سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 شهریور، ۱۳۸۹ داستان متشکرم از آنتوان چخوف همین چند روز پیش ، " یولیا واسیلی اِونا " پرستار بچه هایم را به اتاقم دعوت کردم تا با او تسویه حساب کنم . به او گفتم : بنشینید " یولیا واسیلی اِونا " ! می دانم که دست و بالتان خالی است امّا رو دربایستی دارید و آن را به زبان نمی آورید . ببینید ، ما توافق کردیم که ماهی سی روبل به شما بدهم این طور نیست ؟ - چهل روبل . نه من یادداشت کرده ام ، من همیشه به پرستار بچه هایم سی روبل می دهم . حالا به من توجه کنید . شما دو ماه برای من کار کردید . - دو ماه و پنج روز دقیقاً دو ماه ، من یادداشت کرده ام . که می شود شصت روبل . البته باید نُه تا یکشنبه از آن کسر کرد . همان طور که می دانید یکشنبه ها مواظب " کولیا " نبودید و برای قدم زدن بیرون می رفتید . سه تعطیلی ... " یولیا واسیلی اونا " از خجالت سرخ شده بود و داشت با چین های لباسش بازی می کرد ولی صدایش در نمی آمد . سه تعطیلی ، پس ما دوازده روبل را می گذاریم کنار . " کولیا " چهار روز مریض بود آن روز ها از او مراقبت نکردید و فقط مواظب " وانیا " بودید فقط " وانیا " و دیگر این که سه روز هم شما دندان درد داشتید و همسرم به شما اجازه داد بعد از شام دور از بچه ها باشید . دوازده و هفت می شود نوزده . تفریق کنید . آن مرخصی ها ؛ آهان ، چهل و یک روبل ، درسته ؟ چشم چپ " یولیا واسیلی اِونا " قرمز و پر از اشک شده بود . چانه اش می لرزید . شروع کرد به سرفه کردن های عصبی . دماغش را پاک کرد و چیزی نگفت . و بعد ، نزدیک سال نو شما یک فنجان و نعلبکی شکستید . دو روبل کسر کنید . فنجان قدیمی تر از این حرف ها بود ، ارثیه بود ، امّا کاری به این موضوع نداریم . قرار است به همه حساب ها رسیدگی کنیم . موارد دیگر : بخاطر بی مبالاتی شما " کولیا " از یک درخت بالا رفت و کتش را پاره کرد . 10 تا کسر کنید . همچنین بی توجهیتان باعث شد که کلفت خانه با کفش های " وانیا " فرار کند شما می بایست چشم هایتان را خوب باز می کردید . برای این کار مواجب خوبی می گیرید . پس پنج تا دیگر کم می کنیم . در دهم ژانویه 10 روبل از من گرفتید ... " یولیا واسیلی اِونا " نجواکنان گفت : من نگرفتم . امّا من یادداشت کرده ام . - خیلی خوب شما ، شاید … از چهل و یک بیست و هفت تا برداریم ، چهارده تا باقی می ماند . چشم هایش پر از اشک شده بود و بینی ظریف و زیبایش از عرق می درخشید . طفلک بیچاره ! - من فقط مقدار کمی گرفتم . در حالی که صدایش می لرزید ادامه داد : من تنها سه روبل از همسرتان پول گرفتم ... ! نه بیشتر . دیدی حالا چطور شد ؟ من اصلاً آن را از قلم انداخته بودم . سه تا از چهارده تا به کنار ، می کنه به عبارتی یازده تا ، این هم پول شما سه تا ، سه تا ، سه تا ... یکی و یکی . یازده روبل به او دادم با انگشتان لرزان آنرا گرفت و توی جیبش ریخت . به آهستگی گفت : متشکرم ! جا خوردم ، در حالی که سخت عصبانی شده بودم شروع کردم به قدم زدن در طول و عرض اتاق . پرسیدم : چرا گفتی متشکرم ؟ به خاطر پول . یعنی تو متوجه نشدی دارم سرت کلاه می گذارم ؟ دارم پولت را می خورم ؟ تنها چیزی می توانی بگویی این است که متشکرم ؟ - در جاهای دیگر همین مقدار هم ندادند . آن ها به شما چیزی ندادند ! خیلی خوب ، تعجب هم ندارد . من داشتم به شما حقه می زدم ، یک حقه ی کثیف حالا من به شما هشتاد روبل می دهم . همشان این جا توی پاکت برای شما مرتب چیده شده . ممکن است کسی این قدر نادان باشد ؟ چرا اعتراض نکردید ؟ چرا صدایتان در نیامد ؟ ممکن است کسی توی دنیا این قدر ضعیف باشد ؟ لبخند تلخی به من زد که یعنی بله ، ممکن است . بخاطر بازی بی رحمانه ای که با او کردم عذر خواستم و هشتاد روبلی را که برایش خیلی غیرمنتظره بود به او پرداختم . برای بار دوّم چند مرتبه مثل همیشه با ترس ، گفت : متشکرم ! پس از رفتنش مبهوت ماندم و با خود فکر کردم در چنین دنیایی چقدر راحت می شود زورگو بود . اثر آنتوان چخوف 5 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده