*Mahla* 3410 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مهر، ۱۳۸۹ كارل ياسپرس نظر نيچه راجع به تاريخ جهان را به سه دسته سوال تقسيمم مي كند؛ اولي مربوط مي شود به آگاهي او از بحران عصر كنوني؛ دومي به استدلال نيچه كه مسيحيت علت اين بحران است؛ و سومي به راي او در باب كل تاريخ و موقعيت مسيحيت در آن. نيچه تصويري هولناك از جهان امروز در آيينه تصور ترسيم كرد كه از زمان او تا كنون پيوسته تكرار شده است. او انحطاط فرهنگ را مي ديد و اينكه آموزش جانشين پرورش مي شود؛ مي ديد كه همه، همه جا ظاهر سازي مي كنند تا كمكي باشد به جبران و تلافي جوهر از دست رفته روح ما كه در عالم تظاهر و به شيوه ‹‹چنانكه گويي›› زندگي مي كنيم؛ مي ديد كه لذت جويي نامحدود خستگي و ملالي كرخ كننده به بار آورده است؛ محيط روحي ساختگي و دروغيني را مي ديد كه ديگر هيچ چيز در آن نمي بالد و نمي رويد و همه حرف مي زنند و هيچ كس گوش نمي دهد و همه چيز در درياي حرف غوطه مي خورد و مي ميرد و فروخته مي شود. به عقيده نيچه، مسيحيت بود كه هر حقيقتي را كه آدمي در روزگاران پيش از مسيحيت با آن مي زيست نابود كرد ـــ و از همه بالاتر، حقيقت تراژيك زندگي را آنگونه كه يونانيان پيش از سقراط درك مي كردند. مسيحيت براي مقابله با آن، مشتي افسانه رديف كرد: خدا، نظم جهاني اخلاقي، جاودانگي، گناه، فضل و عنايت الهي، رستگاري. اما سر انجام ‹‹حس راستگويي زاييده خود مسيحيت از كل براشت مسيحي از جهان كه به دروغ آميخته است، روي بر مي تابد و پس مي كشد››، و همينكه آدميان به ماهيت دنياي افسانه اي و ساختگي مسيحيت پي ببرند، يگانه چيزي كه بتواند باقي بماند هيچي است: ‹‹ نيهيليسم محصول نهايي و منطقي همه ارزشها و آرمانهاي بزرگ ماست.›› لینک به دیدگاه
*Mahla* 3410 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مهر، ۱۳۸۹ فک کنم این مطلبو باید تو بخش فلسفه میزاشتم اشتباه شد لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده