رفتن به مطلب

:: معماری قدیم وتکنولوژی جدید


ارسال های توصیه شده

1- سكونت كردن چيست؟چنين به نظر مي*آيد كه ما هميشه با بنا كردن به سكونت كردن مي*رسيم. هدف بنا كردن همان سكونت كردن است. با وجود اين، هر بنايي محل سكونت به شمار نمي*آيد. پل*ها، آشيانة هواپيماها، استاديوم*هاي ورزشي، نيروگاه*هاي برق، همه بناهاي احداث شده*اي هستند ولي محل سكونت نيستند؛ ايستگاه*هاي قطار و بزرگراه*ها، سدها و سراي بازارچه*ها، همه ساخته شده*اند ولي محلي براي سكونت نيستند. با وجود اين، همة اين بناها هم به قلمرو سكونت ما تعلق دارند. ] البته[ دامنة اين قلمرو از اين بناها تجاوز مي*كند، و بناهاي آن قلمرو وسيع*تر هم باز به هيچ*وجه به مسكن محدود نمي*شود. رانندة كاميون ] در هنگام رانندگي[ در بزرگراه*ها ] جنين احساس مي*كند كه گويي[ در خانة* خود است، ولي سرپناه خود را در آنجا نمي*يابد؛ كارگر زني كه در يك كارخانه ريسندگي ] كار مي*كند گويي[ در خانه خود است اما محل سكونتش آنجا نيست؛ سر مهندس نيروگاه ] در هنگام كار گويي[ در خانة خود است ولي در آنجا سكونت ندارد. همه اين بناها انسان را در خود جاي مي*دهند. او در آن*ها اقامت مي* كند ولي در عين حال در آن*ها سكونت نمي*كند، چون ] در اين موارد[ سكونت كردن فقط به معناي زير- سر- پناهي به سر بردن است. در شرايط كنوني بحران كمبود مسكن همين امر هم باز ماية آسايش خيال و خشنودي است؛ در حقيقت مجتمع*هاي مسكوني چيزي جز سرپناه نيستند، طرح معماري آپارتمان*هاي امروزي مي*تواند بسيار خوب باشد، نگهداريشان ساده باشد، به حد مطلوب ارزان باشند، در معرض ]گردش[ هوا، ] تابش[ نور آفتاب باشند،*اما: آيا به راستي وجود اين آپارتمان*ها مي*تواند به خودي خود ضامن سكونت كردن ] افراد[ در آن*ها باشد؟ ضمناً آن بناهايي هم كه آپارتمان نيستند از آنجا كه در خدمت سكونت افراداند تعين خود را از سكونت كردن ] بشر [ اخذ مي*كنند. بنابراين به نظر مي*آيد كه سكونت كردن هدف همه نوع بنا كردن باشد. ] در نتيجه[ نسبت ميان سكونت كردن و بنا كردن درست همان نسبت ميان هدف و وسيله است. ليكن، تا زماني كه حرف ما از اين فراتر نرود، سكونت كردن و بنا كردن را به منزلة دو فعاليت مستقل از هم در نظر مي*گيريم، ] و البته شك نيست كه [ جنبه*اي از اين بصيرت ] كاملاً[ صحيح است، ولي در عين حال ] با اين كار يعني با توسل به كليشه يا[ الگوي هدف و وسيله ديدگان خود را نسبت به نسبت*هاي ماهوي كور كرده*ايم. چون بنا كردن وسيله*اي يا راهي براي رسيدن به سكونت كردن نيست، اصلاً خود بنا كردن به نقد همان سكونت كردن است. چه كسي اين حرف را مي*زند؟ ] اصلاً[ چه كسي ] آماده است[ ملاكي براي تعيين ماهيت سكونت كردن و بنا كردن در اختيار ما بگذارد؟*مرجعي كه در باب ماهيت يك امر ] يا يك شيء [ با ما سخن مي*گويد زبان است، ] البته[ به شرط آنكه ما هم به نوبة خود در مورد ماهيت خود زبان دقت بكنيم. ] اما [ بدون شك، چندي است كه حرفهاي رندانه*اي – چه به صورت گفتاري چه به صورت نوشتاري، چه از طريق پخش راديويي- به گونة* لجام گسيخته همة جهان را فرا گرفته است. انسان چنان رفتار مي*كند كه گويي خود خالق و سلطان زبان است، در حالي كه، در واقعيت، زبان همچنان فرمانرواي آدميان است. اصلاً چه بسا كه انسان با واژگون كردن همين نسبت سلطه ] ي ميان زبان و خود [ سبب شده باشد تا ذاتاً از خود بيگانه شود. اينكه ما مراقب حرف زدن*هاي خود هستيم كار بسيار سنجيده*اي است، اما اين كار تا زماني كه ما صرفاً در حكم ابزار يا وسيله*اي- حتي براي اداي مطلب- باشد گرهي از كار ما نمي*گشايد. از ميان تمام چيزهايي كه با ما سخن مي*گويند و ما آدميان به نوبة* خود مي*توانيم در به سخن آوردن آن*ها سهيم و شريك باشيم، زبان والاترين مقام را دارد و همه**جا امر نخستين است.

بنابراين بنا كردن (Bauen) به چه معناست؟ لفظ قديمي آلماني براي بنا كردن ،“Buan” به معناي منزل كردن است و از ماندن، و در جايي رحل اقامت افكندن خبر مي*دهد. معناي واقعي فعل زماني bauen ديگر از ياد رفته است. اما رد پنهان آن در واژة ] آلماني[ “Nachbar” ] كه به معناي همسايه است[ همچنان حفظ شده است. همسايه ] يعني[ كسي كه در نزديكي سكونت دارد. فعل*هاي beuron, beuren, buren, buri همه بر سكونت كردن و اقامتگاه دلالت دارند. بالاخره آنكه كلمة قديمي buan نه تنها به ما مي*گويد كه بنا كردن در واقع همان سكونت كردن ] يا اقامت كردن[ است، بلكه افزون بر اين سر نخي در اختيار ما مي*گذارد تا ببينيم چگونه بايد دربارة مدلولش (يعني اقامت گزيدن) بينديشيم. به طور متعارف وقتي از سكونت كردن حرف در ميان باشد، معمولاً فعاليت يا رفتاري را تصور مي*كنيم كه بشر در كنار انواع و اقسام فعاليت*هاي ديگر انجام مي*دهد. ] مثلا[ در جايي كار مي*كنيم و در جاي ديگري سكونت مي*كنيم. اما هيچگاه صرفاً سكونت نمي*كنيم- چون سكونت صرف عملاً چيزي جز بي*فعاليتي محض نخواهد بود- ما هميشه حرفه*اي داريم، تجارت مي*كنيم، مسافرت مي*كنيم، و در بين راه هم اطراق مي*كنيم،* گاه اين*جا، گاه آن*جا. بنا كردن در اصل به معناي سكنا گزيدن است. هرجا كه كلمة بنا كردن همچنان معناي اصليش را ادا مي*كند، در عين حال اين را هم بيان مي*كند كه ماهيت سكونت كردن تا كجا پيش مي*رود. يعني آنكه beo,bhu, buan, bauen ، همه همان لفظ متعارف ما ] يعني[ “bin” در اشكال تصريفي مختلف زير هستند: من هستم ]ich bin[، تو هستي [du bist] و حالت امري آن، باش [sei , bis] بنابراين من هستم (يا) [ich bin] به چه معناست؟*لفظ قديمي bauen] بنا كردن[ كه bin به آن تعلق دارد به اين پرسش پاسخ مي*دهد: “من هستم” [ich bin] ،*“تو هستي” [du bist] يعني: من سكونت دارم [ich wohne] ، تو سكونت داري [du wohnst]. نحوي كه تو هستي و من هستم، نحوي كه مطابق با آن، انسان*ها روي زمين هستند، همان das Buan اقامت گزيدن است. انسان بودن يعني: به مثابة موجودي فاني روي زمين بودن، يعني: مقيم بودن. لفظ قديمي bauen] يا بنا كردن[ كه مي*گويد بشر هست به اين اعتبار كه او مقيم است، ] و مي*بينيم كه [ باز همين لفظ در عين حال معناي ديگري هم دارد: (hegen und pflegen)، محافظت كردن و مراقبت كردن، يعني كشت كردن و وزارعت كردن (DenAckerbaven)، تاك پرورش دادن (Reben bauen). بنا كردن به اين معناي اخير خود فقط به مفهوم مراقبت كردن است- نظارت كردن بر رشد و نمو چيزهايي كه مطابق با آنچه در دل خود پنهان دارند به بار مي*نشينند و مي*رسند. بنا كردن به معناي محافظت كردن و مراقبت كردن ديگر ] به هيچ*وجه[ به معناي ساختن و توليد كردن نيست. در حالي كه در كشتي*سازي يا بناي معبد به يك معنا همة چيزها ساخته مي*شوند. بنا كردن در اين معناي خود يعني برافراشتن و نه مراقبت كردن. اين معاني، يعني بنا كردن به مثابة مراقبت كردن، به زبان لاتيني cultura, coiere و بنا كردن به مثابة برافراشتن بنا، aedificare- هر دو در بنا كردن اصيل، در سكنا گزيدن ملحوظ*اند. اما بنا كردن به مثابة سكنا گزيدن، يعني در مقام روي زمينْ بودن، همچنان براي تجربة روزمرة آدميان از همان آغاز ] به معناي[ “امري از روي عادت” يا “امري خو گرفتني” است- چنانكه زبان ما هم اين مضمون را به نقد بيان مي*كند: “Gewohnte”، ] زمين محل سكونت [das Gewohnte] است. [ به همين دليل، لابلاي اشكال مختلف تحقق سكونت كردن فعاليت*هايي چون كشاورزي و ساختمان* محو مي*شود. بعدها اين فعاليت*ها لفظ بنا كردن و امور مربوط به آن را به انحصار درمي*آورند. با اين گام، معناي حقيقي بنا كردن، يعني سكونت كردن، به دست فراموشي سپرده مي*شود.

در نگاه نخست، اين حادثه چيزي جز تحولي در معناي الفاظ ] در سير تاريخ خود[ به نظر نمي*آيد. اما حقيقت امر اين است كه امر مهمي در بطن آن مستتر است: يعني اين امر كه سكنا گزيدن ديگر به عنوان هستي آدميان تجربه نمي*گردد؛ ديگر حتي براي يك لحظه هم به ذهن خطور نمي*كند كه سكنا گزيدن جزو لاينفك وجود آدمي است.

اينكه زبان به نحوي از انحاء معناي اصلي يا حقيقي كلمة بنا كردن را كه همان سكنا گزيدن باشد از اين كلمه باز پس گرفته است گواه يا شاهدي بر وجود اولية اين معاني است؛ چون اتفاقي كه هميشه براي كلمات اساسي زبان مي*افتد اين است كه معناي باطني يا اصليشان به سهولت به سود معناي ظاهريشان به دست فراموشي سپرده مي*شود. بشر هنوز به فكر تعمق در راز و رمز اين فرآيند نيفتاده است. ] در نتيجه[ زبان هم در حق آدميان سخن بي*پيرايه و والاي خود را دريغ مي*كند. اما با اين كار نداي ازلي خود را مسكوت نمي*گذارد؛ بلكه صرفاً خاموش مي*ماند و افسوس كه بشر به اين خاموشي دل نمي*سپارد، و به اين سكوت اعتنا نمي*كند.

اما اگر به آنچه زبان با كلمة بنا كردن بيان مي*كند ] گوش بسپاريم[ سه چيز مي*شنويم:

 

1- اينكه بنا كردن در حقيقت سكنا گزيدن است.

2- اينكه بنا كردن به مثابة سكنا گزيدن به دو نحو انكشاف و تحقق مي*پذيرد: همچون كشت و زرع چيزهاي نامي و همچون برافراشتن بناها.

 

اگر ما دربارة اين واقعيت سه*گانه تعمق و تأمل بكنيم سرنخي پيدا مي*كنيم كه بر مبناي آن مي*توانيم توجه خود را به نكتة زير معطوف كنيم: مادامي كه به اين امر وقوف نداشته باشيمن كه بنا كردن في*نفسه نوعي سكنا گزيدن است، نمي*توانيم حتي به كفايت بپرسيم- چه رسد به اينكه بخواهيم تصميم بگيريم- كه ماهيت بنا كردن بناها چه مي*تواند باشد. ما چون ] ساختماني را [ بنا كرده*ايم سكنا نمي*گزينيم، بلكه ما ] اهل سكونت هستيم[،* و چون به مثابة سكنا گزينندگان سكنا مي*گزينيم، بنا مي*كنيم و بنا كرده*ايم. پس ماهيت سكنا گزيدن در چه امري نهفته است؟ پس باز به نداي زبان گوش فرا مي*دهيم و آنچه مي*شنويم اين است كه: لفظ قديمي ساكسوني “wuon”، و لفظ قديمي گوتيك “wunian”،*همانند لفظ قديمي بنا كردن [bauen] ، به معناي ] درجايي[ ماندن، و استقرار يافتن يا رحل اقامت افكندن است. اما كلمة گوتيك “wunian” اين را كه اين ماندن چگونه تجربه مي*شود با صراحت بيشتري بيان مي*كند. “wunian” يعني در صلح و صفا بودن، به صلح و آرامش رسيدن، و در صلح و آرامش به سر بردن. ] لفظ آلماني براي كلمة*[ صلح، Friede است- كه همان day Frye است، و fry يعني از آسيب و خطر مصون ماندن. Freien اصلاً يعني آزار نكردن و آسيب نزدن. خود آسيب نزدن در واقعيت فقط معنايش اين نيست كه به كسي كه رعايت حالش را مي*كنيم آسيب نمي*رسانيم. آسيب نرساندن حقيقي امري مثبت است و زماني واقع مي*شود كه ما امري را ] به حال خود رها كنيم يا آن را[ به دست ماهيت خود بسپاريم، به خصوص وقتي كه امر خاصي را به درون وجود باز مي*گردانيم، ] يعني[ وقتي آن را به معناي واقعي كلمه در حريم صلح رها مي*كنيم، سكنا گزيدن،*در صلح و آرامش قرار گرفتن، يعني در صلح و صفا ماندن در درون امر آزاد يا در حريم آزادي است كه از هر چيزي مطابق با ماهيتش حراست مي*كند. خصيصه اساسي سكنا گزيدن همين آسيب نرساندن و حراست است. اين خصيصه ناظر بر همة مراقب و وجوه سكنا گزيدن است. اين خصيصه به مجردي كه ما صاحب اين بصيرت بشويم كه سكنا گزيدن جزو لاينفك وجود آدمي است. خود را بر ما مكشوف مي*كند- ] آن هم به اين معنا كه سكنا گزيدن[ چيزي جز استقرار ] موقت[ فانيان بر روي زمين نيست.

 

در حقيقت “روي زمين بودن” به نقد يعني “زير آسمان بودن”. هر دوي اين عبارت*ها به معناي ]در حضور يا[ “در پناه خدايان بودن” هم هستند و متضمن نوعي ”تعلق افراد آدمي به يكديگر”اند. به اعتبار وحدتي ازلي هر چهار وجه به يكديگر تعلق دارند و امر واحدي را تشكيل مي*دهند: زمين و آسمان- خدايان و فانيان .

زمين همان منشأ نعم است. منشأ رشد و باروري، ساحتي مملو از صخره و آب، منشأ گياه و حيوان. وقتي مي*گوييم زمين، در همان حال به هر سه وجه ديگر هم مي*انديشيم، ولي در مورد وحدت ] سادة[ هر چهار وجه تعمق نمي*كنيم.

آسمان همان مسير قوسي خورشيد، همان مسير ماه و اهلة آن است. محل تلألوء جابه*جايي ستارگان، فصل*هاي سال و تغيير فصل، محل فلق و شفق روز، سياهي و ظلمت شب، محل اعتدال و نامساعدي هوا ] مهر و خشم هوا[، محل گردش ابرها و عمق آبي اثير است. وقتي مي*گوييم آسمان، در همان حال به هر سه وجه ديگر هم مي*انديشيم، ولي در مورد وحدت مسئله، هر چهار وجه تعمق نمي*كنيم.

خدايان پيام*آوران الوهيت و ربانيت*اند. از درون استيلاي مقدس ربانيت، خداوند حضورش را متجلي مي*كند يا خود را در ]حجاب[ استتار محو مي*كند. وقتي از خدايان سخن مي*گوييم، در همان حال به سه وجه ديگر هم مي*انديشيم، ولي در مورد وحدت ساده هر چهار وجه تعمق نمي*كنيم.

فانيان همان آدميان*اند. آنان فاني خوانده مي*شوند چون مي*توانند بميرند. مردن يعني بتوان مرگ را همچون مرگ تجربه كرد. فقط انسان مي*ميرد، و آن هم به طور مدام- البته تا زماني كه روي زمين، زير آسمان، و در پناه خدايان باشد. وقتي از فانيان سخن مي*گوييم، در همان حال به سه وجه ديگر هم مي*انديشيم، ولي در مورد وحدت سادة هر چهار وجه تعمق نمي*كنيم.

اين وحدت سادة چهار وجه را امر چهارگانه مي*خوانيم. فانيان با سكنا گزيدن، در امر چهارگانه هستند. اما خصيصة اساسي سكنا گزيدن آسيب نرساندن، حفظ و حراست كردن است. فانيان به نحوي سكنا مي*گزينند كه از ماهيت امر چهارگانه حراست كنند. به اين*ترتيب حفظ و حراست سكنا گزيننده هم ] خصلتي[ چهارگانه دارد.

اگر كلمة نجات دادن را به معناي قديميش، معنايي كه براي لسينگ هنوز مأنوس بود تعبير كنيم- فانيان با سكنا گزيدن است كه زمين را نجات مي*دهند. نجات دادن صرفاً به معناي از خطر رهانيدن نيست، نجات دادن در حقيقت به اين معني است كه: چيزي را به دست ماهيت حقيقي خود سپردن. نجات دادن زمين فقط بهره*برداري از آن، يا بدتر،*فرسايش آن نيست. نجات زمين، استيلا يا سلطه بر آن نيست، انقياد آن نيست- چنين كاري فقط يك گام با غارت و چپاول بي*حد و حصر فاصله دارد.

فانيان به اين اعتبار سكنا مي*گزينند كه آسمان را همچون آسمان بپذيرند. آنان كاري به سير خورشيد و ماه، كاري به سير ستارگان، كاري به فصول، كاري به بركت و سختي*هاي فصول ندارند؛ آنان نه شب را به روز تبديل مي*كنند و نه روز را به تقلايي بي*وقفه.

فانيان به اين اعتبار سكونت مي*كنند كه در انتظار خدايان همچون خدايان هستند. آنان در آرزوي اين*اند كه خدايان امر غير منتظره را برايشان به ارمغان آورند. آنان در انتظار نشانه*هاي ظهور خدايان هستند و در مورد علائم غيبتشان هم خطا نمي*كنند. آنان خداياني براي خود نمي*آفرينند و خود را در خدمت بت*ها قرار نمي*دهند. در اعماق بدبختي*، آنان همچنان در انتظار رستگاري*يي هستند كه از آنان دريغ شده است.

فانيان به اين اعتبار سكونت مي*كنند كه ماهيت خود را- كه همان توان مرگ همچون مرگ باشد- در كاربرد و تحقق اين توان هدايت مي*كنند تا مرگ، مرگ خوبي باشد. هدايت كردن فانيان به سوي ماهيت مرگ به هيچ*وجه به معناي مرگ- به عنوان مرگ- به عنوان نيستي پوچ- به مثابة هدف نيست و به اين معنا هم نيست كه سكونت كردن را بر اثر گاهي كوركورانه و خيره به سوي انتها تيره كنيم.

با نجات دادن زمين،*با پذيرفتن آسمان، با ماندن در انتظار خدايان، با هدايت كردن فانيان، سكونت كردن همچون بقاي چهارگانه به منزلة امر چهارگانه تحقق مي*پذيرد. بقا يافتن به معناي آن است كه از امر چهارگانه بنابر ماهيتش مراقبت شود. وقتي مراقبت چيزي را به عهده مي*گيريم بايد از آن محافظت كنيم. اما اگر سكونت كردن از امر چهارگانه حفظ و حراست مي*كند ماهيت آن را در كجا نگاه مي*دارد. فانيان سكونت كردن خود را چگونه به چنين مراقبتي تبديل مي*كنند؟ اگر سكونت كردن صرفاً استقرار بر زمين و زير آسمان و نزد خدايان و در ميان فانيان بود فانيان هرگز نمي*توانستند از عهدة چنين كاري برآيند. در حالي*كه، سكونت كردن افزون بر اين هميشه استقرار يافتن در ميان چيزها است. سكونت كردن به منزلة مراقبت كردن، امر چهارگانه را نزد امري كه فانيان در كنار آن استقرار دارند نزد چيزها حفظ مي*كند.

ولي استقرار نزد چيزها صرفا امري نيست كه به مراقبت كردن چهارگانه به عنوان چيز پنجمي متصل باشد، درست به عكس: استقرار نزد چيزها تنها راهي است كه استقرار چهارگانه در درون امر چهارگانه در هر لحظه خود را به نحو وحدت يافته*اي متحقق مي*كند. سكونت كردن به اين اعتبار از امر چهارگانه مراقبت مي*كند كه ماهيت آن را در چيزها حضور مي*بخشد. اما چيزها فقط وقتي امر چهارگانه را حفظ مي*كنند كه خود به منزلة چيزهايي ماهوي حضور داشته باشند. اين امر چگونه واقع مي*شود؟ از اين طريق كه فانيان چيزهاي نامي را مراقبت و محافظت مي*كنند، و چيزهايي را هم كه رشد نمي*كنند خود احداث مي*كنند. پرورش و ساختمان همان بنا كردن به معناي محدود كلمه است. تا آنجا كه سكونت كردن از امر چهارگانه در چيزها حفظ و حراست مي*كند،*اين امر به مثابة چنين حفظ و حراستي نوعي بنا كردن است. با اين تفسير ديگر به جايي رسيده*ايم كه بايد راه خود را با پرسش دوم ادامه دهيم.

لینک به دیدگاه

2- بنا كردن به چه نحو به سكونت كردن تعلق دارد؟*

پاسخ به اين پرسش اين نكته را براي ما روشن خواهد كرد كه بنا كردن، بر مبناي درك كنوني ما از ماهيت سكنا گزيدن، واقعاً چيست. براي رسيدن به اين مقصود توجه خود را فقط به بنا كردن به معناي ساختن چيزها معطوف مي*كنيم و مي*پرسيم: يك چيز ساخته شده چيست؟ براي تأملات ما پل در مقام مثال كفايت مي*كند.

طاق قوسي پل به نحو “سبك و مستحكم” بر فرز ] مسير[ رودخانه قرار مي*گيرد. كار آن فقط اين نيست كه دو ساحل موجود رودخانه را به يكديگر متصل كند. خود اين سواحل فقط وقتي همچون ساحل ظهور مي*كنند كه گذرگاه پل رودخانه را قطع بكند. پل سبب مي*شود كه اين دو ساحل مقابل يكديگر قرار بگيرند. پل يك طرف رودخانه را در برابر طرف ديگر قرار مي*دهد. و چنين هم نيست كه كناره*هاي رودخانه به مثابة خط مرزي خشكي در امتداد مسير رودخانه ادامه يابد. پل از طريق كرانه*هاي خود تمام چشم*انداز فراسوي اين سو و آن سوي خود را در تماس با رودخانه قرار مي*دهد. ] در نتيجه[ پل رودخانه، ساحل و خشكي را در همسايگي متقابل قرار مي*دهد. پل زمين را به مثابة چشم*انداز دورتادور رودخانه گرد مي*آورد. به اين*ترتيب، پل جريان آب را از لابلاي مراتع هدايت و نظارت مي*كند. ستون*هاي پل كه در بستر رودخانه استقرار دارند حافظ ثقل و تكان*هاي طاق قوسي آن هستند، طاقي كه امكان مي*دهد تا جريان آب مسير طبيعي خود را طي كند. جريان آب آرام و شادمانه پيچ*وتاب مي*خورد. ولي گاهي هم سيلاب*هاي آسمان، چه به دليل توفان، چه به دليل آب شدن برف*ها، مي*توانند با امواج سهمگيني به سوي ستون*هاي پل هجوم اورند- اما پل هميشه براي رويارويي با آب و هواي نامساعد و طبيعت ناپايدار و دم*دمي مزاج آن آماده است. حتي در قسمتي هم كه پل رودخانه را مي*پوشاند، پل جريان آب رودخانه را، با ورود لحظه*به*لحظة* آن به زير دريچه قوسيش و خروج مجددش زير نظارت آسمان نگاه مي*دارد.

پل امكان مي*دهد تا جريان آب مسير خود را طي بكند و در همان حال براي فانيان هم راهي تأمين مي*كند تا بتواند پياده و سواره از اين خشكي به آن خشكي بروند. پل*ها راه*هاي بسيار متفاوتي را احداث مي*كنند. پل*هاي شهري نواحي قصر را به ميدان كليساي جامع متصل مي*كنند؛ پل*هاي روي رودخانه در حومة* شهرستان امكان مي*دهد تا گاري و درشكه به روستاهاي اطراف در رفت*وآمد باشند. گذرهاي محقر پل*هاي سنگي قديم امكان مي*دهند تا گاري*ها خرمن را از كشتزارها به روستا منتقل كنند يا با گاري دستي الوار را از كوره راه*هاي مزارع به سر جاده انتقال دهند. پل*هاي بزرگراه*ها جزء لاينفك شبكة راه*هاي دور است،** پل*هايي كه مي*توانند[ رفت*وآمد راه دور را حساب*شده و به سريع*ترين شكل ممكن ميسر كنند. پل* هميشه و به اشكال متفاوت ناظر بر راه*هاي رفت*وآمد توفاني و پرشتاب آدميان است تا آنان به سواحل ديگر راه ببرند و در نهايت به مثابة فانيان به ديگر سو برسند. پل، گاهي با تاقي بلند، گاهي با تاقي كوتاه و صاف، بر فراز دره و رودخانه مي*جهد؛ چه فانيان به كمان اين جهش مسير پل توجه كنند چه آن را فراموش كنند همواره خودشان در طي مسيرشان به سوي واپسين پل عملاً تلاش مي*كنند كه بر آنچه نزد آنان عرف و نامقدس است چيره شوند تا خود را به پيشگاه قدس الهي برسانند. پل به عنوان گذرگاهي كه درمي*گذرد در پيشگاه خدايان گرد مي*آورد. خواه ما در مورد حضور آنان تعمق بكنيم و آشكارا آن را پاس بداريم- مثلا در تصوير قديس]حامي[ پل- خواه آن را مسدود بكنيم يا حتي يكسر كنار بگذاريم.

پل به نحو خاص خود، آسمان و زمين، خدايان و فانيان را در خود گردهم مي*آورد.

بنابر يكي از كلمات قديمي زبانمان گرد هم آوردن يعني “چيز”. پل ]هم[ در حقيقت، به مثابه گردهم آورندة امر چهارگانه*اي كه پيش*تر توصيف كرديم- يك چيز است. به يقين، عوام در نگاه نخست و در واقع امر به پل صرفاً به چشم پل نگاه مي*كنند. مبسوق به اين امر، گاهي هم مي*تواند چيزهاي بسيار متفاوت ديگري را بيان كند. يكي از اين اشكال بيان اين است كه مي*تواند به نمادي تبديل شود، مثلاً نماد آن چيزهايي كه در بالا ذكر كرديم. اما پل اگر يك پل حقيقي باشد هرگز نمي*تواند پل صرف و بعداً نماد باشد. و اصلاً پل حتي از همان نخست هم هرگز ]نمي*تواند[ صرفاً يك نماد باشد، البته نماد به اين معنا كه امري را بيان كند ]يا بر امري دلالت كند[،* كه اگر دقيق سخن بگوييم، به آن تعلق ندارد. وقتي پل را به معناي دقيق كلمه در نظر بگيريم، او هرگز به مثابة بيان ]امري[ تجلي نمي*كند. پل يك چيز است و فقط همين ]است[. فقط همين؟ به مثابة اين چيز امر چهارگانه را گردهم مي*آورد.

به يقين،*تفكر ما مدت*هاست كه عادت كرده است كه به ماهيت چيزها كمتر از آنچه بايد بها دهد. نتيجة اين امر در سير تفكر غرب اين بوده است كه چيز به عنوان (x)*ي ناشناخته كه صاحب خواص محسوسي است تصور شود. البته از اين ديدگاه، چنين به نظر مي*آيد كه هر چه از پيش به ماهيت گردهم آورندة اين چيز تعلق دارد، به عنوان ملحقات بعداً به آن اضافه شده*اند. به هر حال پل اگر چيز نباشد هرگز نمي*تواند يك پل صرف باشد.

بي*شك پل در نوع خود چيزي منحصر به فرد است؛ چون امر چهارگانه را به نحوي گردهم مي*آورد كه براي آن مقري تأمين گردد. اما فقط امري كه خود مكان است مي*تواند براي مقر فضائي قائل شود مكان قبل از آنكه پلي باشد وجود ندارد. البته قبل از احداث پل نقاط متعددي در امتداد مسير رودخانه وجود دارد كه به وسيلة چيزي قابل اشغال باشند. ولي فقط يكي از اين نقاط مكان از آب درمي*آيد، و آن هم درست به دليل احداث پل. بنابراين، چنين نيست كه پل به سراغ مكان معيني برود و آن را اشغال بكند؛: ]درست به عكس[، مكان به اعتبار احداث پل به وجود مي*آيد. پل چيزي است كه امر چهارگانه را گرد هم مي*آورد، ولي به نحوي كه براي امر چهارگانه مقري تأمين بكند. تعين جاها و راه*ها،*كه فضا را تشكيل مي*دهند، از همين مقر سرچشمه مي*گيرد.

نخست چيزهايي كه به اين نحو مكان باشند فضا(ها) را فراهم مي*آورند. اينكه اين لفظ “فضا” بر چه امري دلالت مي*كند معناي قديميش آن را خوب بيان مي*كند. Rum,Raum، يعني جاي خالي و آزاد شده*اي براي اسكان و اقامت كردن. فضا امري است كه براي آن جايي باز شده باشد يعني حدو مرزي داشته باشد، به زبان يوناني آن را پراس ( ) مي*گويند. حد و مرز آن نيست كه فراسوي آن، چيزي، ديگر آن نباشد كه هست، بلكه همانطور كه بصيرت يونانيان نشان مي*دهد، حد و مرز، مبدأ وجود و ماهيت هر چيز است. به همين دليل مفهوم آن عبارت است از:* افق ] هريسموس[[aptamas] يعني حد و مرز. فضا بنابر ماهيتش آن چيزي است كه برايش جايي باز شده باشد. آن امري است كه در حدود و ثغورش رها شده باشد. امر جا يافته هميشه مستقر است و در نتيجه متصل است، يعني امري است كه به اعتبار مكان گرد هم آمده است، مثلاً به اعتبار چيزي از نوع پل. به اين ترتيب جاي*ها ماهيت خود را از مكان كسب مي*كنند نه از فضا.

اكنون چيزهايي كه به مثابة مكان جايي را فراهم مي*كنند بنا مي*خوانيم. آن*ها چنين خوانده مي*شوند چون از طريق فعاليت* ساختماني ساخته ] يا فراآورده[ مي*شوند. اما اينكه اين فراآورده[ مي*شوند. اما اينكه اين فرآوردن، يعني بنا كردن، از چه نوع بايد باشد زماني درك مي*شود كه ما اول دربارة ماهيت آن چيزهايي تعمق كنيم كه في*نفسه براي توليدشان به بنا كردن به مثابة فرآوردن نياز داشته باشيم. اين چيزها مكان*هايي هستند كه براي امر چهارگانه جايي فراهم مي*كند، جاهايي كه هربار فضائي را ايجاد مي*كنند. در بطن اين چيزها به مثابة مكان، نسبت ميان مكان و فضا نهفته است، اما نسبت مكان با انساني هم كه در آن منزل مي*كند و در همين*جا نهفته است. بنابراين اكنون سعي مي*كنيم تا ماهيت اين چيزهايي را كه بنا خوانديم با ملاحظات كوتاهي كه در ذيل مي*آيد روشن بكنيم.

اين ملاحظات معطوف به دو پرسش*اند: از يك سو، اصلاً نسبت ميان مكان و فضا چيست؟ و از سوي ديگر، اصلاً نسبت ميان انسان و فضا كدام است؟*

پل يك مكان است. به مثابة چنين چيزي بودن فضايي را فراهم مي*كند كه زمين و آسمان، خدايان و فانيان، همه در آن جاي مي*گيرند. فضائي كه پل به وجود مي*آورد شامل جاهاي مختلفي است كه برخي از آن*ها نزديك پل*اند و برخي هم از آن دوراند. ولي اين مكان*ها را بايد به عنوان ]نقاط يا[ موضع*هايي صرف قلمداد كرد، كه هر يك از ديگري فاصله*اي ] يا مسافتي[ قابل اندازه*گيري دارد؛ فضاي هر فاصله، به زبان يوناني هر ستاديون [ arasrov]، همواره از طريق نقاط صرف مشخص مي*گردد. ولي فضائي كه به اين ترتيب از ] نقاط يا [ موضع*ها تشكيل مي*يابد فضاي منحصر به فردي است. چنين فضائي به منزلة فاصله، به منزلة ستاديون، همان است كه به زبان لاتين با كلمه «اسپاتيوم»[spatium] ادا مي*شود ] و به معناي[ درونفضايي يا فضاي مياني است. در نتيجه نزديكي و دوري ميان انسان*ها و اشياء مي*تواند به امر مسافت صرف يا به فاصله*هاي صرف درونفضايي تبديل شود. اكنون پل در فضايي كه صرفا از حيث اسپاتيوم تصور مي*شود به عنوان چيزي صرف در ] نقطه*اي يا [ موضعي معين ظهور مي*كند، موضعي كه مي*توان در هر لحظه به وسيلة* چيز ديگري اشغال شود يا با علامت*گذاري صرف جايگزين شود. افزون بر اين، بعدهاي ارتفاع، عرض، و عمق را مي*توان از فضا به مثابة درونفضا انتزاع كرد. حاصل چنين انتزاعي را ما در رياضيات به عنوان خمينة (manifold) سه بعدي محض تعريف مي*كنيم. اما فضايي كه چنين خمينه*اي را تشكيل مي*دهد ديگر به وسيلة فاصله و مسافت تعين نمي*يابد؛ آن ديگر اسپاتيوم نيست، بلكه اكنون فقط امتداد [extensio] محض است. اما فضا به منزلة امتداد را هم مي*توان باز از طريق انتزاع به نسبت*هاي تحليلي- جبري تقليل داد. فضايي كه اين*ها تشكيل مي*دهند عبارت است از مكان ساخته*هاي رياضي محضي كه مركب از خمينه*هايي با تعداد دلبخواهي بعد هستند. مي*توان چنين فضاهاي رياضي را عين فضا خواند. اما فضا در چنين معنايي، شامل هيچ نوع جا و مكاني نيست. در آن هرگز نمي*توانيم مكان*هايي يعني چيزهايي چون پل را سراغ بگيريم. در حالي كه در فضاهايي كه از مكان*ها تشكيل مي*يابند هميشه مي*توانيم بازگرديم و فضا به منزلة درونفضا و در اين باز فضا به منزلة امتداد را پيدا بكنيم. اسپاتيوم، امتداد هميشه امكان مي*دهد تا بتوان چيزها و فضايشان را مطابق با فاصله، مسافت، و جهت، اندازه گرفت و مقدارشان را محاسبه كرد.

اما صرف اين*كه اين مقادير و ابعاد در مورد هر چيز ممتدي به طور عام كاربردپذيرند دليل آن نمي*شود كه آن*ها جهت وجودي ماهيت فضاها و مكان*هايي باشند كه با رياضيات قابل اندازه*گيري هستند. در اينجا مجال پرداختن به اين نكته نيست كه چگونه حتي خود فيزيك جديد به اقتضاي واقعيت*ها مجبور شده است تا محيط فضايي فضاي كيهاني را به وسيلة ]مفهومميدان يا [ وحدت ميداني نمايش دهد، ميداني كه جسم مركز مكانيكي آن را تشكيل مي*دهد.

فضاهايي كه ما به طور روزمره از لابه*لايشان عبور مي*كنيم از مكان*ها تشكيل يافته*اند؛ ماهيتشان هم در اموري از نوع امور ساخته شده ريشه دارد. اگر ما توجه خود را به اين نسبت*هاي ميان مكان*ها و فضاها، ميان فضاها و فضا معطوفبكنيم آنگاه سرنخي خواهيم يافت كه مي*تواند به ما در تعمق در باب نسبت ميان انسان و فضا ياري كند.

 

وقتي از انسان و فضا سخن مي*گوييم چنين به نظر مي*رسد كه گويي انسان در يك طرف است و فضا در مقابل او. اما فضا امري نيست كه در برابر انسان قرار گيرد. فضا نه شيئي* خارجي است نه تجربه*اي دروني. چنين نيست كه انسان*هايي وجود داشته باشند و وراي آنان فضا باشد؛ چون وقتي مي*گويم «يك انسان»، با بيان اين كلمه به امري مي*انديشم كه به نحوي انساني وجود دارد، يعني كسي كه سكونت مي*كند، با ناميدن نام «انسان» ] محل [ استقرار او را هم در امر چهارگانه و نزد چيزها مي*نامم. حتي وقتي هم كه نسبتي ميان خود و چيزهايي كه در دسترس ما نيستند برقرار مي*كنيم باز در كنار و نزد آن چيزها استقرار داريم. برخلاف آنچه آموخته مي*شود ما هرگز امور دور از دسترس را به طور دروني تصور نمي*كنيم، به طوري*كه ] احساس كنيم كه[ جانشين اين* امور فقط تصوراتي هستند كه در درون ما و در سر ما مي*گذرند. اگر همة ما، هم*اكنون و از همين جايي كه هستيم، به پل قديمي هيدلبرگ بينديشيم، اين انديشة معطوف به آن مكان يك تجربة صرفاً دروني افراد حاضر در اينجا نيست؛ درست به عكس، چنين انديشه*اي به ماهيت تفكر ما در باب آن پل تعلق دارد، چون تفكر في*نفسه امري است كه مستقل از فاصلة ما از آن مكان پابرجا مي*ماند. از همين نقطه*اي كه در آن هستيم در عين حال سر پل هستيم و نه در حضور مضمون تصوري كه درآگاهيمان وجود دارد. از همين نقطه*اي كه هستيم چه بسا ما به پل و مكاني كه احداث كرده است نزديك*تر از كسي باشيم كه از آن هر روز، و بي*اعتنا، به عنوان گذرگاهي صرف بر روي رودخانه استفاده مي*كند. فضاها، و همراه با آن*ها فضا از حيث فضا هميشه در ] محل [ استقرار فانيان جاي مي*گيرند. فضاها باز ايجاد مي*شوند چون به قلمرو سكونت انسان*ها نفوذ مي*كنند. فانيان هستند، يعني: آنان بر مبناي استقرارشان در ميان چيزها و در مكان*ها،* فضاها را با سكونت ] خود [ اشباع مي*كنند. فانيان مي*توانند از ميان فضاها عبور كنند، چون بنا بر ماهيتشان فضاها را اشباع مي*كنند. اما با عبور از اين فضاها هميشه به گونه**اي عبور مي*كنيم كه آن*ها را همواره تجربه مي*كنيم، چون تماس خود را با مكان*ها و چيزهاي دور و نزديك به طور دائمي حفظ مي*كنيم. وقتي به سوي در خروج اين تالار سخنراني مي*روم، من به نقد آنجا هستم و اگر غير از اين بود اصلاً نمي*توانستم به آنجا بروم. من هرگز مانند يك جسم ثابت اينجا نيستم، بلكه ] به عكس[ من آنجا هستم، چون در فضا دوام دارم، و درست به همين اعتبار مي*توانم از آن عبور كنم.

حتي وقتي هم كه فانيان «در خود فرو مي*روند»، تعلق خود را به امر چهارگانه رها نمي*كنند. به قول معروف، وقتي سر عقل مي*آييم و به خويشتن مي*انديشيم بدون آنكه هرگز ار استقرارمان در ميان چيزها صرف*نظر كنيم، از چيزها آغاز مي*كنيم و به خود مي*آييم. در حقيقت، قطع رابطه با چيزها كه در اوقات افسردگي به وقوع مي*پيوندد امري كاملاً محال بود اگر چنين حالتي همچنان حالتي انساني نبود- يعني استقرار در ميان چيزها. درست به اين دليل كه اين استقرار خصيصة انسان بودن را تعيين مي*كند، چيزها، چيزهايي كه ما در ميانشان هستيم، مي*توانند ] با ما قطع رابطه كنند[ و ديگر با ما سخن نگويند، و در نتيجه نسبت به آنها بي*اعتنا شويم.

نسبت انسان*ها با مكان*ها، و از طريق مكان*ها با فضاها، بر امر سكونت كردن استوار است. نسبت ميان انسان و فضا چيزي جز سكونت كردن (به طور ماهوي) فكر شده نيست.

وقتي به نحوي كه در بالا سعي كرديم نشان دهيم، دربارة نسبت ميان مكان و فضا، و نيز دربارة* نسبت ميان انسان و فضا مي*انديشيم، ماهيت آن چيزهايي هم كه مكان*اند و ما آن*ها را** ]امور ساخته شده يا [ ابنيه مي*خوانيم در پرتو جديدي قرار مي*گيرد.

پل هم چيزي از اين نوع است. مكان با احداث انواع مقر در فضاها، مقري براي وحدت سادة زمين و آسمان، خدايان و فانيان، تأمين مي*كند.

مكان براي امر چهارگانه به دو معنا فضا ايجاد مي*كند. مكان هم به ورود امر چهارگانه امكان مي*دهد، و هم آنكه امر چهارگانه را مستقر مي*كند. هر دو امر- يعني ايجاد فضا به مفهوم ورود يافتن و ايجاد فضا به مفهوم استقرار يافتن- به يكديگر تعلق دارند. مكان به عنوان اين امر دوگانه به منزلة سرپناهي براي امر چهارگانه است- يا به همين اعتبار به منزلة كاشانه، خانه. چيزهايي كه از نوع اين مكان*ها هستند به استقرار انسان*ها پناه مي*دهند. چنين چيزهايي به منزلة كاشانه هستند، ولي نه الزاماً خانه*هاي مسكوني به معناي محدود كلمه.

فرا آوردن چنين چيزهايي همان بنا كردن است. ماهيت چنين فعاليتي چنان است كه با خصلت اساسي اين چيزها مطابقت دارد. آن*ها مكان*هايي هستند كه فضاها را مستقر مي*كنند. به همين دليل بنا كردن، به اعتبار ساختن مكان*ها، نوعي ايجاد و اتصال فضاها است. از آنجا كه مكان با بنا كردن توليد مي*شود، توأم با اتصال فضاهاي آن، فضا، هم به مثابة spatium و هم به مثابة extensio، نيز در چيز گونگي سازة به هم متصل بنا ضرورتاً ادغام مي*شود. اما بنا كردن هرگز به فضاي محض شكل نمي*بخشد. نه مستقيم و نه غير مستقيم.به همين منوال ، از آنجا كه بنا كردن چيزها را به منزلة مكان فرا مي*آورد، از هر حساب و هندسه*اي به ماهيت فضاها و منشأ ماهوي فضا نزديك*تر است. با بنا كردن مكان*هايي تأسيس مي*شوند كه براي امر چهارگانه مقري تأمين مي*كنند. امر بنا كردن از وحدت بسيطي كه در آن زمين و آسمان، خدايان و فانيان، به يكديگر تعلق دارند، جهت تأسيس مكان*ها را اقتباس مي*كند. امر بنا كردن معيار همه نوع سنجش و اندازه*گيري فضاهايي را كه در قالب مكان*هاي احداث شده مستقرند از امر چهارگانه وام مي*گيرند. بناها از امر چهارگانه محافظت مي*كنند. آن*ها چيزهايي*اند كه به نحو منحصر به خود از امر چهارگانه حراست مي*كنند. حفظ و حراست از امر چهارگانه- نجات زمين، پذيرفتن آسمان، در انتظار خدايان ماندن، مشايعت كردن فانيان- اين حفظ و حراست چهارگانه همان ماهيت بسيط امر سكونت كردن است. بناهاي اصيل از همين طريق به ماهيت سكونت كردن شكل مي*بخشند و آن را در دل خود جاي مي*دهند.

بنا كردن با چنين خصلتي نوع خاصي اسكان يافتن است. اگر به واقع چنين باشد، آنگاه بنا كردن با نداي امر چهارگانه هم سخن مي*شود. هر طرح و نقشه*اي بر اين همسخني استوار است، كه به نوبة خود قلمروي متناسب با طرح*هاي طراح ايجاد مي*كند.

به محض آنكه سعي كنيم تا در باب ماهيت فعاليت ساختماني بر مبناي اسكان يافتن فكر بكنيم، ماهيت اين نوع فراآوردن را كه در قالب آن امر بنا كردن واقع مي*شود به نحو روشن*تري درك مي*كنيم. به طور متعارف اين نوع فراآوردن را به عنوان فعاليتي در نظر مي*گيريم كه عملكرد آن نتيجه*اي ] چون [ بناي تمام شده، در پي دارد. مي*توان فراآوردن را به اين نحو تصور كرد: با چنين كاري امر صحيحي درك مي*شود، ولي هيچ ارتباطي با ماهيت آن ندارد، كه مطابق با آن نوعي توليد (Herbringen) است كه امري را فرا مي*آورد ( Verbringt). بنابراين،*امر بنا كردن امر چهارگانه را در قالب يك چيز توليد مي*كند، ] مثلاً[ پل، ولي آن چيز را به منزلة يك مكان فرا مي*آورد، آن هم در امري از قبل حاضر كه اكنون به وسيلة اين مكان اشغال مي*شود.

فراآوردن به زبان يوناني تيكتو (tikto = ) خوانده مي*شود. تكنيك، تخته،(techne = ) به tec كه ريشة اين فعل است تعلق دارد. براي يونانيان اين كلمه نه به معناي هنر است نه به معناي صفت (دستي)، بلكه ] به معناي اين است كه [: چيزي همچون اين يا آن، به اين نحو يا به آن نحو، در امر حاضر به ظهور درآورده شود. يونانيان به تخنه، به فراآوردن، به مثابة به ظهور درآوردن مي*انديشند. چنين تفكري در باب تخنه از زمان باستان تا به امروز، در وجه عمراني معماري مستقر مانده است. در دوران جديد استتار اين وجه به نجو بارزتري در امور تكنولوژيك و تكنولوژي ماشيني به وقوع پيوسته است. اما ماهيت بنا كردن به منزلة فرآوردن را نه بر مبناي معماري مي*توان به كفايت درك كرد نه بر مبناي مهندسي عمران،*و نه بر مبناي تركيبي از هر دو. حتي اگر قرار بود كه با مراجعه به معناي اصلي و يوناني تخنه صرفاً به عنوان به ظهور درآوردن – يعني به عنوان امري كه هر فرآورده*اي را به منزلة امري حاضر به ميان امور از قبل حاضر مي*آورد- از بنا كردن به مثابة فراآوردن تعريفي در خود ارائه دهيم باز هم نمي*توانستيم.

ماهيت بنا كردن همان امر اسكان يافتن است. ماهيت بنا كردن از اين طريق تحقق مي*يابد كه با اتصال فضاها مكان*ها احداث شوند. تنها اگر بتوانيم سكونت كنيم آنگاه مي*توانيم بنا كنيم. بيائيد براي يك لحظه به كلبه*اي روستايي در جنگل سياه بينديشيم، كلبه*اي كه دويست سال قبل براي سكونت روستاييان ساخته شده بود. امري كه اين خانه را برپا مي*كند حضور اين توانايي است كه بر مبناي آن، زمين و آسمان، خدايان و فانيان، با وحدتي بسيط در امور استقرار مي*يابند. خانه محفوظ از باد، در شيب كوهستان رو به سمت جنوب، ميان مزارع نزديك به چشمه*سار واقع شده است. خانه با شيرواني ساده سايباني جلو آمده دارد كه با انحنايي متناسب وزن برف را در بوران شب*هاي دراز زمستان حمل مي*كند. اين توان گوشه*اي براي عبادت خداوند را سر ميز خانوادگي فراموش نكرده است، و در اتاق جاهاي متبركي را تعبيه كرده است. براي قرار دادن گهوارة نوزادان و «درخت اموات»، نامي كه آنجا به تابوت داده*اند، و همچنين رد پا و نشانه*هاي گذر زمان در سنين مختلف زندگي را براي ما از قبل ترسيم كرده است. پيشه*اي كه خودزادة سكونت كردن است در عين حال از خود اين ابزار و چارچوب*ها براي بنا كردن خانه استفاده مي*كند.

تنها اگر بتوانيم سكونت كنيم آنگاه مي*توانيم بنا كنيم. اشارة ما به كلبة روستايي جنگل سياه به هيچ وجه به معناي ضرورت يا حتي امكان بازگشت به ساختن چنين كلبه*هايي نيست، بلكه صرفاً بر مبناي سكونتي كه زماني وجود داشته است نشان مي*دهد چگونه بنا كردن ميسر بوده است. ليكن سكونت كردن خصيصة اصلي وجود است، و فانيان به اعتبار انطباق خود با آن هستند. شايد كوشش* ما در جهت تفكر در باب سكونت كردن و بنا كردن پرتوي بيشتري بر اين امر بيفكند كه امر بنا كردن به سكونت كردن تعلق دارد و چگونه ماهيت خود را از آن (سكونت كردن) اخذ مي*كند. همين*كه سكونت كردن و بنا كردن به اموري پرسش برانگيز تبديل شده باشند و از اين طريق اموري در خور تفكر مانده باشند ما به مقصود خود رسيده*ايم.

اما اينكه خود امر فكر كردن، به همان مفهوم بنا كردن ولي به نحو متفاوت با آن، به سكونت كردن تعلق دارد، شايد در امتداد تفكري كه در اينجا به عمل آمد مشهود شده باشد.

بنا كردن و فكر كردن، هر كدام به نحوي منحصر به خود، از سكونت كردن گريزي ندارد. و تا زماني هم كه هر كدام به جاي گوش فرا دادن به ديگري فقط به خود اعتنا دارد، تركيب*شان هم براي سكونت كردن كفايت نمي*كند. امر بنا كردن و امر فكر كردن فقط وقتي مي*توانند به يكديگر گوش فرا دهند كه به سكونت كردن تعلق داشته باشند و در حدود و ثغور آن بمانند و بدانند كه هر كدام از كارگاه تجربه*اي طولاني و تمريني دائمي فرا مي*آيد.

كوشش كرديم تا ماهيت سكونت كردن را در تفكر تعقيب كنيم. قدم بعدي در اين راه طبعاً طرح اين پرسش است كه: موقعيت سكونت كردن در روزگار بي*ثبات ما چيست؟ همه به اتفاق و به طور موجهي از كمبود مسكن سخن مي*گويند. فقط هم حرف نيست، عمل هم در كار است. كوشش مي*شود تا با ساختن واحدهاي مسكوني، با توسعه مجتمع*هاي مسكوني، با برنامه*ريزي مؤسسات ساختماني، اين كمبود مرتفع شود. اما هر اندازه هم كمبود مسكن واقعيتي سخت و تلخ، واقعيتي فلج*كننده و مخاطره*آميز بماند، باز مصيبت واقعي سكونت كردن به دليل فقدان واحدهاي مسكوني نيست. مصيبت واقعي كمبود مسكن هم قديمي*تر از جنگ*هاي جهاني و ويراني*هاي آن*ها است. و هم قديمي*تر از معضل افزايش جمعيت و موقعيت كارگران صنعتي. مصيبت واقعي سكونت كردن در اين امر نهفته است كه فانيان هر بار كه از نو ماهيت سكونت كردن را جستجو مي*كنند ] مي*بينند[ كه هميشه بايد نخست سكونت كردن را بياموزند. چه بسا كه بي*خانماني بشر در اين امر نهفته باشد كه انسان هنوز بحران واقعي مسكن را اصلاً به مثابة مصيبت درك نمي*كند؟ اما همين كه انسان به اين بي*خانماني فكر بكند ديگر در حكم مصيبت*زدگي نخواهد بود. اگر درست فكر شود و خوب به خاطر سپرده شود، اين امر تنها ندايي است كه فانيان را به درون سكونت كردن فرا مي*خواند.

اما فانيان از چه راهي مي*توانند به اين ندا پاسخ گويند جز اين راه كه به نوبة خود بكوشند تا سكونت كردن را به سوي تماميت ماهيت خود سوق دهند؟ تحقق اين امر مبتني بر اين است كه آنان بر مبناي سكونت كردن بنا كنند و براي سكونت كردن فكر كنند.

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...