Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آذر، ۱۳۹۰ باز درس و پروژه شروع شد....باز آخر ترم شد... باز گلوم درد گرفته و صدا نیست و تصویر هست... هر سال همینه.....من نمی دونم این واکسنا تو این موقع چرا اثر نمی کنن بساطی داریم ها 15 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آذر، ۱۳۹۰ نمی دونم چرا آدم ها نمی خوان انسان شن... یه وقتایی می بینی ااااااااا فلانی عجب شخصیت نابی داره...همونیه که فکرش رو می کردی... بعد کم کم یه چیزایی می بینی...هی به خودت می گی: این همون بود؟ یه وقتایی هم اصلا" به روی خودمون نمی یاریم و خودمون رو می زنیم به کوچه ی علی چپ...اما یه وقتی ظرفیت این کوچه ی علی چپ هم پر می شه و....:shame: درسته آی کیوم پایینه اما نه دیگه اینقدر...! وقتی باهاتون سر سنگینم بدونید یه سوتی ای دادید یه جایی که برای من نوعی غیر قابل توجیه... بگذریم...بیاید انسان باشیم.... 16 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آذر، ۱۳۹۰ وقتی دلت خسته شــد ، دیگر خنده معنایی ندارد فـقـط می خندی تا دیگران ، غم آشیانه کرده در چشمانت را نـبـیـنـنـد ! وقتی دلت خسته شــد ، دیگر حتی اشکهای شبانه هـم آرامت نمی کنند فـقـط گریه می کنی چون به گریه کردن عادت کرده ای ! وقتی دلت خسته شــد ، دیگر هیچ چیز آرامت نمی کند به جز دل بریدن و رفتن... 13 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آذر، ۱۳۹۰ احساس خیلی خوبیه وقتی آدم بتونه رک باشه... البته ممنکه این وسط به خیلی ها بر بخوره ها....ولی خب...گاهی اوقات خوبه آدم رک باشه...از یه فشار روحی خارج می شه.... همیشه به خودم می گفتم: چرا نباید بگم؟ هرکی هر کاری دلش می خواد بکنه و هر چی دلش می خواد بگه منم رک و راست جواب بدم؟ درسته این موضوع باعث می شه که انسان صادق تری به نظر بیام...اما یه وفتایی بد جور رو دل آدم سنگینی می کنه.... یه وقتایی هست می خوام بگم: نمی خوام در موردش صحبت کنم! تمومش کن لطفا" چقدر خوبه اگه بتونیم با هم راحت باشیم....اگه من اینو به کسی می گم بهش بر نخوره....و هر کسی محدوده ی خودش رو رعایت کنه... منم که نمی تونم دروغ بگم...یا بپیچونم شخص رو... پس بهتره بگم: ببخشید ولی ترجیح می دم در موردش صحبت نکنم.... 14 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 دی، ۱۳۹۰ ساده اومدم بگم خداحافظ.... خوب و خوش و سلامت باشید. 13 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مرداد، ۱۳۹۱ آدم است دیگر...گاهی می خواهد جایی قدم بزنید که خاطره هایی دارد...چه خوب...چه بد ..... 11 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 شهریور، ۱۳۹۱ اسماً من زن هستم و تو مـــــــــــــــــــرد .... اما .... نگران نباش به کسی نخواهم گفت ؛ که در پس مشکلات و درد هایی که تو برایم ساختی و تحمل کردم ، در پس نامردی و نامهربانی که دیدم و دم نزدم ! در پس بی معرفتی هایی که دیدم و معرفت به خرج دادم من مردتر بودم !! 10 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 شهریور، ۱۳۹۱ می گن: بره عادت می کنه...کم کم یادش می ره... اینقدر کار داره که دیگه یاد خاطره ها هم نمیفته... خودم رو می زنم به اون راه و حرفها رو نشنیده می گیرم.... هیچ کس نمی دونه تک تک حرفها و لحظه هایی ور که دوست دارم رو تو ذهنم حک کردم... یه وفتایی با خودم می خندم و میگم ای داد بیداد... لعنت به این حافظه...کاش عین ماهی حافظم دو ثانیه بود... اونوفت یادِ چیزی نمی افتادم و دلم تنگ نمی شد... حتی بالا رفتن از راه چله و باز کردنِ درِ قهوه ای رنگ خونه... اینم برام شده خاطره... دلتنگی برای همین چیزای به ظاهر کوچیک.... دلتنگی مثل کوفتگی بعد از تصادفه...اوایلش گرمی ...نمی فهمی چی به روزت اومده...بعد از یه چند روز دردش جوری شروع می شه که تا عمق وجودت می ره و با هیچ مُسکنی هم آروم نمی شه....:164: 6 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 شهریور، ۱۳۹۱ من چرا اینجوریم... یکی یه چیزی می گه...طرف خودش اونقدر به فکر نیست که من به فرکم.... اما می رم دنبالش...کلی زمان می ذارم براش... پیداش می کنم یا می خرم...به هر حال یه جوزی به دستش می رسونم.... این کار خوبه...یه حس حوب...یه حس رضایت از خود... اما.....یه امای بزرگ که همیشه تو ذهنمه....:164: چرا من؟ چرا من باید این کار رو بکنم... این همه آدمه دیگه....:w768: فلان چیز رو نمی تونه انجام بده...خوب نده..... منم نتونستم.... اما اون بی خیال می شه...من خودم رو به درو دیوار می زنم می رم دنبالش.... نه برای خودم...برای یکی دیگه.... آخرش که چی؟:th_scratchhead: دارم از خودم برای دیگران یه بت می سازن....و وقتی می گم: ببین نمی شه اصلاَ یا من اینکارو نمی کنم...توانش رو ندارم...همه قبافه هاشون می ره تو هم... چرا؟ چون مهناز باید بتونه.... مهناز محکمه... مهناز قویه... کار برای مهناز نشد نداره... اما من خستم از این حرفا.... وقتی هم که می گم: ببین نمی تونم.... می گن: اصلاَ معلومه چت شده؟ چرا اینجوری شدی تو؟ مهنازی که ما می شناختیم این بنود که ..... و هزاران حرف دیگه.... به خدا آدمایی که بی خیالن و خودشون رو می زنن به اون راه خیلی راخت تر زندگی می کنن.... چون کسی ازشون انتظاری نداره... اما من؟ تا می گم: نمی شه... مگن: ایـــــــــــش می شد انجام بده ها...خواست کلاس بذاره....خواست فخر بفروشه....خواست قیافه بگیره و از این قبیل حرفا.... مگه من آدم نیستم؟ 6 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۹۱ الان این نوشته رو خوندم عاشقش شدم:5c6ipag2mnshmsf5ju3 کسی باشه که توی بهار که زنگــ بزنم بدون هیچ دلیل بگم: میای بریم زیر این رگبار و هوای خوش قدم بزنیم؟ در جوابم فقط بگه: نیم ساعت دیگه کجا باشمــــ... توی تابستون که زنگ بزنم بدون هیچ دلیل بگم: میای بریم خیابون ولیعصر از ونک تا هر جا شد قدم بزنیم؟ در جوابم فقط بگه: ناهار اونجایی که من میگم... توی پاییز زنگ بزنم بدون هیچ دلیل بگم: میای صدای ناله ی برگای سعدآباد رو در بیاریم خش خش صدا بدن؟در جوابم فقط بگه: دوربینتم بیار... توی زمستون زنگ بزنم بدون هیچ دلیل بگم چنارای ولیعصر منتظرن با یه عالمه برف، بعد با تردید بپرسم: میای که؟ در جوابم بدون مکث بگه : یه جفت دستکش میارم فقط . یه لنگه من یه لنگه تو...سر اینکه دستای گره شدمون توی جیب کی باشه بعدا تصمیم میگیریم... 8 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مهر، ۱۳۹۱ من چی بودم چی شدم؟ همه چی خشکید درونم.... چند سال پیش: ساز: آره مهناز 2 تا ساز می زنه...تو ارکستر ملی نوجوانان بوده.... ورزش: والیبال و بدمینتون و شنا..... سرویس هاش عالی از تور رد می شه... نقاشی: چند تا تابلو کشیده.... خط: فکر کنم تو خانوادمون از همه خوش خط تره... آدم اجتماعی: وای یه عالمه دوست داره...چرا همه رو می شناسه راستی؟ شیطنت: یکی باید از برق بکشه این دختر رو از بس ورجه ورجه می کنه.... لبخند: ما بدون نیش باز ندیدیمش.... اما حالا...همه ی اینا برعکس شده..... خشکیدم.... 13 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مهر، ۱۳۹۱ یه وقتایی میرسی به این نکته که تنهایی و بی همراهی و اون پشتوانه عاطفی لعنتی!، یکی از مهمترین دلایل عدم تعادل تو کار و زندگیته!! کسی که باید می بود و نیست... یا نیومده... یا اومده و رفته...! یا هنوز نیومده رفت...!!! 10 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مهر، ۱۳۹۱ من خستم...خیلی خسته تر از اون چیزی که فکرشو می کنید. گوشم پره از این جمله ها: نه تو می تونی....تو همیشه می خندی پس می تونی...تو روحیش رو داری....تو انرژیت بی نهایته...تو نتونی کی بتونه... زهره مار....کوفت و مرض.... دلم می خواد دهن آدما رو گل بگیرم... آخه وقتی نمی تونی عنوان مقالت رو به انگلیسی بنویسی ....دیگه مقاله دادنت چیه؟ هان؟ سال به سال یه سلام نمی دن....موقعی که لازمت دارن از تلفن و ف.ب و مسنجر و ایمیل و... آویزونت می شن... بعد می گی نه می گن واه واه چه مرگشه؟ بابا من آدمم...من حسته شدم من روزی 8-10 ساعت رو پا وایمیستم سره کار...اینو می فهمی؟ کاره فکری نیست؟ آره باید جواب 10 تا آدم مختلف رو همزمان بدم... جونم در میره.... یه روز بیا جای من... درس...کار...شوهر داری.... خونه داری... یه روز کافیه عذامون تکراری باشه....نه تو زن زندگی نیستی....نیستم که نیستم به درک... رژیم گرفتی مهناز جون هی داری لاغر می شی؟ نه خبر می گم نمی رسم چیزی بخورم...چون همش دارم می دوئم..... نه به خودت برس...باید انرژی داشته باشی... با صدای بلد می حوام بگم: تو یکی خفه شو! بی معرفت شدیا...معلومه کجایی؟ آره سره قبرمم...حودم دارم می کنمش...دیگران زحمتشون نشه.... سرچ....مقاله...کتب...دیتابیس...حالم داره از همش به هم می خوره... شام چی داریم؟ ناهار فردا؟ شام فردا...ناهار پس فردا؟ من قبافم شبیه گازو یخچاله؟ راستی...من زندم! اما خوب نیستم..... من خستم... به پرو پام نپیجید...ترکش می خورید بد می شه... اخلاقم گنده؟ کسی مجبورت کرده با من دوست شی؟ من همینم که هستم...اینو خوب تو گوشت فرو کن..... نمی خوام آرومم کنید... فقط لطفاً حرف نزنید... همین :4564: 10 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 بهمن، ۱۳۹۱ به درک.... مگه من چُلاقم؟ نه واقعاً با خودت چی فکر کردی؟ اصن فکر هم می کنی مگه؟ نکبت واسه یه لحظته..... این سه روز مکالممون همین سه تا جمله بوده: -خودتو بیمه کن -ها، باشه ( تو دلم: به تو چه اصن) - فردا مریض نشی بگی بیمه ندارم - :| ( تو دلم: از تو مریض تر نیستم) -نت قطع می شه...موبایلتم قطع می شه برو واسه خودت بگیر - :| ( تو دلم:خفه شو بابا ) 9 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اردیبهشت، ۱۳۹۲ تموم شد...همه چیز تموم شد...دیگه آرومه آرومم اون خط اخم بین ابروهام داره از بین میره.... انگار 5 سال به عقب برگشته همه چی... بکن بکن ها تموم شد.... من فقط خودمم دیگه... 10 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اردیبهشت، ۱۳۹۲ کشور ما !!! جایی است که مردانش نسبت به خواهر و مادر خود غیرتی هستند و نسبت به خواهر و مادر دیگران روشنفکر !:icon_razz: 12 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 مرداد، ۱۳۹۲ دختر که باشی... خریدار همه ناز و ادات بابای مهربونیه که پشت هزارتا نگرانی و دغدغه لبخند میزنه و خورشید نگاهش تو بدترین روزای زندگی گرمت میکنه الان من به شدت این کمبود رو حس می کنم.....چرا آخه؟! 13 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مهر، ۱۳۹۲ یه مکالمه ی کوتاه: - وای موهام میریزه...چیکار کنم؟ + آره راست می گی...از همه جام موهات در میاد رو بلوز...سویی شرت ...رو کامپیوتر - برم کوتاه کنم یه سانتی؟ +نه دیه اونقدر...اصن هر کاری می خواب بکن..... میخواب من برات کوتاه کنم؟بلدم ها.... در یک حرکت اومدم توی دستشویی خونه ... موها رو به دو دسته تقسیم کردم... آوردم جلو.... سرش رو 4 سانت زدم...بقیه رو هم به خیال خودم میرون اولی گرفتم خراب نشه..... تا 2 روز جرات نداشتم موهام رو صاف کنم ببینم چه گندی زدم امروز که رفتم حموم گفتم یه حالی به خودم بدم.... موهام رو سشوار کشیدم...دیدم نه باباااااااااااااا خوب شده نتیجه ی اخلاقی: هر کاری دلتون خوایت با موهاتون بکنید....فوقش باید برید 1 سانتی بزنید یا کچل کنید....موئه....در میاد 7 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 مهر، ۱۳۹۲ دیروز با بچه ها رفتیم Ameli's شیرینی بخوریم: مکالمه ی ما: من: بچه ها فامیلی مامنم اینقدر طولانی بود همیشه باید تو این مربعی های فرم ها 2 تا خونه اضافه می کرد " نامداریان نصرت آبادی" سینا: هِه این که چیزی نیست ...اسم کامل من میدونی چیه؟ سید سینا مصطفوی ثابت بوشهری علیرضا: تازه فامیلی مامان بزرگ من هم همین طوریه: کمالی مجاور لنگرودی پروین: منم که نیکپور پاریزی من در این لحظه به فامیلی کوتاه خودم افتخار می کردم 7 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اسفند، ۱۳۹۲ امروز داشتم فکر می کردم اصن چه معنی داره بهار بشه و ادم دوربین خوب نداشته باشه؟ دوربینم خوبه هـــــــــــــــــــا اما خب دلم یه دوربین با لنز 55 میلیمتری می خواد! آدم است دیگر گاهی دلش دوربین خوب می خواده که بتواند لنزش را تنظیم کند و از عکسی که می گیرد لذت ببرد. دوربینی که گداشته بودم توی wish list سایت آمازون قیمتش 30 دلار ارزون تر شده! اصن یه وضعی خوشحالما.... به زودی...تو این یکی دو هفته می خرمش..... یعنی باید بخرم...اصن حواسم نیست دو هفته دیگه دارم میرم مسافرت! 6 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده