سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مهر، ۱۳۸۹ یک نظر بر آب کردم ابر باریدن گرفت یک نظر بر یار کردم یار نالیدن گرفت تکیه بردیوار کردم خاک برفرقم نشست خاک بر فرقش نشیند آنکه.............................. آنکه حق زندگی طبیعی از من گرفت این چن روزی که از خونه و خونواده دور شدم خیلی فکرا به سرم میاد و خیلی سوالا تو ذهنم چرخ میزنه اما چیزی که بیشتر از همه آزار میده این موضوع هس که من روال زندگی طبیعی رو دیگه بلد نیستم افکار مزاحم سوالات شک و شبهه چرااااااااااااااایی که مثل خوره وجودمو میخوره اما محرمی نیس تا براش بگم و....... همیشه این سوال رو از خودم می پرسم چرا ؟ همه بزرگترین خواسته هاشون پول و مقام و ماشین آخرین سیستم و ..... هس اما خواسته من .......... خواسته من طبیعی ترین حق هر انسان قرن بیست و یکمی هس حتی ادمای عهد قدیم هم چنین حقی رو داشتن و به حقوق دیگرون احترام میزاشتن زندگی تو یه لابراتوار که دایم تحت نظارتی خیلی سخته خیلی وبدتر از اون اینکه حس کنی داری تو یه دالان و تحت شرایط کنترل شده حرکت می کنی میدونم برا هیچ کس مهم نیس و شایدم قابل درک نیس اما تنها محرم دل من همین نواندیشانه هرچند بازم احتمالش زیاده که ..... اما خب هیچی دیگه همین 19 لینک به دیدگاه
Doctor_Shovan مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مهر، ۱۳۸۹ یه خرده بیشتر توضیح بده . خیلی از ما ممکنه در شرایط تو باشیم ولی باید به عنوان انسانی دارای با اراده بتونی محیط رو با خودت تطبیق بدی نه اینکه اجازه بدی محیط تو رو هضم کنه . لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مهر، ۱۳۸۹ یه خرده بیشتر توضیح بده . خیلی از ما ممکنه در شرایط تو باشیم ولی باید به عنوان انسانی دارای با اراده بتونی محیط رو با خودت تطبیق بدی نه اینکه اجازه بدی محیط تو رو هضم کنه . نه داداشی منظورم تسلیم و سر خم کردن نیس منظورم راه رفتن تو این شرایطه مثل بند بازی می مونی که باید هرلحظه مواظب باشی خطایی نکنی لینک به دیدگاه
*ملینا* 1582 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مهر، ۱۳۸۹ خوشگل من خوبیه آدما اینه که همیشه به هر شرایطی حتی بدترین زود عادت میکنن و کنار میان.. شاید اولش بگی سخته و نشدنی حتی همون بند بازی که میگی وقتی بهش فم میکنی میگی نه..من اصلا نمیتونم این کار رو بکنم..ولی وقتی وارد میدون میشی خودت پیش میری... 1 لینک به دیدگاه
Savant 11 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مهر، ۱۳۸۹ زندگی خیلی سخته . یه دوست دارم همیشه میگه زندگی فقط 100 سال اولش سخته ! ولی واقعا اگر یک بنای فکری ویک عقیده مشخص نداشته باشه آدم زندگی دوچندان سخت میشه ومتاسفانه در جامعه ای به سر میبریم که هر چی عقیده و مرامه زیر سوال رفته ! 1 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مهر، ۱۳۸۹ خیلی شعر پر محتوایی بود. اما یک کم افسردگی میاره. 1 لینک به دیدگاه
شـاهین 8068 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مهر، ۱۳۸۹ درد من تنهایی نیست بلکه مرگ ملتی است که :گدایی را قناعت بی عرضگی را صبر و با تبسمی بر لب این حماقت رو حکمت خداوند می نامند. ((گاندی)) 2 لینک به دیدگاه
غایب 4790 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مهر، ۱۳۸۹ به شما همه چيزي آموخته اند، ولي نياموخته اند تا خودتان باشيد! اين زشت ترين نوع جامعه است زيرا همه را رنجور ساخته است. در مورد يك استاد ادبيات در دانشگاه شنيده ام كه از دانشگاه بازنشسته مي شد. تمام استادهاي دانشگاه و دوستانش گردهم آمده بودند تا بازنشستگي او را جشن بگيرند. ولي ناگهان متوجه شدند كه او گم شده است. يكي از دوستانش كه وكيل بود درپي او رفت... شايد به باغ رفته باشد. ولي آنجا چه مي كرد؟ زير درختي نشسته بود. اين وكيل نزديك ترين و قديمي ترين دوست او بود. از او پرسيد، "اينجا چه مي كني؟" او گفت، " اينجا چه مي كنم؟ يادت مي آيد پنجاه سال پيش را؟__ نزد تو آمدم و گفتم كه مي خواهم زنم را به قتل برسانم؟ و تو گفتي« چنين كاري نكن وگرنه پنجاه سال در زندان خواهي بود.» در اين فكر هستم كه اگر به حرف تو گوش نداده بودم، امروز از زندان بيرون آمده بودم و آزاد بودم. من چنان خشمگين هستم كه گاهي اوقات ميل پيدا مي كنم .... چرا دست كم تو را نكشم؟! اينك من هفتادوپنج سال دارم. حتي اگر مرا به پنجاه سال زندان محكوم كنند، نمي توانند مرا پنجاه سال در زندان نگه دارند. من ظرف پنج يا هفت سال خواهم مرد. ولي تو يك دوست نبودي، تو ثابت كردي كه بزرگترين دشمن من هستي!" بودن آنگونه كه نمي خواهي باشي، بودن با كسي كه نمي خواهي با او باشي و انجام كاري كه نمي خواهي انجام بدهي، پايه و اساس تمام مصيبت هاي ماست. و جامعه از يك سو ترتيبي داده كه همه رنجور باشند و از سويي ديگر همان جامعه از ما انتظار دارد كه رنج خود را نشان ندهيم .دست كم نه در حضور جمع، نه آشكارا. اين يك امر خصوصي است! جامعه رنج را آفريده است و اين در واقع، به همه مربوط است، نه اينكه يك امر خصوصي باشد. همان جامعه كه تمام دلايل مصيبت را در تو خلق كرده، نهايتاً به تو مي گويد، "رنج تو مربوط به خودت است، ولي وقتي بيرون مي آيي، با لبخند بيرون بيا. چهره ي مصيبت بارخودت را به مردم نشان نده!" و اين را آداب معاشرت و فرهنگ مي خوانند. اين در اساس، نفاق است. و تا زماني كه فرد تصميم نگيرد كه، "من خودم خواهم بود، به هر قيمتي , چه مورد سرزنش باشم، چه قبولم نكنند و به من احترام نگذارند..... آزاد نخواهد شد. بعید میدانستم که شما تا این حد به انجمن اعتماد کنید که درد دل های خود را به این جمع بیان کنید.حالا هم کسی قادر نیست راه حلی پیشهناد کند چرا که همه مثل همیم و درد شما درد مشترک همه انسانهای آزاده است. در اين دنيا فقط يك خوشبختي وجود دارد و آن خودبودن است. و چون هيچكس خودش نيست، همه تلاش دارند تا پنهان كنند . نقاب ها، تظاهرها و نفاق ها. آنان از آنچه كه هستند شرمگين اند و ما در این بین هاج و واج مانده ایم. 1 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مهر، ۱۳۸۹ به شما همه چيزي آموخته اند، ولي نياموخته اند تا خودتان باشيد! اين زشت ترين نوع جامعه است زيرا همه را رنجور ساخته است. در مورد يك استاد ادبيات در دانشگاه شنيده ام كه از دانشگاه بازنشسته مي شد. تمام استادهاي دانشگاه و دوستانش گردهم آمده بودند تا بازنشستگي او را جشن بگيرند. ولي ناگهان متوجه شدند كه او گم شده است. يكي از دوستانش كه وكيل بود درپي او رفت... شايد به باغ رفته باشد. ولي آنجا چه مي كرد؟ زير درختي نشسته بود. اين وكيل نزديك ترين و قديمي ترين دوست او بود. از او پرسيد، "اينجا چه مي كني؟" او گفت، " اينجا چه مي كنم؟ يادت مي آيد پنجاه سال پيش را؟__ نزد تو آمدم و گفتم كه مي خواهم زنم را به قتل برسانم؟ و تو گفتي« چنين كاري نكن وگرنه پنجاه سال در زندان خواهي بود.» در اين فكر هستم كه اگر به حرف تو گوش نداده بودم، امروز از زندان بيرون آمده بودم و آزاد بودم. من چنان خشمگين هستم كه گاهي اوقات ميل پيدا مي كنم .... چرا دست كم تو را نكشم؟! اينك من هفتادوپنج سال دارم. حتي اگر مرا به پنجاه سال زندان محكوم كنند، نمي توانند مرا پنجاه سال در زندان نگه دارند. من ظرف پنج يا هفت سال خواهم مرد. ولي تو يك دوست نبودي، تو ثابت كردي كه بزرگترين دشمن من هستي!" بودن آنگونه كه نمي خواهي باشي، بودن با كسي كه نمي خواهي با او باشي و انجام كاري كه نمي خواهي انجام بدهي، پايه و اساس تمام مصيبت هاي ماست. و جامعه از يك سو ترتيبي داده كه همه رنجور باشند و از سويي ديگر همان جامعه از ما انتظار دارد كه رنج خود را نشان ندهيم .دست كم نه در حضور جمع، نه آشكارا. اين يك امر خصوصي است! جامعه رنج را آفريده است و اين در واقع، به همه مربوط است، نه اينكه يك امر خصوصي باشد. همان جامعه كه تمام دلايل مصيبت را در تو خلق كرده، نهايتاً به تو مي گويد، "رنج تو مربوط به خودت است، ولي وقتي بيرون مي آيي، با لبخند بيرون بيا. چهره ي مصيبت بارخودت را به مردم نشان نده!" و اين را آداب معاشرت و فرهنگ مي خوانند. اين در اساس، نفاق است. و تا زماني كه فرد تصميم نگيرد كه، "من خودم خواهم بود، به هر قيمتي , چه مورد سرزنش باشم، چه قبولم نكنند و به من احترام نگذارند..... آزاد نخواهد شد. بعید میدانستم که شما تا این حد به انجمن اعتماد کنید که درد دل های خود را به این جمع بیان کنید.حالا هم کسی قادر نیست راه حلی پیشهناد کند چرا که همه مثل همیم و درد شما درد مشترک همه انسانهای آزاده است. در اين دنيا فقط يك خوشبختي وجود دارد و آن خودبودن است. و چون هيچكس خودش نيست، همه تلاش دارند تا پنهان كنند . نقاب ها، تظاهرها و نفاق ها. آنان از آنچه كه هستند شرمگين اند و ما در این بین هاج و واج مانده ایم. مرسی دقیقا همینه :icon_gol: 1 لینک به دیدگاه
ayhan 2309 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مهر، ۱۳۸۹ سارا سخت نگیر.....زندگی یعنی نرسیدن....... 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده