pari daryayi 22938 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 شهریور، ۱۳۸۹ خدایا کفر نمی گویم پریشانم... چه می خواهی تو از جانم؟! مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی خداوندا تو مسئولی..! خداوندا تو می دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است چه دردی می کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است... نمی دونم چرا هیچ وقت آدم نمی شم نمی دونم چرا زندگی منو سنگ نکرده از دست دلم خسته شدم از بهونه هاش از تنگی هاش از وابستگی هاش! بارها تنبیهش کردم بهش بی محلی کردم نا دیده ش گرفتم ولی... ولی هیچ وقت نتونستم آدمش کنم کاش یه راهی بود واسه سنگ کردنش کاش می شد... از دست دلم خلاص بشم که دیگه بهونه نگیره تنگ نشه جایی بند نشه! کاش میشد یه روز فقط یه روز واسه خودم باشم نه دلم 16 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 شهریور، ۱۳۸۹ شاید زندگی مردابیست در تهِ دره ی مرگ و منم قطره ای از شعر خزان که درآن غرق شدم از وجود خود دراین دنیا دگر غمگین و دلسرد شدم در گوشه ای از قلبم هاله ای بی صدا میگوید روزی دستان خدا دست تورا می گیرد 6 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 شهریور، ۱۳۸۹ دیوار دلم خسته فرو میریزد و میخواند تو را تا که شاید مرهمی باشی بر این زخم پر از خون و سلام بی جواب من و میجوید تمام خاطرات نارنجی عشق یا که من را در سکوت خاطراتی که جز بوی نم و حسرت چیزی نمیدانند و دیوار این خسته ترین دل ها فرو میریزد این صدای شکستن که از قعر وجود من بر میخیزد شاید تو را به این یاد وا دارد که روزی من هم بوده ام آری. دیوار دلم خسته فرو میریزد 7 لینک به دیدگاه
pari daryayi 22938 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 7 شهریور، ۱۳۸۹ دیوار دلم خسته فرو میریزد و میخواند تو را تا که شاید مرهمی باشی بر این زخم پر از خون و سلام بی جواب من و میجوید تمام خاطرات نارنجی عشق یا که من را در سکوت خاطراتی که جز بوی نم و حسرت چیزی نمیدانند و دیوار این خسته ترین دل ها فرو میریزد این صدای شکستن که از قعر وجود من بر میخیزد شاید تو را به این یاد وا دارد که روزی من هم بوده ام آری. دیوار دلم خسته فرو میریزد کسی کهنه فروش سراغ نداره؟ 7 لینک به دیدگاه
pari daryayi 22938 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 7 شهریور، ۱۳۸۹ قلب شکسته مونو بدیم بره نمی دونم از دسبش خسته ام می خوام بدم بره؟ ولی نمی دونم اگه بدم بره بعدش زنده می مونم؟ قلبمو دادم رفت خاطره هامو چی کار کنم؟ اونو که نمیشه فروخت یا دور ریخت... بعد بدون قلبم با خاطره هام دیوونه نمیشم؟ یعنی این درد هیچ وقت درمون نداره؟ 3 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 شهریور، ۱۳۸۹ کسی کهنه فروش سراغ نداره؟ :sigh: 3 لینک به دیدگاه
maryam_alien 9904 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 شهریور، ۱۳۸۹ وقتی قلب نداشته باشی خاطره اذیتت نمیکنه.....:ws54: 4 لینک به دیدگاه
pari daryayi 22938 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 7 شهریور، ۱۳۸۹ وقتی قلب نداشته باشی خاطره اذیتت نمیکنه.....:ws54: چه تفاوت دارد ...؟ تمام نگاه ها اگر سنگ می شود اما من دلم برای تمام سنگ ها هم تنگ میشود!! قلب ندارم از خودم که می پرسم پس این خاطره ها از کجا اومده؟ :sigh: کاش می شد .... 5 لینک به دیدگاه
mamadj 1361 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 شهریور، ۱۳۸۹ خدایا کفر نمی گویمپریشانم... چه می خواهی نو از جانم؟! مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی خداوندا و مسئولی..! خداوندا تو می دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است چه دردی می کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است... نمی دونم چرا هیچ وقت آدم نمی شم نمی دونم چرا زندگی منو سنگ نکرده از دست دلم خسته شدم از بهونه هاش از تنگی هاش از وابستگی هاش! بارها تنبیهش کردم بهش بی محلی کردم نا دیده ش گرفتم ولی... ولی هیچ وقت نتونستم آدمش کنم کاش یه راهی بود واسه سنگ کردنش کاش می شد... از دست دلم خلاص بشم که دیگه بهونه نگیره تنگ نشه جایی بند نشه! کاش میش یه روز فقط یه روز واسه خودم باشم نه دلم راست میگی من خیلی وقته گوسفند شدم...مثل گوسفند راه میرم......مثل گوسفند به کسی فکر نمیکنم...مثل گوسفند راه خودمو میرم...........گوسفند خیلی خوب.....گوسفند آسمونش همیشه گریونه......گوسفند همیشه اشکش تو چشاشه حالم خوب نیست:mornincoffee: 6 لینک به دیدگاه
