hodaa 5488 ارسال شده در 3 دی، 2010 20 مهر 88....ساعت 2 بعد از ظهر....یه خونه تو آتیش سوخت... یادم میاد وقتی شنیدم همه ی بچگیام مثل فیلم از جلوم گذشت....وقتی با هم رفتیم واکسن زدیم که بریم کلاس اول...........دوچرخه بازی هامون بعد مدرسه............چه زود بزرگ شدیم..........همیشه با هم .......... تو خونه و مدرسه....... یعنی 22مهر میشه سالگردت ؟! یعنی یک ساله که مردی؟! به این زودی یک سال شد! پس چرا انگار دیروز بود.... امروز داشتم یه سریال بیخود تو تلویزیون میدیدم...یه زنه 60 % سوختگی رو نشون میداد...کل تنش جزغاله بود....خدایااااا اااااااااااا 90% سوختگی.................چی کشیدی تو........ یه ساعت پیش به پری میگفتم دلم میخواد گریه کنم اما دیگه اشکم نمیاد واسه هیچی ، فقط انگار یه سنگ بزرگ گذاشتن رو قفسه سینم.... پس اینا چین که دارن میان!!!....... 19
hodaa 5488 مالک ارسال شده در 16 فروردین، 2011 بیهوده است اگر فکر کنم سیگار را از امید ساخته اند که من خاکسترش را در گودالهای رعشه خالی کنم که در هیچ آینه نمی گنجد بیهوده است اگر فکر کنم سماور تند تند نفس می کشد که به اندازه ی یک استکان چای فرار کنم از خودم من از آتشی که زود خاموش می شود میترسم این لرز به ناچار در من حرف می زند که از آینه چیزی بیشتر از یک روز ساده سرم نمی شود بیهوده است بیهوده تر اگر فکر کنم سیگار و استکان چای می خواهند از تنهایی من چیزی بفهمند (مجتبی پور محسن) 14
hodaa 5488 مالک ارسال شده در 17 فروردین، 2011 خاک هایش را به تو می بخشد زمین تنها در همیشه می چرخد با پشت خالی و تمام دریاهایش در مشت چه راه درازی باید برود و چه قدر برای تو دلتنگ می شود 12
hodaa 5488 مالک ارسال شده در 17 فروردین، 2011 تنها هنگامی که خاطره ات را می بوسم در می یابم که دیر گاهی ست که مرده ام چرا که لبان خود را از پیشانی خاطر ه ی تو سردتر می یابم از پیشانی خاطره ی تو ای شاخه ی جدا مانده ی من 15
hodaa 5488 مالک ارسال شده در 18 فروردین، 2011 سنگ رودخانه ام آب از سرم گذشته روی برگهای جدا شده تقویم صدف پیچ پیچم دریای های و هوی پشت سرم و فریاد بادی که مرا برد هنوز توی گوشم هست بوته ی پاییزم ریخته ام روی زمین و نیمه ی دیگرم دل داده به خاک باغچه ات را رها کنم زمین پایین می افتد باد اگر مرا دوباره ببرد تو از کجا بدانی بهار شده یا نه؟ اصلا رخت آویز اتاق توام که بارانی ات شانه های امن گریه است وقتی کنج اتاق سرد و به انتظار صدای قدم هایی که بپوشاند این همه تنهایی عریان را می دانم رهایم نمی کنی آینه ام بیفتم از دستت هزار تکه می شوی دستم را بگیر 8
hodaa 5488 مالک ارسال شده در 18 فروردین، 2011 زمین به ما که می رسد وارونه می چرخد فردای کوچکمان با سیل می رود وآوازهای آبی زمین می ماند برای روزهای مبادا زمین به ما که می رسد نه می زند نه می رقصد کنار گازهای شعله ور گوشه می گیرد به انتظار بلمی که نمی آید 7
hodaa 5488 مالک ارسال شده در 19 فروردین، 2011 بعد از این سایه ام را به خانه بیاویز چرا که دیگر از تو خواهم گریخت وقتی حریم این بهشت را یک سیب زیر سوال می برد و اعاده حیثیت خدارا نا ممکن می گرداند آدم ،این اولین و عاشق ترین مرد تاوان خویش را صبورانه بر دوش می کشد و حس گناه، این درد موروثی اجدادم مرا بر این می دارد تا از تو بگریزم آی بانو! بعد از این سایه ام را به خانه بیاویز چرا که دیگر از تو خواهم گریخت 8
hodaa 5488 مالک ارسال شده در 19 فروردین، 2011 مگر جوراب را روی سر نمی کشند؟ یعنی کلاه برای گذاشتن روی پا نسیت؟ من که باور نمی کنم کسی پیراهنش را از پاهایش نپوشد آی دنیا، دنیا چقدر تو پر از سوء تفاهم های ساده ای 4
hodaa 5488 مالک ارسال شده در 20 فروردین، 2011 خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود و ماه را ز بلندایش به زیر کشیدن بود پلنگ من دل مغرورم پرید و پنجه به خالی زد که عشق ماه بلند من ورای دست رسیدن بود من و تو آن دو خطیم آری موازیانه به ناچاری که هر دو باورمان ز آغاز به هم نرسیدن بود 1
hodaa 5488 مالک ارسال شده در 21 فروردین، 2011 آسمان ابری بود ما غصه هایمان را شمردیم و به خواب رفتیم باید هم کابوس میدیدیم 1
hodaa 5488 مالک ارسال شده در 21 فروردین، 2011 هوا تفنگ طناب سه گزینه برای انتخاب برای رهایی به هوای انتخاب ، یک آن چشم از تو گرفتم روی از من گرفتی بی هوا مردم 1
hodaa 5488 مالک ارسال شده در 11 آبان، 2011 ققنوس ها مرا با خود می برند سیگارم را که آتش می زنی. تو چشم های سبز داری بالا بلند! ...نه اسب نه گوزن نه ماه تو طعم پخته ی سیب زمینی در درکه های جمعه تو طعم من در رگ های شعر. تمامی این ها را در تو یافته اَم مثل یک کشف شاعرانه در ستون حوادث عصرهای روزنامه های صبح. سیگارم را که آتش می زنی تو آیدا من احمد شاملو بسته های پستی را که می گشایم من ماتیلده تو پابلو نرودا وَ جهان در تو مسطح می شود در رقص تو روی شانه های شب نشینیِ با باران بی چتر بی کلاه بی روسری فقط باران و موهای در هم پیچیده کنار خیابانی که اولین آدامس را باهم جویدیم حالا هر گاه به تو می اندیشم سبیل هایم را می جوم چترم را می بندم وَ به انتظار باران سال ها به آسمان خیره می مانم. وَ تمامی چیزهای دیگر را هم در تو یافته اَم تور ماه گیری شل سیلور استاین کیف مدرسه میز تحریر خواهرم یخچال دفترچه ی بیمه وَ نسیمی که تمامی این ها را به پنجره می دوزد مرا به تو مثل کوچه باغی پُر از دختری که می بوسیدم مثل گنجشک هایی که بوسه از زمین برمی چیدند مثل خورشید که در قاب پنجره ی چشم تو غروب می کرد. حالا آن قدر دور آتش سیگارم می رقصم تا باران بگیرد از پرواز ققنوس ها تا در آغوشم بگیری بالابلند در میان مانتوی آبی که همه ی رنگ هاست. مهدی شادمانی روشن
ارسال های توصیه شده