رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

20 مهر 88....ساعت 2 بعد از ظهر....یه خونه تو آتیش سوخت...

 

یادم میاد وقتی شنیدم همه ی بچگیام مثل فیلم از جلوم گذشت....وقتی با هم رفتیم واکسن زدیم که بریم کلاس اول...........دوچرخه بازی هامون بعد مدرسه............چه زود بزرگ شدیم..........همیشه با هم .......... تو خونه و مدرسه.......

 

یعنی 22مهر میشه سالگردت ؟! یعنی یک ساله که مردی؟! به این زودی یک سال شد! پس چرا انگار دیروز بود....

امروز داشتم یه سریال بیخود تو تلویزیون میدیدم...یه زنه 60 % سوختگی رو نشون میداد...کل تنش جزغاله بود....خدایااااا اااااااااااا 90% سوختگی.................چی کشیدی تو........

 

یه ساعت پیش به پری میگفتم دلم میخواد گریه کنم اما دیگه اشکم نمیاد واسه هیچی ، فقط انگار یه سنگ بزرگ گذاشتن رو قفسه سینم....

 

پس اینا چین که دارن میان!!!.......

  • Like 19
لینک به دیدگاه
  • 3 ماه بعد...

بیهوده است

اگر فکر کنم

سیگار را از امید ساخته اند

که من خاکسترش را در گودالهای رعشه خالی کنم

که در هیچ آینه نمی گنجد

بیهوده است

اگر فکر کنم

سماور تند تند نفس می کشد

که به اندازه ی یک استکان چای

فرار کنم از خودم

من از آتشی که زود خاموش می شود میترسم

این لرز به ناچار در من حرف می زند

که از آینه

چیزی بیشتر از یک روز ساده سرم نمی شود

 

بیهوده است

بیهوده تر

اگر فکر کنم

سیگار و استکان چای

می خواهند از تنهایی من

چیزی بفهمند

 

(مجتبی پور محسن)

  • Like 14
لینک به دیدگاه

خاک هایش را به تو می بخشد

زمین

تنها در همیشه می چرخد

با پشت خالی و

تمام دریاهایش در مشت

چه راه درازی باید برود

و چه قدر برای تو دلتنگ می شود

  • Like 12
لینک به دیدگاه

تنها هنگامی که خاطره ات را می بوسم

در می یابم که دیر گاهی ست که مرده ام

چرا که لبان خود را از پیشانی خاطر ه ی تو سردتر می یابم

از پیشانی خاطره ی تو

ای شاخه ی جدا مانده ی من

  • Like 15
لینک به دیدگاه

سنگ رودخانه ام

آب از سرم گذشته

روی برگهای جدا شده تقویم

 

صدف پیچ پیچم

دریای های و هوی

پشت سرم

و فریاد بادی که مرا برد

هنوز توی گوشم هست

 

بوته ی پاییزم

ریخته ام روی زمین و نیمه ی دیگرم

دل داده به خاک

باغچه ات را رها کنم

زمین پایین می افتد

باد اگر مرا دوباره ببرد

تو از کجا بدانی بهار شده یا نه؟

 

اصلا رخت آویز اتاق توام

که بارانی ات شانه های امن گریه است

وقتی کنج اتاق سرد و به انتظار صدای قدم هایی

که بپوشاند این همه تنهایی عریان را

 

می دانم رهایم نمی کنی

آینه ام

بیفتم از دستت

هزار تکه می شوی

دستم را بگیر

  • Like 8
لینک به دیدگاه

زمین به ما که می رسد

وارونه می چرخد

فردای کوچکمان

با سیل می رود

وآوازهای آبی زمین

می ماند برای روزهای مبادا

 

زمین به ما که می رسد

نه می زند

نه می رقصد

کنار گازهای شعله ور گوشه می گیرد

به انتظار بلمی که نمی آید

  • Like 7
لینک به دیدگاه

بعد از این سایه ام را به خانه بیاویز

چرا که دیگر از تو خواهم گریخت

 

وقتی حریم این بهشت را

یک سیب زیر سوال می برد

و اعاده حیثیت خدارا

نا ممکن می گرداند

 

آدم ،این اولین و عاشق ترین مرد

تاوان خویش را

صبورانه بر دوش می کشد

و حس گناه،

این درد موروثی اجدادم

مرا بر این می دارد

تا از تو بگریزم

 

آی بانو!

بعد از این سایه ام را به خانه بیاویز

چرا که دیگر از تو خواهم گریخت

  • Like 8
لینک به دیدگاه

مگر جوراب را روی سر نمی کشند؟

 

یعنی کلاه برای گذاشتن روی پا نسیت؟

من که باور نمی کنم

کسی پیراهنش را از پاهایش نپوشد

 

آی دنیا، دنیا

چقدر تو پر از سوء تفاهم های ساده ای

  • Like 4
لینک به دیدگاه

خیال خام پلنگ من

به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را ز بلندایش به زیر کشیدن بود

پلنگ من

دل مغرورم

پرید و پنجه به خالی زد

که عشق

ماه بلند من

ورای دست رسیدن بود

 

من و تو آن دو خطیم

آری موازیانه به ناچاری

 

که هر دو باورمان ز آغاز

به هم نرسیدن بود

  • Like 1
لینک به دیدگاه

هوا

تفنگ

طناب

سه گزینه برای انتخاب

برای رهایی

 

به هوای انتخاب ، یک آن چشم از تو گرفتم

روی از من گرفتی

بی هوا مردم

  • Like 1
لینک به دیدگاه
  • 6 ماه بعد...

ققنوس ها مرا با خود می برند

سیگارم را که آتش می زنی.

تو چشم های سبز داری بالا بلند!

...نه اسب نه گوزن نه ماه

تو طعم پخته ی سیب زمینی

در درکه های جمعه

تو طعم من در رگ های شعر.

تمامی این ها را در تو یافته اَم

مثل یک کشف شاعرانه

در ستون حوادث عصرهای روزنامه های صبح.

 

سیگارم را که آتش می زنی

تو آیدا من احمد شاملو

بسته های پستی را که می گشایم

من ماتیلده تو پابلو نرودا

وَ جهان در تو مسطح می شود

در رقص تو روی شانه های شب نشینیِ با باران

بی چتر

بی کلاه

بی روسری

فقط باران و موهای در هم پیچیده

کنار خیابانی که اولین آدامس را باهم جویدیم

حالا هر گاه به تو می اندیشم

سبیل هایم را می جوم

چترم را می بندم

وَ به انتظار باران

سال ها به آسمان خیره می مانم.

وَ تمامی چیزهای دیگر را هم در تو یافته اَم

تور ماه گیری

شل سیلور استاین

کیف مدرسه

میز تحریر خواهرم

یخچال

دفترچه ی بیمه

وَ نسیمی که تمامی این ها را به پنجره می دوزد

مرا به تو

مثل کوچه باغی پُر از دختری که می بوسیدم

مثل گنجشک هایی که بوسه از زمین برمی چیدند

مثل خورشید

که در قاب پنجره ی چشم تو غروب می کرد.

 

حالا آن قدر دور آتش سیگارم می رقصم

تا باران بگیرد از پرواز ققنوس ها

تا در آغوشم بگیری

بالابلند در میان مانتوی آبی

که همه ی رنگ هاست.

 

مهدی شادمانی روشن

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...