رفتن به مطلب

من ...تو...او


spow

ارسال های توصیه شده

من ... تو ... او

Man,%20To,%20Ou.jpg

من به مدرسه مي‌رفتم تا درس بخوانم ...

 

تو به مدرسه مي‌رفتي به تو گفته بودند بايد دکتر شوي ...

 

او هم به مدرسه مي‌رفت اما نمي‌دانست چرا؟ ...

 

 

من پول تو جيبي‌ام را هفتگي از پدرم مي‌گرفتم ...

 

تو پول تو جيبي نمي‌گرفتي هميشه پول در خانه شما دم دست بود ...

 

او هر روز بعد از مدزسه کنار خيابان آدامس مي‌فروخت!

 

 

معلم گفته بود انشا بنويسيد و موضوع اين بود: علم بهتر است يا ثروت؟

 

من نوشته بودم علم بهتر است. مادرم مي‌گفت با علم مي‌توان به ثروت رسيد.

 

تو نوشته بودي علم بهتر است. شايد پدرت گفته بود تو از ثروت بي‌نيازي.

 

او اما انشاء ننوشته بود برگه او سفيد بود. خودکارش روز قبل تمام شده بود...

 

 

معلم آن روز او را تنبيه کرد. بقيه بچه‌ها به او خنديدند. آن روز او براي تمام نداشته‌هايش گريه کرد.

 

هيچکس نفهميد که او چقدر احساس حقارت کرد. خوب معلم نمي‌دانست او پول خريد يک خودکار را نداشته. شايد معلم هم نمي‌دانست ثروت و علم گاهي به هم گره مي‌خورند، گاهي نمي‌شود بي‌ثروت از علم چيزي نوشت ...

 

من در خانه‌اي بزرگ مي‌شدم که بهار توي حياطش بوي پيچ امين‌الدوله مي‌آمد.

 

تو در خانه‌اي بزرگ مي‌شدي که شب‌ها در آن بوي دسته گل‌هايي مي‌پيچيد که پدرت براي مادرت مي‌خريد ...

 

او اما در خانه‌اي بزرگ ميشد که در و ديوارش بوي سيگار و ترياکي را مي‌داد که پدرش مي‌کشيد.

 

 

سال‌هاي آخر دبيرستان بود بايد آماده مي‌شديم براي ساختن آينده.

 

من بايد بيشتر درس مي‌خواندم. دنبال کلاس‌هاي تقويتي بودم ...

 

تو تحصيل در دانشگاه‌هاي خارج از کشور برايت آينده بهتري را رقم ميزد ...

 

او اما نه انگيزه داشت نه پول درس را رها کرد دنبال کار مي‌گشت ...

 

 

روزنامه چاپ شده بود هر کس دنبال چيزي در روزنامه مي‌گشت؛

 

من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه قبولي‌هاي کنکور جستجو کنم ...

 

تو رفتي روزنامه بخري تا دنبال آگهي اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردي...

 

او اما نامش در روزنامه بود؛ روز قبل در يک نزاع خياباني کسي را کشته بود!!!

 

 

من آن روز خوشحال‌تر از آن بودم که بخواهم به اين فکر کنم که کسي، کسي را کشته است.

 

تو آن روز هم مثل هميشه بعد از ديدن عکس‌هاي روزنامه آن را به به کناري انداختي.

 

او اما آنجا بود در بين صفحات روزنامه ... براي اولين بار بود در زندگي‌اش که اين همه به او توجه شده بود!!!

 

 

چند سال گذشت وقت گرفتن نتايج بود

 

من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهي‌ام بودم.

 

تو مي‌خواستي با مدرک پزشکي‌ات برگردي همان آرزوي ديرينه پدرت.

 

او اما هر روز منتظر شنيدن صدور حکم اعدامش بود.

 

 

وقت قضاوت بود، جامعه ما هميشه قضاوت مي‌کند ...

 

من خوشحال بودم که که مرا تحسين مي‌کنند.

 

تو به خود مي‌باليدي که جامعه‌ات به تو افتخار مي‌کند.

 

او شرمسار بود که سرزنش و نفرينش مي‌کنند.

 

 

زندگي ادامه دارد، هيچ وقت پايان نمي‌گيرد ...

 

من موفقم: من مي‌گويم نتيجه تلاش خودم است!!!

 

تو خيلي موفقي: تو مي‌گويي نتيجه پشت کار خودت است!!!

 

او اما زير مشتي خاک است: مردم گفتند مقصر خودش بود!!!

 

 

من، تو، او

 

هيچگاه در کنار هم نبوديم.

 

هيچگاه يکديگر را نشناختيم.

 

اما من و تو اگر به جاي او بوديم آخر داستان چگونه بود...؟!!

 

قطعاً خاک و کود لازم است تا گل سرخ بروید. اما گل سرخ نه خاک است و نه کود ....

 

به نقل از وبلاگ جامعه اینترنتی ایرانیان

 

  • Like 11
لینک به دیدگاه
مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.
×
×
  • اضافه کردن...