paryam 283 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۸۹ ۲۹ آگوست- مصادف با سالروز تولد و همچنین مرگ اینگرید برگمن است. ستارهای که در طول فعالیت هنریاش ۳ جایزه اسکار و ۲ جایزه «اِمی» را از آن خود کرد. اینگرید برگمن در ۲۹ آگوست سال ۱۹۱۵ در استکهلم به دنیا آمد، پدرش سوئدی و مادرش آلمانی بود. وقتی ۳ ساله بود مادرش درگذشت و متأسفانه در سیزده سالگی پدر عکاس هنرمندش را هم ازدست داد. پدرش دوست داشت او خواننده اپرا شود و سه سالی هم او به کلاس آواز فرستاد. بعد از مرگ پدرس او به نزد عمهاش رفت، اما وی نیز بعد از شش ماه او را تنها گذاشت و او ازآن پس با عمویش زندگی کرد. 3 لینک به دیدگاه
paryam 283 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۸۹ اینگرید برگمن بچه یتیم خجالتی سوئدی، رویای بازیگری در سر میپروراند. در نوجوانی درفیلمها ظاهر شد و سرانجام به جایگاه ستارگی دست یافت. فیلمش اینتر متزو (۱۹۳۶) که در آن نقش پیانیستی را بازی میکرد که عاشق یک ویولونیست میشود، دیوید اُ.سلزنیکِ تهیهکننده را متوجه او ساخت. بسیاری از ستارههای خارجی از رفتن به آمریکا و تغییر نام و نشان خوشحال میشدند، ولی اینگرید جزو آنها نبود. وقتی سلزنیک او را به آمریکا برد تا در ورسیون هالیوودی برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام بازی کند، برگمن اصرار ورزید که رنگ طبیعی موها، ابروها و آرایشش را حفظ کند. سلزنیک در این لجاجت ارزشهای تبلیغاتی یافت و اینگرید برگمن را بعنوان یک قهرمان زن طبیعی و تروتازه به سینماروها معرفی کرد. اینتر متزو با استقبال فراوان روبرو شد. ولی دیری نگذشت که از او ایراد گرفتند که مدام در نقش یک «دختر خوب» بازی میکند. سلزنیک برگمن را برای مدتی بهMGM وام داد تا در دکتر جکیل و مستر هاید (۱۹۴۱) در مقابل اسپنسر تریسی و لانا ترنر ظاهر شود. برگمن سعی کرد نقش «خوب» خودش را با نقش «بد» لانا ترنر تاخت بزند. این تاخت زدن انجام شد و برگمن از این تجربه سرافراز بیرون آمد. ولی با وجود توجه خود او به تنوع نقشها، بازی گرفتن از او در نقش زنهای معصوم و بیگناه ادامه پیدا کرد؛ و تمامی اینها نیز مقدار زیادی متأثر از بازیش در کازابلانکا (۱۹۴۲) در نقش همسر یک مبارز جبهه مقاومت فرانسه در دوران جنگ جهانی دوم و یک راهبه در زنگهای سینتمری (۱۹۴۵) بود. ولی هنگامی که برگمن به ایتالیا رفت و در استرومبولی (۱۹۴۹) بازی کرد و به روبرتو روسلینی کارگردان فیلم دل باخت و با او ازدواج کرد، شهرت و زندگی حرفهایش برای همیشه تغییر کرد. ناگهان حتی در کنگره آمریکا از او انتقاد کردند و از محافل هالیوودی نیز کنار گذاشته شد. درست قبل از جدا شدنش از روسلینی بود که کمپانی فاکس از برگمن خواست تا در آناستازیا (۱۹۵۶) بازی کند. همان مردمی که به او پشت کرده بودند دوباره از او استقبال کردند. او با متانت و وقار و کماکان با همان خوبی و حقیقت احساسی که از او ستاره ساخته بود، به سوی نقشهای پختهتر رفت. وی ضمنا به تئاتر روی آورد و در کلاسیکهای یوجین اونیل و جورج برنارد شاو بازی کرد. وقتی در سال ۱۹۷۸ سرانجام در سونات پاییزی به اینگمار برگمن پیوست، پیوند این دو بزرگ تاریخ سینما با خرسندی مورد استقبال قرارگرفت. برگمن در سالهای پایانی و در حالیکه سلامتش رو به وخامت گذاشته بود، با شجاعت در چند فیلم و سریال دیگر نیز بازی کرد. تولد: ۲۹ اوت ۱۹۱۵، استکهلم، سوئد مرگ: ۲۹ اوت ۱۹۸۲٫ لندن انگلستان، از بیماری سرطان سینه قد: ۱ متر و ۸۰ 3 لینک به دیدگاه
paryam 283 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۸۹ همسران و فرزندان: دکتر آرون پترلیندوسترم (۵۰-۱۹۳۷، جدا شدند)، دختری به نام پیا روبرتو روسلینی (۵۷-۱۹۵۰، جدا شدند)، روبرتو اینگمار، ایزابلا و ایزوتا لارس اشمیت تهیهکننده تئاتر سوئدی (۷۶-۱۹۵۸، جدا شدند) جوایز اسکار اسکار بهترین بازیگر زن برای چراغ گازی و آناستازیا برنده جایزه اسکار بهترین بازیگر زن نقش دوم به خاطر جنایت در قطار سریعالسیر شرق نامزد اسکار به خاطر زنگها برای که به صدا درمیآید، زنگهای سینتمری، ژاندارک و سونات پاییزی 3 لینک به دیدگاه
paryam 283 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۸۹ دربارهاش گفتاند: - او زن زنان است. منظورم این است که او دقیقا همان چیزی است که یک زن باید باشد. از آن دسته زنانی است که مردان از او وحشتی ندارند، چون خیلی گرم و مهربان است. یک کیفیت واقعی دارد. این خیلی بد است که ملکه کشوری نیست. (گلدی هاون که در اواخر دوران بازیگری برگمن با او همبازی شد.) - اگر بازیگری مثل اینگرید برگمن آنطور به شما نگاه کند که انگار شایستگیاش را دارید، دیگر لازم نیست خیلی بازی کنید. (همفری بوگارت، درباره نقش موفقش بعنوان عاشق برگمن در فیلم کازابلانکا) - همان دقیقه اولی که بهش نگاه کردم فهمیدم چیز خاصی دارد. او یک کیفیت فوقالعاده از خلوص و نبوغ و شخصیت یک ستاره واقعی را داشت که خیلی نایاب بود. (دیوید اُ.سلزنیک، کسی که برگمن را در سوئد کشف و در هالیوود به یک ستاره تبدیلش کرد.) - اینگرید بیچاره به پنج تا زبان حرف میزند، ولی نمیتواند با هیچ کدامشان بازی کند (سر جان گیلگاد) بعید است بدانید: - تهیهکنندههای هالیوودی تلاش کردند که او در سال ۱۹۳۹ نامش را عوض کند و نامهای مختلفی مثل اینگرید بریمان و اینگرید لیندستورم را پیشنهاد کردند. برگمن قبول نکرد، چون معتقد بود که او تلاشهای زیادی برای تثبیت نام واقعی خودش در اروپا انجام داده است. - یک نوع گل سرخ بعد از مردنش به نام او نامگذاری شده است، گل سرخی که به آن اینگرید برگمن میگویند. - اینگرید برگمن و شون کانری در فهرست بزرگترین بازیگران تمام دوران به انتخاب ۵۰ هزار خواننده یک مجله آلمانی در صدر جدول قرار گرفتند. - در مراسم تشییع جنازه او که در کلیسای سنت مارتین برگزار میشد، هیچ لحظهای تاثیرگذارتر از زمانی که ویولون نوای «همچنان که زمان میگذرد» را نواخت، نبود. (ترانهای که نشانه عشق او و همفری بوگارت در فیلم کازابلانکاست). 3 لینک به دیدگاه
paryam 283 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۸۹ قسمتی به یادماندنی از فیلم کازابلانکا را که در آن ترانه «همچنان که زمان میگذرد» را میتوانید در ببینید یا از برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام یا برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام دانلود کنید. - هیچکاک در آخرین دیدار از ترس مرگ زودهنگام او گریهاش گرفت. برگمن که به خاطر سرطان در شرف مرگ بود به هیچ گفت: «اما مطمئنا تو هم زمانی خواهی مرد، هیچ، همه ما میمیریم.» او بعدها گفت که بنظر میرسد آن جمله سلامتی او را به همراه داشته است و خداحافظی تلخ و شیرینی انجام داده است. هیچکاک در سال ۱۹۸۰ مرد و برگمن دو سال دیرتر از او از دنیا رفت. - از کار کردن با گری کوپر لذت میبرد، چون که در برابر او لازم نبود کفشهایش را دربیاورد (قد اینگرید نسبت به قد اغلب ستارههای مرد آن دوران زیادی بلند بود). - منشی هیئت داوری جشنواره کن، کریستین ژوسپین، ستارههای متفاوتی را در جشنواره به یاد میآورد و میگوید که تاثیربرانگیزترین آنها بازگشت برگمن در سال ۱۹۷۳ بعنوان رییس هیئت داوران جشنواره بود. ژوسپین میگوید: «هر شب وقتی او به نمایشهای شبانه میآمد مردم میایستادند و برایش دست میزدند و تشویقش میکردند، هر شب. من ندیدهام برای کس دیگری این اتفاق بیافتد.» - کری گرانت به یاد میآورد که یک روز صبح اینگرید سر صحنه آمد، ولی مشخصا حواسش آنجا نبود: «ما صحنه را دوباره و دوباره گرفتیم، اما او یکجوری توی خلسه بود. آنجا نبود. اما هیچکاک چیزی نمیگفت. او فقط کنار دوربین نشسته بود و سیگار میکشید. بالاخره حول و حوش ساعت ۱۱ صبح در چشمان اینگرید دیدم که دارد برمیگردد. برای اولین بار در آن روز صبح دیدم که همه چیز درست شد و هیچکاک گفت: «کات». آن وقت هیچ نشست، به اینگرید نگاه کرد و به آرامی گفت: «صبح بخیر اینگرید». - دوست صمیمی نویسنده شهیر، ارنست همینگوی، بود که به او «پاپا» میگفت. همینگوی هم او را در عوض «دختر» خطاب میکرد. 3 لینک به دیدگاه
paryam 283 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۸۹ - ادیت هد، طراح بزرگ و معروف لباس و جواهرات که بسیاری از بازیگرها را سرتاپا “میساخت”، پی برد که در مورد اینگرید برگمن باید همه لباسهایش را به سادهترین شکل طراحی کند و از کمترین جواهرات استفاده نماید. - برگمن اجازه نمیداد دست به سر و صورتش بزنند و حتی برای فیلمی چون زنگها برای که به صدا درمیآید، بی هیچ ادا و اطوار و چک وچانهای حاضر شد موهایش را کوتاه کند. - برگمن با قد ۱ متر و ۸۰ سانتیاش از بسیاری از بازیگران زن و مرد فیلمهایش بلندقدتر بود. وقتی یکی از تهیهکنندههایش از او خواست که کفش پاشنهبلندش را به پا نکند، برگمن توضیح داد که معمولا کفشهایش تخت است. بازیگران مرد کوتاهقدتر مثل بوگارت مجبور بودند «کفی»هایی در کفشهایشان بگذارند تا در مقابل او کم نیاورند. - برگمن نخستین کار بزرگ هالیوودیاش را خیلی اتفاقی بدست آورد: یک زن و مرد سوئدی برای پسرشان که در نیویورک آسانسورچی بود، از اینتر متزو تعریف میکردهاند. آسانسورچی از فیلم برای یکی از ساکنان عمارتی که در آن کار میکرده، تعریف میکند و این ساکن عمارت هم از قضای روزگار یکی از «شکارچیهای استعداد» بوده که برای دیوید اُ.سلزنیک، تهیهکننده مستقل کار میکرده است. - وقتی برگمن با ارنست همینگوی ملاقات کرد تا درباره نقشش در زنگها برای که به صدا درمیآید صحبت کنند، همینگوی به او هشدار داد که اگر میخواهد نقش را از آنِ خود کند، باید موهایش را کوتاه نماید و برگمن هم پاسخ داد: «مو که هیچ، برای تصاحب این نقش حاظرم سرم را هم بزنم!» کوتاهی موی برگمن در این فیلم نقش پرمعنایی در تاریخ سینما بازی کرد: مکس استاینر سازنده موسیقی متن کازابلانکا، سران استودیوی وارنر را راضی کرد که به وی اجازه بدهند تا ترانه جدیدی برای کازابلانکا بنویسد. ولی نوشتن و فیلمبرداری یک ترانه جدید میطلبید که برگمن را از سر فیلم زنگها برای که به صدا درمیآید به استودیو بیاورند و سکانس کافه ریک را دوباره بگیرند. اما آرایشگرهای استودیو نمیتوانستند آن آرایش موی قبلی برگمن را با کلاه گیس یا هزار ترفند و حقه با دوران فیلمبرداری کازابلانکا هماهنگ کنند و بنابراین فیلمبرداری صحنههای جدید لغو شد و ترانه As the Time Goes by در فیلم باقی ماند. بد نیست که یکی از سکانسهای به یادماندنی کازابلانکا را که یکی از صحنههای به یادماندنی سینما هم هست، ببینید. جایی که «الزا» با بازی برگمن از «ریک» با بازی بوگارت، خداحافظی میکند: – برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام – برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 2 لینک به دیدگاه
paryam 283 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۸۹ خودش گفته: - سرطان کسی را میکشد که سرنوشتش را قبول ندارد، کسی که بلد نیست با آن زندگی کند و فقط زمان کمی را که باقی مانده نابود میکند. - بازیگری بهترین داروی جهان است. اگر احساس خوبی دربارهاش نداشته باشید، به این خاطر که دائم به فکر چیزی مشغول میشوید که مال شما نیست، از بین میروید. ما بازیگران آدمهای خوشبختی هستیم. - داشتن یک خانه، همسر و بچه باید برای زندگی هر زنی کافی باشد. این همان چیزی است که ما با آن معنی پیدا میکنیم، مگر نه؟ اما هنوز هم معتقدم هر روز زندگی، یک روز ازدست رفته است. همان طور که فقط نیمی از من زنده است. نیم دیگر در یک کیف، فشرده و خفه شده است. - من فیملهای زیادی کار کردهام که خیلی هم مهمتر بودهاند، اما تنها آدمی که همیشه میخواهند دربارهاش صحبت کنم، بوگارت (در کازابلانکا) است. - مهم نیست که تو واقعا گریه کنی. مهم این است که تماشاگران فکر کنند تو داری گریه میکنی. - خودت باش. جهان، اصل را ستایش میکند. - در پاریس وقتی کازابلانکا به نمایش درآمد، آنها زیاد از آن استقبال نکردند. دیدگاه سیاسیاش را دوست نداشتند. فیلم به سرعت جمعآوری شد و هیچ وقت هم به تلویزیون فروخته نشد. چند وقت پیش، آن را مثل یک فیلم جدید در ۵ سینمای پاریس به نمایش درآوردند. نمایش افتتاحیهاش را جشن گرفتند و مردم دیوانهاش شدند. - من خجالتیترین آدمی هستم که تا بحال وجود داشته، اما شیری درونم دارم که هیچوقت خفه نمیشود. - زمان کوتاه شده است؛ اما هر روزی که من با این سرطان میجنگم و زنده میمانم، برایم یک پیروزی است. - از پیری نمیترسم، چون همه ما پیر میشویم. اگر من تنها آدم بودم، میترسیدم. اما همه در یک کشتی هستیم و تمام دوستانم با من میآیند. همه ما به سمت پیری حرکت میکنیم. اینکه چند سال باقی مانده نمیدانیم. فقط باید قبولش کنیم. - از کارهای که کردهام پشیمان نیستم. فقط از کارهایی پشیمانم که انجام ندادهام. - تا ۴۵ سالگی میتوانم نقش زنان عاشق را داشتهباشم. بعد از ۵۵ سالگی میتوانم نقش مادربزرگها را داشته باشم. اما این ده سال میانی برای یک بازیگر زن خیلی سخت است. - یادم میآید که (در هالیوود) یک روز کنار استخر نشسته بودم و ناگهان اشکهایم روی صورتم جاری شد. چرا من آن قدر ناراحت بودم؟ من موفق شده بودم. امنیت داشتم. اما این کافی نبود. من از درون منفجر شده بودم. (بعد از اینها بود که با روبرتو روسلینی بلند شد و از هالیوود رفت تا زندگی دیگری را تجربه کند.) - (به دخترش ایزابلا روسلینی درباره بازیگری) آنرا ساده بگیر. صورتت را همینطور معمولی نگه دار، موسیقی و داستان پرش میکنند. - تنها راه جوان ماندن این است که به پیمودن همان راهی که دارد شما را میبرد ادامه دهید. این کار حسابی برای من جواب داد. بعد وقتی یکی از کارهایت تمام شد، استراحت کن و از آن لذت ببر. 3 لینک به دیدگاه
paryam 283 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۸۹ فیلمهای مهم کازابلانکا (۱۹۴۲)، چراغ گاز (۱۹۴۴)، زنگهای سینتمری (۱۹۴۵)، طلسمشده (۱۹۴۵)، بدنام (۱۹۴۶)، استرومبولی (۱۹۵۰)، اروپای ۵۱ (۱۹۵۲)، سفر به ایتالیا (۱۹۵۳)، آناستازیا (۱۹۵۶)، قتل در قطار سریعالسیر شرق (۱۹۷۴)، سونات پاییزی (۱۹۷۸). - اینتر متزو (۱۹۳۹): برگمن که در تعدادی فیلم صامت و ناطق در سوئد از جمله همین فیلم (۱۹۳۷) بازی کرده بود، در اینجا در بازسازی فیلم سوئدیاش در نقش پیانیست زیبایی ظاهر شده که دلباخته ویولونیست معروفی (لزلی هاوارد) میشود. - کازابلانکا (۱۹۴۲): نمونه بارز درامهای رمانتیک جنگ جهانی دومی با شرکت بوگارت و برگمن که در اینجا یک «جادوی سینمایی» خلق کردهاند: این دو زمانی در پاریس دلباخته یکدیگر بودهاند و حالا «بوگی» کافه ریک را در کازابلانکا میگرداند و برگمن با پل هنرید یکی از رهبران جبهه مقاومت فرانسه ازدواج کرده است. - چراغ گازی (۱۹۴۴): اقتباس سینمایی جورج کیوکر از نمایشنامه پاتریک همیلتون درباره زن تازه ازدواج کردهای در دوره ملکه ویکتوریا که شوهر بیرحمش (شارل بوایه) سعی میکند که او را مجاب کند که دارد عقلش را از دست میدهد. برگمن اولین اسکارش را به خاطر ایفای نقش زنی در مرز دیوانگی برد. - بدنام (۱۹۴۶): دومین همکاری برگمن با آلفرد هیچکاک و نخستین کار مشترکش با کری گرانت، حکایت دختری است که با یک نئونازی (کلود رینز) ازدواج میکند تا بتواند جاسوسیاش را بکند. گرانت نقش ماموری آمریکایی را دارد که برگمن را به استخدام خود درمیآورد. - آناستازیا (۱۹۵۶): بازگشت پیروزمندانه برگمن به هالیوود پس از تبعیدی خودخواسته در اروپا و ازدواجش با روبرتو روسلینی. برگمن دومین اسکارش را به خاطر ایفای نقش زنی برد که احتمال میدهند دختر نیکلا، تزار روسیه باشد. - اگر میخواهید با زندگی برگمن بیشتر آشنا شوید، توصیه می کنم کتاب «اینگرید برگمن، داستان زندگی من» را که نشر قطره با ترجمه آنتونیا شرکا منتشر کرده بخوانید، کتاب مفصل و جالبی است. منبع: مجله دنیای تصویر 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده