Mahnaz.D 61915 این ارسال پرطرفدار است. اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۸۹ سلام به همه.... راستش خیلی وقته می خواستم یه تاپیک بزنم در مورد خودم و حال و روزم و زندگیم.... اما نمی دونم چرا هر دفعه نمی شد می گن قسمته....شاید همین باشه! شایدم تنبلی اینجانب یه مدت دوستان هی می گفتن مهناز یه وبلاگ بزن....باور کنید خودم هم دلیل این پافشاری رو نفهمیدم!.... منم که تنبل...گفتم کی میره این همه راه رو.... کسی منو تو ین دنیای مجازی نمی شناسه...گفتم حداقل اینجا یه چیزایی بنویسم که 4 نفر منو می شناسن خلاصه این شد که با این تاپیک در خدمتتون هستیم بی زحمت اسپم نکنید....جیزه! هر چی خواستید بگید بیاید تو پروفایل خودم.... 24 ساعته در خدمتم 63 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک این ارسال پرطرفدار است. اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۸۹ تعریفی از خودم: معماری می خونم.....:dancegirl2: یه کم شیطون.... البته خیلی شیطون.... همه چی دوست دارم... آدم ایراد گیری نیستم اصولا هر کسی هر جوری باهام برخورد کنه همون جوری جوابشو می دم...مگر در موارد خاص:4chsmu1: به خانوادم ودوستام خیلی وابسته ام . البته می دونید چیه.... بستکی به شرایط و زمان و مکان داره... یه خصوصیتی دارم.... اونم اینکه مغز و قلبم به دهنم و دستم بنده!!!!! الان می گید یعنی چی؟:JC_thinking: ینی اینکه مثلا اگه یه چیزی به نظرم قشنگ نباشه و یه نفر ازم بپرسه این قشنگه همونجا می گم: راستش به نظر من قشنگ نیست...نظر خودت مهمه! یا اگه یکی رو دوست داشته باشم راحت بهش می گم...خب دوستمه...دوسش دارم...مگه بده؟:vi7qxn1yjxc2bnqyf8v آدم رکی هستم... باکسی تعارف ندارم دیگه......همینا برای شروع کافیه.... آره؟ 55 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۸۹ هههههههههههههیییییییی عجب روزی بود امروز... صبح که رفتم به این فسقلیا فارسی درس دادم.... رسما" داشتم جان به جان آفرین تسلیم می کردم دیگه :w74: بهدش هم برگشتم و یه کم به زندگیم رسیدم و به این نتیجه رسیدم که زندگی اینجا همش بدو بدوه!:thk: آخیییییییش چقدر خوبه آدم با کامپیوتر خودش کار کنه.... دلی از عزا در آوردم... بعدشم یه کم شیطونی و کارای متفرقه یعنی اینا :...... فردا یه روز جدید و خوبه..... پر از انرژی... پر از درس... پر از مشق و کارای دیگه.... به قول بابایی جونی ایلیا: دخملی اگه تو شاد باشی بقیه از شاد بودنت انرژی مثبت می گیرن ....پس سعی می کنم که باشم الانم دیگه لالا دارم:bigbed: 47 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مهر، ۱۳۸۹ هه....امتحان فیزیک هم به خیر گذشت...خدایی خیلی الکی بود استاد نگو -هلو بگو.. آخر پیچش... کلاس 7:30 تا 10:30 شبه. ساعت 9:30 که می شه می گه خب دیگه برا این جلسه کافیه....همه این شکلی می شن تازه یکی از استادای گرامی گفته باید بری فلان موزه شونصد تا عکس بگیری تا 2 هفته دیگه هم بیشتر وقت نداری....ای خدا...پس اینترنت واسه چیه؟:w74:حالا بیا و راضیش کن که همش تو نت ریخته...:icon_razz: نمی دونم چرا درسای این ترمم یه جوریه!:viannen_38: بالاخره درسه دیگه....این ترم هم ترم آخرمه تو کالج...فقط تموم شه...بعد هم که می رم دانشگاه....اوووووووووو حالا کو تا فارغ التحصیلی این تلفن ما هم که درست بشو نیست...یه شماره می خوان انتقال بدناااا جون آدمو می گیرن ( اینم خارج!) امروز کلی با هدا دردودل کردم....خیلی سبک شدم...خدایی جای خواهرمه...:rose:( بووووووووس هدا جونی:aghosh:) نمی دونم چرا ولی درصد شیطونیم کم شده.... باید یه فکری به حالش بکنم...اینجوری نمی شه! :girl_in_dreams: دیشب ساعت 2 خوابیدم... الانم خیلی خسته ام:imoksmiley: شب و روزتون خوش...من رفتم لالا:bigbed: 38 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مهر، ۱۳۸۹ هر روز میام به این تاپیک سر می زنم اما نمی دونم چرا حسش نیست چیزی بنویسم از این هفته بگم: صبح یک شنبه رفتم به فسقلیا فارسی درس دادم....چه بارونی هم میومد برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام ....بعدش ساعت 12 اینا که شد نم نم بارون میومد...هی گفتم برم موزه یا نه برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام ....خلاصه دل و زدم به دریا و رفتم....راهش بد نبود ولی کو جای پارک ...اینقد گشتم دنبال جای پارک تا بالاخره یه دونه پیدا شد رفتم از مسئول اطلاعات پرسیدم این باغ موزتون کجاست؟ کلی آدرس داد بهم....آخرشم گفت: راستی در پایین به خاطر موارد امنیتی بسته ست :w74:......می خواستم سرمو بزنم تو دیوار! جایی که تمام المانها بود رو بسته بودن :w74:....گفتم مرسی و با اعتماد به نفس تووووووووووپ رفتم تو باغ. دوربین و از کیفم در آوردم که عکس بندازم....تق... No memory card!!!!!!!!!!! واییییییییییییییی....حالا الان؟ زنگ زدم خونه میگم فرهاد مموری دوربین کو؟ می گه: اینجاست! رو میز من گفتم یکی تو شاهکاری- یکی من... آخه بنده ی خدا چرا جا نزدی مموری دوربینو رو؟ حالا من اومدم بالتیمور بدون حافظه دوبین...چیکار کنم؟ راه حل خفن فرهاد: برگرد خونه بعدا" برو ییهو یادم افتاد گوشیمو که تازه گرفتم دوربینش توپه برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام شروع کردم به عکس گرفتم ...حالا چه بساطی داشتم بماند.....دستمو از لای میله ها دراز می کردم که یه عکس هشت در چهار بگیرم! ولی از هیچ چی بهتر بود...حداقل به استاد می تونستم بگم رفتمو عکسا رو نشونش بدم این از این..... جمعه هم مهمون داشتم...هاله! البته خیلی بزرگتر از منه ولی فوق العاده دوست داشتنی و ماهه برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام امروز یهو هوای اینجا سرد شد....منم داشتم یخ می زدم برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام از 25 درجه رسید 10 درجه!!!!!!!!!!! امروز هم کلی کار داشتم پیاده رفتم و اومدم....همیشه عاشق هوای بعد از بارونم...یه طراوت خاص داره! شبنمی که روی برگا می شینه خیلی ملوسه.... این هفته هم که همش امتحان دارم و یه عالمه مقش همکنون نیازمند دعا های شما هستیم الانم که ساعت 12:30 شبه ،به شدت لالا دارم..... تا ساعت 10:30 شب آز فیزیک داشتیم برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام شب همگی خوش..... برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 32 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آبان، ۱۳۸۹ دروووووووود بعد از اینکه انجمن ترکید ...یکی از پست ها ی این تاپیک هم دار فانی رو وداع گفت...ولی خب، اشکال نداره...پیش میاد اینجا خیلی خیلی سرد شده...چند روز پیش شیشه ی ماشین یخ زده بود! برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام این ترم هم کم کم داره تموم می شه....بعضی وقتا به خودم می گم: چقدر زود دیر می شود....هییییی روزگار.... درسام زیاده...استاد فیزیکمون لطف کرده گزارش آزمایشگاهم + تمرین های 3 فصل رو گم کرده! :w74:حالا همشو دوباره باید انجام بدم....ولی خوبیش اینه که یه دوره می شه برای آخر ترم. پروژهی این ترم هم تایید شد برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام و الان رفتم رو ساخت ماکت....خیلییییییییی خوبه...خیلی دوسش دارم. دیگه...همینا. تا بعد...درود و دوصد بدرود برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 31 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آبان، ۱۳۸۹ یک هفته ی شلوخ پلوخ...اما جذاب... کلی چیز جدید...کلی کار نو.... اما تو اون دست کلی خستگی.... برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام کاش همه ی خستگی ها جسمی بود و با یه استراحت تموم می شد...اما.....[url=http://javascript:void(0)] گاهی آدم می فهمه خیلی زود دیر شده... برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام گاهی آدم می فهمه اعتماد چیز خوبی نیست.... یه جمله هست که خیلی دوسش دارم : دلم گرفته. از بي مرامي بعضی آدمها. چيزي که مسلمه من مسئول تربيت ديگران نيستم و فقط مي تونم خودم رو کنار بکشم تا شايد بيشتر ازاین گزند نبينم. واقعا" درست می گه..... اهی وقتا آدم اگه حرف بزنه متهمه....اگه سکوت هم بکنه باز متهمه...باید چیکار کرد؟ دوری و دوستی؟ می بینی یکی 100 سال یه بار بهت سر نمی زنه....وقتی کار داره باهات میاد ومی گه: سلام عزیز دلم! خوبی گلم! قربونت برم....کارشون تموم شد...پشت سرشونم نگاه نمی کنن....[url=http://javascript:void(0)] چقدر از این دو رویی متنفرم...[url=http://javascript:void(0)][/url] یه سری کار نکرده دارم که باید انجام بدم..... و در آخر: یکی محبت می کنه و یکی ناز می کنه !اونی که ناز می کنه همیشه محبت می بینه اما اونی که محبت می کنه همیشه تنهای تنهاست 31 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آبان، ۱۳۸۹ آآآآآآآآآآآآآآخ که چقدر خوابم میاد همش دارم خمیازه می کشم.... دیروز رفته بودیم جایی...همه می گفتن قیافت داد می زنه خسته ای دیروز بیشتر نگران بودم تا خسته. آخه دسته کلیدم گم شده بود! این دسته کلید من یه چیز عادی نیست که 4 تا کلید الکی بهش آویزون باشه. دیروز در خونه رو فقط بستم و رفتم یونی....قفل نکردم ...راه دیگه ای هم نداشتم حالا زنگ زدم به فرهاد می گم کلیدمو اشتباهی برنداشتی؟ میگه: اون کلید تو رو باید یه کامیون جا به جا کنه...نه عزیز برنداشتم! در این لحظه استرس من چند صد برابر شد :banel_smiley_52: تو خونه نبود...دست فرهاد هم نبود..... حالا یادم نمی یومد دیشب که داشتم می رفتم یونی کلیدو برداشتم یا نه ساعت 10 شب یهو به سرم زد برم یونی و از نگهبانی بپرسم. رفتم و دیدم ای داد بیداد نگهبانی اون ساختمون نیست...رفتم ساختمون مرکزی...گفتم شما یه کلید پیدا نکردید؟ آقاهه گفت: یه کلید؟ گفتم راستش یه کلید نبود...ام... یه کلید خونه...یه کلید صندوق پستی...دوتا کلید ماشین....یه فلش 4گیگ...یه فلش دو گیگ....یه مایع برای تمیز کردن دست...اووووم... همینا.... آقاهه اینجوری بود :jawdrop: دقت کنید اینا همش در یک جا کلیدی بود! گفت: بله...یکی اینو دیروز پیدا کرد...اومد تحویل ما داد..... اینقده خوشحال بودم خستگیم در رفت.... الان باید بشینم رو ریسرچ پییرم (research paper) کار کنم....5-7 صفحه باید بنویسم! شب و روزتون خوش..... اینم یه عکس از جا کیلیدیم 31 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آذر، ۱۳۸۹ خوابمه الان از آز فیزیک اومدم...خدا رو شکر امشب زود تموم شد و ساعت 9:15 کلاس تمومید. شرحی از قبل - در طول و بعد از کلاس. قبل از کلاس: فرهاد منو رسوند کالج. تو راهرو Kevin رو دیدم و کلی احوالپرسی و حرف و اینا در مورد معماری و دانشگاه وو اینا. ساعت 7:18: در آز هنوز باز نشده بود...همه داشتیم دلمونو صابون می زدیم که چی می شه اگه آز تشکیل نشه بعد راس 7:31 استادمون عجله کنان با یه قهوه در دست اومد تو دلش حتما" گفت: کور خوندید...نمی ذارم آز رو بپیچونید!:2525s: رفتیم سر کلاس. من، Benn, Bonni, Jesika. هی همو نگاه می کردیم که باید چیکار کنیم. بعد بن راه افتادو وسایل رو برداشت. آز رو شروع کرد. من و جسیکام یه کم با خط کش و وزنه ها ور رفتیم...حالا این وسط 4 تاییمون چقدر سوتی دادیم بماند! بعد دیدیم بن و بانی دارن ادامه می دن...منم گفتم بچه ها من برای ریسرچم موندم چیکار کنم...موضوعم اینه اما آرتیکل گیر نمی یاد. همه عقلامونو ریختیم رو هم تا out line های ریسرچ پیپر من در اومد!:w36: بعد منم شروع کردم سرچ کردن....دیدم به عجب چیزی شد.....چند صفحه پیرینت گرفتمو خوندم. یه نگام به کاغذا بود..یه نگام به آزمایش! ساعت 9 و خورده ای آز تموم شد....آخر سرم واستادیم باز با هم حرف زدیم و همه شنگول که آز تموم شده! حالا من موندم و هزار تا کار....100% تا صبح مهمونم.:w74: گزارش آز فیزیک که باید فردا تحویل بدم! خوندن 20 صفحه آرتیکل! نوشتن 4 تا پارگراف! همین دیگه!:putertired: درود و دوصد بدرود.... 30 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۸۹ بابا لنگ درازها سمت راستی فرهاده....سمت چپی من 36 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۸۹ من امروز نقم میاد... درس دارم تحویل پروه دارم پس فردا تحویل ریسرچ پیپر دارم استادم امروز گیر داد بهم از نوشتن بدم میاد منتظر ادمیشن دانشگاهم همه ی آدما یه جوری شدن کلا" زندگی مزخرف شده... حوصله ی خودمم ندارم... 18 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۳۸۹ هییییییییییییییییی برو بریم تریپ خوشحالی .......... مبارکه ...مبارکه.....:w14::w31::w330: اول اینکه تولد فرهاده....:happybday:....عزیزم تولدت مباررررررررررررک :4uboxsmiley::vi7qxn1yjxc2bnqyf8v :aghosh: بقیش برای سنتون خوب نیست...نمی نویسم دوم اینکه: هییییییییییییی هورااااااااااااا سوووووووووت کففففففففف دسسسسسسسست....بزن بزن....شله شله....:dancegirl2::w14::w70: پذیرش دانشگاه گرفتم....هوراااااااااااااا :dancegirl2: امشب از کلاس فیزیک خسته و کوفته اومدم خونه....فرهاد گفت بیا بالا کارت دارم...گفتم به خدا فردا امتحان دارم...بذار برم بخونم..... گفت...پشیمون می شیاااااااا.....رفتم بالا... گفت: رو میزو ببین گفتم : خو که چی؟ شونصد تا کاغذه...خو؟ گفت: با دقت ببین... ییهو اینجوری شدم :eyepopping: دیدم بلهههههههههههههه MORGAN STATE UNIVERSITY :w71: وااااااااای تاحالا اینقده خوشحال نشده بودم.... به آرزوم رسیدم....دانشگاهی پارسال معماریش تو کل امریکا دوم شده :vi7qxn1yjxc2bnqyf8v یعنی حقیقت داشت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:thk: و در چند لحظه بعد..... :w42::w42::dancegirl2::shad::aghosh::1238: و فرهاد گفت: سریع زنگ زدم مامانم....طفلکو بی خواب کردم که بهش این خبرو بدم :icon_pf (34): مامانم هم کلی ذوقید و تبریک گفت این بود ماجرای امشب....... فعلا" در پوست خود نمی گنجم!!!!! پ.ن: خیر سرم مرخصی ام :4chsmu1: 31 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آذر، ۱۳۸۹ هوووووووم چه زود همه چی می گذره....