سمندون 19437 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 شهریور، ۱۳۸۹ راست میگی من خیلی وقته گوسفند شدم...مثل گوسفند راه میرم......مثل گوسفند به کسی فکر نمیکنم...مثل گوسفند راه خودمو میرم...........گوسفند خیلی خوب.....گوسفند آسمونش همیشه گریونه......گوسفند همیشه اشکش تو چشاشه حالم خوب نیست:mornincoffee: :4chsmu1:در این حد 4 لینک به دیدگاه
میلاد 24047 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 شهریور، ۱۳۸۹ خدایا کفر نمی گویمپریشانم... چه می خواهی نو از جانم؟! مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی خداوندا و مسئولی..! خداوندا تو می دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است چه دردی می کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است... نمی دونم چرا هیچ وقت آدم نمی شم نمی دونم چرا زندگی منو سنگ نکرده از دست دلم خسته شدم از بهونه هاش از تنگی هاش از وابستگی هاش! بارها تنبیهش کردم بهش بی محلی کردم نا دیده ش گرفتم ولی... ولی هیچ وقت نتونستم آدمش کنم کاش یه راهی بود واسه سنگ کردنش کاش می شد... از دست دلم خلاص بشم که دیگه بهونه نگیره تنگ نشه جایی بند نشه! کاش میش یه روز فقط یه روز واسه خودم باشم نه دلم دیدتو عوض کن زندگی همیناش قشنگه میخوای مثل روبات باشی بدون احساس و ....؟ تو جریان زندگی حرکت کن 7 لینک به دیدگاه
سمندون 19437 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 شهریور، ۱۳۸۹ دیدتو عوض کنزندگی همیناش قشنگه میخوای مثل روبات باشی بدون احساس و ....؟ تو جریان زندگی حرکت کن دروغ میگه . خوب گاهی ادم خست میشه دیگه کم میاره 2 لینک به دیدگاه
میلاد 24047 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 شهریور، ۱۳۸۹ دروغ میگه .خوب گاهی ادم خست میشه دیگه کم میاره خوب آدمه دیگه باید کم بیاره مزش به همینه 3 لینک به دیدگاه
سمندون 19437 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 شهریور، ۱۳۸۹ خوب آدمه دیگهباید کم بیاره مزش به همینه پیشته بابا..... 3 لینک به دیدگاه
pari daryayi 22938 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 7 شهریور، ۱۳۸۹ دیدتو عوض کنزندگی همیناش قشنگه میخوای مثل روبات باشی بدون احساس و ....؟ تو جریان زندگی حرکت کن همه زندگیم همین دیده: دلم... دلم اینو می خواد... دلم تنگه... دلم پر پره ... دلم تنگ شده... دلم گرفته... دلم می گه اینکارو کنم به دلم بد افتاده دلم می خواد... ... دلم سوخت دلم کباب شد دلم جزغاله شد دلم شکست نه یه بار نه دوبار نه صد بار نه هزار بار اصلا "بار" نداره....!! ولی آدم نشد که نشد به فکر خودش نشد که نشد آروم نگرفت که نگرفت.... 3 لینک به دیدگاه
pari daryayi 22938 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 7 شهریور، ۱۳۸۹ دیدتو عوض کنزندگی همیناش قشنگه میخوای مثل روبات باشی بدون احساس و ....؟ تو جریان زندگی حرکت کن دروغ میگه .خوب گاهی ادم خست میشه دیگه کم میاره خیلی سمن خیلی کم آوردم ولی بد بختی م اینجاست که جا هم نمی تونم بزنم نمی دونم از چیه آخه کم هم نمیاره ...... زورم دیگه بهش نمی رسه 3 لینک به دیدگاه
Cinderella 9897 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 شهریور، ۱۳۸۹ خدایا کفر نمی گویمپریشانم... چه می خواهی نو از جانم؟! مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی خداوندا و مسئولی..! خداوندا تو می دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است چه دردی می کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است... نمی دونم چرا هیچ وقت آدم نمی شم نمی دونم چرا زندگی منو سنگ نکرده از دست دلم خسته شدم از بهونه هاش از تنگی هاش از وابستگی هاش! بارها تنبیهش کردم بهش بی محلی کردم نا دیده ش گرفتم ولی... ولی هیچ وقت نتونستم آدمش کنم کاش یه راهی بود واسه سنگ کردنش کاش می شد... از دست دلم خلاص بشم که دیگه بهونه نگیره تنگ نشه جایی بند نشه! کاش میش یه روز فقط یه روز واسه خودم باشم نه دلم چیزی به نام دلتنگیو یاس وجود نداره!! این تویی که با افکاره کاذبت اونارو بوجود میاری... توی دنیا فقط یه قدرت وجود داره اونم قدرت خدا...قدرت خیر.. یعنی همون موفقیت و شادکامی....چیزه دیگه ای وجود نداره اینو مطمئن باش! 6 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده