am in 25041 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 مهر، ۱۳۸۹ برای من است تا فراموش نکنم پس قبل از وارد شدن در بزنید!!!!:rose::rose::rose: 22 لینک به دیدگاه
am in 25041 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مهر، ۱۳۸۹ امروز روز اول یونی بود (در واقع روز اولی که درست و درمون کلاس تشکیل شد) ساعت 5 صبح گوشیم شروع کرد به آلارم دادن زینگ زیینگ زییینگ زیییینگ زیییییگ .......... انقدر خسته بودم که میخواستم پرتابش کنم تو دیوار به زور خفش کردم رفتم دست و صورتمو شستم لباس پوشیدم صبحونه نخورده ساعت 5:15 از خونه زدم بیرون هوای خنک صبح دلمو مور مور کرد دلم میخواست کنارم بود تا دوتایی قدم بزنیم رسیدم سر خیابون واستادم برا ماشین اما هنوز آفتاب نرزده ماشین کجا بود اونم تو این محله رشت تصمیم گرفتم پیاده گز کنم شاید یه ماشین پیدا بشه هی میگفتم حالا یه 100 مترم برم یه صد متر جلوتر دیدم با همین صدمتر صدمترا یه 800 متر اومدم اونم تو سر بالایی تا رسیدم نزدیک دانای علی اول میخواستم برم به عادت قدیم و سالهای دورم برم توش صدقه بندازم اما ... ولش یهو یه صندوق سفید دیدم صندوق خیریه آسایشگاه معلولین و سالمندان رشت دس کردم تو جیبم یه پونصدی درومد همونو انداختم تو صندوق ماشینای شخصی راه افتادن اما دریغ از یه تاکسی بازم گز کردن خودمو ادامه دادم رسیدم یخسازی پروژه ای که هر روز به مدت دوسال چشمون خشک شد تا افتتاح بشه اما ... ولش برای کاراری انتقالی رفته بودم نور همش 48 ساعت نبودم برگشتم دیدم افتتاحش کردن کجا بودم؟؟؟؟؟؟ آها یخسازی رفتم تو ایستگاه توشیبا واستادم تا شاید تاکسی گیرم بیاد ساعت شده 10 دقیقه به 6 همچنان دلم میخواست کاش باهام بود یهو یه پیکان 57 قراضه جلوم ترمز کرد داد زدم جانبازان راننده ترمز کرد رفتم سوار شدم آفتاب داره کم کم گیسوهاشو از زیر لحاف شب پخش میکنه بیرون رسیدم گاز اه بازم گاز ساعت 6 صبحه اما بازم ترافیک کی میخواد ترافیکش تموم بشه من که نفهمیدم زیر لب دو سه تا فحش میدم بلاخره ردش کردیم توشیبا رسیدیم اینجام شلوغه مسافرایی که از تهران و قزوین اومدن ریختن اینجا دوتاشونو راننده سوار کرد رسیدیم نیرو دریایی همیشه میدونشو دوس داشتم چون عاشق نیرو دریاییم یه حجم سه بعدی با تقارنی زیبا یادمه چند سال پیش با دوستامون قرار گذاشتیم بریم میدونشو آبی آسمونی رنگ کنیم دوران جهالته دیگه هی زندگی عمر چه زود میگذره میدان امام حسین و ملت همچنان تو صف گاز هیچوقت پمپ گازش خلوت نمیشه بلاخره رسیدم جانبازان (که پلشم از ناحیه کمر جانبازه) یادم اومد سرویس اونور پل وا میسته بازم یه 5 دقه گز کردن داشتم همچنان که پل رو متر میکردم سرویس رو از دور دیدم رفتم نزدیک و سوار شدم دوستم برام جا نگه داشته بود رفتم سلام و علیکی کردم و نشستم سر جام انقدر خسته بودم که خوابم برد ... یهو دیدم یکی داره صدام میکنه دوستم بود گفت پاشو رسیدیم ساعت 7 صبح بچه ها کم کم داره پیداشون میشه امروز با دکتر لاهیجی کلاس دارم یه دکتر که ظاهر خوش اخلاقی داره ترم اوله میاد اینجا امیدوارم باطنشم خوب باشه شروع میکنه اول نوع نمره دادن و بارم بندی رو میگه سرفصلارو میخواد بگه که گوشیش زنگ میزنه یه نگاهی به صفحش میندازه مارو نیگا میکنه لبخندی میزنه و گوشی رو خاموش میکنه ....... اون نقطه چینا درسای امروزه البت همینقدر کوتاهم نبود تا ساعت 12:30 نگهمون داشت بعد گفت برین آنتراک و 1 اینجا باشین رفتیم برا ناهارو صبحانه و خلاصه هرچی میشد خوردش رفتیم بوفه 9 نفر بودیم بوفه شلوغ بود شلوغتر از همیشه شاید واس اینکه هنوز خیلیا کارت غذا نگرفتن خلاصه غذارو سفارش دادیم و بعد 5 دقیقه آوردشون مال من همبر بود خوردمشولی با بیمیلی کلا نمیدونم چرا اشتها نداشتم دیدم ساعت 5 دقیقه به یکه گفتم بپاشیم بریم سر کلاس را افتادیم سمت کلاس دیدم یه قیافه کلی آشناست واسم مهدی بود... همکلاسی دوران راهنماییم کلی خوشحال شدم تو 5 دقیقه شمارشو گرفتم یکم حرف زدیم بقیشو قرار شد بعد کلاس بحرفیم خدافی کردم و رفتم 3 دقیقه بعد استاد رسیدم تو کلاس اجازه گرفتم رفتم نشستم استاد درس میداد و ما یا مینوشتیم یا گوش میدادیم یا سوال میپرسیدیم یهو من مشغول نوشتن بودم که استاد یه سوال پرسید ازم منم که حواسم پی نوشتن بود دیدم داره صدام میکنه مهندس مهندس دولتی حواسم جمع شد سوالشو تکرار کرد منم با اینکه بلد بودم ولی یه خود شیرین از ته کلاس گفت استاد میترکه ترانس منم که کلی خندم گرفته بود چون جمع یهو ترکید از خنده جواب یادم رفت ... استاد گفت نشد دیگه از جلسه بعد با آمادگی بیاین سر کلاس خلاصه ضدحالی خوردم کلاس بازم سپری شد ساعت 4:30 بلاخره دکتر راضی شد بیخیالمون بشه خسته و کوفته پاشدیم و اومدیم بیرون دیدیم سرویس هست کلی خوش به حالم شد چون این ساعت ماشین گیر نمیاد یا خیلی کم گیر میاد با دوستم بدو رفتیم سوار ماشین شدیم دهههههههههه خالیه خالیههه کلی ضدحال خوردیم باید یه چن دقه ای منتظر دانشجوهای دیگه میشدیم یهو دیدم فوجی از نسوان به سوی اتوبوس در حرکتن دههههههههه بازم بدتر شد اوضاع گفتم ممد پاشو بریم عقب بشینیم اومدن و نشستن دخترا اتوبوس کیپ شد یه 10 نفری هم جا نشدن خلاصه سرویس را افتاد یهو دیدم گوشیم داره ویبره میره این کیه دیگه شماره ناشناس کد آمریکا گفتم یعنی کی میتونه باشه جواب دادم یه خانومی بود پشت خط به اینگلیسی برام توضیح داد سرویس پشتیبانی جیمیل هستش برای اطمینان از سلامت سرویسهای بالای 5 سال تماس میگیرن تا نکنه توسط هکرهای چینی که اینروزا چن مورد هک داشتن هک شده باشن بعد از اینکه مطمئن شد اتفاقی نیفتاده تشکر کرد و بای رسیدم خونه اولین کاری که کردم به جیمیلم سر زدم دیدم متن مکالمه ما توسط گوگل برام ارسال شده و آخرش یاد آوری کرده یه پسورد مطمئنتر انتخاب کنم و از باز کردن اسپم ها به شدت خود داری کنم گفتم عجب دوره ای شده طرف ازون سر دنیا برای پشتیبانی از یه کاربر ساده که توی کشور تحریمیش هم هست زنگ میزنه و کلی با احترام توضیح میده اما تو ایران خودمون ... خلاصه اومدیم نت با این واسطه دیدم یه پیا دارم کیه؟؟؟؟؟؟؟ سهیل بعد یه هفه اومده نت کلی خوشحال شدم و باهاش بحث کردم دلم کلی براش تنگیده بوووووووووووووووووووووووووووود اومدیم اینجا تا چیزای دیگه ای بنویسم اما ... دیدم ماجراهای امروزم کلی جالب بودن برا خودم حیفه که یادم برن پس نوشتم تا یادم بمونه ادامه دارد ... 25 لینک به دیدگاه
am in 25041 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 مهر، ۱۳۸۹ امروزم گذشت متوجه شدین چه روزی بود؟؟؟؟؟ جمعه پارسها آدینه اش نامند و گرامیش دانند جمعه برای من بوی حسرت کودکیه آرزوی اینکه میشه تلوزیون اون کارتون رو پخش کنه؟؟؟ مثلا یادمه آرزوس سالهای دبستانم دیدن فوتبالیستا بود هر هفته این جمعه برام فرق میکرد برای اولین بار توی 5-6 سال گذشته وجود پاییز رو حس کردم هواش تو نفسام جاری شدن سه چهار روز پیش دل انگیز (مهناز) بهم گفت پاییز داره کم کم میرسه.... و منم تو جواب گفتم پاییز خیلی وقته اومدهسوز سرماش دلا رو میلرزونه برگای اشک از چشا میریزن زردی گیسوش رخها رو زرد کرده پاییز اومده میتونه بعدش بهار بیاد میتونه زمستون شاید هنوز مفهوم پاییزو درک نکرده بودم تا امروز گنجشکارو دیدم شاید اونا باید از همه غمگینتر باشن که سرما داره میاد بی غذایی داره میاد ولی شادتر از همیشه میرقصیدن و میخوندن به ساز باد میرقصیدن خوشحاااااااااااااااااااااااااااااااااالتر از همیشه امروز با متین حرف میزدیم یاد ماسوله منو انداخت الان فصل فصل لواشکای ترش ماسولست کلا ماسوله ترشیجاتش خیلی خیلی خیلی عالین اینا به کنار عروسی رنگها تو ماسوله دیدن داره پادشاه فصلها تو ماسوله واقعا پادشاهه بادی به گلوش میندازه و میگه رنگ تکراری نداریم کجا بودیم آها گنجشکک اشی مشی یادش بخیر فسخلی که بودم دوتا برند اصلی پفک اشی مشی بود و زاغک نمکی من همیشه اشی مشی دوس داشتممممم امروز که گنجشکارو دیدم یادم افتاد سالهاست پاییزو فراموش کردم چرا اینطوری شدم؟؟؟؟ شاید واسه اینه که جای دلم خالیه یه حفره قد یه مشت تو سینم خالیه یادم باشه بهار که رسید بدم یه جوونه نارنج بکارن تو جاش چن سال دیگه که من نبودم عطرش تو بهار رهگذرا رو مست کنه مست مست تا شاید یادشون بره برای هیچه دنیا خودشون رو هیچ بکنن!!!!!! دلم میخواست منم گنجشک بودم حداقل این شهامت رو داشتم که با لبخند برم به جنگ خزان زندگی عصری مامان گفت پاشو لباس بپوش بریم تا جایی هرچقدر گفتم کجا نگفت جریان چیه یکم دلشوره داشتم لباس پوشیدم زنگ زدم 133 خانوم پشت خط اپراتور شماره ... بفرمایید من : مشترک شماره ... هستم یه ماشین میخواستم 10 دقیقه بعد دینگ دینگ زنگ درو زدن رفتیم دم در سوار شدیم مامان به راننده گفت برو به آدرس فلان هرچقدر فک کردم یادم نیومد اونجا ممکنه چه کاری داشته باشیم مامان به راننده گفت اول برسونمون به شیرینی سرای ویلانج تو معلم اونجا که رسیدیم گفت برو بگو از طرف فلانی میام امانتی رو لطف کنید رفتم گفتم گفت خوش اومدین مبارک باشه یه کیک دوطبقه بود گرفتمش و رفتم تو ماشین رو صندلی عقب گذاشتم تا مامان حواسش بهش باشه 25 دقیقه بعد رسیدیم صدای بزن و بکوب میومد جلو یه ساختمون که رسیدیم یادم اومد خونه خانوم فلانی دوست مامانمه پیاده شدیم کرایه رو حساب کردم و رفتیم زنگ درو زدم در باز شد و رفتیم تو دیدم سر و صدا از همینجاست بلهههههههه تولد غزاله جون بود دختر شیرین و مامانی خانوم ... امسال رفته کلاس سوم مام دعوت بودیم مامانم منو آورده بود که نقش آبدارچی رو بازی کنمممممم:icon_pf (34): خلاصه تا ساعت 12 علاف بودم اونجا دیگه گفتم مامان پاشو بریم که صب کلاس دارم پارتی رو پیچوندیم و زنگ زدم 133 اشتراک فلانی هستم یه ماشین میخواستم برا گلسار .... 5 دقیقه بعد اومد سوار شدیم و اومدیم خونه گفتم ببینم پیامی نداشته باشم اومدم دیدم آقا رضا (سرباز) یه لینک گذاشته رفتم توش سرم گیج رفت چشام سیاهی رفتن چرااااااااااااااااااااااااااااااااااااا چرا همش باید برا رضا اتفاق بیفته خبر ازین بدتر نمیشد بهم برسه کاش هیچوقت پیامی در کار نبود ... بغضم گرفت تسلیت گفتنم یادم رفت فقط براش نوشتم رضا ... بازی روزگارو میبینی در عرض 20 دقیقه از تولد رسیدیم به وفات واقعا کم کم دارم به این شعر فریدون مشیری ایمان میارم هيچ و باد است جهان؟ گفتي و باور كردي!؟ كاش، يك روز، به اندازه «هيچ» غم بيهوده نميخوردي! كاش، يك لحظه، به سرمستي باد شاد و آزاد به سر ميبردي! فهمیدم هیچی ارزش هیچی رو نداره فقط باید شاد بود و شاد ادامه دارد ... 20 لینک به دیدگاه
am in 25041 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مهر، ۱۳۸۹ شنبههههه روز اول هفته (شکلک نفس به شدتتتتتتتتتت عمیق) شبش خسته و کوفته خوابیده بودم صب ساعت 9 با زور و کلی خستگی بیدار شدم یادم اومد باید یه چنتا DVD برا دوستم رایت بزنم ای خداااااااااااااااااااااا این nero منو دیوونه کردههههههه هر هفته باس دوباره نصبش کنم آقا همش اکسپیر میشه دوباره نیم ساعت علاف شدم برا نصبش تموم شد بلاخره رفتم dvd خام بردارم بخشکی شانس تموم شده اه شانسم که نداریم طبق عادت همیشگی چنتا صلوات واسه عمه افراد دخیل تو موضوع ذکر کردم لباس پوشیدم و جلدی سر کوچه از بقالی محل جناب ... یه پک دهتایی dvd خریدم برگشتم خونه ساعت ده شده و من باید 12 برم به سمت یونی دونه دونه شروع کردم به رایت اولی دومی سو... اه، مرده شورتو برده سوخت دوباره سومی چهارمی و تمام ساعت 11:20 برم ببینم تو انجمن چه خبره بلهههههه پشه پر نمیزنه تو تالار یکی دوتا تاپیکو نیگا میکنم و چنتا تنکس حواله میکنم واسه کپی کننده های محترم سمن buzz میده من : سلام سمن : خوبی من : خوبم، خوبی . . . (اون نقطه چینا زیادی خصوصیه) سمن : امین کارت دارم من : بفرما، راستی پات چی شد؟؟؟؟؟ سمن : رفتم دکتر، کلی دعوام کرد و قرص داد بهم من : امیدوارم قطع بشه تا دیگه حرف گوش کنی (چاخان کردم، همیشه سلامتی باشی سمن بانو) سمن : چرا اینویز اومدی؟؟؟ من : اومدم تالارا رو چک کنم و باس برم یونی سمن : خب پ مزاحم نمیشم بعدن بت میگم من : باشه پ ساعت ده میبینمت سمن : باشه، بای ساعت ده دقیقه به دوازده رفتم یه ناهاری بخورم که تا ساعت 8 شب نه از آب خبریه نه از دون ناهار کتلت داریم (داداشم پخته، خوبه آشپزیش نسبت به پارسال همین موقع کلی بهتر شده) ناهارو میخورم و لباس میپوشم میزنم از خونه بیرون اول میخوام بازم برم یخسازی و ازونجا جانبازان میرسم سر کوچه یه ون تو دو سه ثانیه تصمیم میگیرم آقا شهرداری؟؟؟ بیه بوجور میرم تو ماشین نزدیک دانای علی همچنان ترافیکه با 15 مین تلاش بلاخره دانای علی رو رد میکنه راننده نمیدونم چرا شلوغه آها مدرسه ها تعطیل شدن ای بخشکی شانس امروز چقد رو شانسم دهنه سامو رد کردیم برای بار اول تو عمرم دیدم خلوت بودنشو دهنه معلم اووووووووووووووووووووووووووووووههههههههههههههه تصادف شده و ترافیکه راننده یه ده دقیقه جون میده تا بتونه ردش کنه بلاخره رسیدم سبزه میدان به قول شاعر چو سبزه میدان آمد شهرداری در پیش روست علم الهدی پیاده میشم و توی فوج و موج عظیم جمعیت گم میشم به زور خودمو میرسونم به سر شریعتی یه تاکسی داره میاد یه نفر جای خالی داره جانبازااااان بیا بالا سوار میشم تا ترافیک دهنه تختی و صیقلان و لب آب رو رد کنیم یه بیست دقیقه مچلم بعد لب آب تقریبا جاده خلوته رسیدم جانبازان اه بازم این پل ... با هزار مکافات از جاده رد میشم ایستگاه لاهیجان میرم سوار ماشین میشم هنوز دو نفر میخواد دوتا دختر میان و سوار میشن یکیشون سیبیل داره (:icon_pf (34):) 40 دقیقه بعد لاهیجانیم پیاده میشم میرم سمت ایستگاه دانشگاه آاااآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ 20 -30 نفر واستادن منتظر تاکسی یهو 7-8 تا تاکسی پشت سر هم میان همه سوار میشن من میمونم با همون2تا دختر (یه شکلک سبز ندارین بهم قرض بدین؟؟؟؟؟؟؟) بلاخره یه تاکسی میاد سوار میشیم و یونی در انتظار ماست میرسم آمار دارم ساعت 1:30 15 مین دیر رسیدم اجازه میگیرم میشینم سر جام درس داره میده استاد جلسه دومه داره در مورد آمارگیری تصادفی و اینجور چرت و پرتا میحرفه ......... ساعت 6 زیر بارون واستادیم برا ماشین تا برگردیم رشت یه پژو میاد سوار میشیم 4نفر تکمیلیم تو راه در مورد اظهارات گهربار وزیر آموزش پرورش میگپیم زبان برا دانش آموزا لازم نیست ....... (این نقطه چینا به دلیل ممنوعیت بحث سیاسی حذف شدن) تو راه 4 تا تصادف دیدم یه موتور با یه پراید دوتا پراید باهم یه کامیون و یه پیکان و یه پراید یه پژو با یه پراید لامصب پراید انقدر مطمئن و ایمنه که توی همه تصادفا حضور داره تا سرنشینا به دلیل نشستن تو ماشینای دیگه صدمه نبینن رشت اینجا چرا بارون نیست سر ظهر موقه رفتن پ چرا بارون بود؟؟؟؟؟؟؟ هی زندگی رسیدم خونه یه شام میخورم داشتم میمردم از گشنگی میام نت خب خبر اول مهندس مهدی مدیر تالار برق به دلیل زحمات ماها ازمون تشکر کرده خبر دوم لی آف گذاشته کارم داره آف میزارم هستم هر موقع آن شدی خبرم کن میرم سراغ سمن سوالش اینه ارشد رو یکم برام توضیح بده یا یه همچین چیزی همین بود؟؟؟؟؟؟؟؟ کلی نگرانم کردی واسه همین؟؟؟؟؟؟؟ دههههههه لی پیداش شد ازم میخواد توی فروم خودشون مدیر بشم عذر میخوام میگم وقت نمیکنم به همین نواندیشانم به زور میرسم کلی حرف میزنیم تا فک کنم قانع شد نمیدونم چرا اگه همون اول یه کاری رو قبول کنیم و بعد حتی اگه انجامش ندیم یا حتی ناقص انجام بدیم میشیم سوگلی ولی امان از وقتی که حتی شده به حق عذر بخوای میشی یه آدم افاده ای خبر بعدی الی میگه افی داره میره خدمت من تنهایی چیکار کنم این خدمتم معضلی شده فقط آرزوی اینو دارن پسر مردمو ببرن کچلش کنن بعد ولش کنن فک کنم راضی شد که به نبود افشین به عنوان یه نقطه عطف نگاه کنه و حواسشو بیشتر بزاره رو درساش امشب نمیدونم چرا همه خسته بودن امیدورام به خوشی بگذره ادامه دارد ... 18 لینک به دیدگاه
am in 25041 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مهر، ۱۳۸۹ امرووووووز یکشنبه بود در بلاد کفر خارجه تعطیلات میشهههه ولی تو دیار ما ملت باس برن از صبح تا شبش سگ دو بزنن و دود بخورن ولییییییییی من یادم نمیاد تو این چند ساله یعنی این 3-4 سال آخر روزای یکشنبه رفته باشم دنبال کاری حتی تو یونی هم کلاس بر نمیداشتم و نمیدارم چه معنی داره یه روز همه دنیا تعطیلن خیلی مغزها بیکار نشستن اونور و میتوینم تخلیه اطلاعاتیشون کنیم همین یک روز رو فرصت داریم که اونم مفت مفت میگذره همیشههههه یه استادی داشتیم میگفت ایرانیا فقط سه روز از روزای هفتشون میتونه مفید باشه دو - سه و چهارشنبه میگفت پنج شنبه جمعه که تو ایران تعطیله شنبه و یکشنبه هم تو فرنگستون خب اگه قرار باشه با اونور ارتباطی داشته باشیم به هر نحوییییییییی فقط تو اون سه روز میشه چهار روز در هفته میشه 228 روز از 356 روز حالا تعطیلات رسمی رو هم حساب کنیم تو روزای باقی مونده تقریبا 100 روز مفید کاری باقی میمونه انصافه؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اگه اینجوری حساب کنیم بله اینجوری عقب میمونیم ولی به نظرتون تعطیلات تو مثلا آمریکا چقدره؟؟؟ برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام همچین کم هم نیست تازه هر هفته شنبه و یکشنبه تعطیلن بعدش توجه کنید که بیشتر تعطیلات آمریکا برای افزایش روحیه و نشاط در شهروندانشه یعنی همشون عیدن اما تو ایران 4 روز عید داریم 40 روز عزا خب این خودش راندمان رو میاره پایین کلا تو ایران 10 روز کار مفید انجام بشه شاهکارهههههه حالا قبلا عزاداریا برا ملت هزینه اونچنانی نداشت اما جدیدا مد شده که هر ننه قمری میمیره (جسارت حساب نشه به مقدسات مسلمونا) براش تظاهرات سراسری برگزار میکنن بابام میگه قبلنا فقط یه تاسوعا عاشورا ملت میرفتن واسه مراسم سینه زنی و اینا ولی الان همون تاسوعا و عاشورا بین بقیه عزاداریا گم شدن کلا مملکت جالبی داریم ساعت 12 گوشیم زنگ خورد گفت از طرف اداره گذرنامه تماس میگیرم پاسپورتتون مشکلی داره لطفا زودتر مراجعه کنید به اداره گذرنامه بازم دمشون گرم زنگ زدن که بعدا که کارمون لنگ افتاد مچل نشیم ولی یکی نی بگه حالا که زنگ زدی بوگو مشکل چیه تا وسایل لازمو بیارم تا حل بشه با هزار بدبختی تو ترافیک خودمو رسوندم به اداره گذرنامه یارویی که زنگ زده بود رو پیدا کردم دولتی هستم باهام تماس گرفتین مثل اینکه پاسپورتم مشکل داره بله بله، عکس پاسپورتتون ناخواناست یعنی چی ناخواناست؟؟؟؟؟ یعنی اینکه زحمت بکشید 12 قطعه عکس بدون عینک لطف کنید و بیارید یعنی چی؟؟؟؟؟ من که عینکی نیستم به ما اینطور گفتن میبینم بحث فایده ای نداره میزنم از اداره بیرون سر ظهره و هیچ عکاسی باز نیست میام خونه میخوام جزوه آمارو نیگا کنم که گوشیم زنگ میخوره ممده، سلام آقا دستت درد نکنه مخشو زدم eeeeeeeeeee به سلامتی، کی شیرینی میدی بهمون حالا چرا دست من درد نکنه؟؟؟؟ خب تو باعث شدی جرأت پیدا کنم باش بحرفم ....... (خصوصیه دیگه گفتن نداره) ولی من همچنان موندم منی که تو کارای خودم موندم چطور به دیگران روحیه رسانی میکنم؟؟؟؟؟ میگم حال درس نی یکم برم نت اومدم دیدم خلوته خلوته دو سه نفر هستن یکم میگپیم و دو سه تا پست میدم میبینم ساعت شده 5 خدافظی میکنم و میزنم از خونه بیرون عکاسی عکاسی عکاسی عکاسی کجا بود نزدیکترینش؟؟؟؟؟ هرچی فک میکنم یادم نمیاد پیاده را میفتم سمت سر رشتیان صد متر - دویست متر - سیصد متر یه عکاسی که تعطیله صدمتر یه عکاسی دیگه میرم تو سلام آقا اومدم عکس بگیرم 3*4؟؟؟؟؟ بله بفرمائین میرم میشینم رو چهارپایه طرف میاد و یکم سر و کله منو بالا پایین میکنه و میره پشت دوربین چیک چیک, عکس گرفته شد میگم 18 تا بزنین برام میشه 8 تومن پولو میدم رسیدو میگیرم میگه فردا صب حاضره میگم تعطیله ها میگه پس سه شنبه بیاین خدافظی و باز خونه یکم به کارای امروزفک میکنم خیلی چرت بووووووووووووود شام میخورم و بازم نت کلا نت شده بلای زندگیم اههههههه ادامه دارد ... 12 لینک به دیدگاه
am in 25041 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مهر، ۱۳۸۹ روزی که گذشت دوشنبه بود من خوشم نمیاد زیاد اسمشو بگم یعنی یکی از معدود کلماتیه که تلفظش برام سخته:hanghead: روز تعطیل بود اومدیم یکم بخوابیم صب شده نشده یهو دیدم تق توق صدا میاد چشامو وا کرم ساعتو نیگا انداختم ساعت 7 خیلی دلم میخواست بلند بلند چنتا ...... بدم به باعث و بانیش پاشدم ببینم سر و صدا چیه دیدم از بیرونه از پنجره بیرونو نیگا کردم سر صبح احساس سرگیجه بهم دس داد میخواستم بپرم بیرون از پنجره بهلههههههههه یه بولدوزر اوده دارن یه ویلا تو کوچه پشتی رو تخریب میکنن واقعا اعصابم داغون شد زیر لب چار پنشتا .... آب کشیده و نکشیده نثارشون میکنم بالشمو بر میدارم میرم تو هال میخوابم هنوز چشام گرم نشده یهو یه نور شدیدی میفته تو چشم اه تو روحت نور خورشید با شدت تمام افتاده تو صورتم ای بخشکی شانس انگار قرار نی بخوابم پا میشم دست و صورتمو میشورم داداشم خوابه مامان رفته بیرون خرید بابام نیست نمیدونم کجا رفته خوابم میاد میخوام بخوابم ولی سر و صدا نمیزاره پا میشم لباس میپوشم برم بیرون شاید هوایی بخوره به کلم خواب بپره میرم سمت پارک تو پارک پشه پر نمیزنه یهو چشم میفته به نونوایی تصمیم میگیرم برم نون بگیرم و برای اولین بار تو سال جاری صبحونه بخورم میرم دوتا نون میگیرم نون آزاده دونه ای 300 را میفتم سمت خونه میرسم جلو در یادم میفته کلید نیاوردم هی زنگ درو میزنم کسی انگار نه انگار میخوام زنگ همسایه رو بزنم خجالت میکشم سر صبح ملتو زا به راه کنم که چی؟؟؟؟؟؟ زنگ میزنم گوشی مامانم میگه دارم میام تو اتوبوسم نزدیک دانای علی 5 دقه بعد پیداش میشه دو سه تا مشمع تو دستشه میرم ازش میگیرمشون کلید میندازه در باز میشه و میریم بالا میرسیم تو خونه شیکمم داره قار و قور میکنه میرم سفره رو پهن میکنم و نون و میزارم سر سفره لباسامو عوض میکنم و میفتم به جون نون و مربا داداش مکرم هنوز خواب تشریف دارن ساعت نزدیک 9 شده میخوام تلوزیون نیگا کنم یادم میفته رسیور مشکل پیدا کرده و شهادت هست از تصمیمم پشیمون میشم میرم تو اتاق ولو میشم یکم کتابامو نیگا میکنم یکم دیوارو نیگا میکنم چشامو میبندم و شانسی یه کتاب بر میدارم ماشینهای الکتریکی چاپمن یکم بالا چایین میکنم ساعت میشه 10:30 اهههههههههههه چرا روز نمیگزههههه آهااااااا نتتتتتتتتتتت:ws3: دوای دردم میشینم پشت لپ تاپ و روشنش میکنم بق بق تو انجمن پشه پر نمیزنه ایمیلموچک میکنم ایمیلای bbc همیشه برام جالبترن به به کلی ماست موسیر میشیم جناب مموتی بازم لطف نمودن و اوباما و آمریکا رو مورد خطاب قرار دادن "لجن با اردنگی میندازیمت بیرون" همینارو گفته بود کلی کف نمودیم یکم تاپیکارو بالا پایین میکنم و ناهارررررررررررررررررر ساعت یک ناهار میخورم و یه چرت میخوام بزنم که سر و صدا همچنان با صلابت ادامه داره بیخیال میشم و میرم یه چایی دم میزارم واااااااااااااااااااای یادم نیست عصر چیکار کردم ولی خیلی بی حوصله بودم دائم ... رو مورد عنایت قرار میدادم تا غروب الی اومده بازم کلی ناناحته کلی براش فک میزنم و راه و چاه نشونش میدم تا بلکم یکم آروم بشه خیلی ناراحت بود "افی انخد اذیتش نکن پر" اینو میخوام برم به افی بگم مامان اومده بم میگه برام بگرد طرز تهیه غذاهای گیلانی رو پیدا کن میگم مگه غذا جدید اختراع شده؟؟؟؟؟؟؟؟ میگه فوضولی نکن بگرد دههههههههه گوگولی پر توان برس به داد این اسپمر ناتوان خلاااااااااااصه یکی دو مدلو براش مینویسم میدم بهش میگه بگرد ببین در مورد لباس محلی چی پیدا میکنی (امیدوارم خیر باشه هر خوابی که دیدههههههههه) اینارم میگردم چیزی غیر 2-3 تا عکس پیدا نمیکنم بهش نشون میدم میگه نوووووچ پا میشه میره آها یادم اومد عصر چیکار کردم داداشم قلکشو شیکوند همش سکه بود یدونه ازون قلک سفالی بزرگااااااا پولارو میشمریم میشه 30 تومن () میگیم چیکارشون کنیم؟؟؟؟؟؟؟؟ تصمیم بر آن میشود که بریم بدیمشون به بقالی سر کوچه دوتایی میریم من خندم گرفته داداشم بیخیال یه کیسه پول خرد پولارو میزاریم سر ترازو (عمدا گذاشتم تا وزنشو بدنم شده بود نزدیک 3 کیلو) سلام علیک میکنیم و میگم داداشم ترتیب قلکشو داده اینارم آورده واسه شما میگه چقدره داداشم تندی میگه 30 تومن پیر مرد خسیس با ترس و لرز نگاهی به سکه ها میندازه و 30 تومن میشمره میده داداشم بر میگردیم خونه و همونایی که بالا نوشتم تالارو یکم آپ میکنم و دارم میرم لالا ادامه دارد ... 14 لینک به دیدگاه
am in 25041 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مهر، ۱۳۸۹ امروز جمعه عصرای جمعه معروفن به دلگیری نمیدونم چرا اما واقعا دلگیرن شاید عامل روانشناختی داشته باشن اما من همچنان نمیدونم سه چار روزه بغض آسمون شیکسته و داره گریه میکنه هق هق امونشو بریده یاد یه شعر افتادم که سال سوم ابتدایی خوندمش برا اولین بار باز باران با ترانهبا گوهرهاي فراوان مي خورد بر بام خانه يادم آرد روز باران گردش يك روز دیرین خوب و شیرین توي جنگل هاي گيلان كودكي ده ساله بودم شاد و خرم نرمو نازك چست و چابك با دو پاي كودكانه مي دويدم همچو آهو مي پريدم ازلب جوي دور ميگشتم ز خانه مي شنيدم از پرنده داستان هاي نهاني از لب باد وزنده رازهاي زندگاني بس گوارا بود باران وه چه زيبا بود باران مي شنيدم اندر اين گوهر فشاني رازهاي جاوداني, پندهاي آسماني بشنو از من كودك من پيش چشم مرد فردا زندگاني خواه تيره خواه روشن هست زيبا, هست زيبا, هست زيبا شعری جاودانه از قیصر امین پور شاعر ماندگار پارسی تا همین 5-6 روز پیش این شعرو دیدم باز باران، با ترانه، با گهرهای فراوان مى خورد بر بام خانه. من به پشت شيشه تنها ايستاده در گذرها، رودها را اوفتاده. شاد و خرم يک دو سه گنجشک پر گو، باز هر دم می پرند اين سو و ان سو. می خورد بر شيشه و در مشت و سيلی آسمان امروز ديگر نيست نيلی. يادم آرد روز باران: گردش يک روز ديرين خوب و شيرين توی جنگلهای گيلان: کودکی ده ساله بودم شاد و خرم نرم و نازک چُست و چابک. از پرنده، از چرنده، از خزنده، بود جنگل گرم و زنده. آسمان آبي، چو دريا يک دو ابر، اينجا و آنجا چون دل، من روز روشن. بوی جنگل تازه و تر، همچو می مستی دهنده. بر درختان ميزدی پر، هر کجا زيبا پرنده. برکه ها، آرام و آبی برگ و گل هر جا نمايان، چتر نيلوفر درخشان، آفتابی. سنگها از آب جسته، از خزه پوشيده تن را، بس وزغ آن جا نشسته، دمبدم در شور و غوغا. رودخانه، با دو صد زيبا ترانه، زير پاهای درختان چرخ ميزد همچو مستان. چشمه ها چون شيشه های آفتابي، نرم و خوش در جوش و لرزه، توی انها سنگريزه، سرخ و سبزو زرد و آبی. با دو پای کودکانه، می دويدم همچو آهو، می پريدم از سر جو، دور می گشتم ز خانه. ، می پراندم سنگريزه تا دهد بر اب لرزه، بهر چاه و بهر چاله، می شکستم « کرده خاله » * می کشانيدم به پايين، شاخه های بيد مشکی دست من می گشت رنگين، از تمشک سرخ و مشکی. ، می شنيدم از پرنده داستانهای نهاني، از لب باد وزنده، رازهای زندگانی. هر چه می ديدم در آنجا بود دلکش، بود زيبا، شاد بودم. می سرودم: « - روز ! ای روز دلارا ! داده ات خورشيد رخشان اين چنين رخسار زيبا ورنه بودی زشت و بی جان. ای درختان، با همه سبزی و خوبی گو چه می بودند جز پاهای چوبی! گر نبودی مهر رخشان؟ روز ای روز دلارا گر دلارايی است از خورشيد باشد ای درخت سبز و زيبا! هرچه زيبايی ست از خورشيد باشد. اندک اندک، رفته رفته، ابرها گشتند چيره آسمان گرديد تيره. بسته شد رخساره ی خورشيد رخشان ريخت باران، ريخت باران. جنگل از باد گريزان چرخها می زد چو دريا دانه های گرد باران پهن ميگشتند هر جا. برق چون شمشير بران پاره می کرد ابرها را تندر ديوانه غران مشت ميزد ابرها را. روی برکه مرغ آبی از ميانه، از کناره، با شتابی چرخ می زد بی شماره. گيسوی سيمين مه را شانه ميزد دست باران بادها، با فوت، خوانا می نمودندش پريشان سبزه در زير درختان رفته رفته گشت دريا توی اين دريای جوشان جنگلِ وارونه پيدا. بس دلارا بود جنگل. به! چه زيبا بود جنگل ! بس ترانه، بس فسانه بس فسانه، بس ترانه بس گوارا بود باران. به ! چه زيبا بود باران! می شنيدم اندر اين گوهر فشانی رازهای جاوداني، پندهای اسمانی: « - بشنو از من. کودک من! پيش چشم مرد فردا، زندگانی - خواه تيره، خواه روشن - هست زيبا، هست زيبا، هست زيبا. » شعری جاودانه تر از گلچین گیلانی نمیدونم چه حکمتیه که همه بارونو دوس دارن همه اما وقتی بارون گیلانو میبینن عاشقش میشن عاشق شدن با دوس داشتن کلی فرق داره خودمم نمیدونم تفاوتشون چیه اما خیلی متفاوتن شاید یه چیزی بیشتر از تفاوت ادامه دارد ... 14 لینک به دیدگاه
am in 25041 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مهر، ۱۳۸۹ امروز شنبه بود میگن اول هرکاری هرجور شروع بشه تهشم همونجوری تموم میشه یکی از بهترین دوستام بهم گفت اعتماد نکن هرچند اینو خیلی وقته بهش رسیدم به هیچ بنی بشری اعتماد ندارم حتی خودم به قول پولدارا هرکسی قیمتی داره یکی ارزون یکی گرون ولی من یکی معتقدم اون گرونترینشم مفته یکی خودشو به پول میفروشه یکی قدرت یکی شهوت دختری رو میشناسم که روزی بهم گفت (من معمولا چاهی هستم که ته نداره، آدما کاغذای اسرارشونو میندازن داخل این چاهو میرن، چاهم که توقعی نداره فقط آب میده بهشون تا آروم بشن) پسری بود که براش مثل برادر بود پسری هفت پشت غریبه که دختر ما بهش اعتماد کرده بود برادر و داداش صداش میزد این داداش نمای ما بار زد و بار زد تا یهو شروع کرد به تهدید که اسرار نهانت رو میریزم رو دایره طبل افشا چیرو میخوای افشا کنی؟؟؟؟؟ اینکه این دختر تورو که مثل برادرش بودی یه بار بوسیده؟؟؟ این پسر ما خودشو به شهوت فروخته!!! ای آدم از خاکی و بیشتر از خاک هم نمیشی حداقل بزار خاکت پای یه نهال که ریخته شد باعث بشه میوه بده به قول عزیزی فرزند خاک را با افلاک چکار؟؟؟ پست بودن نمیدونم یعنی چی ولی تا اونجایی که فهمیدم یکی خاک وجودش از فاضلابه یکی از رس همون رس میتونه کوزه ای بشه پر از ظرافت میتونه کلوخی بشه و سر یکی رو بشکونه همون فاضلاب میتونه محل رشد کثافات باشه میتونه کودی شه تا درخت وجود دیگرانو پروار کنه اگه فاضلابم هستی سعی کن کود بشی چقدر انسانها حقیر شدن کسی که رس بوده و کوزه شده حالا با همون کوزه شکسته میزنه دل یکی که بهش اعتماد داشته رو زخمی میکنه هیچی نمیدونم همچنان اما انسان باشیم!!! ادامه دارد ... 12 لینک به دیدگاه
am in 25041 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مهر، ۱۳۸۹ دیروز دوشنبه بود حالم زیاد خوش نبود ساعت 5 بیدار شدم دست و صورتمو شستم و را افتادم سمت یخسازی تا با دوستم بریم دانشگاه با یه 30 دقیقه پیاده روی رسیدم به دوستم ساعت 5 دقیقه به 6 5 دقیقه منتظر یه تاکسی شدیم بلاخره تاکسی پیدا شد و سوار شدیم برای جانبازان همچنان حالم خوب نیست سرگیجه دارم رسیدیم جانبازان رفتیم ایستگاه و سوار ماشینای خطی شدی رشت - لاهیجان برای اولینباره توی یه ماشین سواری خوابم برده دوستم صدام میکنه امین امین پاشو بیدار میشم همه جا تاره ساعت 10 دقیقه به 7 میگردیم شاید یه سوپری پیدا بشه یه چیزی بخوریم چیزی نیست امون ازین شهرای فسقلی ساعت 10 باز میشه ازون ورم با اذان مغرب میبندن میریم سمت در ورودی دانشگاه نگهبان ازم کارت دانشجویی میخواد اه اینم سر صبح وقت گیر آورده به زور دوستم بهش میفهمونه که مهمانیم اینجا و هنوز کارت نداریم من حتی حال حرف زدنم نداشتم که چارتا لیچار بار احمق خرفتش بکنم میریم سمت دانشگاه آرش تو میدونی کدوم کلاسه؟؟؟؟ -نه -منم نمیدونم -برگه انتخاب واحد همرات نیست؟؟ -نه، بریم سمت برد اونجا میزنن شماره کلاسارو -بریم میریم برد گروهو پیدا میکنیم کلا ریاضیII خانوم ... کلاس ... میریم سر کلاس ای ددم وای (با لهجه ترکی بخونین) نزدیک 30 تا دختر تو کلاس نشستن 4-5 تا پسر میپرسیم کلاس ریاضیه؟؟؟؟؟ یکی میگه نه کلاس بغلیه جاهای کلاسا رو عوض کردیم نفس راحتی میکشیم و میریم سمت کلاس کلا 15 نفر توکلاس نشستن قیافه ها همه خواب آلود میریم اون وسطا میشینیم استاد میاد بهههههههه عجب لاتیه حدودا 40 و خورده ای سن داره لهجه نداره ولیییییییییی یه اخلاق داش مشتی داره فک کنین احمد پورمخبر زن باشه و یه 30-40 سالی جوونتر یه نیم ساعت از کلاس گذشته احساس میکنم بینیم گرم شد دست میزنم میبینم خونه اه بخشکی شانس بازم خون دماغ این بار دهمه تو این مهر ماه نمیدونم علتش چیه حال دکتر رفتنم ندارم ولی حالم سر جاش نیست دلشوره عجیبی دارم اجازه میگیرم میام بیرون میرم سمت سرویس بهداشتی شانس آوردم تو همون طبقه دومه یکم دست و صورتمو آب میزنم یه 5 دقیقه میمونم و را میفتم سمت کلاس همچنان تار میبینم:imoksmiley: فک کنم یا رفتنیم یا مردنی هرچقدر فک میکنم اصلا یادم نمیاد کلاس چی دارم و شماره چنده اس میدم واسه دوستم میپرسم شماره کلاس چنده؟؟؟ میگه ... میرم سر کلاس استاد با کلی اخم و تخم میگه دیگه سر کلاس نبینم کسی اجازه بگیره ... به نظرتون چیزی باید بهش گفت؟؟؟؟ ساعت 10 و نیم بیخیالمون میشه و میزاره بریم میایم بیرون با همین سر گیجه یکم پله ها رو بالا پایین میکنم اول طبقه 4 با اطلاعات کار دارم میرم بالا و میدم عکسمو اسکن کنن بعد با مدیر گروه کار دارم بر میگردم طبقه یک کلی باهاش فک میزنم هم برای اینکه مهمانم هم برای ارتباط بین انجمن و دانشگاه لاهیجان میگه با انجمن علمی برق دانشگاهم هماهنگ کن اون دیگه کجاست؟؟؟؟ میگه همون پشت نزدیک ساختمون فنیII میرم و پیداش میکنم میبینم درش بستست میبینم سلف باز کرده میرم تو و یه ساندویچ سفارش میدم مشغول میشم به خوردن دوستم همچنان کلاس داره سرم داره گیج میره اصلا یادم میره کجام ساعتو نیگا میکنم 12 پا میشم برم سمت نمازخونه شاید یکم بخوابم پیداش میکنم ای تو روحتون درش بستست میرم تو محوطه میبینم یدونه از نیمکتا خالیه میرم روش میشینم شانس آوردم سایست اگه آفتاب بود دیگه طلف بودم ساعت 1 دوستم پیداش میشه میگه چیزی خوردی؟؟؟ میگم آره پا میشیم میریم سمت ماشینای رشت سوار میشیم و را میفتیم نزدیک 2 میرسیم رشت ذاخل لاهیجان چون مدرسه ها تعطیل شدن شلوغ بود با دوستم خدافظی میکنم و یه دربست برا خونه میرسم خونه و یه دوش میگیرم ناهارمو میخورم ساعت 4 شده میگم برم یه چرت بزنم میرم تو اتاق و میخوابم بیدار میشم ساعت 08:00 یعنی انقدر خوابیدم؟؟؟؟؟ نمیدونم چه مرگمه زنگ میزنم یه نوبت دکتر میگیرم میگه 11 بیا ادامه دارد ... 7 لینک به دیدگاه
am in 25041 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آبان، ۱۳۸۹ باز هم روزی دیگر آمد صبحا چقد آرزو دارم دلم میخواد پر بکشم به گنجشکا حسودیم میشه حداقل گنجشک بودن اینه که تو خوشی و ناخوشی تو پیری و جوونی پر میکشی تو آغوش یارت امروز بازم ساعت 5 بیدار شدم دیشب تا ساعت 1 بیدار بودم نمیدونم چه زندگیئیه که دارم همش چرت و پرت هیچ هدفی ندارم همش نا امیدی دلم واسه تابستون 87 تنگ شده باشگاه مهندسان و دانشجویان ایران چه اسم دهن پرکنی داره ولییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی عشق بود و خوشی اسپم بود و سرخوشی همه با هم سبز و قرمزی نبود لعنت به باعث و بانی این زندگی دشمنیها رو پشت دیوار میزاشتیم و میرفتیم برای دوست بودن نمیدونم چرا امروز صب بدون قر زدن بیدار شدم نمیدونم چرا به هوای سرد بیرون نفرین نکردم تازگیا حال هیچی رو ندارم پاییز برام شده زوال دل خودمم هر روز سردتر از دیروز میشم نمیدونم چرا کسی هیچ کاری رو بدون مزد انجام نمیده نمیدونم آخه مدیر بودن و فحش شنیدن از این و اون آخه چه خوبی داره؟؟؟؟؟ فقط باعث کینه و درگیری شده برام خیلیا دیگه قبولم ندارن آخه ارزش داشت که باعث شدم تو این دنیایی که سخت میشه کسی رو رنجوند اینهمه آدم ازم رنجیدن تو دنیایی که ارزش هیچی رو نداره یکی میاد بهت بد و بیراه میگه و تو میای ثابت کنی که بهت تعدی شده محکوم میشی اون طرف میشه فرشته میشه سید و آقا واقعن ارزش داره؟؟؟؟؟؟ کاش بال داشتم تا باهاش برم اون بالا بالاها و بعدش خودمو ول کنم تا ... یکی بیاد بهم بگه چرا اینهمه کار دنیا برعکس شده دنیا تا کی قراره یه جور باشه تا به کی قراره ظلم و ستم باشه آه ای خدا چی میشد یه روز دوباره برم تو اوج آسمونا آخه یکی نیست بگه بچه دریا که دلش دریاست این چه زندگیئیه که دریای دل مام پر شده حالم از خودم و اراجیفم بهم میخوره انقدر مرد نیستم که بگم خدافظ و برم هیچ نیستم دلم برای کوه تنگ شده برای هق زدن سر قبر کاش روز دگر دگر نیاید ادامه دارد ... 10 لینک به دیدگاه
am in 25041 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آبان، ۱۳۸۹ نیستی حالم خرابه تو رو با یکی دیگه دیدم // داغون شدم مردم ولی باز تو رو بخشیدم نیستی دلشوره دارم میبینم تو رو تو چشماش // این تقدیر بی رحمه با قلبم عشق من برو نذار تنهاش نیستی حال من خرابه نیستی دستام سرد سرد // چشمام تو رو با اون دید و دلم باور نکرد نیستی و هوای این گریه داره بغضم و میشکنه // من مردم و دستهای تو قاتل منه رفتی از این آغوش چه راحت // و باز منم تنها و خاموش چراغم چه بی اعتنا رفتی هه // نفهمیدم حس من واست یه تفریحه تو که میدونستی وجود تو ترک درداست // تو میدونستی نبود تو مرگ فرداست ولی آروم آروم زیر بارون داغون // قدم میزنم و تو شادی با اون یارو سرا پا گوش بودم وقتی که تو داشتی حرفی // حالا که بهت نیاز دارم گذاشتی رفتی ؟ باشه ، منم میذارم رگ این گردن // که رفتم و دیگه پیشت برنمیگردم ولی روزی رو میبینم که یارت سیره // از تو با یکی دیگه از کنارت میره به هر دستی که بدی میگیری از همون دست // این نفرین من نیست بازی زمونست اون میخواد که دل تو با حرفهاش خواب شه // صبر کن بذار یکمی یخ هاش آب شه وقتی میفهمی چه کسی پشت روبنده // که به احساست بزنه یه مشت کوبنده نیستی حال من خرابه نیستی دستام سرد سرد // چشمام تو رو با اون دید و دلم باور نکرد نیستی و هوای این گریه داره بغضم و میشکنه // من مردم و دستهای تو قاتل منه چقدر باهات حرف دارم و چقدر خرابم // کاش لاقل بودی میدادی یه خط جوابم تو که هی میگفتی تا ته خط باهم هستی // چرا رفتی و با درد دست و پاهام رو بستی چرا؟ ها ؟ بخدا تا به من حرفی // نزنی نمیرم تو چرا واقعا رفتی لااقل یه چیزی بگو ، بگو دوست نداشتم // بگو از خدام بود که تو شب و روزت نباشم یعنی قصدت از اول این بود که با من نمونی؟ // حرف بزن، تو که اینقدر نامرد نبودی چی میگم اون دیگه نیست پیشم // چشم تو این امتحان هم بیست میشم ولی چرا از سنگه قلبها در این شهر تاریک // اسیر کابوسم تو یلداترین شب تاریخ کابوسی که نفس رو تو سینه حبس میکنه // و میبینم یکی دیگه تنت رو لمس میکنه داره تنم میلرزه واسه // ادامه ی خوابم حتی قلم میترسه ختم کلام رفتی از این آغوش چه راحت // و باز منم تنها و خاموش چراغم چقد سخته تنها بودن واقعا سخته آدمو میشکونه خرد میکنه زیر پا له میکنه یه تف بهش میندازه و میره ... چقدر سخته چقدر سخته دختری رو 15-16 سال تمام مال خودت بدونی چقدر سخته که همش 21 سال داشته باشی چقدر سخته توی کارتونهای دوران کودکی خودت رو بزاری جای پسر قهرمان و دختر رو بزاری جای دوس دختر قهرمانت و اونو برای خودت بدونی چقدر سخته که فقط 7-8 سالت باشه چقد سخته که هر فیلمی میبینی خودت رو بزاری جای نقش اول و دختر رو بزاری جای دوس دختر، معشوقه، همسر نقش اول و اونو برای خودت بدونی چقدر سخته که فقط 12-13 سالت باشه چقدر سخته بخوای به دختر بگی دوسش داری، سالهاست دوسش داری اما لال میشی وقتی میبینیش چقد سخته وقتی بهت میگه داداشی ذره ذره وجودت آب بشه و نتونی بگی چقدر سخته که فقط 15-16 سالت باشه چقد سخته سالها محرم اسرارش باشی، بهت بگه مزاحم داره، بهت بگه یکی داره اذیتش میکنه چقد سخته براش بری کلی منت یه آشنا تو مخابراتو بکشی تا بهت بگه اسم و آدرس صاب شماره رو چقد سخته به خاطرش بری دعوا، بزنی اون آشغالو چقد سخته به خاطرش بری آگاهی و با ضمانت و رضایت بیای بیرون چقد سخته همش 18 سالت باشه چقدر سخته بهت بگه یکی بهش پیشنهاد ازدواج داده چقدر سخته اون پسر رفیق خودت باشه چقدر سخته تنها باشی و رفیقت شده باشه دشمنت چقد سخته کسی نباشه سفره دلتو براش واکنی چقد سخته تظاهر کنی چقد سخته بگی پسر خوبیه، هیچ مشکلی نداره چقد سخته فقط 19 سالت باشه چقد سخته بلاخره قفل دلتو بشکونی و به دختر بگی سالهاست دوسش داری، سالهاست داری زجر میکشی و نمیتونی بگی چقد سخته دو سه ماه باهات قهر باشه چقد سخته با کلی واسطه راضی بشه باهات آشتی کنه و بگه که پیشنهادت فکر میکنه چقد سخته که فقط 20 سالت باشه چقد سخته که بهت بگه دیر گفتی بهم چقد سخته ببینی تنهاتر از همیشه ای چقدر سخته نتونی رو در رو به خانوادت بگی که دختر رو دوس داری چقدر سخته پشت تلفن به مادرت بگی چقدر سخته رفیق سابق متهمت کنه به دزدی تا دختر رو بدست بیاره چقدر سخته خانواده رفیق برات آبرو نزارن چقدر سخته دختر بهت بگه نه چقد سخته فقط 21 سالت باشه چقد سخته دختر و رفیق باهم عروسی کنن چقد سخته تورو دعوت کنن چقد سخته پدرت دو سه شب مونده به عروسی بهت بگه بیا بریم بیرون چقد سخته راه خونه رفیق رو در پیش بگیره چقد سخته تو بگی من نمیام، داد و فریاد کنی چقد سخته پدرت سایه سرت باهات قهر کنه چقد سخته روز عروسی مادرت بهت بگه گذشته دیگه بیا بریم عروسی چقد سخته بفهمی چقدر تنهایی چقدر هیشکی ندونه دردت رو و همه بت بگن مردونگی کن برو عروسی چقدر سخته مردونگی کنی بری عروسی چقد سخته به همه توضیح بدی چرا حال نداری و به بهونه سر درد همه رو بپیچونی چقد سخته بفهمی زمانی که تو عاشق بودی دختر و رفیق باهم برنامه داشتن چقد سخته نتونی توی چشمای مادر رفیق نگاه کنی که جای مادر خودته و سالها اونو مثه مادرت دوس داشتی چقد سخته نتونی تو چشمای مادر دختر نگاه کنی که جای مادر خودته و سالها اونو مثه مادرت دوس داشتی چقد سخته که دختر قصه دخترخالت باشه چقد سخته رفیق قصه پسرخالت باشه چقدر سخته همچنان 12 ساله باشی چقدر سخته تنهایی ادامه دارد ... 14 لینک به دیدگاه
am in 25041 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آبان، ۱۳۸۹ حرفهایی دارم به وسعت یک کلام، سلام! ادامه دارد ... 11 لینک به دیدگاه
am in 25041 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 دی، ۱۳۸۹ درود چهارشنبه بود روز چهارفصل هفته پریروزش که دوشنبه باشه وقتی پریدم از خواب با شکم درد سریع حمله به سوی ... صورتم رو که آب زدم یهو یخ کردمممممم، تا الان چشم به آینه نیفتاده بود تو آینه خودمو نیگا کردم انگار شناسنامه صادره از بخش سرخپوست آباد آمریکاست دوباره دستم رو میگیرم زیر شیر آب یخ میکنم یعنی چی آب زیاد سرد شده یا من یه چیزیم شده انگار یکی داره معدم رو فشار میده بی توجه میرم سمت یخچال یدونه قرص سرماخوردگی میندازم بالا با شیکم خالی بر میگردم تو اتاق لباس میپوشم و ساعتو نیگا میکنم 04:13 دقیقه بامداد ای بخشکی شانس کلی وخت مونده تا ساعت 05:30 که از خونه بزنم بیرون میرم میشینم پشت لپ تاپم روشنش میکنم میرم سر درایو j که مال کتابامه آخه من موندم 15 گیگ کتاب برا چی دارم چشامو میبندم و شانسی سه چارتا کلیک میکنم یه کتاب باز شد "کویر - دکتر شریعتی" چاره چیست فرار به پیش و خواندن کتاب کمی میخونم، حس میکنم چقدر برام آشناست کتاب هرچقدر فکر میکنم احساس میکنم این کتاب یه اقتباس از روی کتاب دیگست بعد از 20 صفحه خوندن دیگه مطمئن میشم کتاب یا دزدیه یا بدون ذکر منبع از مطالب استفاده شده ساعتو نیگا میکنم 5:15 پا میشم میرم سر وخت یخچال هویج آخ که من عاشق هویجم دو تا بر میدارم همینجور که دارم میخورم کیفم رو بر میدارم و از در واحد میرم بیرون کفشم رو میپوشم زیپ کاپشنم رو میکشم بالا دکمه آسانسور رو میزنم طبق معمول آخرین نفری که اومده تو خونه علی حلیم پزه و آسانسور تو طبقه چهار مونده میاد بالا میرم داخل آسانسور و هویج دوم دینگ دینگ پارکینگ، دی: میرم بیرون وای که امروز هوام یخ شده و باد سرد داره پوست رو میسوزونه بازم پیاده روی اه اه اینوقت صب سگ رو با نانچیکو بزنی از لونش بیرون نمیاد اونخ ما باس به خاطر یه ... بریم دانشگاه میرسم یخسازی و با بکس سوار تاکسی میشیم و ادامه مسیر یونی ساعت 07:45 دقیقه استاد هنوز پیداش نیست و ما خوشحال که یه روز بلاخره این قیافه مثل ابولهولش رو نمیبینیم دقایق یکی پس از دیگری به تاریخ میپیوندند 07:51 هوراااااااااااااااااا تایم قانونی تموم شد و مام داریم دفتر دستک رو جمع میکنیم بزنیم به چاک که یهو میاد تو اههههههههههه مردشوره این شانسو برده چقد این موجود چیزه از همون چیز بدا که به ما نمیدن 3 ساعت و خورده ای مخمون رو میکوبه به دیوار و خودش رو عقل کل میدونه بلاخره کلاس تموم میشه ساعت 11 شده و من هنوز تو یونی ام با امید میریم سمت سلف تا برا چارشنبه غذا رزرو کنیم میبینم در سلف بازه میگم بریم غذامونو بخوریم بعد برگردیم رشت میخوریم و میریم سوار سرویس میشیم ساع 12 حدودا شده انقد خستم که تو سرویس توی اون سر و صدا و آلودگی خوابم برد یهو پشت کلم گرم میشه امیده که یه چک خوابوده پس کلم که پاشو رسیدیم رشت ای تو روحتتتتتتتتت رشت و بای بکس و میریم سمت خونه وای چرا گیجم من چشام داره آلبالو گیلاس میچینه اول میخوام سوار تاکسی بشم ولی نمیدونم چرا حال سرپا موندن هم ندارمممممممم اولین تاکسی که میبینم تاکسییییییی دربستتتتتتتتتت با کله میره رو ترمز سوار میشم و آدرسو میگم دوباره خوابم میبره یهو میبینم یکی داره صدام میکنه آقا باس برم تو کدوم کوچه آقا آقا بیدار میشم بله آها کوچه سی و ... بله جلو همون آپارتمان 6 طبقه بیزحمت نگه دارین مرسی چقد میشه 2000 تومن، یادم افتاد کرایه ها رفتن بالا کرایه رو میدم و میرم کلید میندازم و میرم تو ساختمون آسانسور تو طبقه 6 واستاده فک کنم پویا از مدرسه برگشته سوار میشم و میرم تو خونه ما آمدیمممممممم میرم تو اتاق لباس عوض میکنم و دست و صورتم رو آب میزنم و میرم تو اتاق بالشمو که میبینم یاد خواب میفتم دراز میکشم و ساعت رو روی 15:15 زنگ میزارم خروپفففففففففففففففففف ساعت زنگ میخوره لباس میپوشم پیش به سوی آموزشگاه همچنان احساس فشار در معده باهامه تاکسی یکم که بالا پایین میپره معدم دردش بیشتر میشه کاریه که شده فاینال هم دارم نمیشه بپیچونم کلاس رو دو ساعت رو تحمل میکنم و امتحان رو تا سرعت پاسی مینویسم و فرار به سمت خونه به محض رسیدن میرم سمت حموم تا یه دوش بگیرم آخیشششششش یکم سبک شدم اما بازم خوابم میاد میشینم پشت لپ تاپم و میام نت اهههههههههه بازم دعوا تو گفتگو آزاد این ملت چرا درست نمیشن، اصلا فک نمیکنن این بیچاره تا چن ساعت پیش باهاشون دوست بود الان مقابلش جبهه گرفتن یکم ول میگردم و چت مینماییم و پیش به سوی لالا فردا شد سه شنبه نزدیکای 9 از خواب بیدار میشم معدم دوباره درد گرفته یه کف دست نون میخورم و لباس میپوشم برم دکتر میرم سمت دانای علی مطب پزشکی شبانه روزی شفا همین خوبه میرم داخل ببخشید یه نوبت میخواستم دفترچه دارین، ندارم 5 تومن میشه (با دفترچه 4 تومن میشد) یه 5 دقیقه که معطل میشم نوبتم میشه برم داخل اتاق دکتر براش توضیح میدم اینه وضعم میپرسه از کی اینجوری شدی میگم از دیروز میگه شانس آوردی زود اومدی، آنفولانزاست و ممکن بود کار بده دستت دفترچه که ندارم، نسخه رو مینویسه و میگه تزریقات رو طبقه بالا میتونی انجام بدی نمیدونم چرا اسم تزریقات که میاد جونم مور مور میشه میرم داروخونه و نسخه رو میگیرم حال نگاه کردن ندارم همونجور بر میگردم سمت مطب میرم طبقه دوم و اتاق تزریقات آقایان میرم داخل به به اینجا عجب داف بازاریه خدا بیشتر کنه دوتا پیرزن نشستن دارن برا هم از خاطات 14 سالگیشون میگن میرم داخل و پلاستیک داروها رو میدم بهشون دست میکنه تو کیسه یه آمپول یکی دیگه ... پنجتا آمپول و شیشمی سرمه سرم رو که در میاره چشام دیگه چارتا شده، میگه میترسی؟؟؟؟؟؟ میگم نه ولی خاطره خوبی از سرم ندارم میگه رو تخت یک دراز بکش میرم کفشم رو میارم و رو تخت دراز میکشم میاد میگه آستینت رو بده بالا میگه رگم که نداری حتما واس همین خاطره شده واست میگم آره میگه منم الان واست خاطره میسازم یه نفس عمیق بکش نفس که میکشم اونم به عمق دریای کاسپین نفسم که تموم شد میگم چرا نزد سرمش رو چشم رو که باز میکنم میبینم سرم رو زده و داره یدونه از آمپولا رو تو سرم تزریق میکنه دومی سومی و چهارمی آخیشششششش آمپولا فرت شدن ولی یهو یادم میفته پنی سیلین هنوز مونده یکم خندم میگیره مردی که رو تخت بقلیم دراز کشیده از خنده من خندش میگیره یه پسر بچه هم رو تخت سه دراز کشیده مثل اینکه تو مدرسه خورده زمین سرش شکسته اونم که تا االان داشت گریه میکرد زد زیر خنده پرستاره میاد میگه خوش به حالمون امروز کاش همیشه خنده باشه اینجا سرم که تموم میشه دوباره میاد میگه نفس عمیق بکش میکشم و سرم پرررررررررر میپرسه پنی سیلین زدی؟؟؟ میگم آره ولی نه جدیدا میگه یعنی چی یکم فک میکنم و میگم آخرین بار ابتدایی بودم پنی سیلین زدم فک کنم میشه 12-13 سال پیش میگه اااااااااااا یعنی کارت به دکتر نیفتاده میگم نه زیاد میگه 5 دقیقه دراز بکش تا بیام پنی سیلینت رو بزنم ولی یه کاری براش پیش میاد و میره و همکارش میاد که بزنه زدن همان و کل بدن را درد فرا گرفتن همان کلی خود را کنترل نمودیم تا ناخواسته نعره از خود خارج نکنیم همونه دیگه الان که بیشتر از یه روز از پنی سیلین گذشته هنوزم پای چپم فلجههه سه شنبه هم گذشت با هرچی داشت و نداشت چهارشنبه اومد و داره میره تا 3 ساعت دیگه امروزززززززز بیدار شدممممم ساعت 9 صبح دقیقا بوی چیه؟؟؟؟؟؟ خاکی که بارون خورده باشه؟؟؟؟؟ توهم زدم؟؟؟؟؟؟؟ از پنجره بیرون رو نیگا میکنمممممممممم بارووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون ای که به قربونتتتتتتتتتتتت کجا بودی خوشگلهههههههههههه دلم واست پکیده بودددددددددد 3 ماهه نیستییییییییی میرم دست و رومو میشورم و صبحونه میخورم تندی لباس عوض میکنم و از خونه میزنم بیرون میرم سمت یونی عههههههههه چرا اینجا خبری نی؟؟؟؟؟ لاهیجان اصلا انگار نه انگار که همین بیخ گوشش بارونه ولششش ساعت 11 شده حدودا میرم سر کلاس استاد الدنگ اومد کلی چرت و پرت میگه تا 4 راضی میشه ولمون کنههههههه میام بیرون لاهیجانم نم نم بارون شروع شده میریم سمت گاراژ تا بریم رشت رشتتتتتتت شهر بارون بعد مدتها بارونیه، اونم به صورت وحشتناکککککککککک بازم دربست تا خونه کی حال داره با آنفولانزا زیر بارون همقدم بشه همچنان از پنجره بارون رو نیگا میکنم و از عطرش لذت میبرمممممم ادامه دارد ... 14 لینک به دیدگاه
am in 25041 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 دی، ۱۳۸۹ جمعه تاریخ از دستم در رفته امروزم چون داداشم نرفته مدرسه فهمیدم جمعست دلبستگیها زیاد شدن ... هر دلبستگی یه بنده به پای پرنده پر پروازم شکست ... دلم براش تنگ شده، پریروز براش اس زدم تا باهاش بحرفم اما دلخور بود ازم قرار بود دیشب بیاد نت تا باهم بچتیم نیومد خجالت کشیدم براش اس بزنم که منتظرم نمیدونم دوسش دارم یا نه میترسم عادت باشه و فقط عادت از عادت کردن میترسم نمیدونم اصلا اینارو چرا باید اینجا بنویسم و دارم مینویسم شاید تظاهر باشه شاید نیاز به همدردی شاید فرار از تنهایی شاید ... فکرم کار نمیکنه ولی بهتره تمومش کنم تردیدمو بودن یا نبودن، انتخاب با من نیست ... ادامه دارد ... 14 لینک به دیدگاه
am in 25041 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 بهمن، ۱۳۸۹ تفاوتها در بی تفاوتیست باورم نمیشه اسمن همون امین دوسال پیشم یه امین که چشاش برق میزد یه امین که توی نمره آوردن و بحث سر کلاس چش هرچی استاد و دانشجو بودو کور کرده بود یه امین که امید داشت یه امین که امین بود و امین یه امین که ملتی از شدت پست دادنش توی باشگاه عاصی شده بودن همون امینم؟؟؟؟؟؟؟ نشاید در باورم گنجاندن که همان است این دل همان دل که تنگ بلور راستی هماوردش نبود کم آورد رستم در رزمگه افراسیابش پشتش خاکی شد از جفای ماه رویش ...!!! نمیدونم چن وخته توی این جهان مجازی مردم مثل واقعیت هرچقدر میخوام خودمو گول بزنم که "آره سره پا شدی" دیگه باورم نمیشه نمیدونم چرا ولی میزان واقعیت پذیری ذهنم رفته بالا شاید به دلیل خدا شدنمه یعنی همه رو از بالا نگاه میکنم چن وقته فقط خواننده شدم و دارم دیتا دریافت میکنم اما این معامله تا کی یه طرف میمونه نمیدونم تا وقتی که منفجر بشه ذهنم یا دریای بی پایانیه که هرچی بریزم توش پر نمیشه بارها شده که خواسته بگه و حرف بزنه ولی جلوش رو گرفتم بارها خواسته پست بزنه ولی انگشتامو چرخوندم تا کی نمیدونم به قول یارو (گفتم یارو یاد مازنیا افتادم، سر امتحان که میشد امین دادا بودیم و مواقع دیگه رشتی) گفتنی سکوت و بشکن ولی سکوت ما تنگ بلورشو با یه دیگ پلاتینی عوض کرده حالا حالاها نمیشکنه شایدم باید منفجر بشه کسی چه میدونه به قول سهراب سوی من اگر میایید ... شایدم من باید بگم با تیپا و تشر بیاین یه علت دیگش شاید اینه که چن وقتیه آهنگی که بهم آرامش بده نشنیدم خیلی وقته، بودن تک و توک مثل کدئین آدمو یه لحظه آروم میکنن اما من یه مرفین میخوام که چن ساعتی آرومم کنه شاید باید بال بست و فرود اومد اما یه جا خوندم زانو نمیزنم حتی اگر سقف آسمان کوتاهتر از من باشد دلم میخواد بزنم گوینده این جمله رو خونین و مالین کنم شکر خوردی مرتیکه (شایدم زنیکه) گولاخ اونوخ که کلت خورد به سقف و کاسه های زانوت رو خورد کردن کفششونم لیس میزنی چه برسه به زانو دلم برای خودم تنگ نشده تنهایی خیلی بهتره حداقل میدونم دل خودم رو نمیشکونم دیگه کجا بودیم، اهان تفاوتها در بی تفاوتیست جدیدا بد به این جمله معتقد شدم تفاوت آدما در میزان توجهشون به اتفاقات و ماوقع اطرافشونه دل یکی میتپه برای فوتبال و از سیاست متنفره یکی از هردوتا متنفره یکی برای جفتشون تب میکنه همه متفاوتیم تفاوتمان در بی تفاوتیست ادامه دارد ... 13 لینک به دیدگاه
am in 25041 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اسفند، ۱۳۸۹ همچنان سرد و بارانی دلم؟؟؟ نمیدونم هوا که اینجوره، دلمم سرد هس ولی بارونی نمیدونم امرو چن شنبه بود؟ حافظه هم نمونده واسمون تیکه تیکه داره پر میکشه و میره تقویم کجایی آها چارشنبه، روزی که مدارمنطقی برداشتم منطق چه کلمه جالبی کلی دلم میخواد روش فک کنم ولی یه چیز باحال همه دوسش دارن ولی هیشکی ندارتش، انگار راس گفتن دوری و دوستی کجا بودم آهان چارشنبه نمیدونم صب چرا انقد سخت از خواب پاشدم، نمیدونم گوشیم کی اصلا زنگ زده بود و من خاموشش کرده بودم چشمو که وا کردم دیدم شده هشت و ده دقیقه بدو بدو رفتم روشویی این چیه تو دستم، مسواک؟؟؟ نمیدونم چه عادتیه اصلا رفته نرفته توی روشویی مسواک تو دستمه، آخه اینم شد عادت دست و صورتمو مسواک یعنی چیز آب میزنم و بشمار سه لباس میپوشم بازم ساعتم کجا گم شده چرا یادم نمیاد دیشب داشتم چیکار میکردم بلاخره این بی صاحاب رو پیدا میکنم بدو کفشم و میپوشم و بدو برای ایستگاه لاهیجان چقد سرده هوا بارونیه بارونی کلی توی راه معطل شدم، چه واس تاکسی چه ترافیک میرسم ایستگاه لاهیجان خوشبختانه ماشین هس برا دانشگاه و ازون بهترش اینکه فقط یه نفر میخواد عقب دوتا دختر و جلو یه مرد نشسته و منم تو دلم دارم به شانسم فحش میدم که این دوتا هی باید وز وز کنن و نزارن یه چرت بزنم هنوز از آج بیشه خارج نشده یهو راننده میزنه رو ترمز یه پیکان وانتی زده به یه پیرزن و پیرمرد وای که چقدر از پیکان وانت متنفرم انگار پیرزنه حالش خوبه ولی پیرمرده نه، پیرزن زار میزنه و ملت جمع شدن و فقط نیگا میکنن فقط نیگا راننده مام با یه حرکت نمیدونم چطور ترافک تصادف رو رد میکنه و میریم این اتفاق خوابم رو پرونده با اینکه دوتا دخترا اصلا حرف نمیزنن باهم شستم خبردار شده که باهم نیستن نزدیکای رشت آباد که میشیم یه لحظه حس میکنم شونه سمت چپم سنگین شده نیگا میکنم میبینم این دختره که وسط نشسته خوابش بده اول میخوام بیدارش کنم که یادم میفته همین بیس دقه پیش داشتم به کسایی که نمیزارن بخوابم فحش میدادم متوجه نگاههای راننده تو آیینه میشم گاهی قرقر میکنه و گاهی لبخند میزنه نمیدونم چیکار کنم تصمیم میگیرم بیخیالی طی کنم میرسیم لاهیجان و داخل شهر که میشیم صداش میکنم خواهرم، خانومی پاشو رسیدیم نمیدونم زنه چرا کل مسیر لال شده بود خلاصه دس میکنم از جیب کاپشنم کیف پولم رو در میارم کرایه رو حساب میکنم و بدو سمت کلاس استاد تازه رفته تو کلاس میرم و رو ردیف آخر یه جا گیرم میاد اینم به از هیچیه دیگه کلاس خوبی بود میام بیرون امید و آرش چرا نیستن؟ میرم سمت سلف و میبینم اونجان میریم ناهار میزنیم دوتا غذا برا 4 نفر ساعت 2 شده و من برمیگردم رشت میرسم شهرداری و میخوام کتاب بگیرم ساعت 3:30 چقد وقته تو کتابفروشی مژدهی نرفتم، چقد خلوته نمیدونم چرا خلوته، آخه همیشه مردم تحت فشار شدیدی هستن داخلش از بس شلوغه ببخشید کتاب Advanced Engineering Mathematics by:Ervin Kreysig رو دارین؟ تموم شده، شنبه بیا بگیر باشه، مرسی همچنان سرد و بی روح بدو میرسم خونه الو الو کسی نیست، یه یادداشت روی در یخچاله من با پویا رفتم بازار خرید مامانم نوشته از بس خستم ولو میشم رو زمین یه چرت نیم ساعته و دیگر هیچ ادامه دارد ... 14 لینک به دیدگاه
am in 25041 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین، ۱۳۹۰ امروز چن شنبه میشه؟ نمیدونم ای بابا تاریخ و زمان و مکان همه چی از دستم در رفته دارم سعی میکنم از همه چی جدا بشم آرومممممممم ساکت ولی مگه میزارن هی فرت و فرت زنگ میزنن میگن جنازتو بردار بیا اینجا برو اونجا بابا جان بیخیال همش 24 ساعت فک کنین امین مرد به هرکی قبولش دارین بیشترین صواب رو کردین من از همتون بدم میاد انقد دلم میخواد خودمو خفه کنم راحت بشم یه بارم که گوشی رو جواب نمیدی 50 بار زنگ میزنن به تلفن خونه هی فرت و فرت سیم تلفنو میکشی آدم میفرستن برو ببین این جنازش رو زمینه یا نه فقط یه چیز ای تویی کی میای فضولی تو زندگیم من یه داستان نیستم من نویسنده این داستانم پ بیخیال و هی راپورتم و به این و اون نده نگو امین این کارو کرد و اون کارو نکرد با این دختره شوخی کرد و با اون پسره دعوا حالم از خودم بهم میخوره یعنی یه روزنه امید تو این جهنم دره نیست "بابا بیخیال" همش همینو بهم میگین ولی یکی نیس اینو بفهمه من بیخیالم همه دارن چوب میکنن تو پاچم بچم مگه آره، شایدم بچم که هنوز زور میگین بهم و لال میمونم یکی اینو بفهمه پدر و مادر محترم من از این خانواده نفرت دارم و بعد اینکه اون بلاها رو سرم آوردن میخوام سر به تن هیچکدوم نباشه اونوخ هی زنگ میزنی بیا عروسی فلانی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من خیلی مردی کردم و مرد بودم اومدم و دم نزدم اما بسه یه ساله شب و روز ندارم عصبی شدم تمرکز ندارم درس تو کلم نمیره چی شد اون امین با معدل 17؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دو ترمه دارم مشروط میشم چرا؟؟؟؟؟؟ آرامش ندارم همش جنگ اعصاب همش اینکه سارا اینجوری کرده نوید اونوجوری کرده بابا حالم ازشون بهم میخوره سوهان روح شنیدین؟؟؟؟؟؟ اینا با مته برقی افتادن به جون اعصابم دیوونم کردین امین مرد ولم کنین تویی که میخونی عین همینو میبری میزاری کف دستش چون خستم فیوزش بپره کل منطقه رو منفچر میکنه 10 لینک به دیدگاه
am in 25041 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 فروردین، ۱۳۹۰ امروز شنبههههه چه روزیه گرم و خفه چرت و چرت، فقط همین تمام تن آدم عرق میکنه حتی نوک انگشتا میخواستم کولرو روشن کنم یادم افتاد فیوزش سوخته باس فیوز بگیرم اه اه اه یه مدته باهاش میگپم قبلن اینجوری نبود حتی یکی دوبار بگو مگوی شدید داشتیم خودش میگه اولا خیلی چرت بود رفتارم ولی الان ... ازش خوشم میاد حتی گاهی ناز کردناشو حتی بدقلقیاشو ولی نمیدونم چی به چیه هنگ کردم شایدم دوباره دارم خر میشم میگن مارگزیده از ریسمون سیاه سفید بدش میاد حالا اگه از یه سوراخ دوبار نیش بخورم چی؟ ای تو این شانس از هرکی خوشمون میاد یه بدبختی داریم همش یه سال جلوتر بودم الان وضع زندگیم این نبود شاید یه سال دیگه حسرته الانو بخورم ولی الان از الان خوشم نمیاد اوضاعه چریه بهش بگم یا نگم؟ بم چیکار میکنه؟ بازم تو زندگی قمار کنم؟ خسته شدم از این بخت چرت یکی عوض من زنگ بزنه بهش بگه خودم دوس ندارم بازم خورد بشم اون دفعه به زور چسبوندم همه چیزو دیگه بشکنه جمع نمیشه ای تو این شانسسسسسسسسس "م" دوستت دارم ادامه دارد ... 11 لینک به دیدگاه
am in 25041 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 اردیبهشت، ۱۳۹۰ ......... ............................. .............. ............................... ......... ...................... .......................................... ............................................... ...... ... .......................... ................. ................................... ................. .......... ............................. ................ ...... ........................................................ ................. ............................ ................................................ ..... ............ .............................. ..... ........ ............................................ ............................ .... ............ ................................... ... .................... ............................. .......!!! چشم دل میخواد خوندنش دلدارم تو بخونش واسم ادامه دارد ... 7 لینک به دیدگاه
am in 25041 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 اردیبهشت، ۱۳۹۰ شاید پست آخرم باشه شایدم سیاهترین لحظه شبهای شبانه هام میخوام از "م" بگم کسی که شاید عشق نبود شاید به قول خودش عادت بود هرچی بود زیباترین چیزم بود امشب میخواستم دلش رو بشکونم شاید دیگه نبینمش چقد دوباره خودخواه شدم میخواستم یکی دیگه رو برنجونم که خودم راحت باشم ولی وقتی چشاش اومد جلو چشمم زدم تو برجک خودم و گفتم ... بای ... چقد راحت میشه خداحافظی کرد و منتظر جواب بود اما حتی جواب خداحافظی رو هم نشنوی امروزم یه روز بود از صفحه روزگار روزی که برای یه سری روز شروع بود یه سری بازم به خدا نزدیک و نزدیکتر شدن و یه سری هم مثل من دورتر و دورتر نمیدونم چرا گاهی یه خلا احساس میکنم توی خودم شاید به قول یکی به خاطر دور از خدا بودنه امشب منم میخوام داد بزنم خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا چرااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا چرا هربار اینجوری باد بشم چرا جنبه زندگی کردن رو ندارم مگه نه اینکه زندگی یعنی طبیعت و طبیعت یعنی دل نبند پس من چرا ... خسته ام امشب نیز در پی شبان بسیاررررر خستگی دیروزم ز پی درس بود و پریروز ز پی نان بودن بود اما امروز؟؟؟ امروز تن خسته ام را سپردم به باد شاید بیندازدم به دریا اما افسوس باد ما هم طوفان شن بود نسیم خنک دریایی نبود که نبود هرچی بود و نبود واسه من زیباترین بود انقدررررررررررررررررر که همه بلاهایی که سرم اومده بود رو فراموش کردم همه روووووووو ای زیباترین سعی کن گلدونت برازندت باشه .... شاید ادامه ... 10 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده