zzahra 4750 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 شهریور، ۱۳۸۹ خواهرم داره((سینوحه)) رو میخونه،یاد پارسال تابستون افتادم که خودم این کتابو خوندم...! آدم یه جوری میشه وقتی میفهمه چهار هزار سال پیش هم آدمهایی بودن وطرز فکرهایی داشتن و روابطی داشتن و اومدن و رفتن بدون اینکه الان ازشون حرفی زده بشه! و جالب اینجا که حتی اون موقع هم مردم سودجویی بودن که کاروکاسبی ای راه انداخته بودن به اسم دین، و چه قدر هم کارشون گرفته بود...!اون موقع تازه مردم ساده تر بودن...و به قول سارا افشار:تا مردم چیزند رندان هم چنان چیزسواری میکنند...! حالا اینو بیخیال،ولی واقعا یه روزی میرسه که توی این دنیا،هیچ کس براش مهم نیست که من و خانوادمو کس و کارم تو این دنیا چیکار کردیم و چه جوری گذروندیم...؟خوب،بد...؟حالا هرچه قدر هم میخوایم مهم بوده باشیم،جز اسمی و بیوگرافی ای که معلوم نیس راس بنویسن یا نه (چون بیوگرافی را همیشه قوم پیروز مینویسد )،چیزی نمیمونه... و الان که به خودم نگاه میکنم میبینم چه قدر بعضی موقعا زندگی رو سخت میگیرم....میگیریم....هممون...! منتظر چی هستم...هستیم....؟!خودمم نمیدونم...! درسته که همه ی اینارو هممون میدونیم...ولی هیچ کس بیشتر از خودمون نمیتونه بمون کمک کنه....،شاید وقتش باشه که تغییر کنیم ! که چیزای خیلی ساده حتی جیک جیک پرنده ها،آسمون،ابرها،درخت ها....کوه...برامون مهم بشن...! آره دنیا دو روزه وچه خوب و چه بد میگذره،پس باید خودمون جوری درستش کنیم که به نظرمون خوب بیاد....به نظرمون.نه نظرشون....!و از بدیای قبلی تجربه به دست بیاریم و دیدمون نسبت به همه چی بازتر باشه...! 25 لینک به دیدگاه
میلاد 24047 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 شهریور، ۱۳۸۹ کم کن طمع از جهان و میزی خرسند نیک و بد زمانه بگسل پیوند می در کف و زلف دلبری گیر که زود هم بگذرد و نماند این روزی چند 9 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 شهریور، ۱۳۸۹ دیروز سریال اسپارتاکوس رو تموم کردم! سریالی از نظر فنی وکیفی درسطحی نازل ولی تنها چیزی که برام جالب بود وجود تکرار بیرحمی ها دروغها خیانتها وفریبها درتمام طول تاریخ بود تاریخ رو همیشه قدرتمندان نوشته اند واصلاحش به دست دشمنانشون بوده! انسانیت حلقه گم شده پارادوکس زمان الان برا من مصداق عینی واقعیت همین شعر هست از همان روزي كه دست حضرت قابيل گشت آلوده به خون هابيل از همان روزي كه فرزندان آدم زهر تلخ دشمني در خون شان جوشيد آدميت مرده بود گرچه آدم زنده بود از همان روزي كه يوسف را برادرها به چاه انداختند از همان روزي كه با شلاق و خون ديوار چين را ساختند آدميت مرده بود بعد دنيا هي پر از آدم شد و اين اسباب گشت و گشت قرنها از مرگ آدم هم گذشت اي دريغ آدميت برنگشت قرن ما روزگار مرگ انسانيت است سينه دنيا ز خوبي ها تهي است صحبت از آزادگي پاكي مروت ابلهي است صحبت از موسي و عيسي و محمد نابجاست قرن موسي چمبه هاست روزگار مرگ انسانيت است من كه از پژمردن يك شاخه گل از نگاه ساكت يك كودك بيمار از فغان يك قناري در قفس از غم يك مرد در زنجير حتي قاتلي بر دار اشك در چشمان و بغضم در گلوست وندرين ايام زهرم در پياله زهر مارم در سبوست مرگ او را از كجا باور كنم صحبت از پژمردن يك برگ نيست واي جنگل را بيابان ميكنند دست خون آلود را در پيش چشم خلق پنهان ميكنند هيچ حيواني به حيواني نمي دارد روا آنچه اين نامردمان با جان انسان ميكنند صحبت از پژمردن يك برگ نيست فرض كن مرگ قناري در قفس هم مرگ نيست فرض كن يك شاخه گل هم در جهان هرگز نرست فرض كن جنگل بيابان بود از روز نخست در كويري سوت و كور در ميان مردمي با اين مصيبت ها صبور صحبت از مرگ محبت مرگ عشق گفتگو از مرگ انسانيت است . حالا تا کی ما به دنبال اتوپیا وجستجوی تعالی انسان هستیم درحالیکه هرگز وجود نداشته معلوم نیست تکامل ومیل به رسیدن به کمال تنها دلیل ممانعت از سقوط وحشتناک انسانها به ورطه واقعیت ذاتشونه راستی برین کتاب کوری خوزه ساراماگو رو بخونین ارزششو داره 15 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 شهریور، ۱۳۸۹ به 200 سال دیگه فکر کنیم................چقدر چیزایی که الان برامون مهمن اون موقع هم مهمه ما همه مردیم ......................فقط اونایی زنده اند که اثر باقی گذاشتن پدر حافظ مرد...........پسر حافظ هم مرد...............اما حافظ هنوز زنده است این جمله زیبا از هوتنه که میگه "بالاترین بهایی که در برابر عمرمون میتونیم کسب کنیم همانا جاودانگیست" 14 لینک به دیدگاه
archi&tini 251 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 شهریور، ۱۳۸۹ باید از خودمون چیزی رو باقی بذاریم که همیشه با افتخار از ما یاد بشه.....زندگی اون قدر ارزش نداره که برای بهتر زیستن خودمون پا روی شونه های دیگران بذاریم و بعد نگاهی هم به پایین نکنیم..... 8 لینک به دیدگاه
غایب 4790 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 شهریور، ۱۳۸۹ اگر من بتونم اروم و راحت باشم برام کافیه. نه اثری میخوام نه یادی. همینکه این عمر فعلی ام را بتوانم براحتی بگذرونم برام کافیه. الان جناب سعدی و حافظ خودشان زنده نیستند و چیزی از تشکرات ما را درک نمیکنند. هر لذتی که میخواستند ببرند در زمان حیات خودشان برده اند و تمام شده.اونا برای ما زنده اند و خودشان دیگر نمیدانند. پس الان من مهمه و باید کاری بکنم که وقتی زنده هستم خوشبخت باشم. وقتی مردم دیگر من تمام میشم. 7 لینک به دیدگاه
Avenger 19333 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 شهریور، ۱۳۸۹ خواهرم داره((سینوحه)) رو میخونه،یاد پارسال تابستون افتادم که خودم این کتابو خوندم...! آدم یه جوری میشه وقتی میفهمه چهار هزار سال پیش هم آدمهایی بودن وطرز فکرهایی داشتن و روابطی داشتن و اومدن و رفتن بدون اینکه الان ازشون حرفی زده بشه! و جالب اینجا که حتی اون موقع هم مردم سودجویی بودن که کاروکاسبی ای راه انداخته بودن به اسم دین، و چه قدر هم کارشون گرفته بود...!اون موقع تازه مردم ساده تر بودن...و به قول سارا افشار:تا مردم چیزند رندان هم چنان چیزسواری میکنند...! حالا اینو بیخیال،ولی واقعا یه روزی میرسه که توی این دنیا،هیچ کس براش مهم نیست که من و خانوادمو کس و کارم تو این دنیا چیکار کردیم و چه جوری گذروندیم...؟خوب،بد...؟حالا هرچه قدر هم میخوایم مهم بوده باشیم،جز اسمی و بیوگرافی ای که معلوم نیس راس بنویسن یا نه (چون بیوگرافی را همیشه قوم پیروز مینویسد )،چیزی نمیمونه... و الان که به خودم نگاه میکنم میبینم چه قدر بعضی موقعا زندگی رو سخت میگیرم....میگیریم....هممون...! منتظر چی هستم...هستیم....؟!خودمم نمیدونم...! درسته که همه ی اینارو هممون میدونیم...ولی هیچ کس بیشتر از خودمون نمیتونه بمون کمک کنه....،شاید وقتش باشه که تغییر کنیم ! که چیزای خیلی ساده حتی جیک جیک پرنده ها،آسمون،ابرها،درخت ها....کوه...برامون مهم بشن...! آره دنیا دو روزه وچه خوب و چه بد میگذره،پس باید خودمون جوری درستش کنیم که به نظرمون خوب بیاد....به نظرمون.نه نظرشون....!و از بدیای قبلی تجربه به دست بیاریم و دیدمون نسبت به همه چی بازتر باشه...! خیلی عالی میشه اگه هر کی هرجور دلش میخواد زندگی کنه نه اون جور زندگی کنه که مردم دلشون میخواد یا یا بخواد جوری زندگی کنه که مردم تحسینش کنن 6 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 شهریور، ۱۳۸۹ با غایب موافقم تشکر بابت نوشته زیبات . 3 لینک به دیدگاه
A&S 1032 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 شهریور، ۱۳۸۹ تو این زمانه همه دم از مردی و انسانیت میزنن ولی تنها چیزی که الان نیست همین انسانیته وقتی با صداقت با کسی حرف میزنی میگن سادست و چیزی نمیفهمه وقتی میخوای به کسی کمک کنی میگن میخواد مشهور بشه و خودشو نشون بده وقتی با کسی درددل میکن میگه به من چه من خودم هزارتا مشکل دارم تو هم که همش ناله میکنی از خوشی هات میگن میگن دروغ میگه وقتی مهربونی میکنی باهات نامهربون میشن وقتی خوبی میکنی بد میبینی ولی ای کاش با این همه سختیها همیشه بتونیم انسان باشیم یعنی خودمون باشیم... 6 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 شهریور، ۱۳۸۹ واسه من اینکه چی ازم یادگار بمونه مهم نیست،اینکه تا چندسال بعد از مرگم یادی از من بین زنده ها باقی بمونه مهم نیست...مهم اینه که تو این عمر نهایتا 100 ساله از زندگیم نهایت لذت رو ببرم. خوشبخت کسانی نیستند که نامشان جاودانه شد،خوشبخت کسی است که یک عمر شادمانه و عاشقانه زیست 2 لینک به دیدگاه
m.r.r 52 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 شهریور، ۱۳۸۹ به 200 سال دیگه فکر کنیم................چقدر چیزایی که الان برامون مهمن اون موقع هم مهمهما همه مردیم ......................فقط اونایی زنده اند که اثر باقی گذاشتن پدر حافظ مرد...........پسر حافظ هم مرد...............اما حافظ هنوز زنده است این جمله زیبا از هوتنه که میگه "بالاترین بهایی که در برابر عمرمون میتونیم کسب کنیم همانا جاودانگیست" پدر چنگیز مرد....پسر چنگیز مرد.....اما چنگیز هنوز زنده است. میدونم چی می خوای بگی. همینجوری .... 6 لینک به دیدگاه
mohsen 88 10106 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۸۹ منم زمانیکه داشتم کتاب سینوهه رو میخوندم یه همچی فکرایی تو سرم بود؟............اما بیشتر از این افکار که از من چی میمونه این اذیتم میکرد که مثلا" آدمای 2000 سال دیگه به اعتقاداتم چطور نگاه میکنن؟ممکنه اونا به خاطر چیزایی که الان برام ارزش داره و یا حتی به خاطر خدایی که می پرستم بهم بخندن؟همونطور که من به مردم زمان سینوهه می خندیدم.............. 5 لینک به دیدگاه
sokut.n 1212 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۸۹ ز عسر و یسر این دنیا جهانی در فغان باشد کس این جمله نمیداند که تاب زلف مشکین است 2 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۸۹ پدر چنگیز مرد....پسر چنگیز مرد.....اما چنگیز هنوز زنده است.میدونم چی می خوای بگی. همینجوری .... چنگیز هم مرد بزرگی بود ولی ارزشهاش درست نبود.............اون تواناییشو در جهت کشتن وغارت بکار گرفت................فقط تخریب کرد و امروز درسته که اسمش باقیه ولی معروف به بدیهاست 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده