رفتن به مطلب

راه و رسم زندگي - جنبه هاي روانشناسي موفقيت - خوب زيستن ( تقديم به تمامي نوانيشاني ها )


ميزان مفيد بودن مطالب اين جستار ؟  

14 کاربر تاکنون رای داده است

  1. 1. ميزان مفيد بودن مطالب اين جستار ؟



ارسال های توصیه شده

به تماشا سوگند و به آغاز كلام ، واژه اي در قفس است ...

 

 

خوب

 

سلام خدمت يكايك بچه هاي پاك و باخرد ايران زمين به خصوص دوستان نوانديشي كه در اين محيط گرد هم جمع شده اند و اين محيط زيبا، علمي و فرهنگي رو خلق كرده اند و درود بر موسسان خوش فكر انجمن .

 

 

قبل از هرچيز بهتر هست كه موضوع صحبتهام در اين تاپيك رو مشخص كنم .

 

خوب ، شايد بعضي از دوستان از قبل تر با نوع و گستره ي تاپيك هاي من در اين تالار آشنا باشند ، تاپيك هايي كه به طور مجموع در تمامي اونها سعي در نشون دادن افق هاي جديدي از زندگي و تصحيح نوع نگاه بچه ها به زندگي و مسائل پيرامونشون داشتم كه حالا اگر كسي از دوستان لينك اون ها رو پيدا كرد در همين تاپيك قرار بده تا ساير دوستان هم سري به اونها بزنند ، به هر حال فكر مي كنم هنوز چندان خالي از لطف نباشه .

 

اما مدتي هست به اين نتيجه رسيدم كه شايد اگر اين مطالب رو با بيان دقيق تر و ريز تر در يك تاپيك منسجم داشته باشيم طوري كه دوستان هم اگر صحبت سوال انتقاد يا پيشنهادي مرتبط با موضوع داشتند مستقيم در همين قسمت بيان كنند و من هم در حد توان پاسخگو باشم ، بهتر خواهد بود ، بنابراين اين تاپيك ايجاد شد .

 

 

 

نكته ي مهمي كه وجود داره و دوست دارم قبل از شروع صحبت ها بهش اشاره كنم اين هست كه قصد من از ايجاد اين تاپيك و صحبت هايي كه در ادامه تا پايان خواهيم داشت آموختن هيچ چيز تازه اي به شما نيست تنها سعي در بارور كردن درون شما و بيان اون چيزهايي كه همگي از قبل مي دونستيد و مي دونيد به زبان ساده تر دارم كه به قول گاليليو گاليله :

 

" در اين جهان هيچ چيز نمي توان را به كسي ياد داد ، تنها مي توان به او كمك كرد تا پاسخ ها را در درون خود بيابد . "

 

 

بنابراين اگر به انتظار غول چراغ جادو و يك معجون از مار بال دار و عقرب هندي براي تغيير زندگيتون هستيد در اين تاپيك نخواهيد يافتش . و بگذاريد صادقانه بگم نه در اين تاپيك نه در پاي صحبت هيچ انديشمندي و نه در هيچ كتاب و ديواني چنين چيزي رو پيدا نخواهيد كرد .

 

 

اما تمام سعي من اين هست تا بهترين مطالب عملي و تجربي رو به بهترين بيان براي شما بنويسم و بهتون قول ميدم تاثير اين مطالب رو قطعا خواهيد ديد ، اگر و تنها اگر چند نكته رو قبل از شروع به مطالعه ي مطالب واقعا بپذريد و اجرا كنيد .

 

در پست بعدي اين نكات رو بيان خواهم كرد .

  • Like 27
لینک به دیدگاه

اما بريم سراغ نكاتي كه براي استفاده ي بهتر از اين قبيل موضوعات پيشنهاد مي كنم .

 

 

اگر واقعا دلتون ميخواد كه از اين مطالب بيشترين استفاده رو ببريد بايد يك شرط اصلي رو رعايت كنيد . شرطي كه از هزار قانون و قاعده براي مطالعه ي مطالب مهم تر هست . و نه تنها براي مطالعه ي اين مطالب بلكه براي مطالعه ي هر موضوع و مطلبي و اون " آرزوي عميق و قلبي براي آموختن و رسيدن به يك نگاه زيبا " ست .

 

پس تا زماني كه واقعا نخوايد به اين نگاه تازه و زيبا برسيد اين مطالب تنها مطالبي ساده و گذرا خواهد بود .

 

 

دومين نكته اي كه وجود داره اين هست كه شايد وقتي پشت كامپيوتر شخصيتون نشستيد و اين مطالب رو مطالعه مي كنيد پس از پايان هر پست وسوسه بشيد تا سريعا پست بعدي رو هم مطالعه كنيد و همينطور بريد تا پايان مطالب ، اما خواهشم اينه كه واقعا اين كار رو نكنيد ، مگر اينكه فقط قصد سرگرم شدن داشته باشيد .

پس آهسته و با تمركز مطالب هر پست رو بخونيد روي نكات مهم مكث كنيد، اون ها رو تجزيه كنيد ، از خودتون بپرسيد كي و كجا مي تونيد اين مطالب رو اجراكنيد ، نهايتا به نتيجه برسيد و بعد از مطالب رد شيد .

 

 

اگر در مطالعه ي پست ها به نكته اي خورديد كه احساس كرديد به كارتون مياد و نكته ي جالبي هست اون رو حتما جايي يادداشت كنيد تا در مواقعي كه به كامپيوتر دسترسي نداريد هم نكات مهم و كليدي رو از ياد نبريد .

 

 

همونطور كه گفتم گاليله معتقد بود هيچ رو نمي توان به كسي آموخت و همينطور برنارد شاو يك بار گفت " اگر بخواهيد به كسي چيزي ياد بدهيد ، هرگز نخواهد آموخت " و دقيقا هم همينگونه ست . يادگيري جرياني فعالانه دارد كه تنها با اجرا و ممارست است كه به تسلط منجر ميشه ؛

 

بنابراين در هرفرصتي سعي كنيد اين مطالب رو به ياد بياريد و در عمل از اون ها استفاده كنيد تا شاهد نتايج شگفت انگيزش باشيد .

و در نهايت همواره خودتون رو ارزيابي كنيد پيشرفتهايتون رو ببنيد و از خودتون بپرسيد كه چه اشتباهاتي مرتكب شدم و چگونه مي تونم اين بار رفتار بهتري نسبت به قبل داشته باشم .

 

 

اميدوارم اين نكات رو در مطالعه ي هرموضوع جديدي به كار بگيريد تا از صميم قلب شاهد نتايج شيرين و دستاوردهاي جديد شخصي باشيد .

 

 

 

از اينجا به بعد مقدمه تمام شده و وارد مطالب اصلي مي شويم .

  • Like 23
لینک به دیدگاه

در اولين قسمت از صحبت هامون دوست دارم ابتدا اين باور رو در شما ايجاد كنم كه واقعا بعد ديگري از زندگي هم هست و ميشه اين نگاه رو در خودمون زنده كنيم و بهترين راه شايد بيان يك مثال ساده باشه تا به اين باور دست پيدا كنيم . چون اگر واقعا از صميم قلب باور نداشته باشيم كه مي تونيم چنين نگاهي داشته باشيم هرگز نخواهيم به اون رسيد .

 

 

فرض كنيد شما به همراه يك لنج كوچيك براي مدتي عازم سفري دريايي شديد اما متاسفانه به هر دليل از مسير اصلي منحرف ميشيد و جايي در وسط دريا سرگردانيد كه ناگهان جزيره اي كوچك رو در دوردست ميبينيد .

 

" چشم " فرياد مي زنه و مي گه: من جزيره اي مي بينم زيبا و كوچك در آن سوي دريا .

 

" گوش " كمي درنگ مي كنه و ميگه : پس كو ؟ كجاست ؟ من كه جزيره اي نمي شنوم .

 

" دست " تكاني به خودش ميده و مي گه : من بيهوده مي كوشم آن جزيره را لمس كنم ، من جزيره اي نمي يابم .

 

و " بيني " نيز بويي مي كشه و مي گه : من آن را نمي بويم . جزيره اي در كار نيست .

 

 

اما چون شما به اعضاي بدن خودتون اعتماد داريد پس به " چشم " اعتماد مي كنيد و به سمت جزيره حركت مي كنيد . چون مي دونيد " چشم " افق هايي رو مي بينه كه بيني و گوش و دست از درك اون عاجز هستند .

 

اما اگر " چشم " نبود شايد هيچ گاه اون جزيره رو كشف نمي كرديد و پس از مدتي سرگرداني در دريا مي مرديد و يا حداقل براي مدت طولاني سرگردان مي مونديد تا تصادفا كسي شما رو پيدا كنده يا به دست امواج به ساحلي مي رسيديد.

 

 

پس همينطور كه هريك از ما يك تعداد احساسات ملموس و قابل لمس براي جسم با درجات متفاوت دارم يك تعداد احساسات غير قابل لمس هم برامون تعريف شده . يكي از معروف ترين اين قبيل احساسات هم " حس ششم " هست كه همگي باهش آشنا هستيم .

 

 

اين نگاه تازه هم دقيقا همينطور هست ، تا زماني كه چشم مخصوص اون رو در خودتون زنده نكنيد هرگز نمي تونيد اون بعد جديد و اون افق تازه رو كشف كنيد .

 

 

 

تا به حال براتون پيش نيومده كه بعد از مدتي يه شب با خودتون بگيد فلان موقع من چقدر كودن بودم ! چه افكاري داشتم . به چه چيزهاي مسخره اي فكر مي كردم و چه چيزهاي مهمي كه حتي يك بار هم بهشون فكر نكردم ؟

 

اون هايي كه اين حالت رو تجربه كردند كاملا متوجه حرف من ميشن ، در اون مرحله بوده كه اصطلاحا ميگن شما دچار " بلوغ فكري " شديد و به بعد تازه اي از تفكر درك و شعور رسيديد .

 

 

اما هميشه ابعاد تازه و بسياري براي كشف و حركت به سمتشون هست و امروز در اين تاپيك هدف ما نشون دادن اون بعد ديگه از زندگي و ارتباطاتتون با محيط اطراف هست .

 

 

ميگن كه روزي استادي جوان و اهل فكر عازم سفري دريايي شد ، در داخل كشتي پيرمردي روستايي و بي سواد بود كه از قضا به استاد بسيار ارادت داشت و هرزگاهي سري به كابينش مي زد و پاي صحبت هاي ايشون مي نشست . در يكي از روزها استاد جوان از پيرمرد پرسيد كه آيا چيزي از علم هواشناسي مي دوني ؟ پيرمرد نگاهي مي كنه و مي گه كه نه من سواد درستي هم ندارم چه برسه به علم هواشناسي ! كه همين هنگام استاد با لبخندي ميگه آگاه باش كه يك چهارم عمرت رو بر باد دادي . پيرمرد غمگين و مايوس از اتاق خارج ميشه و با خودش فكر مي كنه وقتي فردي چنين حكيم و دانشمند ميگه يك چهارم عمرم رو فنا كردم حتما درست مي گه ؛ روز دوم پيرمرد به كابين استاد ميره گرم گفت و گو ميشن تا جايي كه استاد جوان از پيرمرد ميپرسه آيا چيزي از علم زمين شناسي مي دونه ؟ و باز پيرمرد پاسخ منفي ميده و استاد در پاسخش ميگه بدون كه نصف عمرت رو بر باد دادي . روز سوم پيرمرد مجددا به كابين استاد وارد ميشه و در پاسخ به سوال استاد كه ازش مي پرسه آيا چيزي از علم دريا شناسي مي دوني پاسخ منفي مي ده استاد جوان در پاسخ رو به پيرمرد مي كنه و ميگه :

 

تو دانش زميني كه بر روي آن زندگي مي كني را نخواندي ؟ دانش دريايي كه هر روز از آن امرار معاش مي كني را نخوانده اي ! دانش هوايي كه هر روز با آن سر و كار داري را نمي داني ! پيرمرد تو سه چهارم عمرت را بر باد داده اي .

 

اينبار پيرمرد مايوس تر از قبل از كابين استاد خارج ميشه و به سمت كابين خودش در كشتي حركت مي كنه ، صبح روز بعد پيرمرد دوان دوان به طرف اتاق استاد مياد ، استاد كه از اين نفس نفس زدن پيرمرد تعجب مي كنه دليل نگرانيش رو جويا ميشه ، پيرمرد نگاهي به استاد جوان مي كنه و مي گه :

 

جناب استاد آيا شما شناشناسي خوانده ايد !؟

 

شناشناسي ؟ منظورت چيست ؟

 

استاد مي تواند شنا كنيد ؟

 

خير ! من شنا بلد نيستم .

 

جناب استاد افسوس كه شما تمام عمرتان را باد داده ايد ! كشتي به صخره اي برخورد كرده و در حال غرق شدن است ! تنها كساني به ساحل نزديك خواهند رسيد كه شنا كردن بلد باشند ! متاسفم استاد ..

 

و همينطور هم شد و استاد تمام عمرش رو بر باد داد .

 

 

 

اين داستان مصداق زندگي بسياري از يكايك ما ست . سالها در دبستان و راهنمايي و دبيرستان و دانشگاه عمر خود را وقف آموختن علم و دانشي مي كنيم كه به گمانمان سعادت و خوشبختيمان در آن نهفته است اما گاهي اوقات به جاهايي از مسير زندگي مي رسيم ، به مسائلي برخورد مي كنيم كه واقعا مي بينيم با هيچ يك از اون قوانين و قواعد و فرمول هايي كه تا به حال آموختيم سازگار نيست .

 

و همين ميشه كه به عالم و آدم و كشور و ملت هرچه دم دستمون باشه ناسزا ميگيم و به عدالت خدا شك مي كنيم به خاطر خشونت و بي رحمي محكومش مي كنيم .

 

اما واقعا اينطور نيست ، زندگي نه سياه هست و نه سفيد ؛ اين ما هستيم كه انتخاب مي كنيم چطور زندگي كنيم و زندگي رو چطور و به چه رنگ ببينيم ، اين ما هستيم كه انتخاب مي كنيم آيا زندگي برامون سفري باشه شگفت انگيز و با شكوه كه سرتاسر هيجان و شادي رو در اون تجربه كنيم يا اون رو چيزي جز درد محنت نبينبيم و هميشه خودمون رو اسير امواج سهمگيني ببينيم كه ما رو به سمت فنا و نيستي سوق ميدن . و اين انتخاب و نوع زندگي بستگي به ميزان دانسته ها و مهارتهاي شنا و حركت ما در اين درياي وسيع عمر داره .

 

آلوين تافلر در كتاب " شوك آينده " اينطور معتقده كه :

 

بي سوادان آينده آنهايي نيستند كه نمي توانند بخوانند و بنويسند ، بلكه آنهايي هستند كه نمي توانند ياد بگيرند .

اگر ياد نگيريم كه با زندگي چطور برخورد كنيم ، چطور با مشكلات و مسائل روبرو بشيم ، چطور با اطرافيانمون روابط موثر و مناسبي داشته باشيم ، در زندگي تجربه هاي ناب معنوي و روحاني نداشته باشيم ، لذت عسق ، محبت به ديگران و خدمت به هم نوع را درك نكنيم و در يك كلام نتونيم زندگي شادي رو خلق كنيم و از اون لذت ببريم ، بايد باور كنيم كه هنوز بي سواديم .

 

بزرگترين لطمه ي حيات ، مرگ نيست! بزرگترين لطمه آن چيزي است كه در عين حيات در درون ما مي ميرد . " نورمن كوزينس "

 

اميدوارم كه با اين ديد مصمم تر از قبل اين مطالب رو دنبال كنيد و سعي در كشف اين چشم جديد و نگاه تازه در خودتون باشيد .

 

 

 

شايد اين مطالب رو هم بايد مي گذاشتيم به حساب مقدمه !

  • Like 20
لینک به دیدگاه

خوب پس از بيان ضرورت مطالعه ي اين قبيل مطالب بريم سراغ اولين موضوع يعني " مشكلات "

 

 

يكي از مهم ترين مسائلي كه هر روز همه ي ما با انواع و اقسام مختلف اون سر و كار داريم مقوله ي " مشكلات " هست . واژه اي كه متاسفانه بد برامون تعبير شده ؛ مشكلاتي كه هميشه دشمن شماره ي يك انسان و لذايذ اون قلمداد ميشه .

 

اما آيا واقعا اينطور هست ؟ ايا مشكلات بر ما نازل شدند تا به وسيله ي اون ها شكنجه بشيم و نتونيم لذت هاي انساني رو تجربه كنيم ؟

 

به قطع كه اينطور نيست . اگر بتونيم اون زاويه ي ديد مورد نظر رو در خودمون ايجاد كنيم متوجه ميشيم كه واقعا تعبير نادرستي از بعضي مقوله هاي زندگيمون داريم ، بعضي از اون چيزهايي كه اكثرمون به عنوان " نقمت " از اون ها ياد مي كنيم واقعا " نعمت " هايي هستند كه براي رشد و تعالي انسان لازم و مفيد هستند .

 

 

" مشكلات " يكي از اين مقوله هاست ، شايد اين تعاريف تا اينجا كمي كليشه اي و شعاري به نظر بياد ، اما واقعا اين طور نيست بگذاريد باز هم از قالب تماثيل استفاده كنم .

 

انسان وقتي متولد ميشه مثله يك " خشت خام " مي مونه ، كاملا نرم و شل ، به راحتي تغير شكل مي ده و هيچگاه نميشه بهش اعتماد كرد ، نمي شه بهش تكيه كرد ؛ اما در طول زندگي اين خشت خام كم كم ، آهسته آهسته تبديل ميشه به يك آجر سخت . آجري كه مي تونه قسمتي از يك ديوار عظيم رو تشكيل بده ، ديواري كه ميشه بهش تكيه كرد ، ديواري كه ميشه بهش اعتماد كرد . خشت خام براي تبديل شدن به آجر سخت بايد دماي بسيار بالا و طاقت فرساي كوره رو تحمل كنه ، و اگر حاضر به تحمل كوره نمي بود هيچ گاه يك آجر با ارزش نمي شد . انسان هم دقيقا همين گونه هست تا زماني كه مشكلات و سختي ها رو تحمل نكنه هرگز نمي تونه رشد و تعالي داشته باشه و خشت خام درونش رو به آجر سخت و مستحكم تبديل كنه .

 

 

در سفری که با پسرم به گینه نو داشتم، مشاهده کردم که مرجانهای وسط دریا آنجایی که آب آرام است عمدتا رنگ باخته و فاقد حیات به نظر می رسند اما مرجانهای نقاط نا آرام دریا جایی که جذر و مد آنها را به این طرف و آن طرف می برد درخشان و شفافند.

 

از راهنمای خود علت را پرسیدم جواب داد مساله خیلی ساده ایست مرجانهای محله های آرام درگیر هیچ نوع مبارزه در زندگی نبوده اند در حالیکه مرجانهایی که در معرض کشاکش دریا هستند رشد و جلای بهتری پیدا می کنند . " مسعود لعلي "

 

 

تا به حال شده قسمتي از بدنتون ، مثله دست يا پايتون بشكنه و مجبور بشيد اون قسمت از بدن رو گچ بگيريد ؟ يادتون هست وقتي بعد از يك ماه گچ رو كه باز مي كرديد اون قسمت از بدنتون كه يك ماه زير گچ بود و هيچ حركتي نداشت چقدر لاغر و نحيف شده بود ؟

 

وقتي پس از مدتي از اون قسمت ( مثلا دست ) كار نكشيد ، تكونش نديد ، چيزي رو باهش بلند نكنيد ، پس از مدتي مي بيند چقدر لاغر و ضعيف شده طوري كه حتي اگر مدت بيشتري اين روند ادامه داشت شايد ديگه هيچ وقت قادر به حركت دادن اون دست نمي بوديد . و نكته اين جاست كه شما گمان مي كرديد چقدر اين دست در اسايش و آرامش هست .

 

انسان هم دقيقا همين گونه ست ، اگر مشكلات و موانع بر سر راهش نباشند هرگز نمي تونه پيشرفت داشته باشه .

 

شايد مشكل اين جاست كه ما هدف از حضورمون در اين دنيا رو از ياد برديم ؛ شايد يادمون رفته كه ما به اين دنيا پا گذاشتيم تا با زندگي كردن قيمت پيدا كنيم ، نه اينكه به هر قيمتي زندگي كنيم ، ما اومديم به دنيايي كه در اون با موانع و مشكلات و سختي ها دست و پنجه نرم كنيم و در نهايت همچون موجودي قوي و كمالي از اين ميدان خارج بشيم . چرا كه وعده ي آسايش و آرامش از ابتد هم براي جاي ديگه اي بوده و نه اينجا .

 

 

اغلب اوقات سكون برابر با مرگ است .

 

و اين رو من نمي گم مي تونيد مراجعه كنيد به تمام علما و انديشمندان چه ايراني و چه غير ايراني . به قول دوست عزيزم دكتر محمود انوشه هميشه اين " مسير وصال " هست كه جالب و هيجان انگيزه ، نه خود نقطه ي " وصل " . در اين جا " نقطه ي وصل " همون آرامش و آسايش حقيقي موعود و " مسير وصال " همين زندگي پر تكاپوي ما ست .

 

 

 

چو وصال شد ميسر همه نامه ها بسوزد

 

همه جامه ها بريزد ، همه وعده ها بپوسد

 

 

چو وصال شد ميسر ، دگر از قفس خبر نيست

 

چو رها شد اين قناري ، دگر از هوس خبر نيست

 

 

چو كه آرزو رسيدت ، دگر اين نفس چه خواهي ؟

 

شب خاموشي و صيحه ، دگر از جَرَس چه خواهي ؟

 

 

همه لحظه بر جبينم ، فقط اين سخن بببينم

 

به خداي آسمان ها ، همه آرزويم آن است كه به آرزو بميرم .

 

 

 

بنابراين دست و پنجه نرم كردن با مشكلات لازمه ي رشد هست . اجازه بديد باز هم مثال ديگه اي بيارم تا مهر تاييدي باشه بر صحبت هاي تا الانمون .

 

 

يادتون هست در اولين كلاس رياضي در اول دبستان وقتي معلم يك مسئله ي ساده ي رياضي رو مثله 2 + 1 جلوتون قرار داد نترسيديد ، نگران نشديد ؛ چرا ؟

 

چون مي دونستيد قرار نيست الان شما چيزي بلد باشيد ، اومديد به مدرسه ، در كلاس رياضي نشستيد تا بتونيد رياضيات بياموزيد و بعد بلند شيد . بعد ها شما بزرگتر شديد و هر سال مسائلي كه معلمان رياضي پيش روي شما قرار مي دادند مسائل سخت تري بود نسبت به قبل ، اما درست به همون نسبت با سخت تر شدن مسائل شما هم بيشتر رياضي ياد مي گرفتيد و به مسائل اون واقف مي شديد ، كم كم مسائلي از ضرب ، تقسيم ، توان ، جذر ، مثلثات و ... پيش رويتون قرار گرفت و شايد هنوز هم هر روز با مسائل جديد آشنا مي شيد . اما واقعا اين مسائل به چه انگيزه اي طراحي شده بودند ؟ براي شكنجه و آزار شما ؟ يا براي آموزش و رشد شما در درس رياضي .

 

پس باور داشته باشيد مشكلات زندگي كه پيش روي شما قرار مي گيرند به نفع شما و براي رشد شما هستند .

 

فرض كنيد به منزل يكي از دوستانتون رفتيد ، بعد از صرف شام دوستتون از شما مي خواد كه نگاهي به دفتر رياضيات پسرش بندازيد ، حتي اگر شما ندونيد كه اين پسر كلاس چندم هست با يك نگاه ساده به نوع و صورت مسائلش مي تونيد مقطع تحصيليش رو حدس بزنيد . در زندگي هم هميشه همينطور هست ، ميشه با نگاه به مشكلات هر كس سن روح و رشد عقلاني اون رو سنجيد و شايد اين تا به حال براي شما اتفاق افتاده باشه .

 

پس از اين به بعد سعي كنيد نوع نگاهتون به مسائل و مشكلات رو كمي تغيير بديد .

 

در يك كلام :

مشكلات را شكلات ببينيد .

 

 

و به ياد داشته باشيد يك صخره از سنگ مرمر مي تونه درد و رنج تراشيده شدن و صيقل داده شدن رو در خودش تحمل كنه و به تنديسي گران بها و ارزشمند تبديل بشه و يا اين سختي رو تحمل نكنه و سنگ زير پاي تماشاگران تنديس مرمرين بالا باشه .

 

 

شاد باشيد دوستان

:icon_gol:

  • Like 16
لینک به دیدگاه

زندگي همواره آن چيزي را به ما مي دهد كه از آن طلب مي كنيم .

 

چند وقت پيش در يكي از خيابون هاي شهر مشغول قدم زدن بودن بودم . مردي رو با ظاهري آشفته و لباسي ژنده ديدم كه سرگردان و بي هدف به اين طرف و اون طرف مي رفت ، بالاخره سر راهم قرار گرفت ، از ظاهرش ميشد فهميد كه مدتهاست اوضاع نا به ساماني داره ، با صدايي پر از درد و خستگي نزديكم شد و گفت : " آقا ممكنه خواهش كنم 500 تومن پول بهم بديد ... " از اوضاعي كه داشت خيلي ناراحت بودم اما به روي خودم نياوردم ، به آرومي بهش نگاه كردم بهش گفتم : " همين! فقط 500 تومن ؟ " نگاهش رو آورد بالاتر و سريعا گفت " بله فقط 500 تومن " دست كردم داخل جيبم و يك اسكانس 500 تومني درآوردم و گذاشتم توي دستش با لبخندي آروم بهش گفتم " زندگي همون چيزي رو بهمون مي ده كه از اون بخوايم " آروم دستش رو فشار دادم و به راه خودم ادامه دادم .

 

همينطور كه مي رفتم با خودم فكر مي كردم واقعا چه فرقي بين افراد موفق و افراد شكست خورده هست ؟ چه تفاوتي بين من و اين مرد بود ؟ آيا خدا اومده زمين و گفته ايليا تو آدم خوبي هستي و بايد به روياهات برسي ؟ اما اينطور فكر نمي كنم ؛ اگر نه به اين شدت اما من هم روزهاي بحراني مثله اين مرد داشتم ..

 

اگر از زندگي 500 تومن بخوايم ، 500 تومن بدست مياريم و اگر در پي شادي و موفيقت باشيم واقعا به اون خواهيم رسيد .

 

اما مسئله همينجاست ، مهم اين هست كه بخايم ، از صميم قلب ، با تمام وجود .

 

 

اون موقع ست كه آدم ياد اين آيه از كتاب قرآن ميافته :

خداوند سرنوشت هيچ قومي را دگرگون نخواهد كرد ؛ مگر آن كه آنان خود دست به تغيير دروني خود زنند . ( رعد - 11 )

 

بنابراين مي خوام اين رو بگم كه هر چيز كه بدست مي آريم نتيجه ي كارهاي خود ما هست و به قول معروف هرچه بكاريم همان را درو خواهيم كرد . نمي شود انتظار داشته باشيم تخم سيب بكاريم و به درخت پرتقال برسيم . اگر واقعا شادي و خوشبختي رو طلب كنيم به اون خواهيم رسيد ، اما به شرطي كه واقعا طلب كنيم و به سمتش حركت كنيم . به قول يك دوست " براي رسيدن اول بايد حركت كرد " همونطور كه براي پرواز بايد اول از زمين دل كند ، همونطور كه آندره ژيد ميگه :

هيچ انساني سرزمين هاي جديد را كشف نمي كند مگر اينكه راضي شود تا مدت بسيار طولاني از ساحل دور بماند .

 

و بنيامين ديزرائيلي چه زيبا ميگه :

 

انسان زاييده ي شرايط نيست ، بلكه خالق آن است .

 

 

اجازه بدهيد باز هم سفري داشته باشيم به سرزمين بزرگ تماثيل

 

در كارخانه اي در يك منطقه ي تاسيساتي هنگامي كه زنگ نهار به صدا در مي آمد همه ي كارگرها در كنار هم مي نشستند و نهار مي خوردند ، در اين بين هميشه يكي از كارگران بسته ي غذايي كه با خود مي آورد را باز مي كرد و شروع مي كرد به اعتراض :

 

- لعنت بر شيطون ! اميدوارم كه امروز ساندويچ كالباس نباشه ؛ من از كالباس متنفرم .. !

 

و نكته ي جالب اينجا بود كه اين كارگر هميشه عادت داشت بدون استثناء از ساندويچ كالباس شكايت كنه و اين كار رو هميشه و هر روز بدون هيچ كم و كاستي انجام مي داد .

 

هفته ها گذت و ساير كارگرها از رفتار عجيب اين كارگر به ستوه اومده بودند تا اينكه بالاخره يكي از كارگرها به زبان اومد و گفت :

 

- لعنت بر شيطون ! تو اگر تا اين حد از ساندويچ كالباس متنفري چرا به همسرت نمي گي يك ساندويچ ديگه برات درست كنه ؟!

 

- منظورت از " همسرت " چيه !؟ من كه متاهل نيستم ! من خودم ساندويچ هام رو درست مي كنم !!

 

و اين عينا مصداق زندگي روزمره ي بسيار بسيار از ماست ! هر روز از زندگي خودمون مي ناليم و مدام از سختي ها و رنج هاي زندگي شكايت مي كنيم غافل از اينكه تمام شرايط حاكم بر زندگيمون نتيجه ي اعمال تفكرات و تصميم هاي خود ماست !

 

اين قانون الهي ست كه هيچكس غير از خود ما نبايد و نمي تونه براي ما تعيين تكليف كنه ، اين ما هستيم كه هر روز ساندويچ هاي زندگيمون رو درست مي كنيم ، حتي اگر گاهي احساس مي كنيم كه ديگران در زندگيمون دخالت مي كنند بايد به ياد بياريم كه يك كجا تصميم ما بوده كه امروز چنين پيامدي داره ، بنابراين اگر از كيفيت ساندويچ هامون ناراضي هستيم به جاي مقصر شمردن سرنوشت و تقدير تصميم قاطع بگيريم و از اين به بعد ساندويچ هامون رو همون طوري بسازيم كه مي خوايم .

 

" تصميمات " امروز " واقعيت هاي " فرداست . ( پيتر دراكر )

 

پس ما كه همه ي اينها رو مي دونيم چرا تصميم نمي گيريم تا يك " تصميم " درست بگيريم ؟ چراي به جاي يك بار " درست تصميم درست را گرفتن " بعد ها در هزار و يك جاي زندگي با تبعات عظيم تصميمات غلط خود دست و پنجه نرم مي كنيم ؟

 

ميگويند روزي مردي در ساحل رودخانه اي نشسته بود كه ناگهان متوجه شد يك نفر به دست امواج خروشان رودخانه اسير و در حال غرق شدن هست . مرد تا با اين صحنه مواجه ميشه سريعا وارد رودخانه ميشه و به هر سختي اون يك نفر رو از آب مياره بيرون و شروع مي كنه بهش تنفس مصنوعي دادن كه در همين بين متوجه فرياد هاي " كمك .. كمك " دو نفر ديگه در آب ميشه پس دوباره به رودخانه مي ره و با زحمت زيادي اون دو نفر رو هم ازآب بيرون مي كشه اما همين كه كه اون ها رو به روي زمين مي گذاره متوجه ميشه كه باز چند نفر ديگه داخل آب افتادند و در حال غرق شدن اند ، بالاخره اون مرد انقدر قرباني نجات مي ده كه نهايتا خودش از پا مي افته اما صداي فريادهاي كمك خواستن از طرف رودخانه همچنان قطع نميشه ...

 

اي كاش اون مرد خيرخواه چند قدمي به طرف بالاي رودخانه مي رفت و متوجه مي شد كه ديوانه اي مردم رو يكي يكي داره به آب مي اندازه . در اين صورت اين همه انرژي صرف نمي كرد و به جاي رفع معلول با علت به مبارزه مي پرداخت و جون افراد بيشتري رو نجات مي داد .

 

 

در زندگي همه ي ما علت بزرگي وجود داره كه سرمنشا تمام رويداد هاي زندگيمون هست . علت و منشا تمام شادي ها ، غم ها ، رنج ها ، پيروزي ها ، شكست ها ، اميد ها ، يأس ها ؛ و اون يك چيز : " افكار و عقايد" ي ست كه انتخاب مي كنيم .

 

 

پس اگر واقعا مي خواهيد زندگيتون رو تغيير بديد انديشه هاي خودتون رو تغيير بديد كه هر راه حلي جز اين چيزي جز خستگي و نااميدي نصيبتون نخواهد كرد .

 

از درون سيه توست ، جهان چون دوزخ

 

دل اگر تيره نباشد همه دنياست بهشت ( صائب تبريزي )

 

 

افسردگي، غم و اندوه وجود ندارند ، آنچه هست " انديشه " ي مضطرب ، خشمناك و اندوهگين است . ( وين داير )

 

 

و در پايان دوست دارم به يك انديشه ي ناب كه در قسمتي از كتاب " از تاريكي به نوز " نوشته ي " جرالد جمبالسكي " ديده بودم اشاره كنم .

 

" ... وقتي براي سخنراني به " دنور " رفته بودم، جايي توقف كردم تا كفش هايم را واكس بزنم . دوستي همراهم بود . همچنان كه مشغول صحبت بوديم متوجه مرد واكس زن شدم كه با شوقي شگفت انگيز، كفش هاي مرا واكس مي زد . كفش هاي من چنين ظرافت و توجه مهرباني از كسي دريافت نكرده بود . مرد ، كه لبخند بزرگي بر لب داشت به نظر مي رسيد در نوعي خلسه فرو رفته است .

 

بيش از پانزده دقيقه طول كشيد كه كفشهايم را واكس بزند . وقتي به او گفتم : " تا به حال هيچكس با چنين توجه و ظارفتي به كفش هايم نرسيده بود " گفت : " هديه ي خدا " .

 

وقتي منظورش را پرسيدم گفت : " از اينكه يكي از فرزندان خداست و عشق و بركت فراوان خداوند را دريافت مي كند، احساس خوشبختي مي كنئ . به خاطر ستايش عشق خدا، هركاري را كه انجام مي دهد آن را به عنوان هديه اي براي خداوند مي داند . " مي گفت كه حضور خدا را در هرآنچه مي بيند و لمس مي كند، احساس مي كند . معلوم شد واكس زني چنان مهربان و ظريف عشقش را نسبت به خدا ابراز مي كند .

 

تماشاي او همانند تماشاي عابدي غرق در نيايش و تعمق بود . تواضع و شادي عميقي در وجود آن مرد احساس كردم . او به من نشان داد با هر سلام به ديگران ، با هر كاري كه انجام مي دهيم، حتي نظافت توالت ، مي توان با همه ي عشق به عنوان پيشكشي آن را براي خداوند انجام داد ، آن روز تجربه اي بسيار قدرتمند و شگفت انگيز نصيبم شد .

 

آن مرد ، نشان داد آنچه انجام مي دهيم مهم نيست بلكه چگونگي انچام آن حايز اهميت است . آن شب ، يافتن حضور خدا در هرچه انجام مي دهيم، حتي در واكس زدن كفش ها موضوع سخنراني ام شد . "

 

و اكنون آيا ياد آن بيت معروف از حضرت خواجه نمي افتيد ؟

" مرا عهديست با جانان كه تا جان در بدن دارم

 

هواداران كويش را چو جان خويشتن دارم "

 

و اون جمله از مولا علي ( ع ) كه گفت :

 

من در هيچ چيز نظر نكردم ، جز آن كه قبل از آن، بعد از آن و در آن خدا را ديدم .

 

 

 

با آرزوي بهروزي و نيك انديشي حقيقي - كوچكتان ايليا :icon_gol:

  • Like 12
لینک به دیدگاه

خوب ؛ سلام مجدد

 

 

امروز قصد دارم در اين پست مهم ترين و كليدي ترين نكته و راز موفقيت رو براي دوستان بيان كنم . اين مطالبي كه در اين پست بيان خواهم كرد مخصوصا براي كساني كه در شغل هايي مشغول به فعاليت هستند كه در ارتباط بيشتري با مردم بايد باشند بسيار بسيار مفيد و كليدي خواهد بود .

 

پس من دوست دارم از اون به عنوان بزرگترين راز كنار اومدن با مردم اسم ببرم و اون چيزي نيست جز اينكه " در هر كاري خودتون رو جاي فرد مقابل بگذاريد و از دريچه ي چشم اون به مسائل نگاه كنيد . "

 

و اين يعني شاه كليد موفقيت اجتماعي . در هر موضوع و مسئله اي ببنيد طرف مقابلتون چي مي خواد ، منافعش چي هست و چطور مي خواد اون رو به دست بياره بعد از اين تنها كاري كه بايد بكنيد اين هست كه نسبت به اون چيزي كه طرف مقابل مي خواد علاقه نشون بديد و بهش بگيد كه چطور مي تونه اون رو بدست بياره .

 

در هركاري كه انجام مي ديد اين نكته ي بزرگ رو فراموش نكنيد ، مثلا اگر دوست داريد فرزندتون سيگار نكشه ننشينيد نريد جلوش و ساعتها براش در مورد سيگار و مضرات مصرفش صحبت كنيد و نگيد كه دوست نداريد اينكار رو انجام بده بلكه با يك حركت تيزبينانه و روانشناسانه بهش نشون بديد كه سيگار كشيدن احتمالا ممكنه اون رو از عضويت در تيم فوتبال مدرسه و يا پيروزي در مسابقه ي دو كه چند هفته آينده برگذار خواهد شد محروم مي كنه و به اين ترتيب خيلي راحت مي تونيد اون رو از كشيدن سيگار منصرف كنيد .

 

 

حالا فرقي نمي كنه سر و كارتون با بچه ها باشه يا گاو و گوساله هاي مزرعه ! گفتم گوساله چون مي خواستم مثالي كه يادم اومد رو براتون نقل كنم .

 

يك روز والف والدو امرسون و پسرش سعي كردند گوساله اي رو به آغل ببرند ، ولي باز هم همون اشتباه همه ي مردم رو مرتكب شدند يعني دقيقا به همون چيزي فكر مي كردند كه خودشون مي خواستند و اون چيز فقط كشيدن گوساله به طرف آغل بودند ، به طبع همونطور كه امرسون و پسرش سعي مي كردند گوساله رو با قدرت هرچه بيشتر به طرف آغل بكشند گوساله هم فقط به همون چيزي كه خودش مي خواست فكر مي كرد و با تمام توان پاهاش رو محكم به زمين فشار مي داد و خودش رو به عقب مي كشيد و ابدا نمي خواست مزرعه رو ترك كنه ( قانون سوم نيوتن ! ) پيش خدمت ايرلندي امرسون كه اين كش و قوس و جنگ جدل رو ديد با يك حركت كاملا روانشانسانه به سادگي كاري كرد كه گوساله با پاي خودش به طرف آغل حركت كنه ! شايد هرگز كتاب چاپ نكرد و مقاله ننوشت و سخنراني نداشت اما حداقل در اين مورد شعورش از امرسون و پسرش بيشتر قد مي داد !

 

مي دونيد پيش خدمت ايرلندي چه كار كرد ؟ قبل از هرچيز به اين فكر كرد كه گوساله " چه مي خواهد " و اگر خودش جاي گوساله بود چي مي خواست ؟ بنابراين با حسي مادرانه و زيبا به آرومي انگشتش رو داخل دهن گوساله گذاشت و اجازه داد تا انگشتش رو بمكه و به همين ترتيب آروم به طرف آغل هدايتش كرد !

 

به همين سادگي به همين خوشمزگي ! حالا اگر روند قبل ادامه داشت شايد هرگز به نتيجه نمي رسيد ، امرسون و پسرش از پا مي افتادند يا گوساله به هر ترتيب براي هميشه فرار مي كرد يا هرچيز ديگه و تنها به اين دليل كه هر دو طرف فقط به فكر منافع شخصي خودشون بودند و نخواستند به اين فكر كنند كه طرف مقابل چي مي خواد و چطور مي تونم اون رو بهش برسونم تا كار خودم هم راه بيافته .

 

 

اجازه بديد در اينجا يكي از بهترين نصايحي كه در باره ي هنر عالي روابط انساني گفته شده رو نقل كنم ، هنري فورد مي گه :

اگر موفقيت فقط يك راز داشته باشد ، آن توان ديدن دنيا از چشم طرف مقابل و ديدن مسائل از زوايه ي ديد اوست .

اين جمله ي ناب به قدري ساده ست كه با يك نگاه هر كس حقيقت نهفته در اون رو كشف مي كنه و متوجهش ميشه ، اما با اين حال نود درصد مردم در تمام دنيا ازش غافلند .

 

اما جاي افتخار و تقدير داره كه خوشبختانه حداقل مدير خوب انجمن خودمون حتي از اين مقوله غافل نيست و به اون واقفه ؛ مثال مي خوايد ؟ نگاهي بندازيد به همون تيتري كه در بالاي انجمن هست ، ممنوعيت بحث سياسي ، لطفا مطلبي كه در اين مورد نوشتند رو بخونيد :

 

 

با سلام خدمت شما اعضاي محترم خانواده ي نوانديشان

 

متاسفانه مدتی است که شاهد زیادتر شدن بحث های سیاسی در انجمن هستیم.

 

دوستان من با توجه به شرايط فعلي جامعه و حساس شدن مسئولين، ايجاد بحث هاي سياسي و تاپيك هاي از اين دست حتي اگر بدون كوچكترين منظور و توهيني هم باشه، مي تونه موجب بسته شدن انجمنمون بشه و باعث بشه همگي براي مدت طولاني از استفاده ي مطالبي كه ذره ذره به كمك هم در اينجا قرار داديم و از همه مهم تر از صحبت و معاشرت با دوستان خوبمون در اينجا محروم بشيم . اون هم تنها به خاطر يه سري بحث هاي خسته كننده و كم نتيجه كه عواقبش رو تا به امروز در دنيا مجازي با بسته شدن فروم هاي مختلف و از هم جدا شدن دوستان بسيار صميمي و در دنياي واقعي با ايجاد وقايع مختلف براي قربانيان حاصل از اين قبيل بحث در هر دو جبهه ديده ايم .

 

پس شايد خوب باشه كه براي حفظ اين محيط خوب و صميمي كه به همت شبانه روزي هممون تا به اينجا رسيده، حتي براي مدتي كوتاه از بیان اینگونه مطالب در پست ها، امضاها و آواتارها پرهیز کنیم تا مبادا روزي شاهد چنين اتفاقات نازيبايي در اين خانواده ي گرم و صميمي باشيم.

 

 

امیدوارم همه دوستان رعایت کنن تا فضایی آرام با بحث های منطقی و به دور از تنش های سیاسی رو شاهد باشیم.

 

با آرزوی موفقیت و شادکامی برای همه دوستان عزیز :icon_gol:

مدیریت انجمن نواندیشان

 

 

مي بينيد ؟ اين پست نمونه ي ناب يك نوشته ي روانشناسانه ي دو طرفه ست . همگي بر اين مقوله واقفيم كه بسته شدن انجمن بيشترين هزينه و زيان رو قبل از همه ي ما براي ادمين و به عبارتي مدير و خالق انجمن داره و به تبع اگر در اثر اين منازعات سياسي بنا بود انجمن مسدود بشه بيشترين خسارت موجب ايشون بود ، اما در بيانيه اي كه نوشته شد و مي بينيد حتي يك كلمه هم از منفعت و ضرر خود ايشون صحبتي به ميون نيومده ؛ در ازا به طور كامل دقيق و ريز بينانه تمام اون چيزي كه براي تك تك ما مهم و ارزشمند هست بيان شده و اين نشون ميده كه قبل از نوشتن اين نامه نويسنده خودش رو به جاي مخاطب گذاشته و با خودش فكر كرده من اگر جاي مثلا كاربران انجمن بودم چه چيز برام مهم و ارزشمند بود ؟ آيا اينكه ادمين سايت دچار زيان مالي و يا هر خسارت ديگه اي بشه براي من مهم تر از منافع خودم مي بود ؟ و در نتيجه بسيار زيبا فقط اون چيزهاي كه براي من و شماي كاربر ارزش هست رو بيان كردند و بسياري به آهستگي پذيرفتيم صحبت هايشون رو .

 

قطعا ايشون مي تونست مثلا بگه : در صورت مشاهده ي بحث سياسي سريعا حذفش مي كنيم چون بحث سياسي باعث ميشه انجمن بسته بشه و دچار خسارت زيادي بسيم و اين كه من نه وقت و نه هزينه ي لازم براي ايجاد يك فروم ديگه و يا پيگيري و رايزي با مسئولينش رو دارم در نتيجه تمام مطالب هم از دست خواهند رفت . خود دانيد !

 

حتي در اون نوشته اي كه مشاهده مي كنيد غير از اين نكته كه گفتم نكته هاي روانشناسانه ي بسيار زياد ديگه اي هم گنجونده شده ، مثلا به همين چند كلمه توجه كنيد :

با سلام خدمت شما اعضاي محترم خانواده ي نوانديشان
فكر مي كنيد خطاب كردن كاربران به عنوان اعضاي خانواده هيچ تاثير مفيدي در روند پذيرش و مقبوليت نامه و موضوع نداشته ؟ اگر اينطور فكر مي كنيد سخت در اشتباهيد . يا به طور مثال در اين چند جمله :
مي تونه موجب بسته شدن انجمنمون بشه و باعث بشه همگي براي مدت طولاني از استفاده ي مطالبي كه ذره ذره به كمك هم در اينجا قرار داديم و از همه مهم تر از صحبت و معاشرت با دوستان خوبمون در اينجا محروم بشيم .
فكر مي كنيد استفاده از شناسه ي جمع و اينكه نويسنده خودش رو در كنار مخاطب قرارد داده و منافع مخاطب رو منافع خدش قلمداد كرده بي تاثير هست ؟!
پس شايد خوب باشه كه براي حفظ اين محيط خوب و صميمي كه به همت شبانه روزي هممون تا به اينجا رسيده، حتي براي مدتي كوتاه از بیان اینگونه مطالب در پست ها، امضاها و آواتارها پرهیز کنیم تا مبادا روزي شاهد چنين اتفاقات نازيبايي در اين خانواده ي گرم و صميمي باشيم.
به كلمات آغازين اين قسمت توجه كنيد ؛
پس شايد خوب باشه
فكر مي كنيد نويسنده ي تيزبين نمي تونست به جاي استفاده از اين كلمه كه به نوعي مخاطب رو در انتخاب شريك كرده و بهش بها داده از كلمات ديگه اي استفاده كنه و به جاي اين شريك كردن مخاطب از كلمات تحكم آميز و دستوري استفاده كنه و حرف آخرش رو به عنوان يك دستور يا قانون بنويسه ؟! يا اين جمله :
تا مبادا روزي شاهد چنين اتفاقات نازيبايي در اين خانواده ي گرم و صميمي باشيم.
آيا نمي تونست به جاي كلمه ي " مبادا " از كلمه ي " هرگز " استفاده كنه ؟! اما آيا شما هم انرژي منفي و دستوري نهفته در كلمه ي " هرگز " رو احساس مي كنيد ؟! و يا فكر نمي كنيد به جاي كلمه ي " نازيبا ‍" مي تونست از كلمه " زشت " استفاده كنه ؟! و بسيار نكته هاي ظريف ديگه كه شايد با اينكه اين نامه رو مطالعه كرديد اما هرگز بهشون توجه نكرده بوديد و نكته ي مهم اينجاست كه همين نكته هاي باريك نادانسته در واكنش شما نسبت به اين نامه به شدت موئثر بودند !

 

 

تا حالا شده به ماهيگيري بريد يا يك ماهيگر رو ببينيد ؟ به نظرتون آيا غذاي مورد علاقه ي ماهيگير كِرم هست !؟ سوال مسخره اي به نظر مياد نه !؟

 

اما نكته همين جاست ؛ ماهيگير شايد هرگز كرم دوست نداشته باشه ، شايد عاشقه گوشت بريون شده ي گوسفند باشه ، اما به نظرتون براي ماهيگيري گوشت بريون رو انتخاب مي كنه يا كرم رو !؟ درست حدس زديد كرم رو ؛ چون مي دونه كه غذاي مورد علاقه ي ماهي ها كرم هست ؛ بنابراين هيچ وقت نمياد يه تيكه گوشت بريون شده رو بگيره جلوي ماهي ها و بگه : آهاي ماهي كوچولوهاي خوشگل دوست نداريد از اين گوشت بريون شده ي گوسفند چاق و چله ي من بخوريد ؟! بلكه يه تيكه كرم رو به قلابش آويز مي كنه و اون رو جلوي ماهي ها ميگيره و به همين روش هميشه ماهي هاي زيادي داخل سبدش هست .

 

پس يادتون نره هميشه طعمه رو طوري بايد انتخاب كرد كه تا براي ماهي ها خوشايند باشه و نه صرفا براي شما .

 

 

پس يك بار ديگه مي گم ؛ برزگترين راز موفقيت و كنار اومدن با مردم " ديدن امور از چشم اون هاست "

 

 

شاد باشيد و بهروز تا ديدار بعدي بدرود

:icon_gol:

  • Like 9
لینک به دیدگاه

خوب ؛ با توجه به زياد بودن مطالب بهتر هست تا همين قسمت فعلا مطالب رو داشته باشيم تا بعد از يك وقفه ي كوتاه مجدد ادامه ي مطالب رو پيگيري كنيم .

 

تا اينجا در مورد موضوعات مطرح شده و نشده اگر كسي سوالي انتقادي موضوعي گلايه اي چيزي داره بيان كنه ، من هم در خدمتم . :icon_gol:

  • Like 5
لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...

این نوشته را بپاس مطالب قشنگتان به شما تقدیم میکنم. نوشته هایی که شبیه گل نیلوفر آبی است.

گل نیلوفرآبی نماد یک طرز زندگی عارفانه است. بدون اینکه توسط آب لمس شود از دورن لجن می شکفد و بالا می آید و بازهم لمس نشده باقی می ماند. و این نمادی برای تحول و دگرگونی است. لجن به زیباترین و معطرترین گلی تبدیل شده که این سیاره تاکنون شناخته.

  • Like 5
لینک به دیدگاه
  • 2 ماه بعد...
  • 4 سال بعد...

دوباره سلام به همه ي دوستان :icon_gol:

 

 

اگر از نوع مطالب بحث شده تا به اينجا خوشتون اومده پيشنهاد مي‌كنم حتما 3 كتاب ارزشمند "ديل كارنگي" بزرگ در اينباره رو مطالعه بفرماييد. همينطور كتابهاي جناب آقاي مسعود لعلي كه مجموعه اي ارزشمند و چند جلدي از اين قبيل داستان‌هاي الهام بخش هست.

 

ديل كارنگي :

 

آيين دوست يابي

آيين زندگي

آيين سنخوري

 

 

مسعود لعلي :

مجوعه چند جلدي "شما عظيم تر از آنچه هستيد كه مي‌انديشيد"

 

 

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...