رفتن به مطلب

نظریه‌های‌ فرهنگی‌ در فمینیسم‌


گیلاس

ارسال های توصیه شده

نویسنده : دکترحسین بشیریه

 

 

ظهور موج‌ دوم‌ فمینیسم‌ در دهه‌ ۱۹۷۰ چشم‌انداز تازه‌ای‌ در مطالعات‌ فرهنگی‌ گشود. اما فمینیسم‌ خود جنبش‌ یکپارچه‌ و ساده‌ای‌ نیست‌ بلکه‌ انواع‌ گوناگونی‌ داشته‌ است‌. برخی‌ از سه‌ نوع‌ اصلی‌ فمینیسم‌ سخن‌ گفته‌اند: لیبرال‌، رادیکال‌، مارکسیستی‌ یا سوسیالیستی‌. موج‌ دوم‌ فمینیسم‌به‌ طور کلی‌ در نقد چگونگی‌ بازنمایی‌ زنان‌ در فرهنگ‌ عمومی‌ و رسانه‌های‌ جمعی‌ به‌ شیوه‌ای‌ جنسی‌، ناعادلانه‌ واستثماری‌ پدید آمد. هر یک‌ از انواع‌ فمینیسم‌ به‌ شیوه‌ خاصی‌ به‌ مسأله‌ انقیاد زنان‌ می‌نگرد و علت‌ها و راه‌حل‌های‌مختلفی‌ برای‌ آن‌ در نظر می‌گیرد.

 

فمینیسم‌ لیبرال‌ مشکل‌ اصلی‌ را در وضع‌ استخدامی‌ و نابرابری‌ اقتصادی‌ زنان‌ وفرصت‌های‌ نابرابر از لحاظ جنسی‌ می‌جوید و راه‌ حل‌ را در ایجاد برابری‌ در حد امکان‌ می‌داند. به‌ نظر لیبرالها تسلط مردان‌ بر زنان‌ در قانون‌ نهادینه‌ شده‌ و موجب‌ اخراج‌ زنان‌ از حوزه‌های‌ مهمی‌ از حیات‌ اجتماعی‌ گشته‌ است‌. بنابراین‌فمینیسم‌ لیبرال‌ از آرمان‌ برابری‌ میان‌ زن‌ و مرد دفاع‌ می‌کند. به‌ ویژه‌ فمینیسم‌ آمریکایی‌ و انگلیسی‌ گرایش‌ لیبرالی‌ دارد. اما به‌ نظر فمینیست‌های‌ رادیکال‌ انقیاد زنان‌، نتیجه‌ نظام‌ پدرسالاری‌ است‌. رادیکال‌ها بر عکس‌ لیبرال‌ها که‌ بر برابری‌تاکید می‌گذارند، تفاوت‌ اساسی‌ در علائق‌ زنان‌ و مردان‌ را مورد تاکید قرار می‌دهند و راه‌حل‌ را در جداسازی‌ علائق‌زنان‌ از علائق‌ مردان‌ می‌دانند.

 

فمینیست‌های‌ مارکسیست‌، سرچشمه‌ اصلی‌ انقیاد و ستمدیدگی‌ و نابرابری‌ زنان‌ را در نظام‌ سرمایه‌ داری‌ جستجو می‌کنند. از این‌ دیدگاه‌ سلطه‌ مردان‌ بر زنان‌، یکی‌ از مظاهر نظام‌ سرمایه‌داری‌ است‌. به‌ سخن‌ دیگر سلطه‌ مردانه‌، جزیی‌نظام‌ سرمایه‌داری‌ است‌ و از این‌رو تغییر روابط سلطه‌آمیز جنسی‌ تنها با پیروزی‌ سوسیالیسم‌ ممکن‌ خواهد شد. برخی‌دیگر از نویسندگان‌ در همین‌ چارچوب‌ ستمدیدگی‌ و نابرابری‌ زنان‌ در نتیجه‌ ترکیب‌ سرمایه‌داری‌ و پدرسالاری‌ بایکدیگر می‌دانند.

 

از چنین‌ دیدگاه‌هایی‌ نابرابری‌های‌ جنسی‌ ریشه‌ در طبیعت‌ جنسی‌ ندارد، بلکه‌ غیرذاتی‌ و برساخته‌ فرهنگ‌ است‌. بدین‌سان‌ به‌ طورکلی‌، چنانکه‌ مشاهده‌ می‌کنیم‌، امروزه‌ در کانون‌ مشاجرات‌ بر سر معنای‌ فمینیسم‌ دو مفهوم‌اساسی‌ برابری‌ و تفاوت‌ قرار دارند. فمینیسم‌ لیبرال‌ از آرمان‌ برابری‌ میان‌ زن‌ و مرد دفاع‌ می‌کند، در حالی‌ که ‌فمینیسم‌ رادیکال‌ بر حق‌ متفاوت‌ بودن‌ تاکید می‌گذارد. با این‌ حال‌ برابری‌ و تفاوت‌ خود دو مفهوم‌ پرابهامند وابعاد و وجوه‌ گوناگونی‌ دارند و در

شرایط مختلف‌ به‌ معانی‌ مختلفی‌ به‌ کار رفته‌اند. چشم‌اندازهای‌ گوناگونی‌ درباره ‌معنای‌ این‌ مفاهیم‌ در ادبیات‌ فمینیستی‌ عرضه‌ شده‌ است‌. در این‌ اختلاف‌ نظر فمینیسم‌ اروپایی‌ عمدتاً بر روی‌تفاوت‌ها تأکید می‌گذارد در حالی‌ که‌ فمینیسم‌ آمریکایی‌ - انگلیسی‌ بر برابری‌ تکیه‌ می‌کند. فمینیست‌های‌ آمریکایی‌اغلب‌ از تاکید بر تفاوت‌ احتراز کرده‌ و آن‌ را مورد نقد قرار داده‌اند زیرا به‌ نظر آنها چنین‌ تاکیدی‌ حاکی‌ از نوعی‌زیست‌شناسی‌ گرایی‌ یعنی‌ پذیرش‌ تفاوت‌های‌ ذاتی‌ است‌ و با نژادگرایی‌ نسبتی‌ دارد. بدین‌سان‌ زمینه‌های‌ تاریخی‌کشورهای‌ مختلف‌، بر شکل‌ خاص‌ فمینیسم‌ در آنها تأثیر داشته‌ است‌. با این‌ حال‌ هواداران‌ نظریه‌های‌ برابری‌ یا تفاوت‌بر اساس‌ ملیت‌ تقسیم‌بندی‌ نمی‌شوند.

 

همچنین‌ در برخی‌ تفسیرها چنانکه‌ اشاره‌ شد، ترکیبی‌ از این‌ دو مفهوم‌ یعنی‌ برابری‌ در عین‌ تفاوت‌، ناممکن‌ تلقی‌نمی‌شود. بسیاری‌ از نویسندگان‌ فمینیست‌ معانی‌ مرسوم‌ و متداول‌ برابری‌ و تفاوت‌ را بر حسب‌ علائق‌ خود شالوده‌شکنی‌ می‌کنند و معانی‌ فمینیستی‌ تازه‌ای‌ از آنها عرضه‌ می‌دارند و روابط تازه‌ای‌ میان‌ آن‌ دو ایجاد می‌کنند. با این‌ حال‌ امروزه‌ همچنان‌ مهمترین‌ مشاجرات‌ پیرامون‌ دو مفهوم‌ برابری‌ و تفاوت‌ در جریان‌ است‌. ریشه‌های‌اختلاف‌ نظر در تاکید بر برابری‌ یا تفاوت‌ را می‌توان‌ در چند حوزه‌ یافت‌. یکی‌ این‌ که‌ در گذشته‌ هر دو مفهوم‌ برابری‌ وتفاوت‌ عملا به‌ زیان‌ زنان‌ به‌ کار رفته‌اند، به‌ این‌ معنی‌ که‌ برابری‌، اغلب‌ در حوزه‌های‌ علائق‌ مردانه‌ تعریف‌ شده‌ است‌ واغلب‌ تاکید بر تفاوت‌ دو جنس‌ هم‌ در توجیه‌ نابرابری‌ آنها عنوان‌ شده‌ است‌. بنابراین‌ ممکن‌ است‌ تاکید بر برابری‌ یا برتفاوت‌ - اگر بی‌تمیز صورت‌ بگیرد - به‌ زیان‌ علائق‌ زنان‌ تمام‌ شود. یعنی‌ از یک‌ سو برابری‌ در حوزه‌ علایق‌ مردانه‌ به‌حوزه‌ علاقه‌ زنانه‌ نیز تسری‌ داده‌ شود و از سوی‌ دیگر تفاوت‌، بهانه‌ پذیرش‌ نابرابری‌ گردد.

 

همچنین‌ میان‌ دو مفهوم‌ برابری‌ و تفاوت‌، تنش‌های‌ گوناگون‌ نهفته‌ است‌. برابری‌ موجب‌ نفی‌ هویت‌ زنانه‌ می‌شود ودر این‌ صورت‌ دیگر نمی‌توان‌ از فمینیسم‌ سخن‌ گفت‌. از سوی‌ دیگر تاکید بر هویت‌ متفاوت‌ زنانه‌ به‌ عنوان‌ هویتی‌مستقل‌ (و نه‌ غیر هویت‌ مردانه‌) نباید چندان‌ نیازی‌ به‌ ایدئولوژی‌ فمینیسم‌ داشته‌ باشد. این‌ پرسش‌ نیز همواره‌ مطرح‌می‌شود که‌ وقتی‌ از برابری‌ یا تفاوت‌ سخن‌ می‌گوییم‌ ملاک‌ مقایسه‌ چیست‌، یعنی‌ برابر با چه‌ کسانی و یا متفاوت‌ ازچه‌ کسانی‌؟

 

یکی‌ دیگر از ریشه‌های‌ اختلاف‌ این‌ است‌ که‌ آیا هدف‌ از دستیابی‌ به‌ برابری‌ (در معانی‌ و حوزه‌های‌ مختلف‌ آن‌)جذب‌ علایق‌ زنانه‌ در درون‌ علایق‌ مردانه‌، امحای‌ تفاوت‌های‌ جنسی‌ و تأسیس‌ جامعه‌ای‌ست‌ که‌ از لحاظ جنسی‌خنثی‌ باشد؟ برخی‌ از فمینیست‌هایی‌ که‌ بر روی‌ برابری‌ تاکید می‌گذارند منظورشان‌ همین‌ است‌; در مقابل‌ برخی‌دیگر برآنند که‌ برابری‌ راستین‌ بدین‌سان‌ تأمین‌ نمی‌شود. از سوی‌ دیگر این‌ مبحث‌ پیش‌ می‌آید که‌ آیا فمینیسم‌ معطوف‌به‌ تفاوت‌ که‌ در آن‌ سلطه‌ ارزش‌ها و نهادهای‌ مردانه‌ و ادعای‌ آنها به‌ اعتبار کلی‌ و عمومی‌ می‌باید فرو بریزد، کاملا درتوجیه‌ نابرابری‌ جنسی‌ به‌ کار برده‌ نمی‌شود؟ برخی‌ از طرفداران‌ تفاوت‌، خواهان‌ جهان‌ دوگانه‌ای‌ هستند که‌ متضمن‌ارزش‌ها و نهادهای‌ زنانه‌ و مردانه‌ هر دو باشد، در حالی‌ که‌ برخی‌ دیگر برآنند که‌ حفظ تفاوت‌ جنسی‌ و تاکید بر آن‌، نباید به‌ این‌ گونه‌ دوگانگی‌ بینجامد و یا در واقع‌ هم‌ نخواهد انجامید.

 

برخی‌ نیز چنانکه‌ ذکر شد، برابری‌ و تفاوت‌ را کاملا مغایر و غیرقابل‌ جمع‌ می‌شمارند در حالی‌ که‌ به‌ نظر برخی‌دیگر میان‌ این‌ دو روابط و نسبت‌های‌ دیگری‌ برقرار است‌. مثلا برخی‌ فمینیست‌ها تفاوت‌ را نقطه‌ عزیمت‌ و برابری‌ راغایت‌ و هدف‌ نهایی‌ می‌شمارند; برعکس‌ برخی‌ دیگر، برابری‌ را نقطه‌ عزیمت‌ و مقدمه‌ یا وسیله‌ و یا تفاوت‌ را هدف‌به‌ حساب‌ می‌آورند. مثلا گفته‌ می‌شود که‌ زنان‌ و مردان‌ باید از فرصت‌های‌ برابر برای‌ کار برخوردار باشند ولیکن‌ دراشتغال‌ آنها تفاوت‌های‌ جنسی‌ درنظر گرفته‌ می‌شود.

 

در بحث‌های‌ فمینیستی‌، گفتمان‌ تفاوت‌، اخیرتر و رادیکال‌تر از گفتمان‌ برابری‌ و یکسانی‌ بوده‌ است‌. در این‌گفتمان‌، تفاوت‌ جنسی‌ شرط رهایی‌ زنان‌ تلقی‌ می‌شود. در درون‌ این‌ گفتمان‌ نیز خطوط فکری‌ مختلفی‌ قابل‌ تشخیص‌است‌. برخی‌ از این‌ خطوط (به‌ ویژه‌ در فرانسه‌) مبتنی‌ بر نظریات‌ روانکاوی‌ هستند. برخی‌ دیگر (فمینیسم‌ ایتالیایی‌)بیشتر به‌ نظریه‌های‌ فلسفی‌ و سیاسی‌ تکیه‌ می‌کنند و تعابیر رادیکالتری‌ از گفتمان‌ تفاوت‌ به‌ دست‌ می‌دهند. این‌ نوع‌فمینیسم‌ رادیکالتر، در بستر گرایش‌های‌ سوسیالیستی‌ تکوین‌ یافته‌ است‌ که‌ همواره‌ نسبت‌ به‌ مسایل‌ زنان‌ حساس‌بوده‌اند. در عین‌ حال‌، فمینیسم‌ رادیکال‌ مجبور بوده‌ است‌ هم‌ در برابر سنت‌گرایان‌ و محافظه‌کاران‌ از هر نوعی‌ و هم‌ درمقابل‌ کمونیسم‌ سنتی‌ و سازمان‌ یافته‌ - که‌ مردسالارانه‌تر بوده‌ است‌ - موضع‌گیری‌ کند. در همین‌ تقابل‌ بود که‌محدودیت‌ اندیشه‌ برابری‌ برای‌ فمینیست‌های‌ رادیکال‌ روشن‌تر شد و اهمیت‌ تاکید بر اندیشه‌ تفاوت‌ به‌ منظورمبارزه‌ با اندیشه‌ برابری‌ که‌ به‌ نظر آنها حاصلی‌ جز تذکیر زنان‌ ندارد، آشکارتر گشت‌.

 

از دیدگاه‌ فمینیست‌های‌ رادیکال‌ (گفتمان‌ تفاوت‌) همه‌ گفتمان‌های‌ پیشین‌ درباره‌ زنان‌ و به‌ ویژه‌ گفتمان‌ برابری‌،گفتمان‌هایی‌ مردانه‌اند و باید مادام‌ که‌ تسلط مردانه‌ و انقیاد زنانه‌ در جامعه‌ پابرجاست‌، مورد نقد و حمله‌ قرار گیرند. به‌نظر آنها زنان‌ فاقد حوزه‌ خاص‌ خود یعنی‌ حوزه‌ زنانه‌ بوده‌اند (چیزی‌ معادل‌ حوزه‌ عمومی‌ در نظریه‌های‌ هانا آرنت‌،یورگن‌ هابرماس‌ و دیگران‌). پس‌ سلطه‌ مردانه‌ هم‌ در حوزه‌ زندگی‌ عمومی‌ و هم‌ در عرصه‌ زندگی‌ خصوصی‌، گسترش‌داشته‌ است‌. به‌ عبارت‌ دیگر تفاوت‌ زنانه‌ در همه‌ حوزه‌ زندگی‌ در چشم‌انداز مسلط مردانه‌ جذب‌ و حل‌ شده‌ است‌. ازدیدگاه‌ فمینیست‌های‌ رادیکال‌، تأکید بر تفاوت‌ به‌ معنای‌ سنتی‌ آن‌ که‌ گفتمان‌ مردانه‌ برای‌ انقیاد زنان‌ به‌ کار برده‌است‌، طبعاً کافی‌ نیست‌ بلکه‌ باید به‌ دنبال‌ مفهوم‌ تازه‌ای‌ از تفاوت‌ جنسی‌ بود که‌ مبنایی‌ برای‌ رهایی‌ باشد. فمینیست‌های‌ رادیکال‌ با مسأله‌ تفاوت‌ جنسی‌ برخوردی‌ بسیار پیچیده‌ و فلسفی‌ می‌کنند. چنانکه‌ می‌دانیم‌، تعریف‌تفاوت‌ جنسی‌ به‌ عنوان‌ تفاوتی‌ زیست‌ شناسانه‌، ذاتی‌ و یا تاریخی‌ و فرهنگی‌ تبعات‌ پیچیده‌ای‌ به‌ همراه‌ می‌آورد و احتمالا در درون‌ مواضع‌ آنها تعارض‌ تولید می‌کند و آنها را به‌ دام‌ ذاتگرایی‌ می‌اندازد. به‌ طور خلاصه‌ به‌ نظر آنها ذات‌زنانه‌ به‌ عنوان‌ چیزی‌ مستقل‌ از تاریخ‌ و فرهنگ‌ جامعه‌ قابل‌ تصور نیست‌; ماهیت‌ و ذات‌ زن‌ بودن‌ تا زمانی‌ که‌ به‌ وسیله‌گفتمان‌ مردانه‌ در جامعه‌ ساخته‌ شده‌ است‌، ماهیت‌ و ذات‌ زنانه‌ نیست‌ و بیش‌ از این‌ هم‌ نمی‌توان‌ سخنی‌ گفت‌. ذات‌و ماهیت‌ زنانه‌ تنها وقتی‌ زنان‌، آزادی‌ لازم‌ برای‌ ایجاد آنرا داشته‌ باشند، پدیدار خواهد شد. اما آنچه‌ امروز هست‌،محصول‌ انقیاد و گفتمان‌ غیرزنانه‌ است‌. تنها با امکان‌ از میان‌ بردن‌ انقیاد است‌ که‌ امکان‌ تشکیل‌ فرهنگ‌، زبان‌ و ذهنیت‌زنانه‌ فراهم‌ خواهد آمد و تنها در این‌ صورت‌ است‌ که‌ تفاوت‌ جنسی‌ آشکار خواهد گشت‌.

 

ماهیت‌ رابطه‌ میان‌ برابری‌ و تفاوت‌ نیز مورد توجه‌ برخی‌ فمینیست‌ها قرار گرفته‌ است‌. برخی‌ ایجاد تقابل‌ میان‌برابری‌ و تفاوت‌ را بسیار محدود کننده‌ یافته‌اند. تمایز و تقابل‌ میان‌ برابری‌ و تفاوت‌ موجب‌ گشته‌ که‌ برخی‌ ازنویسندگان‌ فمینیست‌ از دو حوزه‌ جداگانه‌ سخن‌ بگویند: یکی‌ حوزه‌ عمومی‌ - سیاسی‌ یا حوزه‌ برابری‌ (شهروندان ‌برابر و یکسان‌) و دیگری‌ حوزه‌ خصوصی‌ - غیرسیاسی‌ یا حوزه‌ بیان‌ تفاوت‌های‌ گوناگون‌ و ازجمله‌ تفاوتهای‌ جنسی‌.در حوزه‌ شهروندی‌ می‌باید برابری‌ و یکسانی‌ زن‌ و مرد حفظ گردد زیرا به‌ رغم‌ تاکید بر تفاوت‌، ارزش‌ برابری‌ به‌ طورکلی‌ نفی‌ نمی‌شود. پس‌ تمایز و تقابل‌ نهایتاً به‌ تقسیم‌ کار میان‌ دو حوزه‌ می‌انجامد. از این‌ رو برابری‌ و تفاوت‌ دو عنصرمقوم‌ آزادی‌ زنان‌ به‌ عنوان‌ سنتز هستند. برخی‌ دیگر از فمینیست‌ها تاکید کرده‌اند که‌ گرچه‌ مردان‌ و زنان‌ در حوزه‌عمومی‌ - سیاسی‌ یا حوزه‌ شهروندی‌ دارای‌ حقوق‌ برابر تلقی‌ می‌شوند، اما تفاوت‌ زنان‌ متأسفانه‌، هنوز همچنان‌ صرفاًدر حوزه‌ خصوصی‌ - غیرسیاسی‌ شناسایی‌ می‌شود. برخی‌ دیگر استدلال‌ می‌کنند که‌ آنچه‌ به‌ نظر حوزه‌ خصوصی‌می‌رسد در واقع‌ سیاسی‌ است‌. زنان‌ در جامعه‌ مردسالار وظیفه‌ سیاسی‌ دارند که‌ به‌ عنوان‌ مادر، فرزند بیاورند.مادری‌ عنصری‌ از دولت‌ پدرسالار است‌ که‌ وظایف‌ شهروندی‌ مشخصی‌ برای‌ زنان‌ به‌ وجود می‌آورد. تعریف‌ مجددمادری‌ بر حسب‌ زبان‌ و ذهنیت‌ زنانه‌ از دیدگاه‌ برخی‌ فمینیست‌ها، شرط احزار تفاوت‌ زنانه‌ است‌ و خود بر ساختاردولت‌ پدرسالار آسیب‌ می‌رساند.

 

فرض‌ اصلی‌ فمینیسم‌ رادیکال‌ این‌ است‌ که‌ زنان‌ می‌توانند با مردان‌ برابر و یا از آنها متفاوت‌ باشند ولی‌ نمی‌تواننددر عین‌ حال‌ هم‌ برابر و هم‌ متفاوت‌ باشند. پس‌ به‌ نظر آنها فمینیست‌ها باید دست‌ به‌ انتخاب‌ بزنند. با این‌ حال‌ برخی‌دیگر برآنند که‌ تنها یک‌ انتخاب‌ در کار نیست‌. به‌ نظر آنها دست‌ کم‌ در برخی‌ موارد از لحاظ نظری‌ مفاهیم‌ برابری‌ وتفاوت‌ به‌ هم‌ وابسته‌اند به‌ این‌ معنی‌ که‌ مثلا در ایدئولوژی‌ لیبرالیسم‌، برابری‌ سیاسی‌ وابسته‌ و مبتنی‌ بر شناسایی‌ وتصدیق‌ اشکال‌ گوناگون‌ تفاوت‌ است‌. برخی‌ دیگر نشان‌ داده‌اند که‌ انواعی‌ از برابری‌ و تفاوت‌ در شرایط خاص‌ تاریخی‌در هم‌ تنیده‌اند و همپوشی‌ دارند.

 

به‌ طور خلاصه‌ فمینیسم‌ رادیکال‌ بر ضرورت‌ تشکیل‌ سوژگی‌ زنانه‌ و یافتن‌ راه‌هایی‌ برای‌ بیان‌ فرهنگ‌ و تجربیات‌خاص‌ زنانه‌ تأکید می‌گذارد. از این‌ رو دیدگاه‌ توانایی‌ زمان‌ در خود فهمی‌ به‌ واسطه‌ فرهنگ‌ و زبانی‌ مردانه‌ صورت‌می‌گیرد و این‌ گونه‌ خودفهمی‌ باید مورد تحلیل‌ و نقد قرار گیرد. در جوامع‌ مردسالار و پدرسالار زنان‌ فاقد خودفهمی‌جمعی‌ از آن‌ خویش‌ هستند در حالی‌ که‌ خودفهمی‌های‌ جمعی‌ مردان‌ در قالب‌ افسانه‌ها و داستان‌ها و در کل‌ فرهنگ‌نمود می‌یابد. پس‌ یکی‌ از وظایف‌ اصلی‌ فمینیسم‌، یافتن‌ زبانی‌ است‌ که‌ در آن‌ تفاوت‌ جنسی‌ قابل‌ بیان‌ باشد و از عرصه‌نهان‌ آگاهی‌ فردی‌ وارد حوزه‌ نمادین‌ زبان‌ و فرهنگ‌ گردد.برخی‌ هم‌ بر ارزیابی‌ مجدد و ریشه‌های‌ جسمانی‌ ذهن‌ و زبان‌زنانه‌ تأکید می‌گذارند. ذهن‌ و زبان‌ زنانه‌ باید بیانگر جسمانیت‌ و تمایز جنسی‌ زنانه‌ باشد.

 

در جمع‌بندی‌ باید گفت‌ که‌ نظریه‌پردازی‌ فمینیستی‌ از آغاز تا به‌ امروز بر محور دو مفهوم‌ اساسی‌ برابری‌ و تفاوت‌صورت‌ گرفته‌ است‌. رهایی‌ زنان‌ گاه‌ در قالب‌ حق‌ برابر بودن‌ و گاه‌ در قالب‌ حق‌ متفاوت‌ بودن‌ تصور شده‌ است‌. درهمین‌ برداشت‌ اخیر است‌ که‌ سخن‌ گفتن‌ از فرهنگ‌ زنانه‌ معنی‌ می‌یابد. ابهاماتی‌ که‌ در رابطه‌ میان‌ دو مفهوم‌ برابری‌ وتفاوت‌ نهفته‌ است‌، کل‌ جنبش‌ فمینیسم‌ را نیز دچار ابهام‌ ساخته‌ است‌.

 

منبع:

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...