Mohammad Aref 120452 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مهر، ۱۳۸۹ ونسان ون گوگ در خروت-زوندرت در ایالت برابانت هلند نزدیک مرز بلژیک به دنیا آمد. او پسر آنا کورنلیا کاربنتوس و تئودورس ون گوگ بود. پدر و پدر بزرگش کشیش بودند و سهتا از عموهایش دلال آثار نقاشی بودند. اسم پدربزرگ و عموی او نیز ونسان بود که به او عمو کنت میگفت. همچنین ونسان نام برادر بزرگتر وی و فرزند اول خانواده بود که چندی پس از تولد و یک سال قبل از تولد ونسان درگذشته بود. برادر محبوب و حامیاش تئودورس، ملقب به تئو، چهار سال بعد از ونسان در ۱ مه ۱۸۵۷ بهدنیا آمد. سپس خانواده ون گوگ دارای چهار فرزند دیگر شد، یک پسر به نام کور و سه دختر به نامهای آنا، الیزابت و ویل. ونسان اغلب کودک ساکت و آرامی بود. در ۱۸۶۰ وارد دبستان روستای زاندرت شد. جایی كه يک كشيش کاتوليک به ۲۳۰۰ دانشآموز درس میداد. از سال ۱۸۶۱ همراه خواهرش ویل در خانه تحت تعلیم بک معلم خصوصی بود تا اینکه در سال ۱۸۶۴ به یک مدرسه شبانهروزی به نام سنت پرولی در زونبرگ رفت. دوری از خانواده او را افسرده میکرد و این مساله را در بزرگسالی نیز عنوان کرد. در ۱۸۶۶ به یک دبیرستان به نام ویلن کلس در تلبوری رفت و در آنجا تحت نظر کنستانتین هایزمن، که در پاریس به موفقیتهایی رسیده بود، اصول اولیه طراحی را آموخت. در ۱۸۶۸ ونسان ناگهان به خانه بازگشت؛ تعریف وی از دوران نوجوانی و جوانیاش این چنین بود: «دوران جوانی من، تاريک، سرد و بیحاصل بود...» سیبزمینی خورها، اولین شاهکار ون گوگ که در سال ۱۸۸۵ کشیده شدهاستونسان در سال ۱۸۶۹ نزد عمویش ونسان در یک بنگاه خرید و فروش آثار هنری مشغول به کار شد و پس از مدتی از طرف عمویش به لندن فرستاده شد. این دوران خوبی برای ونسان بود و در بیست سالگی از پدرش بیشتر پول در میآورد. در همین دوران او عاشق دختر صاحبخانهاش اگنی لویر شد ولی از وی جواب رد شنید. ونسان به تدریج منزوی شد و به مذهب روی آورد. پدر و عمویش او را به پاریس فرستادند. در آنجا بود که ونسان از اینکه با هنر مانند یک کالای مصرفی برخورد میکرد پشیمان شد و این روحیه را به مشتریان نیز منتقل میکرد تا اینکه در ۱۸۷۶ از کار اخراج شد. اعتقاد مذهبی او به تدریج شدیدتر شد تا آنجا که به انگلستان بازگشت و در یک مدرسه به صورت خیرخواهانه و بدون دستمزد به تدریس مشغول شد. او تصور میکرد در مسیر درست زندگی قرار گرفتهاست. این مدرسه در بندر رمسگیت قرار داشت و این فرصتی بود تا ونسان چند طرحی از مناظر آنجا بکشد. مدتی بعد جای مدرسه عوض شد و ونسان هم به خانه بازگشت و شش ماه را در یک کتاب فروشی به کار مشغول بود، ولی اینکار وی را راضی نمیکرد و وی بیشتر وقت خود را در اتاق پشت مغازه به طراحی و ترجمه انجیل به زبانهای انگلیسی، فرانسوی و آلمانی میگذراند. در این دوران به گواهی هم اتاقیاش گورلیتز که معلمی جوان بود به شدت صرفهجو بود و از مصرف گوشت پرهیز میکرد. در سال ۱۸۷۷ وی تصمیم داشت روحانی شود و تحصیلات الهیات را در دانشگاه ادامه دهد. بنابراین خانوادهاش او را به آمستردام و نزد دیگر عمویش یان که یک فرمانده نیروی دریایی بود فرستادند. ولی وی موفق به تحصیل در الهیات نشد و آنجا را ترک کرد. زندگی هنری شب پرستاره، منظرهٔ اتاق ونسان در بیمارستان روانی، ۱۸۷۹ون گوگ جوانی خود را به عنوان دلال آثار هنری، معلم و واعظ مذهبی گذراند. او اعتقاد دینی عمیقی داشت و مدتی در انگلستان و نیز در میان کارگران معادن زغال سنگ بلژیک به عنوان مبلغ غیرروحانی مسیحی فعالیت کرد. پس از مواجهه با آثار ژان فرانسوا میله عمیقا تحت تاثیر نقاشیهای او و پیام اجتماعی آنها قرار گرفت. در همین زمان بود که طراحی را بهصورت جدی و حرفهای شروع کرد. برادر جوانترش تئو که به خرید و فروش تابلوهای نقاشی اشتغال داشت بعدها باعث آشنایی او با نقاشان دریافتگر (امپرسیونیست) شد. او فعالیت هنری خود را به عنوان طراح و نقاش از سال ۱۸۸۰ و در سن ۲۷ سالگی شروع کرد. وی از آنجاکه در سن ۳۷ سالگی درگذشت، در واقع تمام آثارش را در ۱۰ سال آخر عمر کوتاه خویش آفرید که شامل ۹۰۰ نقاشی و ۱۱۰۰ طراحی میباشد. برخی از مشهورترین آنها در ۲ سال پایانی عمرش کشیده شدهاند. او تنها در ۲ ماه پایانی عمرش ۹۰ نقاشی برجای گذاشت. ون گوگ در ابتدا از رنگهای تیره و محزون استفاده میکرد تا اینکه در پاریس با دریافتگری (امپرسیونیسم) و نودریافتگری (نئو امپرسیونیسم) آشنا شد و این آشنایی پیشرفت هنری او را سرعت بخشید. ون گوگ شیفته نقاشی از کافههای شبانه، مردم طبقهٔ کارگر، مناظر طبیعی فرانسه و گلهای آفتابگردان بود. مجموعهٔ گلهای آفتابگردان او که تعدادی از آنها از معروفترين نقاشیهايش نیز محسوب میشوند شامل ۱۱ اثر میباشد خودنگارهها و شبهای پرستارهٔ وی از دیگر نقاشیهای برجستهٔ او محسوب میشوند. در سال ۱۸۹۰ به دکتر گاشه روانشناسی که از او پرترهای نیز کشیدهاست، مراجعه کرد. پیسارو این دکتر را به او معرفی کرده بود. اولین برداشت ون گوگ از گاشه این بود که دکتر خودش از او بیمارتر است. روز به روز فرورفتگی و افسردگی ون گوگ عمیقتر میشد. در ژوئیه ۱۸۹۰ در سن ۳۷ سالگی درمیان کشتزارها گلولهای در سینه خود خالی کرد. روز بعد در مهمانسرای رَوو درگذشت. ونسان آخرین احساسش را به برادر خود، که قبل از مرگش بر بالین وی آمده بود، اینگونه بیان کرد: «غم برای همیشه باقی خواهد ماند». شش ماه بعد تئو نیز درگذشت. فیلمهای داستانی و مستند زیادی درباره ونگوگ و آثارش ساخته شده است. مرگ طبیعت بیجان: گلدان همراه دوازده آفتابگردان، آگوست ۱۸۸۸هنگام مرگ همچون رافائل، سی و هفت سال بیشتر نداشت و سالهایی که به نقاشی مشغول بود از یک دهه فراتر نرفت. تابلوهایی که باعث شهرت او شدهاند در طول سه سالی کشیده شد که مدام گرفتار حملههای عصبی و افسردگی بودهاست. امروز بیشتر مردم بعضی از این تابلوها را میشناسند؛ گلهای آفتابگردان، صندلی خالی، شبهای پر ستاره، درختان سرو و بعضی پرترههایش به صورت تصاویر چاپی، شهرت جهانی دارند و در بسیاری از اتاقهای سادهٔ مردم عادی نیز دیده میشوند. این دقیقا همان چیزی است که ون گوگ میخواست. او دوست داشت تابلوهایش تاثیر مستقیم و قوی چاپنقشهای رنگی ژاپنی را داشته باشند که بسیار تحسینشان میکرد. آرزو داشت هنر صاف و سادهای بیافریند که نه تنها هنرشناسان متمول را خوش بیاید، که مایهٔ شعف و تسلای خاطر همه انسانها باشد. پس از مرگ ون گوگ، تابوتش را پر از گلهای آفتابگردان کردند. تئودوروس ون گوگ برادر محبوب و حامیاش تئودورس ملقب به تئو چهار سال بعد از ونسان در ۱ مه ۱۸۵۷ بهدنیا آمد. وی به فروش تابلوهای نقاشی اشتغال داشت و باعث آشنایی ونسان با نقاشان امپرسیونیست شد. تئو حتی زمانی که خود دستش تنگ بود مخارج ونسان را میپرداخت و در ازای آن ونسان تابلوهایش را برای او میفرستاد. او مخارج سفر ونسان به آرل در جنوب فرانسه و اقامتش در آن شهر را از درآمد خود پرداخت. ونسان امیدوار بود بتواند چند سال در آنجا با خیال آسوده کار کند تا سرانجام روزی با فروش تابلوهایش زحمات برادرش را جبران کند، البته این آرزوی ونسان هیچگاه برآورده نشد. تئودوروس همیشه با ونسان رابطهٔ بسیار صمیمیای داشت و نامههای بسیاری به یکدیگر مینوشتند. تئو در واقع تنها فردی بود که در زمان حیات ونسان او و نقاشیهایش را عمیقا درک میکرد. او همچنین تنها کسی بود که هنگام مرگ ونسان در کنارش بود و هر کاری که از دستش برمیآمد برای نجات زندگی او انجام داد. نامههای ونسان به تئو ونسان در انزوای خود خواستهاش در آرل همه اندیشهها و امیدهایش را در نامههایی به تئو، که به صورت خاطرهنگاریهای روزانه درآمده بود مینوشت. در این نامهها رسالتی که نقاش در خود احساس میکرده، تلاشها و کامیابیها، تنهایی غمبار و آرزوی داشتن همصحبتی همدل به خوبی آشکار است. در یکی از نامههایش به تئو مینویسد: «ایده تازهای در سرم بود و این پیشطرحی از آن است. این بار موضوع تابلو همان اتاق خواب خودم است، اتاقی که در آن فقط رنگ است که اهمیت دارد؛ و ضمن آن که با سادگی و یکدستی خود شکوهی به اشیا دادهاست، نشان میدهد که این اتاق چیزی جز محل خواب و استراحت نیست. خلاصه بگویم، نگاه کردن به این تابلو باید موجب استراحت فکر و بیش از آن آسودگی خیال شود.» برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده