رفتن به مطلب

باروک


ارسال های توصیه شده

این مقاله مربوط به جناب دکتر جهانشاه پاکزاد بوده و بنده تنها عکس های آن را حذف کرده و بقیه ی مطالب عیناً آمده است.

باروک

فهرست

شرایط اجتماعی و اقتصادی

شرایط سیاسی ـ حکومتی

شرایط اعتقادی

شهر سازی دوره باروک

ویژگی­های عناصر اصلی شهرهای باروک

1ـ خیابان

2ـ میدان

3ـ باغسازی

معرفی شهرهای باروک

رم

هاناو

فرویدن اشتارت

ورسای

کارلسروهه

شرايط اجتماعي - اقتصادي

در قرن شانزدهم جمعيت شهري اروپا كه در آغاز قرن 5/2 درصد كل جمعيت بود به 5 درصد آن رسيد. در هلند و بلژيك (اراضي سفلي) اين نسبت به 15 درصد رسيد (مك‌ايودي قرون جديد، 1364: 56).

در طي قرن شانزدهم، بورژوازي اروپا پيوسته ثروتمندتر شد. سفرهاي اكتشافي، بازارهاي جديدي را گشود و غارت و استخراج طلا و نقره به اسپانيا و ديگر مناطق سرازير شد. اين سيل نقره باعث تورم شديد در اسپانيا شده ولي هلندي‌ها را به رشد تجاري فوق‌العاده‌اي رساند.

هزينه بالاتر كالاها و خدمات در ايتاليا نمي‌توانست با تجارت شمال اروپا رقابت كند. نوع كالاهاي تجاري در طي قرن شانزدهم تغيير عمده‌اي نكردند. اما برخي از منابع تأمين آن تغيير يافت. مركز توليد شكر كه در ابتدا در مناطق مديترانه‌اي كشت مي‌شد. به برزيل منتقل شد. حجم ادويه‌اي كه وارد اروپا مي‌شد در طول قرن دوبرابر شد، ولي فقط نيمي از آن از طريق ونيز وارد شد. توليد ذغال سه برابر شد. در اول قرن نسبت توليد در بلژيك و بريتانيا 2 به 1 بود، ولي در آخر قرن انگليسي‌ها دوبرابر بلژيكي ها توليد مي‌كردند.

در قرن هفدهم، آنچه پيش از آن، مورد استفاده چند خانواده اشرافي بود، اينك به صورت كالاهاي متداول مصرفي همه طبقات ثروتمند درآمده بود (مانند شكر، چاي، ادويه، توتون و . ). دامنه بازرگاني با كالاهاي مستعمراتي گسترده شد و به زودي در انحصار چند شركت سهامي بزرگ درآمد. كمپاني هند شرقي هلند، كمپاني هند شرقي و شركت خريد هادسن در بريتانياي كبير و شركت هند شرقي در فرانسه (مندل، 116:1359). توليد در مستعمرات آمريكايي ، نياز به نيروي كار ارزان داشت. سرمايه‌داري اروپا در قرن هفده و هيجده، برده‌داري را دوباره احيا نمود. آنها با حمله به سواحل آفريقا و اسارت ميليون‌ها سياه‌پوست به تجارتي سود‌آور دست يافتند. به عنوان مثال فقط در بين سال‌هاي 28 تا 60 قرن هيجدهم، 203 هزار برده توسط كشتي‌هايي كه از بندر لوهاور (فرانسه)‌ حركت مي‌كردند، فروخته شد. و يا برده‌فروشان ليورپول از 1783 تا 1793م، سيصد هزار برده را فروختند (همان مأخذ). برده‌داري فقط به مرزهاي خارج از اروپا و اقوام غيراروپايي ختم نمي‌شد، بلكه هم­زمان با رشد سرمايه‌داري در كشاورزي، برده‌داري در لهستان نيز توسط سرمايه‌داري ايجاد گرديد.

نوآوري‌هاي گوناگون در قرون پانزده تا هفده در زمينه فنون توليد، بازدهي كار را بالا برده بود. در قرون هفده و هيجده توليد كوچك قرون وسطايي ديگر جوابگوي رشد صنعت و تجارت نبود. گيلدها نيز خود به مانعي در جهت رشد فنون تبديل شده بودند. آنها از پيشرفت سريع فنون و يا ثروتمند شدن سريع برخي از اعضاي خود مضطرب شده، جلوي آن را مي‌گرفتند. اين موضوع درباره صنايع پارچه‌بافي كه از مدت‌ها قبل مي‌بايستي نيازهاي بازارهاي رو به گسترش داخلي و خارجي را برآورده گرداند، از همه مشهودتر بود. معذلك در نظام صنعتي ، تدريجاً ويژگي‌هاي تازه‌اي به ظهور رسيد كه تغييرات بزرگي را بوجود آورد. بالا رفتن باز‌دهي كار و افزايش قابل توجه حجم توليد در صنايع مختلف، باعث گرديد تا تقسيم كار در توليد به چندين فعاليت يا شاخه گوناگون صورت ‌پذيرد كه هر كدام تابع گيلد بخصوص شد. به عنوان مثال گيلد بافندگان، ريسندگان و رنگرزان از يكديگر مستقل گرديدند.

در صنعت بافندگي، بازرگانان، به خاطر محدوديت‌هايي كه گيلدها ايجاد مي‌كردند،‌ به روستاها رو آورده و فعاليت‌هايشان را در آنجا متمركز كرده بودند.

بازرگانان به تدريج تهيه مواد خام و سپس ابزار توليد را خود به­عهده گرفته و در اختيار روستاييان قرار مي‌دادند و سرانجام خود مستقيماً به امر نظارت بر توليد پرداختند. تمركز فعاليت‌هاي توليدي در كارگاه‌هاي خود سرمايه‌دار و تحت سرپرستي خودش، از پايان قرن پانزدهم در اروپا شروع شده بود و تا قرن هيجدهم ادامه يافت. اين نوع توليد را مانوفاكتور كه از اصطلاح لاتيني (من با دست مي‌سازم) مشتق شده است، مي‌ناميدند. اگر سرمايه‌دار تشخيص مي‌داد كه تمام كارها يعني فعاليت‌هاي لازم براي توليد يك كالا بايد مستقيماً در كارگاه‌هايي انجام گيرد كه تحت سرپرستي خود او هستند، اين كارگاه را مانوفاكتور متمركز مي‌ناميدند و از طرف ديگر اگر او كارگراني را اجير مي‌كرد كه در كارگاههاي خودشان كار مي‌كردند، اين گونه مانوفاكتورها را مانوفاكتور پراكنده مي‌ناميدند. نوع سوم مانوفاكتوري بود كه قسمتي از كارها در كارگاه‌هاي متعلق به خود صنعتگران انجام مي‌گرفت و قسمتي ديگر در كارگاه‌هاي متعلق به سرمايه‌دار و با نظارت و مديريت خود او (نچكينا، 258:1353).

ايجاد مانوفاكتورها و استفاده از بخشي از جمعيت روستاها براي توليد صنعتي، عملاً سرمايه‌داري را تقويت كرده و روستا را با صنعت و روابط سرمايه‌داري آشنا نمود. هر چند كار صنعتي براي روستاييان كمك خرجي نيز به­حساب مي‌آمد، ولي فقط جنبه‌اي مثبت نداشت. به عنوان مثال، بسياري از مالكان انگليسي كه از توليد پشم به عنوان ماده اوليه پارچه سود مي‌بردند، سعي كردند تا مراتع خود را با حصاركشي و سلب حقوق كشت از سرف‌ها و با تبديل مزارع آنها به مراتع، به سود خود بيافزايند. اين موضوع به بي‌خانماني بسياري از روستاييان منجر گرديد. توماس مور، آرمان­گراي معروف سده شانزدهم، در اين باره جملة معروفي به شرح زير دارد: "گوسفندها آدم مي‌خورند" در اواسط قرن هيجدهم، كشاورزان در انگلستان به عنوان يك طبقه اجتماعي از ميان رفته بودند. زمين در دست اشراف يا زمينداران بزرگ بود كه يا آن را اجاره مي‌دادند، يا با استفاده از كارگران مزدور به كشت و برداشت مي‌پرداختند. فئوداليسم انگلستان بدين طريق وارد صحنه توليد و روابط سرمايه‌داري شد. اشراف در كشورهاي ديگر يا اين راه را انتخاب كرده و يا بر روش توليد سنتي پافشاري كردند. آنهايي كه به جبر زمانه توجه نكردند، يا ورشكست گرديدند، يا در رقابت با توليد سرمايه‌داري چنان تضعيف شدند كه نتوانستند بودجه لازم جهت حفظ قدرت سياسي اجتماعي خود را تأمين نموده، منقرض گرديدند.

جنگ‌هاي طاقت‌فرساي قرون هفدهم و هيجدهم ميان دول فئودالي از يك­طرف، اشراف و ريخت و پاش اشرافي آنان از طرف ديگر، دولت‌هاي مزبور را بارها به ورشكستگي و گرفتن وام از تجار و سرمايه‌داران بزرگ كشانده بود. دولت‌هايي كه در ظاهر سعي مي‌نمودند تا با تجمل ، شكوه دولت‌هاي استبدادي خود را به معرض تماشا گذارند، از لحاظ اقتصادي چنان توخالي شده بودند كه در قرن نوزدهم، تك‌تك يا چندچند، مجبور به واگذاري قدرت خود گرديده، تسليم سرمايه‌داري گرديدند.

شرايط سياسي ـ حكومتي:

در قرن هفدهم ، با رشد روابط سرمايه‌داري، دو كشور توانستند خود را از مدار فئوداليسم خارج گردانند، هلند و انگلستان. ولي بقيه كشورهاي اروپايي به آتش استبداد افتادند.

هلند و بلژيك آن زمان كه تحت تسلط اسپانيا بودند، به اراضي سفلي اسپانيا معروف بودند، دامپروري، ماهي­گيري و كشتي‌سازي رونق داشت و آنتورپ به يكي از مهم­ترين مراكز تجارت بين‌المللي تبديل شده بود، اختلاف بين اقتصاد سرمايه‌داري اين كشور با اسپانياي فئودالي روزبروز بيشتر گرديد. بورژوازي هلند به نهضت ديني‌ پروتستان پيوسته بود. در صورتي كه در اسپانيا، كاتولي‌سيسم و تفتيش عقايد غوغا مي‌كرد، روابط فئودالي و عقب‌مانده اسپانيا در حدي نبود كه اين جامعه بتواند يك شبه به ملتي بازرگان تبديل شود. سرازير شدن نقره از مكزيك و پرو به اسپانيا نه فقط نتوانست صنعت اسپانيا را تقويت نمايد، بلكه باعث تورم نيز شد. تورم موجود، هزينه توليد كالاهاي اسپانيايي را بالا برده، امكان رقابت آن را با توليدات ارزان‌تر "اراضي سفلي" از بين برده بود. اهالي ساكن اراضي سفلي كه اكثراً بازرگان و دريانورد بودند، حاضر به تمكين در مقابل حكومت اشغالگر اسپانيولي نبودند. چند دهه شورش و مقاومت،‌ باعث تجزيه كشور شد و هلند توانست در سال 1606 ميلادي به استقلال رسد، در صورتي كه بلژيك در سلطه اسپانيا باقي ماند.

اين آزادي، آمستردام را تبديل به تندرشد‌ترين شهر اروپا و هلند را تا نيمه قرن هفدهم به مهمترين قدرت تجاري دريايي در شمال اروپا نمود.

در زماني كه شمال اروپا ثروتمند مي‌شد، ايتاليا در جا مي‌زد و حتي ناوگان دريايي ونيز نيز با هلند قابل رقابت نبود. در آن زمان ايتاليا تحت تسلط پادشاهي اسپانيا بود و تكه‌تكه شده بود.

انگلستان در ابتداي قرن هفدهم توسط خاندان استوارت اداره مي‌شد. اين كشور از قرون وسطي داراي پارلماني بود كه در اداره امور شركت داشت. اختلاف بر سر تصويب ماليات‌هاي جديد باعث تنش شديدي ميان پادشاه و پارلمان شد كه نهايتاً منجر به انحلال پارلمان در سال 1629 توسط پادشاه گرديد. در ايرلند و در اسكاتلند شورش‌هايي وجود داشت. در آن زمان عقايد و نظرات كالوين به شكل اسكاتلندي خود يعني اصول و عقايد كليساي پرسپيتري حتي در انگلستان نيز ريشه دوانده بود. با آنكه براي مقابله با شورش‌ها، يك پارلمان جديد افتتاح گرديد، ولي پارلمان با مقاومتي شديدتر از قبل خواستار محدود كردن اختيارات شاه شد. اين پارلمان نيز منحل شد ولي شاه مجبور گرديد كه بعد از چندي پارلمان جديدي را تحمل كند. اين پارلمان كه تا مدت دوازده سال منحل نشد، دادگاه هاي كليسايي و حق جمع‌آوري عوارض كشتي توسط شاه را لغو كرد.

اختلافات چنان بالا گرفته بود كه پادشاه در سال 1642 عليه پارلمان اعلان جنگ داد.

طرفداران پادشاه را زمين‌داران فئودال در منطقه عقب افتاده شمال غرب كشور تشكيل مي‌دادند. در صورتي كه بورژوازي، نيروي دريايي و آن عده از اشراف كه با بورژوازي منافع مشترك داشتند، در جنوب شرق انگلستان و شهر لندن پشتيبان پارلمان بودند ، كليساي انگلستان از پادشاه حمايت مي‌كرد، در حالي كه پوريتان‌ها و پرسپيتري‌ها از پارلمان دفاع مي‌كردند. حزب بورژوازي ثروتمند كه پرسپيتري (كالوينيست) بود و حزب اشراف و بورژوازي پايين حزب استقلال‌طلب ناميده مي‌شد. ادامه جنگ و عدم موفقيت ارتش‌هاي هوادار پارلمان، باعث قدرت‌مند شدن استقلال‌طلبان و رهبر آنها، اوليور كرامول (1599-1658م) كه يك خرده مالك بود، گرديد. او ارتشي از كشاورزان، صنعتگران و نمايندگان بورژوازي پايين در كنار هواداران سرسخت و متعصب نظريات كالوين تشكيل داد. اين ارتش توانست سلطنت‌طلبان را سركوب نمايد. پادشاه به خيانت محكوم شد، در سال 1649 شاه را گردن زدند و انگلستان را كشوري جمهوري اعلام كردند.

كرامول كه در سال 1654 به رهبر بلامنازع كشور تبديل شده بود. در دوران حكومت خود نه فقط با عناصر سلطنت‌طلب، بلكه با مساوات‌طلبان نيز مبارزه نمود. او شورش‌هاي ايرلند و اسكاتلند را سركوب كرده و اين كشورها را براي هميشه به انگلستان منظم ساخت.

كرامول در سال 1658م در اوج قدرت درگذشت. اما طبقه حاكمه جديد يا بورژوازي كه از موج انقلاب جديد مي‌هراسيد، نخست چارلز دوم و سپس جيمز دوم را به سلطنت برگزيد و حكومت پادشاهي را از نو استقرار بخشيد.

اين وقايع كه مي‌توان آن را انقلاب بورژوازي انگليس ناميد، آخرين بقاياي فئوداليسيم را در كشور از ميان برداشت و سلطنت مشروطه را جايگزين استبداد نمود. اختيارات پادشاه توسط پارلمان تعيين مي‌شد و وزيران از ميان حزب اكثريت پارلمان ، انتخاب مي‌شدند و در برابر پارلمان مسئول بودند.

انگلستان در سده شانزدهم بر اسپانيا، درسده هفدهم بر هلند و در سده هجدهم بر فرانسه پيروز شد. اين افزايش قدرت نه فقط اين كشور را به بزرگترين قدرت استعماري و اقتصادي آن دوران تبديل كرد، بلكه زمينه تغيير و تحولاتي ژرف گرديد كه به انقلاب صنعتي معروف شد.

انقلاب انگلستان در دوران اوج‌گيري حكومت مطلق سلطنتي لويي چهاردهم در فرانسه به وقوع پيوست.

لويي چهاردهم كه در سال 1643م فقط پنج سال داشت به سلطنت رسيد. در سال 1661 زمام حكومت را به دست گرفت و بيش از نيم قرن بر فرانسه حكومت كرد. نقل قول معروفي از وي به جاي مانده است كه وي خود را وزير خويشتن مي‌دانست. گفته ديگر وي “دولت منم” انعكاسي از وضعيت فرانسه آن روز است. پادشاه و اطرافيانش از چنان قدرتي برخوردار بودند و با چنان تجملي زندگي مي‌كردند كه به گمانشان حيات اين دولت بزرگ با تالارها و مجالس پرشكوه دربار آغاز گرديده و به همان‌ها نيز ختم مي‌شود (نچكينا، 312:1357).

در دوران حكومت لويي چهاردهم، فرانسه دائماً با اسپانيا، هلند، انگلستان، سوئد و اتريش در حال جنگ بود و به نيرومندترين قدرت نظامي اروپا تبديل گرديد.

لويي چهاردهم در سال 1715م درگذشت و درباريان از ترس شورش مردم، تشيع جنازه‌اش را در خفا انجام دادند.

دوران لويي پانزدهم (1715-1774م) با وضعيت بحراني‌تري مواجه گرديد. حكومت، استبدادي بود و ريخت و پاش فئوداليته به اوج خود رسيد. يگانه منبع درآمد اشراف انگل، استثمار كشاورزان و اخذ ماليات از بورژوازي بود. وضع روستائيان روزبروز وخيم‌تر شده، نارضايي بورژوازي بيشتر مي‌شد. اوج اين نارضايي بورژوازي و مردم را مي‌توان در نوشته‌هاي فلسفي. سياسي، اقتصادي و ادبيات سده هيجدهم كه به عصر روشنگري معروف شد مطالعه نمود. قرن هيجدهم فرانسه پر از شورش‌ها و اعتراضات مردمي است. اوج نارضايتي در زمان لويي شانزدهم و در سال 1789 به انقلاب كبير فرانسه انجاميد كه فئوداليسم و حكومت استبدادي را در فرانسه ريشه‌كن كرد.

اروپاي مركزي نيز كه قلمروي فئودال‌هاي آلماني بود با بحران شديدي روبرو بود.

نخستين قيام ضد فئودالي بزرگ درآلمان در قرن شانزدهم آغاز شد. اين انقلاب ابتدا اعتراضي بود عليه كليساي كاتوليك. كليسا از هرج و مرج سياسي دوران متلاشي شدن امپراطوري آلمان و تقسيم شدن آن به ده‌ها ايالت كوچك استفاده كرده و آلمان را به سرچشمه اصلي درآمدهاي خود تبديل كرده بود. ظهور مارتين لوتر(1546-1483م) درآلمان و اعتراضات او عليه توقعات مالي بيش ازحد كليسا و عليه پاپ‌ها، جنبش عظيمي را در سراسرآلمان ايجاد و حمايت توده‌هاي وسيعي از مردم را به خود جلب كرد. لوترخواهان از بين بردن تجمل در كليسا شده و خواستار عدم تبعيت كليسا از حكومت‌هاي دنيوي بود، ماحصل اين جنبش از لحاظ سياسي، تقسيم مناطق آلماني‌نشين به سيصد دوك‌نشين بود. پادشاهي اسپانيا در قرن شانزدهم توانسته بود با قدرت نظامي خود نه فقط اسپانياي امروز را، بلكه هلند، بلژيك و بخش عمده‌اي از ايتاليا را به زير پرچم خود درآورد. آنها حتي به شمال آفريقا نيز حمله كرده، به بهانه جنگ مسيحيت با كفار، سعي در اشغال آنجا داشت. ولي موفقيت آن بسيار كم بود. شرق اروپا نيز بين دو قدرت عثماني در جنوب شرق و لهستان در شمال شرق تقسيم شده بود. سراسر قرن شانزده و هفده مملو از جنگ‌هاي متعددي ميان قدرت‌هاي اروپايي است، كه نه فقط آنها را تقويت نمي‌كرد، بلكه به تضعيف اقتصاد فئودالي آنها نيز مي‌انجاميد.

شرايط اعتقادي

 

قرن شانزدهم، عصر اعتراض‌هاي مذهبي و اصلاحات ديني بود. جوامع شهري، تعاليم كليساي كاتوليك را در تضاد با رشد و توسعه خود مي‌ديدند. به همين خاطر مخالفت‌هاي خود را با اين تفكرات اعلام مي‌نمودند. جنبش‌هاي مذهبي زيادي سربر آوردند كه مهمترين آنها، جنبش لوتري و آنابابتيسم در اروپاي مركزي، كالوينيسم ابتدا در فرانسه، بعدها در هلند و اسكاتلند و جنبش سوينگلي[1] در سوئيس بود. امروزه مذاهب مسيحي ناشي از اين جنبش‌ها را به علت اعتراض‌شان، جنبش معترض يا پروتستان مي‌نامند. علل اين اعتراضات را مي‌بايستي در تعاليم كليساي كاتوليك و رشد و توسعه فرهنگ شهرنشيان جستجو كرد.

از قرن پانزدهم، كليساي كاتوليك براي جبران هزينه‌هاي خود، “فروش عفو” را به شكل زننده‌اي رشد داده بود. لازم بود تا هر موجود زنده‌اي، براي بخشايش گناهان خود، مبلغي به كليسا پرداخته، تا جايگاهي در بهشت براي خود تأمين نمايد. اين موضوع نه فقط باعث مي‌گرديد تا بهترين جاهاي بهشت به ثروتمندان و اشراف برسد، بلكه بخشي از ثروت رايج را از مدار توليد خارج نموده، به صندوق كليسا و خرج‌هاي غيرمنطقي‌اش سرازير نمايد.

كليساي كاتوليك براي خود حكومتي دنيوي تدارك ديده، كاردينال‌ها در قصرها زندگي مي‌كردند، و كليساها به مراكزي مجلل و پرزرق و برق تبديل شده بودند. پاپ‌ها نه فقط رهبري معنوي دنياي مسيحيت را بعهده گرفته بودند، بلكه سعي داشتند در كسب قدرت مادي و دنيوي، درباري سرآمد خاندان‌هاي پادشاهي باشند.

رابطه مالي متقابلي بين كليسا و اشراف بوجود آمده بود. كاردينال‌ها با قبول رشوه، بر انتخاب يا سرنگوني يك پادشاه مهر تأييد مي‌زدند، دولت‌هاي دنيوي، در امر انتخاب پاپ از قدرت سياسي نظامي و مالي خود استفاده مي‌نمودند. توده روستايي نيز با اعتقاد به “تقدير” و ظهور مجدد حضرت مسيح، بي‌اعتنايي شديدي نسبت به مالكيت نشان داده و يا اشتراكي بودن آن را طلب مي‌كرد. اين موضوع نه به نفع بورژوازي بود و نه مطابق با تعاليم اوليه مسيحيت.

در آلمان راهبي از فرقه آگوستين‌ها به نام لوتر به مخالفت‌ با “فروش عفو” و دخالت واتيكان در عزل و نصب‌هاي دنيوي پرداخته بود و به اعتدال فرا مي‌خواند، و كالوين فرانسوي نيز بر فساد و سست‌انديشي فرد حمله مي‌كرد. اصلاح دين از آن جهت شاهزادگان را جلب مي‌كرد كه سازماني را كه طالب وفاداري بود و پول را به خارج (واتيكان) مي‌فرستاد منحل مي‌كرد و به جاي آن سازماني ديگر مي‌نشاند كه كوچك­تر و مطيع‌تر بوده، وجوه اضافي را به خزانه شاهزاده رد مي‌كرد (مك‌ايودي، 1364: 52 ). بورژوازي نيز بدان اميد داشت كه پول در منطقه مانده، در توليد و توزيع خرج گردد. روستاييان نيز اميدوار بودند، با اعتدال مورد موعظه لوتر از فشارهاي فئودال‌ها كاسته شده، ركن ديگر فئوداليسم، يعني كليساي كاتوليك تضعيف گردد. رشد اوليه اصلاح‌گري سريع بود. تا نيمه قرن شانزدهم، ثلث شمال شرقي آلمان، انگلستان، پادشاهي‌هاي اسكانديناوي و متصرفات شواليه‌هاي توتونيك و ليووني در درياي بالتيك را فتح كرده بود.

در سوييس و دو ثلث ديگر آلمان (به استثناي هابسبورگ) نيز وضع اصلاح­گران خوب بود. در فرانسه، ايتاليا و اسپانيا نيز طرفداران زيادي پيدا كرده بود. هلند و اسكاتلند نيز ديرتر، ولي قاطعانه‌تر به اين نهضت پيوستند.

مركزيت كليساي كاتوليك، دولت‌هاي فرانسه و اسپانيا، مستأصل از اين جنبش به تفتيش عقايد و سركوب مخالفان پرداختند. هر چند نتوانستند، ايالات از دست رفته را بازگردانند، ولي خطر گسترش معترضين را در جنوب اروپا و فرانسه دفع كنند. بسياري از اقليت‌ها به مناطق همكيش يا به آمريكا مهاجرت كردند.

سركوب جنبش دهقاني در آلمان منجر به اصلاحات سطحي در مذهب شد و تفتيش عقايد و سركوب پروتستان‌ها در اسپانيا،‌ فرانسه و ايتاليا به دستگاه پاپ اعتماد بنفسي را اعطا كرد كه جنبشي ضد اصلاح‌گرايانه را در اواخر قرن آغاز نمايند. در هر صورت جنبش معترضين و اصلاح‌گران، شكافي بزرگ در ميان اقوام اروپايي ايجاد كرد كه به مناطق كاتوليك‌نشين و پروتستان‌نشين معروف شدند. اصلاح ديني نه فقط باعث گرديد كه اروپا به دوران جديد وارد گردد، بلكه مبنايي براي رشد هر چه سريع‌تر اقتصاد سرمايه‌داري در مناطق پروتستان‌نشين شد.

حاصل اين جنگ هاي آييني اجتماعي، ايجاد دو دولت دموكرات هلند و انگلستان، و چند قدرت استبدادي، مانند اسپانيا،‌ فرانسه و اتريش كاتوليك، و آلمان نيمه پروتستان در قرن هفدهم و هيجدهم بود.

هر چند فئوداليسم اروپايي توانست سلطه فكري خود را بر بخش عمده‌اي از اروپا به صورت حكومت‌هاي مطلقه حاكم گرداند، ولي نمي‌توانست جلوي رشد و توسعه تفكرات جديد را سد نمايد. متفكرين بورژوا در ادامه طبيعت‌گرايي دوران رنسانس ، به فلسفه كه زبان پيچيده‌تري داشت روي آورده، بنيان فلسفه‌اي دنيوي را گذاشتند. فلاسفه‌اي كه در قرن هفده تا نوزده بنيان تفكر مدرن را گذاشتند، با اكثريت مطلق يا آلماني بودند يا فرانسوي.

دكارت، اسينوزا، لايب نيتس، ولتروروسو ، كانت و هگل در دوران استبداد به تفكر پرداخته و نظريه‌پردازي مي‌كردند نه در شرايط نيمه دموكراتيك هلند و انگلستان. شايد هم رابطه‌اي مستقيم ميان فشار سياسي و تفكرات بنياني فلسفي وجود داشت. فئوداليسم و كليساي كاتوليك سعي در خاموش كردن اعتراضات داشت، ولي باعث گرديد كه بورژوازي با كمك فلسفه، هر چند ديرتر، تعاليم، هنجارها و ارزش‌هاي آن را ريشه‌اي‌تر از ميان بردارد.

هر علامت نشانه يك ميليون نفر كاتوليك، پروتستان، ارتودوكس و مسلمانان

در هر صورت با تخفيف سلطه فكري كليسا، به تعداد مردان علم افزوده شد و پروتستان‌ها، با دستيباي فردي به انجيل به زبان خودي، بيش از كاتوليك‌ها بر سواد تأكيد كردند و ثلث اروپاي پروتستان به يقين آموخته‌تر از بقيه جهان كاتوليك آن بود (مك‌ايودي، 1364: 84 ). و جهان انديشه نيز در جهان پديد آمدن خويش، ‌از مراكز باستاني دانش در مديترانه به سوي شمال، يعني وسيع‌ترين و تندرشدترين شهرها و پرتقاضاترين تجارت‌ها، شتافت.

شهرسازي در دوره باروك

 

شهرسازي باروك، نيز مانند هنر و معماري آن كوششي است در تظاهر به شكوه. براي شناخت اين انگيزه مي‌بايستي به چند عامل توجه نمود:

1- وجود حكومت‌هاي مستبد و تسلط سياسي نظامي اشراف برشهر.

2- پيشرفت علوم، تكنيك و شيوع تفكرات فلسفي جديد.

3- انقلاب در هنرهاي تجسمي كه از دوره رنسانس تجسم فضايي را تغييرداد.

1ـ چنانچه در صفحات پيشين شرح داده شد، آلمان پس از جنگ‌هاي داخلي و نهضت لوتري به سيصد دوك‌نشين تقسيم شد و دوك‌هاي پروتستان در شمال و دوك‌هاي كاتوليك در جنوب آن، سرمست از پيروزي بر رعايا و شهروندان مي‌بايستي شكوه و جلال زندگي و حكومت خويش را نشان دهند. آنها نه فقط “حق مدنيت” بسياري از شهرها را فسخ كردند، بلكه براي كنترل بهتر، كاخ خود را به شهر نقل مكان داده، مانند بختكي بر شهر استوار نمودند. ورود كاخ اربابي به شهر موضوعي نو بود، زيرا فئودال‌ها، در قلعه‌هاي خود در ميان املاك و مزارع زندگي مي‌كردند.

در ايتاليا و جنوب اروپا مذهب كاتوليك توانسته بود، حاكميت خود را با كمك تفتيش عقايد و سركوب تفكرات پروتستان حفظ نمايد. از طرفي ديگر مقر پاپ و مركز كاتولي‌سيسم نيز در واتيكان براي هميشه به تثبيت رسيده بود. بخشش‌ها و ماليات‌هاي كليسايي نيز به سوي آن سرازير شده بود. بازسازي با شكوه شهر رم كه در جنگ‌هاي قرون گذشته لطمات زيادي را به خود ديده بود، مي‌بايستي اقتدار پاپ را القا كرده و مؤمنين كاتوليك را تحت‌تأثير قرار دهد. كليسا از دست دادن بخشي از پيراون خود و سرزمين‌هاي شمال اروپا را ناچاراً پذيرفته، در فكر نجات خود و پيروانش در جهان كاتوليك بود.

اواخر قرن شانزده رم تبديل به مركز هنري اروپاي باختري شد ولي مدتي طولاني دوام نياورد. با تضعيف پاپ و دربار وي، مركز هنري به فرانسه منتقل شد كه در قرن هفدهم به قدرتمندترين حكومت استبدادي اروپا تبديل شده بود. ظهور استبداد در اين كشور هم بي‌دليل نبود. مردم فرانسه، خسته از جنگ‌هاي مذهبي طولاني كه به سود كاتولي‌سيسم تمام شده بود، كشتارهاي فجيع و گسترده در جنگ، هرج و مرج و گرسنگي، در آرزوي حكومتي مقتدر بودند، تا به اوضاع كشور سر و ساماني دهد. بورژوازي نيز كه همواره شكوفايي‌اش به هنگام استقرار صلح در كشور است، همواره آمادگي دارد كه به “سياست دست آهنين” رو كند، پشتيباني مشتاقانه خود را نثار حكومت مطلقه كرد (هاوزر، 212:1361). دربار نيز اين پشتيباني را به طرق مختلف پاداش داد.

استبداد ولي به هيچوجه نظم كهن جامعه فئودالي را از ميان نبرد. شاه هنوز احساس مي‌كرد كه به طبقه فئودال تعلق دارد. او خود را “اول نجيب‌زاده كشور” مي‌دانست و مي‌بايست حيثيت لطمه خورده اشرافيت را جبران نمايد. مفاهيم كهن اخلاقي شواليه‌گري مي‌بايست احيا مي‌گرديد. قهرماني و وفاداري، مدارا و تسلط بر نفس، بخشندگي و ادب ، فضيلت‌هايي شمرده شدند كه مي‌بايست تبليغ مي‌گرديد. ولي منظور از قهرماني و وفاداري، تبعيت برده‌وار بود و ادب به طور معمول به معناي “رويداد بد را خويش تعبير كردن” بود. بخشندگي براي آن بود كه ارباب فراموش كند كه كارش به گدايي كشيده است.

براساس رسم باروك، نجيب‌زاده نمي‌بايست احساسات خود را رو كند، او مي‌بايست نشان دهد كه محتاط، خونسرد و قوي است. او نبايد خود را در حضور ديگران شل و رها كند، بويژه در مقابل بزرگتر او نبايد راز خود را فاش كند و بكوشد كه خوشايند باشد و لطف خود را به كاملترين وجه نشان دهد. اين آداب و معاشرت دربار را همان اصولي هدايت مي‌كند كه بر پايه آنها، كاخ‌هاي سلطنتي ساخته و باغ‌هايش آراسته شده‌اند (هاوزر، 214:1361).

اگر تا سال 1661 هنوز آثاري از سبك شخصي يا غيردولتي وجود داشت، مصون نمي‌ماند و حقوق، سازمان اداري، بازرگاني، دين، ادبيات و هنر همه از طرف دولت تنظيم مي‌شد. خواست اين بود كه هنر مانند دولت بايد داراي خصلتي متحدالشكل باشد و بايد مانند حركت سپاه تأثير كمال صوري را القا كند، يعني بايد مانند يك فرمان روشن و مشخص باشد و نظير زندگي هر رعيت در حكومت ، از قواعد مطلقي فرمان برد. هنرمند بيش از هر شهروند ديگري نبايد به ميل و هوس خويش رها شود. او بايد به وسيله قانون و مقررات راهبري شود، تا در بيابان تحميل خويش گمراه شود.

براي تضمين قواعد عام نياز به ايجاد فرهنگستان و سوق دادن آن به سوي دولت بود. اين فرهنگستان‌ها از سال 1664م به بعد نه فقط توجيه‌گر اسطوره نوين پادشاهي و افزودن بر شكوه دربار شدند، بلكه با در دست داشتن كليه امتيازاتي كه يك هنرمند آرزوي دريافتشان را داشت و همه ابزار قدرت را كه براي ترساندن وي لازم داشت، در اختيار گرفتند. انتصابات دولتي، اعطاي عنوان، حق انحصاري در آموزش و پرورش هنري، اعطاي جايزه‌هاي دولتي، تأمين مقرري، اجازه نمايش آثار و شركت در مسابقه‌ها، همگي تحت اختيار فرهنگستان‌ها قرار مي‌گيرد. در اين زمان يك قانون‌نامه ارزش‌هاي هنري ساخته شد كه هرگز در گذشته با چنين وضوح و دقت و مطلقيت تنظيم نشده بود. علاوه بر انحصار آموزش و پرورش هنري،‌ توليد هنري نيز توسط دولت سازماندهي مي‌شد. كُلير (وزير لويي چهاردهم) معماران، نقشه‌كش‌هاي آذيني، نقاشان، مجسمه‌سازان، گوبلن‌بافان، آبنوس‌كاران، ابريشم‌بافان و پارچه‌بافان، ريخته‌گران، برنز و زرگران، كاشي‌كاران و شيشه را دور هم گرد آورده در كارگاه‌هاي سلطنتي، و به دستور شاه به توليد آثار هنري گماشت. اين محصولات را شاه يا به دربارهاي خارجي و شخصيت‌هاي برجسته خارجي هديه داده يا صادر مي‌كردند.

هر چند فرهنگستان‌گرايي نتوانست بيش از چند دهه تفوق خود را در فرانسه حفظ نمايد، ولي الگويي شد براي بسياري از دربارها و دوك‌ها، بويژه دوك‌هاي آلماني تا از دستاوردهاي آن شكوه خود را به معرض ديد عموم گذارند.

2ـ يكي از مهمترين دستاوردهاي فرهنگي دوره باروك، يعني علوم طبيعي جديد و فلسفه نو مبتني بر علوم طبيعي، بر كل توليد هنري با تمام انشعاب‌هاي آن مؤثر بود. كوپرنيك ثابت كرده بود كه زمين گرد خورشيد مي‌گردد. اين كشف انقلابي در تفكر انسان آن دوران بوجود آورد. حاصل اين نظريه‌ نه تنها به معني آن بود كه جهان ديگر گرد زمين و آدمي نمي‌چرخد، بل بدان معني نيز بود كه جهان اصولاً مركزي نداشته و تنها عبارت است از بي‌نهايت اجزاء همگن و هم‌ارزش كه وحدت آنها تنها در اعتبار عام قانون طبيعي متجلي است. انسان متوجه بيكرانگي جهان شده، آن را داراي وحدتي ذاتي دانست. اين جهان داراي نظامي متعاون و متداوم تصور شد كه بر اصلي يگانه سازمان يافته است. او با جذابيتي كه ساعت، به عنوان يك دستگاه مكانيكي كارا و منسجم ايجاد كرده بود، جهان را ساعتي بي‌نقص و كلي منسجم و زنده پنداشت كه از قانون طبيعت پيروي مي‌كند. بر اساس اين برداشت مكانيكي از قوانين طبيعت، هيچ استثنايي مجاز نبود.

از آنجا كه زمين ديگر مركز كائنات، و انسان ديگر هدف و مقصود آفرينش نبوده و به عاملي ناچيز و كم اهميت در جهان واقعي تبديل شده بود، مي‌بايست به كشف قانونمندي‌ها پرداخته، ضرورت‌ها را كشف نمايد. تفكر جديد، نه فقط باعث گرديد كه “ضرورت” جايگزين تفكر قرون وسطايي “تقدير”،‌ به معناي آنكه سرنوشت وي در جايي ديگر و زماني ديگر رقم خورده است، گردد، بلكه جهان‌بيني انسان‌مدارانه وي را بمثابه اشرف مخلوقات و مورد توجه خاص خداوند تغيير داده، سعي نمود تا به عنوان جزيي از جهان متداوم و بي‌پايان، رابطه‌اش را با ديگر اجزاء شناخته و براساس قانونمندي‌هاي آن تنظيم كند. از اين زمان “رابطه” بين اجزاء نيز به دلمشغولي دانشمند و هنرمند تبديل گرديد، از رابطه‌ بين انسان و خدا، رابطه بين فرد و جامعه گرفته تا رابطه بين دو ساختمان يا فضاي شهري مورد بحث قرار گرفت. انسان اين عصر ديگر خداوند را خارج از نظام كيهاني جستجو نمي‌كرد. بلكه خداوند را حاضر در همه جا و همه چيز مي‌دانست و تنها به نيروي خداوندي اعتقاد يافت كه از درون مؤثر واقع مي‌شود. او در واقع به يك همه خدايي رسيده بود. او به جاي ترس از داور كائنات، “از نفحه مستمري كه بر كيهان نافذ است شگفت زده بود” (پاسكال) هنر باروك، ملهم از سكوت ابدي فضاهاي بي‌كران، سرشار از نشان دادن فضاي بي‌پايان و وابستگي متقابل تمام هستي، در نقاشي، معماري و شهرسازي است. بولنوف معتقد است كه در دوران باروك سرمستي از بي‌نهايت به آخرين حد خود مي‌رسد و حتي فضاي داخلي در بي‌نهايت احساس مي‌شود، بدون اينكه به فضاي داخلي بودن خود پايان بخشد (گروتر، 210 : ).

3ـ از اواخر قرن شانزدهم گرايش فرهنگي جديدي در ايتاليا بوجود آمد كه سعي نمود هنر عقلايي، رسمي و پيچيده رنسانس را تبديل به هنري احساسي، عاطفي و قابل فهم‌تر براي عموم كند.

واتيكان در اواخر قرن شانزدهم، به علت خستگي مفرط مردم از تفتيش عقايد و جنگ‌هاي مذهبي و به عنوان آلترناتيوي در مقابل پروتستانتيسم، تفكر جهان‌گريزي را كنار گذارده و با زندگي دنيوي برخوردي مثبت مي‌كند. كليسا به تساهل و تسامح روي آورده و فقط نسبت به بدعت‌گذاران بي‌رحمانه برخورد مي‌كند. دلبستگي به امور جهان را تشويق كرده، شادماني‌هاي زندگي را مجاز مي‌شمارد. هنر مذهبي براي نخستين بار خود را به طور مطلق از هنر غيرمذهبي جدا مي‌نمايد. در هنر قرون وسطا و رنسانس صوري از هنر وجود داشت كه به هدف‌هاي دنيوي كمك مي‌كردند، ولي در باروك اين تفكيك بنيادي به سرانجام مي‌رسد. دستگاه پاپ براي تبليغ افكار كاتوليكي نياز به يك “هنر خلقي“ داشت، هنري كه مي‌بايست در حين تبليغ، مؤمنين را ارشاد كرده و منقلب سازد. ولي اين هنر مي‌بايستي برتر از سطح توده‌ها بوده و با زباني سنجيده و فاخر با مخاطبين خود رابطه برقرار كند. به همين خاطر هنر كليسا خصلتي رسمي به خود گرفته و شمايل‌نگاري آن تثبيت و داراي طرح و نقشه مي‌شود.

در دوره رنسانس، “همگني” تنها يك نوع انسجام منطقي ميان اجزاء بود و در آن مي‌شد پاره‌هاي متفاوت را به روشني از يكديگر باز شناخت. از آنجا كه دوران باروك دوران اقتدار است و كوشش كليسا نيزدر بازگرداندن هارموني خود بود، در همه آفريده‌هايش ميل به تمركز و تبعيت مشاهده مي‌گردد. در دوره باروك اجزاء استقلال‌ نسبي خود را از دست داده، پاره منفرد ديگر “در خود” هيچ معنايي ندارد.

وحدت، ديگر مانند رنسانس نتيجه آفرينش هنري نيست، بلكه مقدم بر آن است. هنرمند باروك به موضوع با بينشي وحدت‌زا نزديك شده، به دنبال ايجاد يك كليت است. كليت چنان با اهميت مي‌گردد كه اجزا در خدمت و حتي در صورت نياز قرباني كليت مي‌گردند. به عنوان مثال در جايي كه معماران رنسانس طبقه‌هاي مجزا را به وسيله زهواره‌هاي افقي تقسيم مي‌كردند، هنرمند باروك با پيش كشيدن ستون‌ها، و جرزهاي چهارگوش به پيشنماي ساختمان ، سعي در وحدت بخشيدن به آن مي‌كند و به همين ترتيب مي‌كوشد اجزاء را تابع يك انگيزه اصلي كند و روي يك تأثير عمده متمركز كند.

در هنر رنسانس، اثر هنري “در خود” داراي ذات و معنايي خاص است. ولي در هنر باروك، جهان و اثر هنري نمودي ناب تلقي مي‌گردد، كه براساس خصلت بصري آن مي‌بايست احساس و تجربه گردد. از آنجا كه هر احساس بصري گذرا مي‌باشد، هر شكل مي‌بايستي داراي تحركي زيباشناختي بوده، گويي مي‌كوشد از خود رها شود، و هر خط مي‌كوشد چشم آدمي را به فاصله‌هاي دور و فضاي بيكران هدايت كند. به همين خاطر شهرهايي چون ورساي (نيمه دوم قرن هفدهم) و كارلسروهه كه تقريباً صد سال بعد از ورساي ساخته شده، كوچكترين شباهتي به شهر ستاره‌اي شكل آرماني رنسانس نداشته،‌ قصر فرمانروا در بين شهر و زمين‌هاي باز اطراف شهر قرار گرفته و در فضايي نامحدود حاكم است.

با توجه به مطالب فوق مي‌توان اصول حاكم بر شهرسازي باروك را در موارد زير خلاصه كرد:

1- شهر باروك، شهر از پيش طراحي شده است كه از سه بخش عمده، كاخ، اراضي شاهي و مناطق مسكوني شهروندان تشكيل شده است.

2- شهر يك كليت است كه همه اجزاء در خدمت آن قرار گرفته‌اند.

3- نظم هندسي مي‌بايستي به كمك نظم اجتماعي آمده، كنترل شهر و شهروندان را تسهيل نمايد.

4- شهر مي‌بايستي بر بيننده تأثير گذارد. به همين خاطر اولاً بخش‌هاي مختلف شهر بوسيله خيابان‌ها مستقيم به هم مرتبط گردند، دوماً با ايجاد نماهاي با شكوه قصر، كليساها، باغ‌ها و فواره‌ها بر تأثيرگذاري آن افزوده شود. سوماً از عناصر يادماني، مانند مجسمه براي تجليل و تكريم پادشاهان و شاهزادگان استفاده گردد.

5- محل استقرار كاخ طوري انتخاب مي‌گرديد كه تسلط آن بر شهر تأمين گردد. شروع محورهاي شعاعي از قصر بطرف شهر نه فقط حضور فرمانروا را با يك نگاه به شهروندان گوشزد نمايد. بلكه در مواقع شورش و آشوب، كنترل و دفع حمله به كاخ را ساده نمايد.

6- كاخ دوران باروك برخلاف رنسانس بطرز چشمگيري برون‌گراست و در محور ديد خيابان‌هاي اصلي قرار دارد.

7- اراضي بخش سلطنتي (باغ و شكارگاه) اگر بزرگتر از خود شهر نباشند، حداقل بخش عمده‌اي از شهر را اشغال مي‌كنند.

8- تصور ايده‌آل از مسير خيابان، يك محور صاف و مستقيم بود كه دو نقطه مهم را به يكديگر پيوند مي‌دهد. در ابتدا (در رم) دو كليسا يا فضاي شهري و در دوران استبداد حكومتي دو بي‌نهايت، يعني شاه و كاخ آن را ، به طبيعت متصل مي‌نمود.

9- با استفاده از تقارن، در جداره فضاها و نماي ساختمان‌هاي عمومي بر شكوه و عظمت خيابان تأكيد مي‌گردد.

10- خانه‌هاي مسكوني شهر حتي‌الامكان متحدالشكل و نماي خارجي آنها يكنواخت طراحي مي‌گردد.

11- اصل حاكم بر سازماندهي ميان اجزاء‌ ، هندسي است. نه فقط خيابان‌هاي شهر و باغ‌هاي آن زمان از نظمي هندسي برخوردارند، بلكه حتي درختان و بوته‌ها به شكل مكعب، مخروط يا هرم هرس مي‌گردند.

ويژگي‌هاي عناصر اصلي شهرهاي باروك

 

1ـ خيابان:

در دوره‌ باروك‌ خيابان‌ به‌ عنوان‌ عنصري‌ هويت‌ بخش‌ مطرح‌ مي‌شود. خيابان‌ مهمترين‌ نماد و اصلي‌ترين‌ حقيقت‌ شهر باروك‌ محسوب‌ مي‌گردد، زيرا هميشه‌ امكان‌ طراحي‌ يك‌ شهرجديد به‌ سبك‌ باروك‌ وجود نداشت‌، اما هويت‌ يك‌ شهر مي‌توانست‌ با احداث‌ چند خيابان‌ جديد و يا يك‌ محله‌ جديد تغيير يابد.

لوئيس‌ مامفورد مي‌گويد: “در اين‌ دوره‌ عبور در مسيري‌ زيبا از موضوعي‌ كه‌ حركت‌ به‌ سوي‌ آن‌ انجام‌ مي‌گيرد مهمتر است‌”.

اهميت‌ به‌ هندسه‌، رياضيات‌ و پرسپكتيو و توجه‌ به ‌خيابانهاي‌ مستقيم‌ شعاعي‌ با ديد به‌ فضاي‌ بينهايت‌ در اين‌ دوره‌ مشهود است.

در رشد خطي شهر تردد وسايل نقليه نقش حياتي ايفا مي‌نمود و به طوركلي اگر هندسي نمودن طرح شهركه ويژگي اين دوره بشمار مي‌رود، علاوه برآن كه مبين مفهوم كلي حيات بود، ترافيك و حمل ونقل را تسهيل نمي‌كرد، بي‌مفهوم مي‌‌نمود. استفاده از گاري و درشكه در شهرها از قرن 16م معمول گرديد. يكي از عوامل اين امرپيشرفت‌هاي تكنيكي بود كه سبب تغييرچرخ توپر قديمي به توخالي و چرخ پنجمي كه حركت را تسهيل مي‌نمود بود.

ورود وسايل نقليه چرخ‌دار به شهر دچار همان مقاومتي شد كه سه قرن بعد ورود خط آهن دچار آن گرديد.

شهر قرون وسطايي نه به لحاظ اندازه و نه به لحاظ تركيب، آمادگي پذيرش چنين ترددي را نداشت. به همين خاطر در ابتدا با آن بطور جدي مخالفت مي‌گرديد. به عنوان مثال در لندن چنين گفته مي‌شد كه اگر به ارابه‌ها اجازه ورود به شهر داده شود، امكان حفظ و نگهداري سنگفرش وجود نخواهد داشت. در فرانسه نيز پارلمان با اين امر مخالف مي‌ورزيد، ولي بطوركلي جو جديد در جوامع ، ورود وسايل حمل ونقل چرخ‌دار را ايجاب مي‌كرد.

شتاب در حركت، چيرگي برفضا و اشتياق بيمارگونه براي رسيدن به جايي، همگي تجلي ميل و اشتياق به قدرت بودند. اين قدرت همان چيزي بود كه سلاطين مستبد اين دوران سعي در تحميل و نشان دادن آن به مردم داشتند.

توجه به مناظر و پرسپكتيو ، قبل از آنكه حصارها بعنوان يك عنصر شهرسازي فرو ريزند و از ميان برداشته شوند، منظره‌هاي بسته را از ميان برداشته و فاصله را به سوي افق افزود و توجه را به سطوح دور شونده معطوف نمود. اين مقدمه بصري برخيابان­هاي باشكوه باروك بود. كه نهايتاً از ستون يادبودي، طاقي و يا ساختمان منفرد براي پايان بخشيدن به خطوط همگراي استفاده مي شد. مسير ديد طولاني به فضايي به ظاهرنامحدود، خصايص بارز طرحهاي باروك بود كه نخست توسط نقاشان ابداع گرديد. در اين جا “خود عمل عبور و گذر” از موضوعي كه حركت به سوي آن انجام مي‌گيرد مهم‌تر است.

2- ميدان :

دوران‌ باروك‌، دوران‌ به‌ قدرت‌ رسيدن‌ مجدد اشراف‌ و فئودال‌هاي‌ اروپا بود كه‌ نتيجه‌ آن‌ از دست‌ رفتن‌ حقوق‌ مدني‌ در شهرها شد.

اشراف‌ سرمست‌ از پيروزي‌ بر رعايا و شهروندان‌ ، مي‌بايستي‌ شكوه‌ و جلال‌ زندگي‌ خويش‌ را به‌ جهانيان‌ نشان‌ دهند. تجديد تمايل‌ به‌ ايجاد بناها و شهرهاي‌ با شكوه‌ يكي‌ از شيوه‌هاي‌ اين‌ تظاهر بود.

ميدان دوران باروك عملكرد خود را به مثابه محل تجمع و تعامل اجتماعي شهروندان از دست داده، تبديل به فضاهايي تشريفاتي شده، كه حكومت اقتدار و شكوه خود را بوسيله رژه و مشق نظامي و يا به عنوان فضاي باز وسيع جهت جلوه‌گري مجسمه‌هاي يادبود پادشاهان در ميان آن به رخ مي‌كشيد. ساختمان‌هاي اطراف ميادين باروك يا كلاً از ساختمان‌هاي متحد‌الشكل و يكنواختي تشكيل مي‌شد كه وحدت و نظم ميدان را تشديد مي‌نمود و يا به صورت ساختمان‌هاي همشكل به مثابه حلقه‌اي براي يك نگين (ساختمان مجلل) عمل مي‌كردند.

3-باغسازي :

در اوايل‌ قرن‌ شانزدهم‌ ميلادي‌ عناصر سبك‌ باغسازي‌ از ايتاليا به‌ فرانسه‌ برده‌ شد. فرانسويان‌ حياط قصرهاي‌ بزرگ‌ خود را كه‌ بوسيله‌ ديوارهاي‌ بلند پوشيده‌ شده‌ بود به‌ سبك‌ باغهاي‌ ايتاليايي‌ طراحي‌ نمودند (روحاني:‌ 60(.

باغها‌ بزرگتر و تركيب‌ درختان‌ متنوع‌تر گرديد. در طرح­ها، از ايوان­ها، نرده‌ها، پله‌ها، حوض­ها و مجسمه‌ها استفاده‌ شد، درختان‌ از سبك‌ منظم‌ و مرتبي‌ برخوردار گرديد. در اين‌ سبك،‌ ديوارهاي سبز، ضخيم‌، بلند و راهروها بصورت‌ سرپوش­هاي‌ سبز و طويل‌ و نرده‌هاي‌ چوبي‌ در دو طرف‌ آنها طراحي مي‌شده‌ است (حكمتي‌: 42(.

با پيشرفت‌ دوره‌ رنسانس‌ در فرانسه (باروك(، فرانسويان‌سبك‌ خاصي‌ براي‌ تزيين‌ باغهاي‌ خود يافتند. در قسمتي‌ از قصر،كه‌ تابستانها استفاده‌ مي‌كردند، زيباترين‌ باغچه‌ها را احداث‌ نموده‌، درختان‌ و درختچه‌ها را به‌ اشكال‌ مختلف‌ هرس‌ كرده‌ و نزديك‌ به ‌يكديگر مي‌كاشتند و به‌ اين‌ ترتيب‌ ديوارهاي‌ سبز بوجود مي‌آوردند. فرانسويان‌ بر سطوح‌ افقي‌ عظيم‌ با اشكال هندسي‌ بسيار پيچيده‌ ، گل‌كاري‌ و چمن‌كاري‌ كرده‌ و راه­هاي‌ شني‌ احداث‌ مي‌كردند، اين‌ باغچه‌ها را «پارتر[2]» مي‌ناميدند(روحاني‌: ‌60 (.

پارترها شامل‌ قطعات‌ گل‌كاري‌، سبزي‌كاري‌، درخت‌كاري‌، آب‌ نماها، حوض‌ خانه‌ و محل‌ استراحت‌ بوده‌ است. اشكال‌ هندسي‌ در طراحي‌ «گل‌كاري‌، چمن‌كاري‌ راهروهاي‌ شني‌ و استفاده‌ از درختچه‌هاي‌ كوتاه‌ دائمي» بطور چشم‌گيري‌ بكار گرفته ‌شد. در آغاز، طراحان‌ كوشش‌ مي‌كردند كه‌ خطوطي‌ كه‌ براي‌ انواع ‌طرح­ها در نظر گرفته‌ مي‌شوند كاملاً منظم‌ و طرح­هاي‌ هندسي «مربع‌، مستطيل‌ و زاويه‌دار» به‌ نحوي‌ گويا و مشخص‌ نشان‌ داده ‌شوند. ولي‌ بتدريج‌ اين‌ خطوط در طرح­ها انحناهايي‌ يافته‌ و طرح­هاي‌ سختي‌ تزيين‌ و زيبا جايگزين‌ آنها شد (حكمتي‌:‌44(.

كاربرد اين­گونه‌ طرحها تا اواخر قرن‌ هفدهم‌ و اوايل‌ قرن ‌هجدهم‌ بسيار متداول‌ بوده‌ است. بطور كلي‌ در اوايل‌ دوره ‌رنسانس‌، باغسازي‌ در فرانسه‌ تعريف‌ خاصي‌ داشته‌ كه‌ عبارت‌ از مجموعه‌ باغهاي‌ مختلف‌ و متعدد است‌ و اين‌ مجموعه‌ ، از معماري‌ غير قرينه‌ برخوردار بوده‌ است. شايد بتوان‌ گفت‌ تا آن‌ دوره‌ اصولاً باغها در فرانسه‌ از نكات‌ محورسازي‌ بدور و ايده‌ اينگونه‌ طرحها از ايتاليا به‌ فرانسه‌ آمده‌ است‌ (حكمتي‌: 46(.

يكي‌ از خواص‌ مشترك‌ بيشتر باغ­هاي‌ فرانسه (باروك) در نظم‌ و ترتيب‌ آنهاست. باغ­هاي‌ وسيع‌ را به‌ قسمتهاي‌ كوچكتري ‌تقسيم‌ كرده‌ و اين‌ قسمتها را با راه­هاي‌ شني‌ به‌ يكديگر مربوط مي‌ساختند. در باغ­هاي‌ بزرگ‌، يك‌ قسمت‌ را به درختكاري‌ و سبزي‌كاري‌ و قسمتي‌ را به‌ فواره‌ها و حوض‌ها و قسمتي‌ نيز به ‌محل‌ استراحت ‌اختصاص داده مي‌شد (روحاني‌: 65(.

ويژگي‌هاي‌ باغ‌ باروك‌

- باغ­ها بزرگتر و تركيب‌ درختان‌ متنوع‌تر گرديد.

- كاشت‌ نزديك‌ بهم‌ درختان‌ و درختچه‌ها و ايجاد ديوارهاي‌ سبز.

- گل‌كاري‌ و چمن‌كاري‌ بر روي‌ سطوح‌ افقي‌ با استفاده‌ از اشكال‌ هندسي‌ و منظم‌.

- اشكال‌ هندسي‌ در ابتدا مربع،‌ مستطيل، دايره‌ و منظم‌ بوده ‌ولي‌ بعدها، خطوط انحنا مي‌يابد.

- از خواص‌ مشترك‌ باغ­هاي‌ فرانسوي‌ نظم‌ و ترتيب‌ دركاشت‌ گياهان‌ مي‌باشد.

- تقسيم‌ باغ­هاي‌ وسيع‌ به‌ باغچه‌هاي‌ كوچك‌ و مربوط ساختن‌ آنها به‌ يكديگر با راه­هاي‌ شني‌.

- قسمتي‌ از باغ‌ به‌ درختكاري‌، قسمتي‌ به‌ سبزيكاري‌، قسمتي‌ به‌ فضاي‌ استراحت ‌و قسمتي‌ نيز به‌ فواره‌ها و مجسمه‌ها اختصاص‌ مي‌يابد.

 

معرفي شهرهاي باروك

 

رم (خيابان‌كشي‌هاي باروك اوليه)

زماني كه شهر رم در سال 1524م به عنوان مركز مسيحيت كاتوليك تثبيت شد، شهري نيمه مخروبه بيش نبود. ساكنين آن پس از تخريب شبكه آبرساني روم باستان، تپه‌ها را ترك كرده و در بافت متراكمي كنار رودخانه تيبر اسكان گزيده بودند. ولي هفت كليساي زيارتي كه مي‌بايستي توسط هر زاير مورد بازديد قرار مي‌گرفت، در داخل باروي رومي پراكنده بودند. از آنجا كه مسير حركت مؤمنين، مغشوش و پر گل و لاي بود، سيكستوس پنجم (1590-1585م) سعي نمود تا بي‌توجه به پستي و بلندي تپه‌هاي موجود، مسيرهايي سازمان يافته و خوانا ايجاد نمايد. او با كمك دومينيكو فونتانا، معمار و مشاور خود، با طرح شبكه‌اي از خيابان‌هاي مستقيم ، ساختار جديدي براي رم ايجاد نمود. اين ساختار بعضي از مسيرهاي موجود را نيز دربر مي‌گرفت. مسير خيابان شعاعي بالاي نقشه، پل و مسير اتصال قلعه به داخل بافت وجود داشتند. ولي آنها در زمان سيكستوس ، تعريض و برخي از آنان سنگفرش گرديد. او شبكه آبرساني رم را نيز مرمت كرد و با احداث چندين آب‌نما،‌ امكان اسكان و برداشت آب را در تپه‌هاي اطراف مسيرهاي احداث شده ايجاد نمود. ميادين فقط در دوره كوتاه پنجساله حكومت وي سنگفرش و طراحي نشدند،‌ بلكه سده طراحي و اجراي آنها به طول كشيد. با آنكه هزينه‌هاي خيابان‌كشي، بسيار زياد بود، ولي مديريت سيكستوس در جمع‌آوري هدايا و ماليات از چنان مهارتي برخوردار بود كه نه فقط خرج خيابان‌ها را تأمين نمود، بلكه دارايي باقيمانده براي واتيكان و جانشين‌اش را به بيست برابر افزايش داد. او با اصلاح قوانين شهري، امكان مصادره باغات و خانه‌هاي كوتاه مرتبه را براي ايجاد ساختمان‌هاي مجلل در اطراف اين خيابان‌ها فراهم نمود.

او در مدت پنج­ سال حكومت خود، علاوه بر خيابان‌هاي جديد، يكصد و بيست و پنج خيابان و كوچه رم را سنگفرش نمود. به اقدامات پاپ سيكستوس پنجم ايرادهاي زيادي نيز گرفته‌اند. خاكبرداري زياد به خاطر يكنواختي شيب خيابان‌ها و تخريب سايت‌هاي باستاني مهمترين ايرادات بودند. فونتانا ، مشاور و معمار او حتي مي‌خواست، ساختمان كلسئوم را تبديل به يك كارخانه پشمبافي كند تا گدايان رم به صورت اجباري در آن به كار گمارده شوند. در هيچ زماني به اندازه دوران زمامداري سيكستوس سر بريده مجرمين و گدايان در كنار پل (شماره يك روي نقشه) ديده نشد و هيچ زمان به اندازه اين پنج سال ، فقرا و گدايان دستگير و به كار اجباري محكوم نشدند، زماني كه سيكستوس در سال 1590م فوت كرد، برنامه‌هاي گداستيزي وي تضعيف و فونتانا از رم اخراج گرديد. ولي طرح شبكه اي و ميدان­سازي‌هاي او ادامه يافت(Braunfels, 1979: 307-12).

 

هاناو[3]

بخش جديد شهر در اواخر قرن شانزدهم به سبك رنسانس باروك، طراحي و اجرا شد. شهر تا آن­زمان فقط ازيك قصرو يك مجتمع مسكوني كوچك تشكيل شده بود. طراحي توسعه شهري بخاطرمهاجرين مذهبي بود كه سطح آن دو برابر مقياس شهرقديم بود. شبكه‌بندي ارتباطات شهري همان­طوركه پيداست شطرنجي بوده و سلسله مراتبي در آن وجود ندارد.

در وسط شهرجديد دو بلوك براي ايجاد بازار شهرخالي است و ساختمان شهرداري درضلع شمالي آن احداث شده است. دو بلوك خالي ديگر نيز در جنوب، براي احداث كليسا منظور گرديده است.

ساختمان­هاي ساخته شده در اطراف ميدان سه طبقه و مابقي اماكن مسكوني دو يا يك طبقه بودند. ساختمان­هاي مسكوني از نظرشكل و پلان مانند يكديگربودند.

فرويدن اشتادت[4]

اين شهردرسال 1600م. به دستور فردريك اول ، دوك ورتمبرگ ، جهت اسكان مهاجرين مذهبي ساخته شد، اين شهر به­دست‌ هاينريش شيكهاردت طراحي شده و با شكل مربع خود بر دامنه‌هاي دشت نا گول در شوارتز‌والد (جنوب آلمان) قرار دارد. دو خيابان عمود برهم با تقاطعشان دريك ميدان بزرگ مربع شكل كه قرار بود كاخ دوك را درخود جاي دهد، دروازه‌هاي شهر را بهم مرتبط مي‌كرد. كوچه‌هاي مسكوني، عمود بر خيابان‌هاي اصلي بود و با اتصال بهم ، مربع‌هاي متحدالمركزي را تشكيل مي‌دادند. فضاهاي عمومي شهر مانند: شهرداري، مركزخريد، كليسا و نوانخانه در چهارگوشه ميدان شهر مستقر بودند. كاخ دوك در مركز شهر، نسبت به ميدان، به طور اريب طراحي شده بود تا بتوان از هر برج در چهارگوشه كاخ خيابان­هاي اصلي و دروازه را كنترل كرد.

ورساي

تا سال 1624م در اين منطقه فقط يك كوشك شكاري قرار داشت كه بوسيله لويي سيزدهم و درباريانش استفاده مي‌گرديد. در اين سال فكر ايجاد قصري براي دربار فرانسه ايجاد شد. آرشيتكت معروف باروك، ل­روی[5] ،طرح آن را به­عهده گرفت. در زمان لويي چهاردهم، طراحي باغ به ل­نورت[6] محول گرديد. از سال 1663م اجراي طرح توسعه كاخ شروع شد. ل­واو[7] نظارت اجراي آن را تا سال 1670م به­عهده داشت و پس از وي دوربی[8] تا سال 1678م اين وظيفه را دنبال نموده و پس از آن منسرت[9] و هاردولوین[10] عهده‌دار اين امرگرديدند.

از سال 1682م كاخ ورساي مقردائمي دربار و شاه گرديد، ولي ايجاد فضاهاي جانبي كاخ مانند عبادتكده، تئاتر، اپرا و غيره تا سال 1707 ميلادي ادامه يافت. قصر، مشرف به شهر بود و سه محور شعاعي از قصر به داخل شهركشيده شد و محل سكونت شهروندان را به چهاربخش تقسيم نمود. خانه‌هاي مسكوني شهر، بالعكس كاخ ، نسبتاً ساده و همسان طراحي گرديدند، با آنكه در طرح اوليه، خياباني ، سه محور شعاعي را در شهر بهم متصل مي‌كرد و قرار بود اماكن عمومي در جوار آن شكل گيرند، ولي در اجرا از آن صرفنظركردند. مجريان، دليل آن را عدم احتياج شهروندان به محوري مستقل ازكاخ براي خود بيان كردند ، حتي از احداث فضاهاي عمومي شهر نيز صرفنظرشد.

طراح اوليه شهر متأسفانه شناخته شده نيست. به عقيده بعضي، ل­واو[11] و به اعتقاد برخي ديگر منسرت طراح آن بوده ولي دلايل لاودان مبني بر طراحي شهر بوسيله ل­نورت معقولانه‌ترين است.

كارلسروهه[12]

در هفدهم ژوئن 1715م (در دشت راين عليا) احداث قصر دوك نشين بادن دور لاخ شروع گرديد.

در ژوئيه 1717م شهركارلسروهه بعنوان مركزحكمراني، طراحي و به اجرا درآمد وكنت كارل ويلهلم از دور لاخ به شهرجديد نقل مكان كرد. با دادن امتيازات زياد سعي شد مهاجرين از اقصي نقاط آلمان به پايتخت جديد جلب شوند كه با امكان اشتغال متنوعي روبرو شدند. در سال 1719م اولين چاپخانه در شهر احداث گرديد و 4 سال بعد از آن كارخانه چيني‌سازي بوجود آمد. در سال 1734م. صنايع تنباكو پايه‌گذاري شد. فرآورده‌هاي صنايع ساعت‌سازي، جواهرآلات، كالسكه‌سازي و تهيه نقشه‌هاي جغرافيايي در اين شهرتا اواخر قرن 18 مختص دربار و وابستگان آن بود.

كالسروهه ، شهر باروك

شهرسازان ، اين شهر را با نظم كامل هندسي طراحي كردند، قصرحاكم در مركزآن قرار داشت و 32 خيابان شعاعي منظم و مشابه از آن به اطراف كشيده بود. 9 خيابان از اين تعداد ، جهت سكونت شهروندان ساخته شد و توسط خيابان­هايي به يكديگرمرتبط گرديد. الباقي دسترسي‌هاي داخلي ، يك پارك عظيم را تشكيل داد. شكل واحدهاي مسكوني ايجاد شده ، حتي از نظر رنگ‌آميزي مشابه هم و مطابق ضوابط از پيش وضع شده بود. همه چيز در شهركارلسروهه تحت قيوميت قصر بود. پلان شهر مانند خورشيدي بود كه قصردر مركزآن اشعه‌هاي خود را به اطراف مي‌پراكند.

 

[1]- Zwingli

 

 

 

  • Like 8
لینک به دیدگاه
  • 6 سال بعد...

سلام وقت بخیر

میخواستم تو تحقیقم به این مقاله اشاره کنم ؛ برا همین نام کامل و سال انتشار مقاله رو می خواستم .

لینک به دیدگاه
سلام وقت بخیر

میخواستم تو تحقیقم به این مقاله اشاره کنم ؛ برا همین نام کامل و سال انتشار مقاله رو می خواستم .

 

سلام. این مطلب درواقع برگرفته از کتاب تاریخ و فرهنگ شهرنشینی غرب دکتر پاکزاد هستش. :a030:

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...