رفتن به مطلب

یادگاری های یک دوست...


ارسال های توصیه شده

dgju.jpg

 

نمی دونم این آخرین تاپیکیه که اینجا می زنم یا نه...؟!

 

تصمیمش خیلی سخته

گاهی طاقت دیدن جای خالی دوستانم رو ندارم و دلم می خواد برم

و گاهی هم دوست ندارم من هم برم و تمام اندیشه های اون ها رو با رفتنم خاک کنم و گاهی دلم می خواد بمونم و از اندیشه های بزرگشون دفاع کنم

 

بگذریم اما از همه شما دوستان،کاربران، مخالفان،موافقان می خوام که این یک تاپیک را برای من بگذارید

 

این دنیای بی نهایت مجازی جا برای همه دارد

ای کاش بجای آنکه جای کسی را خالی کنیم یا بگیریم متحد می ماندیم و جا هم به دیگران می دادیم

اما عاجزانه و ملتمسانه از شما می خواهم این یک تاپیک را برا من بگذارید

بگذاریذ از دار ِ این دنیای مجازی این یک تاپیک برای من بماند

لطفا نظراتتون زو توی پروفایلم یا اگه انتقادی بود تو دفتر مدیران بذارید و لینک بدید بخونم

فقط اگر خواستید من رو در ادامه راهم همراهی کنید دست ما رو هم می بوسم

که همه یادگاری های دوستانمون رو (هوتن و لیلی و مریم)برای خودمون نگه داریم

کاش بجای دیدن بدی ها خوبی هاشون رو نگه داریم

کاش بجای به یاد آوردن تلخی ها شیرینی ها رو به یاد بیاوریم

و کاش همیشه کار های نیک همدیگه رو به خاطر بسپاریم

من در اینجا نغمه های سروده شده هوتن رو می خوام قرار بدم و اگر عمری باقی بود و فرصتی

برای لیلی و مریم رو هم قرار بدم

تا اینطور نباشد که بعد از رفتن هر دوستی او از یاد و خاطرمان نیز برود

شاید من می خواهم مثال نقض این شعر باشم

از دل برود هر آنکه از دیده رود

 

یه یادگاری برای خودم و همه کسانی که شاید پست های اورا دوست داشته باشند

خوبی هایش را....

 

کار من درست یا غلط

این یک تاپیک یا شاید آخرین تاپیک را برای من بگذارید و یادگاری های یک دوست....

 

از اینکه خواهشم رو رد نمی کنید ممنونم:icon_gol:

اگر تاپیکی از هوتن دید و به نظرتو زیبا اومد خوشحال میشم شما هم با من همکاری کنید و فقط اونو اینجا قرار بدین

 

:icon_gol:دوستدار تک یه تک شما عزیزانم-پری

  • Like 11
لینک به دیدگاه
15ppfll.jpg

البته همونطور که مشاهده می کنید تصویر بدون شرحه، و خود تصویر گویای تمام گفته ها و نا گفته های کار گروهیست، ولی سؤالی که اینجا مطرحه اینه که چرا بسیاری از ما ایرانی ها در زمینه کار گروهی ضعیف عمل می کنیم؟ چرا شنیدن بعضی کنایه های رایج ما رو در ادامه مسیرمون تغییر نمیده؟، ( شاید شما هم مثل من این جمله را بارها و بارها، بنا به دلایل متفاوتی شنیده باشید که: یک ایرانی اندازه پنج تا ژاپنی کار می کنه، دوتا ایرانی اندازه سه ژاپنی و پنج تا ایرانی اندازه یک ژاپنی کار می کنه ) خوب مسلماً با شنیدن قسمت ابتدایی جمله همه ما ایرانی ها به خودمون میبالیم که خداوند این استعداد و توانایی رو در ژن ما ایرانی ها قرار داده که با امکانات مساوی هر کدام به اندازه پنج تا ژاپنی بازدهی داشته باشیم، و چه خوب میشد که با استفاده از این توانایی های شخصی در کار گروهی هم به نسبت ژاپنی ها بیشتر موفقیت کسب می کردیم، ولی چرا این استعداد و توانایی در کار گروهیمون بر عکس جواب میده!؟ آیا شما هم در جواب به این سوال مثل من فکر می کنید که ما ایرانی ها در زمینه فرهنگ سازی کار گروهی خوب عمل نکردیم، و فرهنگ سازیهامون یا ضعیف بوده یا اشتباه!!! البته من شخصا برای اثبات ادعام دلایلی دارم، در واقع این دلایل با مرور دوران کودکی تا کنون به وجود اومده، چرا که در طی این دوران هر چقدر نگاه می کنم و می نگرم برنامه ای مدون در جهت به وجود آمدن فرهنگ کار گروهی پیدا نکردم، مثلاً در دوران کودکی تنها کار مثبت در این زمینه در کارتونها خلاصه شد ( اونم کارتونهای خارجی )، جایی که شخصیتهای کارتونی همیشه با هم هستند و با هم مشکلات را از پیش پا بر میدارند، همه دست به دست هم میدند و هر کس هر کاری که از دستش بر میاد انجام میده. ولی هیچ کار عملی ای در خانه و مراکز مهد کودک و پیش دبستانی در این زمینه برای این گروه سنی صورت نمیگیره، در دبستان هم کار گروهی را صرفاً با این فعالیت تعریف می کنند که مثلاً من سر گروه میشم، چون معمولاً ۲۰ میگیرم و ۵ – ۴ نفر دیگه که معمولاً ۱۸ – ۱۵ میگیرن سر گروه نمیشن، همین!!! در دبیرستان و بعدش دانشگاه هم با کشف این حقیقت همراه بود که در کارهای گروهی دیگران نداشته ها رو به گروه میارند و نه داشته ها رو!!! یعنی اگر در گروه مطرح بشه که برای انجام فلان کار نیاز به دیلم و اهرم داریم اون کسانی که دیلم ندارند سریع تر جواب میدن که دیلم ندارند و اونی که دیلم داره یا می تونه دیلم بیاره آخر سر با اکراه میگه حالا که هیچ کس نمی تونه دیلم بیاره من یه کاریش می کنم!!! حالا شما فرض کنید که تمام این اتفاقات در محیط آموزشی و جایی که صرفاً قشر تحصیل کرده ما داره فعالیت می کنه و هنوز مسائل مالی وارد معادلات زندگی افراد نشده داره اتفاق میوفته، با این حساب در نظر بگیرید در دیگر مراکزمون از جمله ادارات، کارخانجات و دیگر مراکز موجود که فاکتورهای رقابت، حسادت، زیر آب زدن و دیگر خصایص بد می تونه تاً ثیر گذار باشه کار گروهیمون به چه شکلی در میآد؟؟؟

در نهایت خیلی دوست دارم که حالا بحثی تو این زمینه باز شده نظر دیگر دوستان خوبم رو در مورد اینکه: چطور میتونیم در کشورمون در این زمینه فرهنگ سازی کنیم؟ بدونم.
15ppfll.jpg

:icon_gol:

  • Like 1
لینک به دیدگاه

یکی از مهمترین اقداماتی که در کار گروهی نتیجه میده و از یک گروه تیم میسازه تفاوت قائل شدن بین تیم و گروه هستش ...........