دلم برای خیلی چیزا تنگ می شه... سخت اما دلپذیر.... این ترمم سخت بود....اما بالاخره تموم شد... دیروز آخرین روزی بود که توHCC بودم. ساعت 9 صبخ تا 2 ظهر تحویل پروژه ی معماری داشتم و شب هم 8 تا 11 امتحان فیزیک....واقعا" روز آخری خسته شدم...:imoksmiley: اما همش برام خاطرست...بجز بچه های مسخره و لوس و ماستش.... خیلی بی عاطفن...عین یخ می مونن...دوسشون ندارم خب...دروغ چرا....:viannen_38: استادام خوب بودن.:rose: هنوز با خیلیهاشون در ارتباطم. خیلی دوست داشتنی بودن. دیروز با Mr. Omalley که داشتم خدافظی می کردم بغض کرده بود.... می دونست ترم دیگه می رم دانشگاه...از طرفی خوشحال بود...از طرفی هم ناراحت...حق داشت...3 ترم استادم بود...عین بچه هاش بودیم...استادی با 74 سال سن....عشق معماری و ایده های نو. 1.5 ماه بیکارم...البته نه...همیچین بی کار هم نیستم...کم کم باید چمدون سفر رو ببندم و سوقاتیا رو جور کنم. از اون طرف می خوام یه نرم افزار جدید رو شروع کنم... همش به فکر پروازم...برای همه ی لحظه هام برنامه دارم. حیف که همش دو هفته ست.:girl_in_dreams: اولین برف امروز اومد....چه برفی فکر کنم 7-8 سانتی نشسته! خدا رو شکر به خاطر همه ی نعمتهاش... باز سرما خوردم........دیروز همش پیاده رفتم کالج و برگشتم خیلی هم سرد بود...فکر کنم -5 بود...باد یخخخخخخ هم میومد! برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام فکر کنم مال همونه. امروز زنگ زدم به مامانم....برق از سرش پرید بنده خدا. گفت: باز سرما خوردی که...چرا مواظب نیستی؟:w00: ضعیف شدی .یه چیزی بخور. آب پرتقال...سوپ...نوشیدنی گرم...می دونم خیلی نگرانه.:shame: دیروز داشتم با خواهرم چت می کردم. لینک تاپیکی که محمد رضا برای تبریک دانشگاه زده بود رو بهش دادم...خیلی ذوق کرده بود. گفت : آخییییییییی چه دوستای خوبی.... قدر هموبدونید.:aghosh::w36: دوست دارم بشینم و یه عالمه کتاب بخونم...کتابای شعری که از ایران آوردم....وای که چقدر دلتنگم..... 23 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، ۱۳۸۹ این متن زیبا رو امروز خوندم: دوستت دارم ها را نگه میداری برای روز مبادا؟؟؟ دوستت دارمها را، نگه میداری برای روز مبادا دلم تنگ شدهها را، عاشقتمها را… این جملهها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمیکنی! باید آدمش پیدا شود! باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد! سِنت که بالا میرود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکردهای و روی هم تلنبار شدهاند! فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.! صندوقت سنگین شده و نمیتوانی با خودت بِکشیاش… شروع میکنی به خرج کردنشان! توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی توی رقص اگر پابهپایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خندهات انداخت و اگر منظرههای قشنگ را نشانت داد برای یکی یک دوستت دارم خرج میکنی برا ی یکی یک دلم برایت تنگ میشود خرج میکنی! یک چقدر زیبایی یک با من میمانی؟ بعد میبینی آدمها فاصله میگیرند متهمت میکنند به هیزی… به مخزدن به اعتماد آدمها! سواستفاده کردن به پیری و معرکهگیری… اما بگذار به سن تو برسند! بگذار صندوقچهشان لبریز شود آنوقت حال امروز تو را میفهمند بدون اینکه تو را به یاد بیاورند غریب است دوست داشتن. و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن... وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ... و نفسها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛ به بازیش میگیریم هر چه او عاشقتر، ما سرخوشتر، هر چه او دل نازکتر، ما بی رحم تر. تقصیر از ما نیست؛ تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شدهاند از : دکتر شریعتی 23 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 دی، ۱۳۸۹ بی مقدمه: رو رو برم ملت طلبکارن از آدم....به آدم هر چی می خوان می گن...بعد که حرف حق می زنی با هزار مدرک ...یه نیشخند بهت می زنن و با لهنی مهربون تو دلشون می گن: خودتی چی بگه آدم؟ هر چی جواب نمی دی...بد تر می شه.... جواب میدی، طلب دارن جواب نمی دی، طلب دارن قشنگ برخورد می کنی، میگن اینو...فکر کرده ما پشت گوشمون مخملیه؟ خشن برخورد می کنی، میگن: واه واه واه...معلوم نیست چه مرگشه داره سر ما خالی می کنه! خلاصه اینکه بهله..... منم یه ظرفیتی دارم بابا می خوام یه مدت تنها باشم.....می فهمید اینو؟ همه هی چشم و ابرو میان واسه آدم.... نه خوشم میاد نازمو بخرن...نه چیز دیگه.... ناز کسی رو هم نمی خرم...می خواد بمونه، می خواد بره....هر جور راحته! فقط یه کم اون آروارتون رو بذارید رو هم....اکسیژن کمتری مصرف کنید :4chsmu1: پ.ن: هر کی به خودش گرفت به من ربطی نداره! نگهبان پارك گاهي سوتش رو بدون ديدن هيچ خطايي از كسي ميزنه ، چون مي دونه قطعا يه گوشه ي پارك يكي داره يه خلافي انجام ميده ! و اون كسي عكس العمل نشون مي ده كه مشغول انجام خطايي باشه . 24 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 دی، ۱۳۸۹ فقط وجدانم از این راحته که وظیفمو انجام دادم....هر کی هر چی از دهنش دراومد بهم گفت...چه خوب، چه بد... همه حق به جانبن...همین. این روزها خیلی خستم...خیلی... 16 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 دی، ۱۳۸۹ اصلا" جرفی می شه زد؟ چیزی باید گفت؟ چقدر انسانها بی وجودن؟ چقدر؟ خسته از این دنیای دروغین.... دنبال پیدا کردن مقصر حال هر کی بود.... هر چی بی گناه تر بهتر.. کور خود و بینای مردم چیزی باید گفت؟ اصلا" می شه چیزی گفت؟ همه به دنیال یه سوژه به دنیال گناه کار کردن یه نفر اسم این کارهای رو چی می شه گذاشت؟ نامردی؟ بی وجودی؟ بی شعوری؟ چی؟ آدم یه چیزایی می بینه که.... خدایا خودت بهتر می دونی.... 19 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 دی، ۱۳۸۹ عین همیشه سردمه برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام واااااااای دیشب چقدر خوش گذشت کلی حرف زدیم و خندیدیم. خونه ی یکی از دوستام دعوت بودیم. اینقدر راحت و بی تعارف بودن که آدم احساس نمی کرد معذبه... برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام راستی چرا دوستای من ایتقدر بزرگن؟ برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام پسر حمیرا جون هم سن منه!!!!!!!!!!!!!!! یعنی من و سالار هم سنیم! بعد من با مامانش تو یه کلاسم! دیگه خودتون تجریه تحلیل کنید! یه جمع 70% مردونه! فقط منو حمبراجون و یوکو ؛خانوم بودیم. حمیرا ماشالا 4 تا پسر داره.... سالار از همه بزرگتره- سهیل- نیکزاد بعد یه فسقلی سه ساله به اسم دانیال :jawdrop: اختلاف سنی نیکزادو دانیال 17 ساله! ماها همه بزرگ بودیم...الهی بگردم دانیال هم بازی نداشت اینقدر گفتیم و خندیدیم و خوش گذشت که اصلا" نفهمیدیم ساعت 11 شد امروزم یه جای دیگه دعوتیم....حتما خوش می گذره همینا 19 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده