رفتن به مطلب

پيش داوري‌های زن و مرد در مورد عشق


*mishi*

ارسال های توصیه شده

فریدریش نیچه

عليرغم تمام گذشته‌هايي كه حاضرم در مورد پيش داوري‌هاي طرفداران تك همسري قائل ‌شوم، هرگز قبول نخواهم كرد كه د رعشق از حقوق يكسان براي زن و مرد سخن به ميان آيد؛ آخِر اين حقوق يكسان در اصل وجود ندارد. حتي خودِ واژة عشق در حقيقت براي مرد و زن دو معناي متفاوت دارد، و اين خود يكي از شرايط عشق ميان دو جنس مخالف است كه يكي احساس و تصور خود از «عشق» را با احساس و تصور طرف مقابل يكسان نداند. آنچه كه زن از عشق می‌فهمد نسبتا" روشن است: بنظر او عشق فقط خلوص و فداكاري نيست، اهداء و بخشش تمام و كمال جسم و روح است بدون هيچ قيد و شرط ملاحظه اي از هيچ بابت؛ او از واگذاري خود تحت شرايط و بنا بر ملاحظاتي خاص می‌ترسد و شرم دارد. همين فقدان شروط است كه از عشق او يك ايمان می‌سازد. تنها ايماني كه دارد.

 

اما در مورد مرد، اگر او زني را دوست دارد، دقيقا" همين گونه عشق را از او انتظار دارد؛ اما هرگز نمی‌خواهد همان احساس زن را داشته باشد؛ اگر مرداني پيدا شوند كه همان ميل اهداء و بخشش كامل را هم داشته باشند ... حقيقتا" آنها ديگر مرد نيستند. مردي كه مانند زن عشق می‌ورزد به همان علت مبدل به برده می‌شود و درحاليكه زني كه زنانه عشق می‌ورزد به زن كاملتري تبديل می‌شود...

 

شور و عشق زن و چشم پوشي كامل او از هر نوع حق مخصوص دقيقا" اين را طلب می‌كند كه همين احساس و ميل به چشم پوشي و از خودگذشتگي در جنس مخالف وجود نداشته باشد: زيرا اگر هر دو چنين بودند نمی‌دانم واقعا" چه اتفاقي می‌افتاد ... شايد خلاء وحشتناكي بوجود می‌آمد. زن می‌خواهد مانند مِلك و دارائي در اختيار گرفته و تصاحب شود؛ می‌خواهد در مفهوم «مِلك» و «مال تصاحب شده» ذوب شود؛ بنابراين كسي را می‌خواهد كه او را در اختيار بگيرد نه اينكه خودش را تسليم و رها كند، كسي كه برعكس می‌خواهد با عشق و اين نيروي اضافي و خوشبختي و ايماني كه زن اهداء می‌كند وجود خود را مستغني سازد. زن خود را نثار می‌كند و مرد از او فزوني و كمال می‌يابد.

 

به عقيدة من از هيچ يك از قراردادهاي اجتماعي، عليرغم خواست و عطش شديدشان به عدالت، در مقابل اين تناقض طبيعي كاري ساخته نيست، هر قدر هم كه بخواهيم دائما" خشونت، وحشت، ابهام و غيراخلاقي بودن اين تناقض و رقابت را پنهان كنيم. زيرا عشق، عشق بزرگ، عشق تمام و كمال چيزي طبيعي است و بنابراين مانند هر چيز طبيعي، همواره «غيراخلاقي» است.

 

چنان كه ديده می‌شود، وفاداري بخشي از عشق زنانه است و از تعريف خود آن ناشي می‌شود؛ در مرد وفاداري به آساني می‌تواند به دنبال عشق و به عنوان نوعي حق شناسي يا سليقه و زمينه مشترك بوجود آيد – همان «همدلي برگزيده» است – اما وفاداري ارتباطي به جوهر و ماهيت عشق او ندارد. اين ارتباط شايد آنقدر ضعيف است كه تقريبا" می‌توان از تضاد طبيعي بين عشق و وفاداري مرد سخن به ميان آورد: عشق مرد، ميل به تصرف و تملك است و نه واگذاري و چشم پوشي و اين ميل با تصرف از بين می‌رود ... اگر عشق مرد دوام می‌آورد براي آنست كه در حقيقت ميل او به تصرف آنقدر با ظرافت و بدگماني همراه است كه به تُدرت به تصرف اعتراف می‌كند؛ حتي ممكن است پس از نثارِ زن در مرد اين ميل رشد كند، يعني او به آساني اعتراف نكند كه زن ديگر چيزي براي دادن به او ندارد.

 

:icon_gol::icon_gol::icon_gol:

  • Like 3
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...