تعریف گروه:

مجموعه ای که یک صفت مشترک دارن

گروه انسانها ...........نقطه اشتراک انسان بودن

گروه گاوها............نقطه اشتراک گاو بودن

گروه انسانهای چاق........نقطه اشتراک انسان + چاقی

 

تعریف تیم:

مجموعه ای از اجزا که در یک هدف اشتراک دارن

تیم فوتبال..............هدف پیروزی در میادین ورزش فوتبال

تیم جراحی................هدف انجام عمل جراحی موفقیت امیز

ماشین..............مجموعه ای از اجزاء سخت افزاری و نرم افزاری که در هماهنگی با هم هدف خاصی رو دنبال میکنند

 

تفاوت تیم با گروه:

یک تیم هدف مشترک داره

یک گروه هدف مشترکی نداره

یک تیم حتما نیاز به هماهنگی و انضباط داره

یک گروه نیازی به هماهنگی نداره

یک تیم رهبر داره

یک گروه رهبر نداره

یک تیم نیاز به همه اعضا اش داره

برای یک گروه نبودن یک عضو مهم نیست

 

و ....

مثالی در تعریف تیم و گروه:

یک هواپیمای مسافربری رو در نظر بگیرید

crow پروازی یا بفارسی خدمه پروازی هواپیما که بین 6 تا 12 نفر بسته به بزرگ و کوچکی تغییر میکنند یک تیم هستند انها هدف مشخصی رو دنبال میکنند لیدر انها کاپیتان پرواز و وظیفه هر کدام مشخصه

اما در همین هواپیمای مسافربری بین 60 تا 400 مسافر وجود داره بازهم بسته به بزرگ و کوچک بودن هواپیما ...........اینها یک گروهن یک گروه که رهبر خاصی ندارن هماهنگی ندارن همو نمیشناسن و خودتون فکر کنید

 

شاید بگید این گروه هدف دارند و اون رفتن از نقطه خاص به نقطه دیگر هستش ..........اما اینجا این هدف مشترک بیشتر حالت صفت مشترک رو داره مجموعه انسانهایی که قصد دارن از خدمات یک شرکت هوایی استفاده کنند تا انها را از نقطه a به نقطه b انتقال دهد .....

 

مثال دیگر

مجموعه مگسهای که در یک اتاق وجود دارند یک گروهن

مجموعه مورچه هایی که در یک اتاق هستند یک تیم هستند

 

و....

:icon_gol:

  • Like 1
لینک به دیدگاه

کار تیمی 3

 

 

حدیثی هست از پیامبر گرامی اسلام ص که می فرماید: هرگاه سه نفر همسفر شدند، از میان خود یك نفر را به سالارى انتخاب كنند.

 

یک کار تیمی با محوریت هدف تیم تعریف میشود و الزاما نیاز به وجود یک نفر به عنوان رهبر دارد مهمترین وظیفه رهبر تیم ایجاد هماهنگی بین اعضاء تیم و جلوگیری از انحراف تیم از هدف تعیین شده میباشد.همچنین رهبر در نقشهای دیگر نیز ظاهر میشود ..............بنده قصد توضیح بیش از حد و خسته کردن شما با الفاظ زیاد را ندارم که در این زمینه متفکران و صاحب نظران بزرگی کتابها نوشته اند و از حد من خارجه که بخوام در این زمینه نظریه کامل و جامعی بدم ..............فقط در این مقال تجربه و مطالعاتی رو که داشتم ذکر میکنم....

 

کتابی هم در این زمینه خواندم بنام 17 اصل کار تیمی اثر جان ماکسول...........کتاب صفتهای بایسته یک رهبر هم از همین نویسنده هست که به موضوع ما ربط داره

 

و نواقص رو به من ببخشید .............خوشحال میشم منو تو این بحث یاری بدید تا به نتیجه خوبی برسیم...
icon_gol.gif

 

مهمترین خصوصیت یک تیم موفق آموزش هست یک تیم وقتی موفقه که در راستای هدفی که قراره بهش برسه آموزش دیده باشه

بنیادی ترین آموزش ..........آموزش رفتار و فرهنگ تیمی هستش.......اگر ما تجربه عضویت در یک تیم رو نداشته باشیم و کار تیمی رو تمرین نکرده باشیم هیچوقت نمیتونیم شروع به هدف گذاری و تشکیل یک تیم واقعی بکنیم.....و حتما شکست میخوریم......

اما چطور رفتار و فرهنگ تیمی رو بیاموزیم و آموزش بدیم

 

دو راه وجود داره:

  1. وارد یک تیم واقعی موفق بشیم و تجربه شو پیدا کنیم که یه کار تعمیم ناپذیره و بسختی میشه این کار رو انجام داد و زمان میبره

  2. از طریق بازیهایی که بدین منظور توسط عالمان این رشته ایجاد شدن رفتار و فرهنگ تیمی رو بیاموزیم و اموزش بدیم این به نظرم بهترین راهه برای رسیدن به نتیجه.

خوب من در ادامه سعی میکنم چند نمونه از این بازیها رو بیارم و تجربیاتم رو هم بگم

 

:icon_gol:

  • Like 1
لینک به دیدگاه

کار تیمی 4

 

اولین بازی که میخوام تعریف کنم همون بازی ساده و معروف طناب کشی هست

 

هدف تیمی: کشیدن طناب

 

وقتی دوتیم همقدرت روبروی هم قرار میگیرن اون تیمی طناب رو میکشه در نهایت که همه اعضا تیم از قوی و ضعیف با تمام قدرت طناب رو بکشند.....فقط یک نیوتن نیروی اضافی یک طرف برنده رو مشخص میکنه............

