیارم و کجا خونه دارم. همون بهتر که یادت نمیاد البته چون سنت اجازه نمیده:ws53: لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده