رفتن به مطلب

با دشمنان مدارا


zzahra

ارسال های توصیه شده

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است: با دوستان مروت، با دشمنان مدارا

با دشمنان مدارا

با دشمنان مدارا

با دشمنان مدارا

با دشمنان..............

 

چه قدر نصیحت خوبیه برای ما آدم هایی که تو زمانه ای زندگی میکنیم که دوروبرمون پر است از دشمن ها...

هر کار اداری ای که داریم مجبوریم خیلی از این دشمن ها (!) رو ببینیم

تو خیابون که راه میریم،دور و برمون پره از این دشمن ها ،تو تاکسی تواتوبوس تو مترو تو فرودگاه تو تلوزیونننننن!همه جا....

بعضی وقتا فکر میکنم ما ها چه نسل کینه ایی بار اومدیم...همیشه مجبور بودیم عقیده های مخالف رو ببینیم و سکوت کنیم، از همون اول تو مدرسه...سر زنگ های پرورشی...اون جا که بحث فکر کردن پیش میومد،اونجا که نظرخودمونو صادقانه و با معصومیتی بچگانه بیان میکردیم،با قیافه ی عبوس و اخم کرده ی معلم مواجه میشدیم... وچه بسا معلمه تا آخر سال لج میکرد و نمره ی درست و حسابی هم بهمون نمیداد...

همیشه نشستیم و دیدیم که عده ای دارن برامون تصمیم میگیرن...عده ای که با اکراه و شرم مجبوریم که به عنوان تصمیم گیرنده قبولشون کنیم! به عنوان هر چیز... همه چیز...محصور شده در چنگال رای آن ها باشیم...هر چه دشمنان ما میگویند...جهانیان میشنوند...ونه تنها میشنوند...که آن را رای ما میدانند...عقیده ی ما...

آن چنان که دیگر تعجب نمیکنم وقتی میشنوم بعضی از خانواده های ایرانی خارج از کشور اسم و فامیلشان را عوض میکنند

-ایرانی هستی؟نههههه...امممم از کجا فهمیدی؟از عرق شرمی که روی صورتت نشست وقتی نظر نماینده ی مردمت را شنیدی در مورد...در مورد همه چیز.........

و ما...اینجا نشسته ایم و حرف های زیادی برای گفتن داریم...حرف هایی که حتی در صمیمی ترین جمع ها گاهی نمیشود به زبان آورد...حرف هایی که حتی نمیشود به آن ها آوا داد...تنها در ذهنند...

گاهی خبری را میشنویم...آهسته با خود زمزمه ای میکنیم در مطب دکتر....چند نفر را هم عقیده میبینیم...در دل چه قدر خوشحال میشویم که تنها نیستیم،که بیشماریم ولی.....ولی ساکتیم هرروز و هرروز و فقط نظاره گریم....تا کجا...تا کدامین طلوع خورشید تا کدامین غروب....تا کدامین غروب....؟

  • Like 16
لینک به دیدگاه
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است: با دوستان مروت، با دشمنان مدارا

با دشمنان مدارا

با دشمنان مدارا

با دشمنان مدارا

با دشمنان..............

البته همه ما تو همون دوران دانش آموزی باید خوب حرف زدن رو یاد میگرفتیم.تو صحبتهامون از بزرگان نقل قول کردن.از سعدی و حافظ و شهریار و شریعتی و در مواقع لزوم امام علی و .....گفتن.فقط و فقط گفتن.

اونایی هم که امروز مینینیم به نون و نوایی رسیدن شاید درسها رو خوب پس دادند............................هنوز هم که هنوزه تو صحبتهای خیلیا همون آموزه ها هست.........................................

  • Like 9
لینک به دیدگاه
  • 5 ماه بعد...
..در دل چه قدر خوشحال میشویم که تنها نیستیم،که بیشماریم ولی.....ولی ساکتیم هرروز و هرروز و فقط نظاره گریم....تا کجا...تا کدامین طلوع خورشید تا کدامین غروب....تا کدامین غروب....؟

تا کدامین غروب؟!.................

  • Like 2
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

از همون اول تو مدرسه...سر زنگ های پرورشی...اون جا که بحث فکر کردن پیش میومد،اونجا که نظرخودمونو صادقانه و با معصومیتی بچگانه بیان میکردیم،با قیافه ی عبوس و اخم کرده ی معلم مواجه میشدیم... وچه بسا معلمه تا آخر سال لج میکرد و نمره ی درست و حسابی هم بهمون نمیداد...

من که تو دوران مدرسه این چیزها به ذهنم نمیرسید !!!!!

 

بیشتر به فکر ریاضیات بودیم،معلم پرورشی برای ما مثل جوجه طلبه نیازمند محبت بود.:ws37:

 

که ما هم بهش محبت میکردیم.

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...