خوب اعضا باید به این مسئله واقف باشند که کل افراد تیم چه ضعیف و چه قوی باید کمک کنه با تمام نیرو.................اگر یه نفر فکر کنه که ضعیفه و طناب رو نکشه و این کار رو به قویترها بسپاره تیم میبازه در حالیکه قویترهای تیم طناب رو نگه داشتن و در برابر نیروی حریف مقاومت میکنن یک نیروی کوچک همان فرد ضعیفه که طناب رو میکشه ........... در طول کسیدن طناب اگر افراد روحیه داشته باشن تمام نیروشونو بکار میگیرند.............اگر همبستگی و دوستی بینشون حاکم باشه انگیزه شون برای برد بیشتر میشه ...........و اگه همه احساس ارزش بکنن در تا پای زخم شدن دستشون میرن و طناب رو میکشن

 

نقش رهبر:

  1. تبیین اینکه یک نیوتن نیرو در این مسابقه چقدر تعیین کننده هست برای اعضای گروه

  2. بالا بردن روحیه جمعی در تیم و ایجاد حس اعتماد به نفس

  3. ایجاد دوستی و مودت در بین اعضای تیم

  4. عدالت در برخورد با اعضا تیم تا عده ای که ضعیف تر هستند هم مانند قوی ها احساس ارزش بکنن

  5. چینش اعضا تیم بطوریکه هر کس بتونه نقش خودشو به بهترین وجه ایفا کنه

تجربه شخصی خودم

 

در یک مسابقه که 8 تیم شرکت کرده بودند..............بنده لیدر مسابقه بودم ابتدا از اعضا خواستم تا اخر مسابقه دور هم جمع باشن در و این با لحنی بود که اونها مشتاقانه دنبال میکردن ما قبل از مسابقه دور هم نشستیم و هرکس هر چیزی به ذهنش میرسید رو در این مورد مطرح کرد و امادگی ذهنی خوبی پیدا کردیم

بعد از اولین مسابقه که بردیم ........طبق قرار قبلی هورا کشیدیم و این روحیه مارو خیلی بالا میبرد

یه چیزی که بهشون گفتم تا کمک ذهنیشون باشه موقع کشیدن این بود که دوستان فرض کنید عزیزتون پدر مادر فرزند هرکی.....از انتهای طناب اویزانه و اگر نکشیدش به پایین دره سقوط میکنه............و این رو برای خودتون تجسم کنید

مسابقه بعدی رو بردیم و حلقه زدیم دورهم و با تمام قدرت هورا میکشیدیم............صدای تیم ما کل محوطه مسابقه رو میلرزوند........افراد درشت و ریز یکی در میان چیده شده بودند تا دست و پای همو نگیرن..............این چینش توسط رهبر تیم انجام میشد.......برای اینکه بچه ها باقدرت تمام کار کنن ...............خودم نفر اول میایستادم و طوری میکشیدم که دستهام زخم میشدن .................مسابقه سوم رو هم بردیم.............گفتم دستاتونو بیارین همه دستاشون زخم بود بجز دو نفر ............همین که دستهای بقیه رو دیدن بس بود

خلاصه همه یکی شدیم و تیم اول مسابقه شدیم در حالیکه قویترین تیم ما نبودیم............ولی با انگیزه ترین و یکدل ترین تیم بودیم.........

 

این یه تجربه شخصی بود 3 اذر 1385

  • Like 1
لینک به دیدگاه
میدونی هیچوقت یه شخص به تنهایی نمیتونه تو یه جمع بزرگ کاری رو به نتیجه برسونه باید این مدیریت گروهی باشه من سعیم این بود و تا حدودی هم موفق بودم

و البته این جز با کمک شما و بقیه هم میسر نشد

من احساس میکنم یه حساسیتهایی رو شخص من هست که نمیذاره کار این گروه خوب پیش بره لذا دنبال اینم که یه نفر دیگه که این حساسیت روش نیست این کار رو ادامه بده

میدونید ما اینجا کاربرایی با سلایق متفاوت داریم ........نمیتونیم کاری کنیم که همه حتما مثل هم باشند یا اونجوری که ما میپسندیم باشن خود من هدفم این نبوده و هر کس دیگه هم که مدیر شد نباید دنبال این هدف باشه چون از بنیاد همچین تفکری اشتباهه

اما بعضی از کاربرای ما یه سر و گردن از بقیه بالاترن و مطالبشون باعث افتخار این فرومه مثل ....

ما باید به ایندسته از کاربرا بها بدیم احساس کنن کار خوبشون دیده میشه و این بها دادن باعث میشه تا دیگرانی هم که بیننده هستند تشویق بشن تا مثل اونها رفتار کنن و هنجارهای این محیط رو رعایت کنند

یکی دیگه از مواردی که باید رعایت بشه اینه که اگر کاربری یه جایی هنجار شکنی کرده و کاری کرده که اشتباه بوده فقط راجع به همونکارش باهاش برخورد بشه و اگر جای دیگری کار مثبتی میکنه بخاطر کار مثبتش تشویق بشه ...........یعنی بجای اینکه اشخاص رو قضاوت کنیم بیایم و کارشونو قضاوت کنیم .........

مسئله بعدی اینه که تا حد امکان با دیده اغماض به اشتباهات نگاه کنیم سعی کنیم تا میشه با هر کار اشتباهی برخورد شدید نشه ...........و با بی تفاوتی از کنار خیلی چیزا بگذریم .........وقتی یه تاپیکی ارزش محتوایی نداره توی اون تاپیک پست نزنیم تا خودش کم کم محو بشه

این بهتره تا بریم تو اون تاپیک و تذکر بدیم یا ببندیمش یا حذفش کنیم

مگر در مواقعی که توهینی باشه یا مطلب تند سیاسی باشه یا انحراف اخلاقی باشه یا باعث تشنج تو تالار بشه

بزرگترین آفت تالار توهین به اشخاصه و تهمت زدن هستش

هر جا همچین مواردی دیده شد بهتره که تذکر داده بشه حتی اگه بهترین دوستمون یه طرف دعوا باشه این تذکر اگه از طرف مدیر باشه یه جنبه داره و اگر از طرف شما باشه معنی دیگه ای داره

به نظر من تذکر شما موثر تر میتونه باشه ..........

همیشه خراب کردن خیلی راحته و درست کردن و اصلاح خیلی پرزحمت پس نباید اجازه بدیم که زحمتهایی که کشیده شده و محیط گرم و صمیمی تالار به خاطر بد اخلاقی شخص خاصی خراب بشه

نقش دیگه ای که ما میتونیم و باید اعمال کنیم نقش ترمیمی هست مثلا دو تا دوست با هم سر یه موضوعی حرفشون میشه ما میتونیم با طرفداری یک جانبه از یکیشون دیگری رو دلسرد کنیم و به دعوا دامن بزنیم ................یا اینکه سعی کینم دلخوری پیش امده رو ترمیم کنیم

 

 

باید برنامه ریزی کنیم تا بهترین نتیجه رو بگیریم

ولی من احساس میکنم یکی دیگه از بین همین تیم مدیریتی مدیر بشه نتیجه بهتر باشه

:ws44:

  • Like 1
لینک به دیدگاه

من امروز یه چیز عجیب تو میدون نجریش دیدم

 

قضیه واقعیه تو بازار اصفهان اتفاق افتاده یکی از بازاریای قدیمی برام تعریف کرد با ادرس و اسم طرف ولی مال 50 - 60 سال پیشه

 

یه بازاری تو بازار ورشکست میشه و نمیخواسته کسی بفهمه تو فکر پول جور کردن بوده که هیچ جوری براش جور نمیشه

تو بازار یه گدای قدیمی بوده که بازاریای قدیمی میدونستن خیلی پول داره این گداهه کور بوده

خلاصه این بازاری ورشکسته یه شب میفته دنبال این گداهه ببینه کجا میره

میبینه که گداهه میره سمت مدرسه صدر بازار (یه مدرسه قدیمی از زمان صفویه)

و پشت مدرسه یه خرابه ای بوده میره اونجا اینم یواشکی دنبالش میره و میبینه که توی زیرزمین خرابهه یه جایی تو دیوار این گداهه پولاشو مخفی میکنه

خلاصه میره و پولای گداهه رو بر میداره و میبره کارشو راه میندازه

گداهه بعدا که میبینه پولاش نیست به گزمه ها میگه و شکایت میکنه

یه روز این بازاریه که پولای گداهه رو برداشته بوده دلش برا گداهه میسوزه و میره از پول خود گداهه براش یه غذای خیلی خوب میخره و براش میبره

عصر وقتی رد میشده از اونجا میبینه گداهه غذاشو نخورده

میره جلو میگه عمو چرا غذا به این خوبی برات گرفتم نخوردی؟

که یهو گداهه مچ دست این بابا رو میگیره و داد میزنه ای دزد رو گرفتم و مچ دستشو ول نمیکنه ..............و خلاصه میرن پیش قاضی

قاضی میگه اخه عمو تو که چشات کوره ......مدرکی نداری که این دزده

میگه اقای قاضی ما گداها نمیتونیم نون خودمونو بخوریم

امروز که این بابا برام غذا اورد هر دفعه یه لقمه برداشتم شکست بیخ گلوم و از گلوم پایین نرفت

فهمیدم این پول خودمه

خلاصه یارو بازاریه اعتراف میکنه اینو که میشنوه و ....................همین دیگه تموم شد

  • Like 1
لینک به دیدگاه

گویی، خانه های این شهر، قبرهایی عمودی است، که در آن مردگانش نه تنها سکوت نکرده اند،بلکه راه می روند و می دوند و حرف می زنند.

وکسی چه می داند، شاید زنده هایی که ما مرده می انگاریم، در خانه های افقی شان، به همین می اندیشند.

باران می بارد، هوا ابری است.

 

 

این باران زمستان است.

 

می دانم که آسمان، به من حسادت خواهد کرد،

 

دل من ابری تر است. بارانش هم بهاری است.

 

سکوت دلم را با صدای نم نم باران شکسته ام. کدام باران؟ . . .

 

بارانی که بهاری تر است.

 

گیتارم در دست، فکرم مشغول و دلم گرفته . . .

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

آفتابی نیست! خورشید کجاست ؟

 

همه خوابند، من و تو به چه می اندیشیم؟ . . .

 

سکوت را با سکوت پاسخ باید داد،

 

باران را با ابر،

 

ابر را با دل،

 

دل را با غم،

 

و غم را با تنهایی . . .

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

و تنهایی را با خدا قسمت باید کرد.

 

و خدایی که از همه تنهاتر است، . . . سکوت کرده !

 

شاید خدا هم از سر تنهایی با کسی حرف نمی زند،

 

آری خدا تنهاترین است.

 

تمام تنهایی من لحظه ای است. شاید لحظه ای دیگر سکوت را بشکنم.

 

اما خدایی که من قدر سکوتش را نمی دانم، از همه تنهاتر است.

 

حال، می دانم تنهایی چیست؟ . . .

 

باران می بارد، هوا ابری است. و هر کسی بر سقفی پناهنده . . .

 

مَرد می خواهد در این باران قدم زدن . . .

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

به مردگان می اندیشم، و به تنهایی خویش، . . .

 

شاید رفتگانم از من تنهاتر باشند . . .

 

ذهن من آشفته، . . .

 

منتظر می مانم،تا کسی قفل این پاره ی غم باز کند.

 

هر کسی هستی باش، منتظر می مانم . . .

 

منتظر می مانم ، تا که از راه رسی و قفل تنهایی من باز کنی،

 

منتظر ، تا که از راه رسیم و قفل تنهایی هم ، باز کنیم . . .

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

هر کسی هستی و هر جا که تو مسکن داری، برایت،یک بغل آرامش،

 

یک دوجین پاکی و صدق،

 

بی کرانی از فهم،آرزو دارم من.

 

نیستی تو اما . . .

 

هر کجایی هستی، عاشق و پاک و سلامت باشی.

 

باز هم ، در همین فکر آشفته ی خویش، عارفانه ، . . .

 

من به تو می رسم ، انگار دوباره . . .

 

باران بند آمد،

 

باز هم من تنها،

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

نیستی تو اما، . . .

 

هر کجایی هستی، عاشق و پاک و سلامت باشی . . .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نقل از وبلاگ واحه ای بنام تنهایی

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

http://www.noandishaan.com/forums/showthread.php?t=30087

  • Like 1
لینک به دیدگاه

تصميم گرفتم داستان هاي زيباي كتاب‌"شازده كوچولو" اثر "آنتوان دوسنت اگزوپري" رو براي دوستان گرامم بذارم...

www.pichak.net-420.gif

داستان هاي اين كتاب به ظاهر بچگانه ست اما آخر هر داستان نكته اي هست و چون به زبان ساده بيان

شده ، معمولا در ذهن مي مونه ...

 

پیشنهاد من برای خوندن همه این تاپیک:icon_gol:

 

http://www.noandishaan.com/forums/showthread.php?p=259493#post259493

لینک به دیدگاه
این ما هستیم که برای خودمون باید ارزش قائل بشیم

دنیای امروز ایجاب میکنه که همه با یه کامپیوتر با هم کانکت باشن

یه چیزایی براتون میگم از کتاب موج سوم الوین تافلر.............فکر میکنم حدود سال 1980 این کتاب نوشته شده میگه

ما تمدن بشر رو به 3 عصر مهم تقسیم میکنیم

1 عصر کشاورزی: تو این دوران بشر از شکار و خوردن میوهای جنگلی دست کشید و کشاورزی رو یاد گرفت و شروع کرد.............و این باعث شد تا ادمها دور هم جمع بشن و تمدن شکل بگیره........خصوصیات اون زمان یکیش این بود که خانواده ها متمرکز بودن............روستاها رونق داشتن..........و همه با هم زندگی و کار میکردن

2 عصر صنعت:...........بااختراع ماشین بخار ..............کار فیزیکی از روی دوش ادمها برداشته شد..........ولی جبر ماشین باعث شد که خانواده ها ازهم گسسته بشن .............پدر در شهری کار میکرد و پسر در شهر دیگه ..............دیگه از خانواده متمرکز خبری نبود...........و دوستان هم همیشه باهم نمی موندن ......وقتی کارشون از هم جدا میشد دیگه همو نمیدیدن............

عصر الکترونیک یا موج سوم: در این عصر دیگه لازم نیست که شما حتما در کنا کسی باشید تا باهاش دوست باشید از پشت صفحه مانیتورتون با دوستاتون ارتباط یرقرار میکنید................از پست صفحه مانیتو پول در میارید و به کارهای اداری و بانکی تون میرسید..............از پشت همین صفحه مانیتور آموزش میبینید...........و با همین متد رشد فرهنگی و اجتماعی رو تجربه میکنید.................

 

در عصر کشاورزی دیکتاتوری یک الزام بود و مورد قبول جامعه..............اگه کسی میخواست اعتصاب کنه خودش شب غذا نداشت...............و کار بدنی چنان خسته شون میکرد که بحث راجع به حکومت نمیکردن...........و حتی فرصت نداشتن که معضلات اجتماعی رو که ما امروز تجربه میکنیم تجربه کنن

در عصر صنعت اما دیدیم که مکاتب فکری متعددی شروع شد سوسیالیسم........کمونیسم.........� �ظام سرمایه داری...................و اینها نتیجه این بود که بشر دیگه نمیتونست با توجه به شرایطی که داره اون دیکتاتوری قدیمی رو تجربه کنه لذا مفهومی بنام دموکراسی مورد توجه قرار گرفت و جمهوری ها تشکیل شدند..................حالا قدرت در دست مدیر عاملها و مدیران ارشد افتاد..............در این عصر پول حرف اول رو میزد و برای انجام یه کار پر سود باید پول میداشتی و تولید میکردی ......کار کردن مستلزم این بود که در ساعات خاصی در مکانهای خاصی حضور داشته باشی اععم از کارخانه یا اداره.............

 

اما موج سوم یا عصر اطلاعات و الکترونیک

در این عصر که خواهی نخواهی بر ما مسلط شده .............دگر همه ضوابط بهم خورده...............دیگه برای اموزش نیاز نیست که انسان در مکان هندسی خاصی باشد..................یا برای کار حتما در جای خاصی حضور داشته باشه.............مثلا یکی از نمونه شغلهای موج سومی همین کارمندان گوگل هستند که در سراسر دنیا در خانه هاشون نشستند و دارن کار میکنن.................دوستانی که معترضن چرا مهندس ما حقوقش کمه ...............دقت کنن......ما از عصر صنعت گذر کردیم...................ما الان در عصر الکترونیک هستیم................اگر شما مهندسی هستی که نگهبان فنی یک سیستمه بدون در عصر صنعت زندگی میکنی............بدون شغلت موج دومی هست .................و موج دوم عمرش به پایان رسیده..................انسانهای هوشمندتر شغل موج سومی دارن...............چه بسا مهندسانی همرشته خودت که دارن برای شرکتهای خارجی طراحی سیستمهایی رو میکنن که شما قراره نگهبان فنیش باشی

 

اینها مقدمه بود برای تو ای پری دریایی.............حالا جواب من با توجه به اون مقدمه اینه:

 

ایا کسی مارو مجبور کرده پای نت بشینیم؟

ایا همه ما که حد اقل هرکدام مدرک کارشناسی یه رشته رو داریم . حد اقل 16 سال از زندگی مونو درس خوندیم چرا در پای نت میخکوب شدیم؟؟؟

چون دارم می اموزیم...............چون دوستانمون اینجان ..............چون از اخبار مطلع میشیم..............چون هر سوالی داریم اینجا جواب میگیره.................چون در عالم واقعیت من نمیتونم با شما اینگونه که اینجا صحبت میکنم صحبت کنم.....................ما داریم یه دنیای جدید رو تجربه میکنیم

هنوز زوده برای جا افتادن این فرهنگ .....................ما پیشتازان عرصه موج سوم در کشوریم................ما هستیم که اینجا ایندگان که خیلی حرفه ای تر از ما با نت کار خواهند کرد به ما به دعنوان اولین گروههای موج سومی نگاه میکنن..................و در اینده تاریخ خواهد نوشت که ایا ما از این معجزه قرن 21 استفاده هوشمندانه کردیم؟.......................یا بیهوده وقتمون رو در اون هدر دادیم................این تاپیک همون استفاده هوشمندانه هستش این اغازیه برای شناخت کاری که داریم میکنیم

 

ممنونم پری خیلی عالیه موضوعت.....................حس میکنم ساعتهایی رو که فکر کردی تا این تاپیک رو زدی................من با تمام وجود تشکر میکنم

 

http://www.noandishaan.com/forums/showthread.php?t=27999

  • Like 1
لینک به دیدگاه
سلام به همه دوستان عزیزم

مدتیه یه فکری مثل خوره افتاده به جونم نمیدونم جوابش چیه

گفتم اینجا بگم نظر دیگران چیه در این مورد.........

 

سوال ایا ما حقیقت داریم یا مجازی هستیم؟

تا حالا بازی های کامپیوتری از نوع استراتژیک رو دیدید مثل بازی جنگهای صلیبی یا بازی age of Empair یا age of mythology ...........و خلاصه از این دست بازیها یه عده کاراکتر بازی در جای خودشون قرار داده میشن و بازی میکنن فقط شما به عنوان بازیگر تعیین کننده سیاستهای بازی هستین...........و شخصا درگیر بازیها و جنگها و کارها نیستین..............توی این بازیها یه منطقه به عنوان مکان بازی تعریف شده همه چی هست درخت هست اسمان هست خانه هست زاد و ولد هست دین هست........محل تفریح هست بخصوص من بهترین مثال رو بازی جنگهای صلیبی میدونم.......که توش همه اینها هست حتی بیمارستان و محلهای تفریحی..........کارگاههای مختلف و همه چیز هست

 

این مقدمه بود اما سوال من چیه؟

ببینیند اون کاراکتر بازی که ما تعیین کردیم نجار باشه یا سرباز باشه داره توی اون محیط زندگی میکنه میفهمه نجار میره و درخت پیدا میکنه و نجاری میکنه سرباز تا یکی از دشمنا رو میبینه منتظر دستور ما نیست خودش میره برای دفاع و خلاصه این کاراکترها زنده اند و در حد خودشون میفهمن.................

 

ایا ماهم کاراکترهای یه بازی هستیم؟؟

شاید خدایان از ما در علم کامپیوتر یا هرچی که اونا اسمشو میزارن خیلی قویترن و محیط نرم افزاری که برای ما اماده کردن و فهم کارکترهای بازیشون که ما باشیم بالاتره

شاید همه این جهانی که ما میبینیم یه بازیه نرم افزاری تو کامپیوتر یه بچه خداست؟؟

شاید همه این ستاره ها و کهکشانها یه عکس بزرگ باشه

همونطور که نجار اون بازی نمیفهمه که اون درختی که میبره مجازیه شاید درخت ما هم مجازیه

اصلا شاید بچه خدایی که ما در کامپیوترش داریم براش بازی میکنیم و باعث میشیم به مراحل بالاتر بازی برسه ......این بازی رو گذاشته روی اتو ماتیک و رفته نهارشو بخوره..........شایدم یه روز باباش بیاد و کامپیوتر رو خاموش کنه............

 

دوستان من کی میتونه برای من اثبات کنه که ما حقیقتیم؟؟؟؟

کی میتونه اثبات کنه که فردا جهان تموم نشه........شاید ورژن جدید نرم افزار بازی بیاد و این بازی کاملا uninstall بشه............مگه ما با کسی قرارداد رسمی داریم که حتما ادامه پیدا کنه و حتما اون دنیایی هم باشه

شاید بچه خدایی که ما رو تو کامپیوترش داره خسته شد از این بازی و خواست یه بازی جدیدتر بکنه

لطفا از قران و حدیث برام نگین..................چون توی بازی برا اینکه راندمان بازی بالا بره دین وارد میشه اینو اونایی که جنگهای صلیبی رو بازی کردن میدونن

خدا بچه برای اینکه بتونه از این ابزار استفاده کنه میاد و دین رو تو بازی وارد میکنه تا ما از این سوالها نکنیم ...............و اگه کردیم هم یه جواب کلیشه ای بهش داده بشه

 

 

ممنون از اونایی که حوصله میکنن..............و به سوالم فکر میکنن icon_gol.gif

 

 

 

حقیقت چیست؟!

لینک به دیدگاه
شهر هرت جايي است که رنگهاي رنگين کمان مکروهند و رنگ سياه مستحب

شهر هرت جايي است که اول ازدواج مي کنند بعد همديگ ه رو مي شناسن

شهر هرت جايي است که همه ب َد ن مگر اينکه خلافش ثابت بشهَ

شهر هرت جايي است که دوست بعد از شنيدن حرفات بهت مي گه: دوباره لاف زدي؟؟

شهر هرت جايي است که بهشتش زير پاي مادراني است که حقي از زندگي و فرزند و همسر ندارند

شهر هرت جايي است که درختا علل اصلي ترافيک ا ند و بريده مي شوند تا ماشينها راحت تر برانند

شهر هرت جايي است که کودکان زاده مي شوند تا عقده هاي پدرها و مادرهاشان را درمان کنند

شهر هرت جايي است که شوهر ها انگشتر الماس براي زنانشان مي خرند اما حوصله 5 دقيقه قدم زدن را با همسران ندارند

شهر هرت جايي است که همه با هم مساويند و بعضي ها مساوي تر

شهر هرت جايي است که براي مريض شدن و پيش دکتر رفتن حتماْ بايد پارتي داشت

شهر هرت جايي است که با ميلياردها پول بعد از ماهها فقط مي توان براي مردم مصيبت ديده چند چادر برپا کرد

شهر هرت جايي است که خنده عقل را زائل مي کند

شهر هرت جايي است که زن بايد گوشه خونه باشه و البته اون گوشه که آشپزخونه است و بهش مي گن مرواريد در صدف

شهر هرت جايي است که مردم سوار تاکسي مي شن زود برسن سر کار تا کار کنن وپول تاکسيشونو در بيارن

شهر هرت جاييه که نصف مردمش زير خط فقرن اما سريالاي تلويزيونيشو توي کاخها مي سازن

شهر هرت جايي است که 2 سال بايد بري سربازي تا بليط پاره کردن ياد بگيري

شهر هرت جايي است که همه با هم خواهر برادرن اما اين برادرا خواهرا رو که نگاه مي کنن ياد تختخواب مي افتن

شهر هرت جايي است که گريه محترم و خنده محکومه

شهر هرت جايي است که وطن هرگز مفهومي نداره و باعث ننگه

شهر هرت جايي است که هرگز آنچه را بلدي نبايد به ديگري بياموزي

شهر هرت جايي است که همه شغلها پست و بي ارزشند مگر چند مورد انگشت شمار

شهر هرت جايي است که دوست داشتن و دوست داشته شدن احمقانه، ابلهانه و ... است

شهر هرت جايي است که وقتي مي خواي ازدواج کني 500 نفر ر و دعوت مي کني و شام مي دي تا برن و از بدي و زشتي و نفهمي و بي کلاسي تو کلي حرف بزنن

شهر هرت جايي است که هرگز نمي شه تو پشت بومش رفت مگر اينکه از يک طرفش بيفتي ..

شهر هرت جايي است که .......

خدايا اين شهر چقدر به نظرم آشناست

 

شهر هرت

لینک به دیدگاه
روز اول که بابا مُرد قیامت شد توی خونه…! مادر خودش رو میزد و ابجیا گیس خودشون رو میکندن و ما برادرا هم با دیدن اونا گریه هامون شدیدتر میشد…! روز دوم که شد چشما همه باد کرده بود و سرا درد میکرد و توی غسالخونه که رفتیم باز دوباره محشر کُبرا شد…! یکی از دامادها که از اول چشمش فقط دنبال مال و مِنال بابا بود و چون بابا نَم پس نمیداد دل خوشی از بابا نداشت سرش رو گذاشته بود روی لبه تابوت و چنون های های گریه میکرد که همه فکر میکردن یکی از پسرای مرحومه….. اقا دلم میخواست همونجا چنون با لگد بزنم تو سرش تا یادش بیاد پشت سر بابا چه فحشایی داده بود …!

جنازه رو که خاک کردن همه رفتن تو حسینیه چلو مرغ خوردن با نوشابه و دوتا اروغ مَشتی زدن…! سوم که شد قاری توی مسجد چنون از بابای ما تعریف میکرد انگار از بچگی با هم بزرگ شدن….توی حرفاش هم هی دستمال کشی اقازاده های مرحوم رو میکرد که بنده هم جزوشون بودم…! ( این دستمال کشی ها 650000هزار تومن خرج برداشت برامون…! ) هی مردم میومدن فاتحه میخوندن بلند میشدن میگفتن خدا رحمت کنه و ما هم هی خم میشدیم میگفتیم خوش امَدِن…خوش امَدِن…! ظهر که شد همه رفتن رستوران جوجه کباب زدن تو رَگ و خیلی ها هم سر میز کِرکِر و هِرهِرمیخندیدن و کُ…شعر میگفتن…! بعد از صرف غذا هم حرف از تُردی جوجه کباب بود و قد کشیدن برنج وشرط بندی بر سر اینکه برنجش رَحمت غلامیه یا فلاح و بحث بر سر اینکه جوجه کباب اینجا بهتره یا جوجه کباب رستوران رضایی…!!

هفتم که شد توی یه مسجد خیلی بزرگ مراسم برقرار شد و دیگه کسی گریه نمیکرد…یه لوستر بزرگ وسط مسجد بود که هرچه خواستم قیمتش رو تخمین بزنم نتونستم اخر سر هم طاقت نیاوردم از دایی جان که جزو هییت اُمَنای اونجا بود پرسیدم : دایی جان او لوستر وسطیه چند فی مُخُوره…؟ دایی جان گفت 25 میلیون تومن دایی و من کَف کردم…..! ظهر که شد کُرور کُرور ادم هی میامدن تو مسجد مینشَستَن شُله با قیمه میخوردن و موقع رفتن میگفتن خدا رحمتش کنه …ما برادرا هم عین جوجه کلاغایی که چینگشون رو باز میکنن برای غذا و با هم قار قار میکنن دستمون رو میذاشتیم روی سینَمون و با چهره ای مَحزون میگفتیم خوش امَدِن…..خوش امََدِن…!

هفتم که تموم شد همه رفتن …. یه سری رفتم خونه بابا و تا در رو باز کردم دیدم همه دور هم جمعن و دارن هِرهِر و کِرکِر و خنده و شوخی میکنن…اومدم بیرون نشستم روی تخت و بغضم ترکید بَدجور….مادر اومد نشست پهلوم و اونم گریه کرد…بلند شدم رفتم توی میدون روی نیمکت نشستم یه ساعت به فواره های اب نگاه کردم وبه این فکر کردم که زندگی چقدر بی ارزشه …فردای روز هفتم همه چی تموم شد دیگه …حالا هر کس حساب کتاب میکرد که باغ بالا چند می ارزه اسیاب پایین چند…؟ مَظنِه زمین چنده و مغازه تجاری چند فی میخوره… همه زرنگ شده بودن حتی مادر…و البت خودَم…! حسن اقا حسن اقا دیگه تموم شد…. باباجان باباجانَم تموم شد….! بابایی حسن بابایی حسنَم همینطور…!

اقا این پست به منزله وصیت شرعی و عرفی و قانونی منه…من که مردم اگه چیز دندون گیری داشتم عین قلب و کلیه و ریه و الخ بکنین بدین به یه بنده خدایی که لازم داره….باقیمونده نعشم رو هم همونجا چال کنین که بابام رو خاک کردین…! مسجد و مراسم و قران خوندن و مفت خوری و مرده خوری و خرما و حلوا عمرا راضی نیستم…! دامادای اینده ام اگه بخوان بیان کولی بازی رابندازن و گریه کنن خشتکشون رو پرچم میکنم…اینقده میذارم براشون که نگن ای به قبرش ریدَم…! سوم و هفتم و چهاردهم و عید اول و چهلم و سال هر کس بگیره مَدیونه…! هزینه همه اینا باشه برای جهاز دخترای دم بخت کسایی عین بوروس علی…یا بچه یتیمایی که در حسرت خوردن یه پرس چلوکباب هستن…یا زن بیوه هایی که برای امرار معاش بالاجبار صیغه این و اون میشن…! یا تن فروش هایی که تنشون رو برای نون شب میفروشن نه برای لذت همبستری….! هیچکدوم از اینا هم نمیخواد بگن فلانی رو خدابیامرزه…اصن نمیخوام خدا من رو بیامرزه …حرف دارم باهاش…خیلی …البته اگه خدا گوشی داشته باشه برای شنیدن….و دلی داشته باشه برای لرزیدن…

 

 

 

:icon_gol::icon_gol:

لینک به دیدگاه
...........................

 

 

...............................

 

 

......................................

 

 

از قــــدرت و زیبایی جوانیت لذت ببر و یادت باشه قدر قدرت و زیبایی جوانیت رو نمی فهمی تا وقتی رنگ ببازه ! اما باور کن ۲۰ سال دیگه وقتی به عکسات نگاه کنی متوجه میشی چه امکاناتی در برابرت قرار داشته و چقدر ظاهر دل انگیزی داشتی ! اینو الان متوجه نیستی !

تو انقدر که فکر می کنی چاق نیستی !!دل نگران آینده نباش ، نگران نگرانیه اونایی باش که به فکر مشکلاتی هستند که حل کردنش برای تو مثل آب خوردنه !مشکلات واقعی زندگیت چیزایی هستند که هرگز به خاطر نگرانت خطور نمیکنه ! مثل مشکلاتی که در یه ساعت معمولی در یه روز معمولی هفته تو رو به خودت میپیچونه

هر روز حداقل دست به کاری بزن که ازش میترسی .... آواز بخون .... با احساسات دل مردم با بی احتیاطی برخورد نکن ! و با کسانی که با تو اینطور برخورد می کنن کنار نیا !

 

راحت باش ...وقتت رو با حسادت تلف نکن ! گاهی انسان پیشه و گاهی عقب تر از دیگرانه ، این یک قاعده ست و در انتهای راه به خودت ایمان داشته باش .

 

تعریف هایی که ازت میشه به خاطر بسپار و اهانت ها رو فراموش کن و اگه در این مورد موفق شدی به منم یاد بده !

 

محبت و دلدادگی ها رو حفظ کن و عملکرد حساب بانکیت رو بریز دور !!!!

 

سعی کن اگه نمی دونی با زندگیت چی کار کنی احساس گناه به خودت راه نده ، خیلی ها رو میشناختم که در ۲۲ سالگی هنوز نمی دونستند و خیلی ها رو میشناسم که ۴۰ سال دارن و هنوز نمی دونن ! ولی تلاش کن ، زیاد مشورت کن !

 

 

با زیر دستات مهربان باش روزی دلت براشون تنگ میشه ...

 

شاید ازدواج کنی شایدم نکنی ، شاید بچه دار شی شایدم نشی ... شاید در ۷۵ مین سالگرد ازدواجت بلند شی و برقصی ! به هر حال هر کاری می کنی زیاد به خودت غرقه نشو ! زیادی هم خودت رو سرزنش نکن. انتخابای تو در زندگیت مثل دیگران فقط رو شانس و فرصته ...

 

از بدنت لذت ببر و هر طور میتونی ازش بهره بگیر ! از نظر دیگران درباره بدنت نترس ، جسم تو با ارزش ترین ابزاریه که در اختیار توست . به هر حال از خوندن مجلات زیبایی پرهیز کن چون باعث میشه حس کنی زشتی ...

 

پدر و مادرت رو بشناس ، هرگز نمی دونی اونارو کی از دست میدی ... با خواهر و برادرات مهربان باش،اونا بهترین رابط تو با گذشته هستن و به احتمال فراوان در آینده نیز همراه تو خواهند بود .اینو درک کن که دوستات میان و میرن ولی معدودی رو که ارزش دارن نگه دار .... سعی فواصل جغرافیایی و تفاوت دید و نگاه ها رو کم کنی چون هر چه از سنت بگذره بیشتر به کسانی که در جوانی میشناختی نیاز پیدا می کنی ...

 

میتونی تو نیویورک زندگی کنی ولی قبل از اینکه بهت فشار بیاد اونجا رو ترک کن میتونی در زیبا ترین شهر ها زندگی کنی اما قبل از اینکه زیاد بهت خوش بگذره اونجا رو هم ترک کن ... سفر کن ....

 

زیاد با موهات ور نرو ! و گرنه در ۴۰ سالگی ۸۵ ساله به نظر میای ! دقت کن به کی نصیحت می کنی اما همیشه در برابر نصیحت صبور باش ! پند به دیگران مانع از نابودی زندگی میشه اون رو جلا میده ، زشتی ها شو از بین میبره و باعث میشه بیش از ارزش واقعیش از اون لذت ببری و به هر حال در تند باد حوادث مواظب خودت باش ...

 

http://www.noandishaan.com/forums/showthread.php?t=22029

لینک به دیدگاه
خرسی که می خواست خرس باقی بماند

 

 

دوره بچگی یه کتاب قصه آلمانی داشتم نوشته یورگ اشنایدر که نقاشی های بسیار زیبایی داشت که کار یورگ مولر بود! عنوانش هم بود : خرسی که می خواست خرس باقی بماند!

داستانش از این قرار بود که پاییز شروع می شه و یه خرس پشمالو برای خواب زمستانی آماده می شه به داخل غارش میره و می خوابه! در تمام طول پاییز و زمستان عملیات ساخت یک کارخانه بالای غار آقا خرسه ادامه داشت و بهار که شد آقا خرسه از خواب بیدار شد! چشماشو باز کرد و از غار بیرون اومد.... باورش نمی شد ! چند بار چشماش مالید تا ببینه اشتباه می بینه یا درست؟ ولی خواب نبود ...حالا غارش وسط کارخونه بود ...توی همین اثنا یه سرکارگر جلو اومد و گفت ای کارگر تنبل زود برو سرکارت...! خرس با ادب تمام جواب داد ...آقای محترم من خرس هستم.. ملاحظه می فرمایید که... که سرکارگره جواب داد بی خود حرف مفت نزن جای خرسها توی باغ وحشه ! یا توی سیرکه! نه وسط کارخونه... بیچاره آقا خرسه هی اصرار کرد ولی فایده نداشت بردنش پیش رییس کار گزینی و... ولی اونا هم گفتند که اون فقط یه کارگر تنبله که احتیاج به حمام و اصلاح ریش هاش داره...! تا آخر عاقبت بردنش پیش رییس کارخونه ! اونم همین حرف ها رو بهش زد و منتها چون بی کار تر از همه بود با ماشین خرس رو به سیرک برد و خرسهای سیرک رو به اون نشون داد .... خرسهای سیرک هم گفتند اون خرس نیست ... چون جای خرس توی میدان سیرکه و نه توی جایگاه تماشا چی ها...! خرس قصه ما داشت دیوونه می شد تا اینکه رییس کارخونه بردش باغ وحش! خرسهای باغ وحش هم وقتی اون رو دیدند گفتند که اون خرس نیست چون جای خرس پشت میله هاست و نه همراه تماشاچی های باغ وحش....! آخرش بردنش دوباره توی کارخونه و حمامش کردند و ریشهاش رو زدند و یه لباس کار تنش کردند... اون هر روز با کارگر ها به سر کار می رفت و کار میکرد ...فصل ها می اومدند و میرفتند و حالا اون به یه کارگر ماهر تبدیل شده بود هر روز کارت می زد و منظم بود تا اینکه پاییز رسید... با دیدن یه دسته غاز وحشی یه دفعه احساس خستگی کرد ...میدونست باید یه کاری کنه ولی یادش نمی اومد ...از کارخونه استعفا داد و اومد بیرون بی هدف راه می رفت و نمی دونست چه کار باید بکنه ولی می دانست که یه کاری بوده.... به یه متل رسید صاحب هتل تا اونو دید گفت: ما به کارگر های کارخانه اتاق نمی دیم... خرس راه جنگل رو پیش گرفت و رفت تا به دهانه یه غار رسید ... همون جا نشست و فکر کرد راستی چه کاری باید انجام میداد؟ اینقدر فکر کرد تا همون جا یخ زد و مرد ! در حالیکه فقط پوتین هاش توی یخ ها پیدا بود ... اون چی رو فراموش کرده بود؟

به نظر شما ما ها یه چیزهایی رو فراموش نکردیم؟

 

http://www.noandishaan.com/forums/showthread.php?t=22267

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...