هوتن 15061 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 شهریور، ۱۳۸۹ بر اساس نتايج يك تحقيق، ترك يكباره سيگار بهتر از روشهاي برنامه ريزي شده به موفقيت ميانجامد. به گزارش پايگاه اينترنتي "بي بيسي"، به نوشته "بريتيش مديكال ژورنال"، يك نشريه پزشكي در بريتانيا، محققان كالج لندن در گفتگو با بيش از ۱۹۰۰فرد سيگاري و ترك سيگار كرده، راههاي خلاصي از سيگار را مورد مطالعه قرار داده اند. محققان متوجه شدهاند كه دو سوم سيگاريهايي كه به يكباره آن را ترك كردهاند موفق شدند حداقل به مدت شش ماه سيگار نكشند. در مقابل، تنها كمتر از نيمي از كساني كه به روشهاي برنامه ريزي شده اقدام به ترك سيگار كرده اند، در اين راه موفق بوده اند. محققان احتمال ميدهند كساني كه روشهاي برنامه ريزي شده را پيش ميگيرند احتمالا كمتر در مقابل وسوسه سيگار كشيدن احساس قدرت ميكنند. نظريه ياد شده بر اساس اين ايده شكل گرفته كه "انگيزه" سيگاريها قبل از ترك آن، درجات مختلفي دارد كه به تصميمگيري براي ترك سيگار منجر مي شود. به نظر ميرسد انگيزه ترك سيگار در كساني كه يكباره آن را كنار مي گذارند بسيار بالاتر از كساني است كه ميخواهند در آيندهاي نامشخص آن را ترك كنند. اين تحقيق نشان ميدهد كه ۶۵درصد از موارد ترك سيگار بدون برنامه، حداقل به مدت شش ماه موفقيت به همراه داشته است. در مقابل، ترك با برنامه سيگار تنها ۴۵درصد به موفقيت انجاميده است. بطور سنتي تصور ميشد بهترين روش غلبه بر عادت سيگار كشيدن، طي كردن مراحل مختلف است. اين مراحل عبارتند از فكر كردن در مورد ترك سيگار، برنامه ريزي براي آن و در نهايت اقدام به ترك سيگار. محققان ميگويند: دليلي براي اثبات اين ادعا كه ترك برنامه ريزي شده سيگار موثرتر است، نيافته اند. رابرت وست، رئيس گروه تحقيقاتي ميگويد: "نتايج اين تحقيق به اين معني نيست كه همه بايد بدون برنامهريزي سيگار را ترك كنند، بلكه به ما از آنچه در ذهن سيگاريهايي كه ميخواهند اين عادت را ترك كنند ميگذرد، اطلاعاتي مي دهد". وي ميافزايد: "نارضايتي از سيگاري بودن تنشهايي براي فرد ايجاد مي كند. زمانيكه اين تنشها افزايش مييابد حتي يك مسئله كوچك، فرد سيگاري را براي ترك آن مصمم ميكند". وست ميگويد: "اگر اين تصميم بجاي ترك فوري سيگار، كنار گذاشتن آن در آينده باشد، براي برخي از سيگاري ها، التزام كمتري به عملي ساختن آن بدنبال خواهد داشت". جان كينگ، مدير بخش كنترل دخانيات در مركز بريتانيايي تحقيقات سرطان مي گويد: "نتايج اين تحقيق بسيار جالب، نشان ميدهد كه افراد در مورد ترك سيگار متفاوت هستند". كينگ ميافزايد:اين تحقيق نشان ميدهد بعضي از مردم ميتوانند سيگار را در آن واحد ترك كنند و اين خبر خوبي براي آنها است. عدهاي ديگر بايد آن را به شكل برنامه ريزي شده ترك كنند. :icon_gol: 2 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 شهریور، ۱۳۸۹ حرمت اعتبار خود را هرگز در میدان مقایسه ی خویش با دیگران مشکن که ما هر یک یگانه ایم موجودی بی نظیر و بی تشابه و آرمانهای خویش را به مقیاس معیارهای دیگران بنیاد مکن تنها تو می دانی که « بهترین » در زندگانیت چگونه معنا می شود از کنار آنچه با قلب تو نزدیک است آسان مگذر بر آنها چنگ درانداز، آنچنان که در زندگی خویش که بی حضور آنان، زندگی مفهوم خود را از دست می دهد با دم زدن در هوای گذشته و نگرانی فرداهای نیامده زندگی را مگذار که از لابلای انگشتانت فرو لغزد و آسان هدر شود هر روز، همان روز را زندگی کن و بدین سان تمامی عمر را به کمال زیسته ای و هر گز امید از کف مده آنگاه که چیز دیگری برای دادن در کف داری همه چیز در همان لحظه ای به پایان می رسد که قدمهای تو باز می ایستد و هراسی به خود را مده از پذیرفتن این حقیقت که هنوز پله ای تا کمال فاصله باشد تنها پیوند میان ما خط نازک همین فاصله است ،برخیز و بی هراس خطر کن در هر فرصتی بیاویز و هم بدینسان است که به مفهوم شجاعت دست خواهی یافت آنگاه که بگویی دیگر نخواهمش یافت عشق را از زندگی خویش رانده ای عشق چنان است که هر چه بیشتر ارزانی داری سرشارتر شود و هر گاه که آن را تنگ در مشت گیری آسان تر از کف رود پروازش ده تا که پایدار بماند رؤیاهایت را فرومگذار که بی آنان زندگانی را امیدی نیست و بی امید، زندگی را آهنگی نباشد از روزهایت شتابان گذر مکن که در التهاب این شتاب نه تنها نقطه ی سرآغاز خویش که حتی سرمنزل مقصود را گم کنی زندگی مسابقه نیست زندگی یک سفر است و تو آن مسافری باش که در هر گامش ترنم خوش لحظه ها جاریست:icon_gol: 5 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 شهریور، ۱۳۸۹ داستان متشکرم از آنتوان چخوف همین چند روز پیش ، " یولیا واسیلی اِونا " پرستار بچه هایم را به اتاقم دعوت کردم تا با او تسویه حساب کنم . به او گفتم : بنشینید " یولیا واسیلی اِونا " ! می دانم که دست و بالتان خالی است امّا رو دربایستی دارید و آن را به زبان نمی آورید . ببینید ، ما توافق کردیم که ماهی سی روبل به شما بدهم این طور نیست ؟ - چهل روبل . نه من یادداشت کرده ام ، من همیشه به پرستار بچه هایم سی روبل می دهم . حالا به من توجه کنید . شما دو ماه برای من کار کردید . - دو ماه و پنج روز دقیقاً دو ماه ، من یادداشت کرده ام . که می شود شصت روبل . البته باید نُه تا یکشنبه از آن کسر کرد . همان طور که می دانید یکشنبه ها مواظب " کولیا " نبودید و برای قدم زدن بیرون می رفتید . سه تعطیلی ... " یولیا واسیلی اونا " از خجالت سرخ شده بود و داشت با چین های لباسش بازی می کرد ولی صدایش در نمی آمد . سه تعطیلی ، پس ما دوازده روبل را می گذاریم کنار . " کولیا " چهار روز مریض بود آن روز ها از او مراقبت نکردید و فقط مواظب " وانیا " بودید فقط " وانیا " و دیگر این که سه روز هم شما دندان درد داشتید و همسرم به شما اجازه داد بعد از شام دور از بچه ها باشید . دوازده و هفت می شود نوزده . تفریق کنید . آن مرخصی ها ؛ آهان ، چهل و یک روبل ، درسته ؟ چشم چپ " یولیا واسیلی اِونا " قرمز و پر از اشک شده بود . چانه اش می لرزید . شروع کرد به سرفه کردن های عصبی . دماغش را پاک کرد و چیزی نگفت . و بعد ، نزدیک سال نو شما یک فنجان و نعلبکی شکستید . دو روبل کسر کنید . فنجان قدیمی تر از این حرف ها بود ، ارثیه بود ، امّا کاری به این موضوع نداریم . قرار است به همه حساب ها رسیدگی کنیم . موارد دیگر : بخاطر بی مبالاتی شما " کولیا " از یک درخت بالا رفت و کتش را پاره کرد . 10 تا کسر کنید . همچنین بی توجهیتان باعث شد که کلفت خانه با کفش های " وانیا " فرار کند شما می بایست چشم هایتان را خوب باز می کردید . برای این کار مواجب خوبی می گیرید . پس پنج تا دیگر کم می کنیم . در دهم ژانویه 10 روبل از من گرفتید ... " یولیا واسیلی اِونا " نجواکنان گفت : من نگرفتم . امّا من یادداشت کرده ام . - خیلی خوب شما ، شاید … از چهل و یک بیست و هفت تا برداریم ، چهارده تا باقی می ماند . چشم هایش پر از اشک شده بود و بینی ظریف و زیبایش از عرق می درخشید . طفلک بیچاره ! - من فقط مقدار کمی گرفتم . در حالی که صدایش می لرزید ادامه داد : من تنها سه روبل از همسرتان پول گرفتم ... ! نه بیشتر . دیدی حالا چطور شد ؟ من اصلاً آن را از قلم انداخته بودم . سه تا از چهارده تا به کنار ، می کنه به عبارتی یازده تا ، این هم پول شما سه تا ، سه تا ، سه تا ... یکی و یکی . یازده روبل به او دادم با انگشتان لرزان آنرا گرفت و توی جیبش ریخت . به آهستگی گفت : متشکرم ! جا خوردم ، در حالی که سخت عصبانی شده بودم شروع کردم به قدم زدن در طول و عرض اتاق . پرسیدم : چرا گفتی متشکرم ؟ به خاطر پول . یعنی تو متوجه نشدی دارم سرت کلاه می گذارم ؟ دارم پولت را می خورم ؟ تنها چیزی می توانی بگویی این است که متشکرم ؟ - در جاهای دیگر همین مقدار هم ندادند . آن ها به شما چیزی ندادند ! خیلی خوب ، تعجب هم ندارد . من داشتم به شما حقه می زدم ، یک حقه ی کثیف حالا من به شما هشتاد روبل می دهم . همشان این جا توی پاکت برای شما مرتب چیده شده . ممکن است کسی این قدر نادان باشد ؟ چرا اعتراض نکردید ؟ چرا صدایتان در نیامد ؟ ممکن است کسی توی دنیا این قدر ضعیف باشد ؟ لبخند تلخی به من زد که یعنی بله ، ممکن است . بخاطر بازی بی رحمانه ای که با او کردم عذر خواستم و هشتاد روبلی را که برایش خیلی غیرمنتظره بود به او پرداختم . برای بار دوّم چند مرتبه مثل همیشه با ترس ، گفت : متشکرم ! پس از رفتنش مبهوت ماندم و با خود فکر کردم در چنین دنیایی چقدر راحت می شود زورگو بود . اثر آنتوان چخوف :icon_gol: 5 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 7 شهریور، ۱۳۸۹ من امروز صبح زود از خواب بيدار شدم. از كارهايي كه بايد انجام دهم هيجان زده هستم. مسئوليت هايي دارم كه بايد تمام تلاش خود را براي انجام آن به كار بندم. من مهم هستم. شغل انتخاب است. انتخاب اينكه امروز چگونه روزي باشد. امروز مي توانم از باراني بودن هوا نالان باشم. يا اينكه بخاطر آبياري باغچه كوچكم و تميز شدن هوا سپاسگزار باشم. امروز بخاطر اينكه جيبم خالي است، مي توانم غمگين و نااميد باشم يا اينكه از سرمايه گذاري كه انجام داده ام خوشحال و اميدوار باشم. و اين را فراموش نمي كنم كه بزرگترين سرمايه من سلامتي من است. امروز بخاطر كسالتي كه دارم مي توانم شاكي باشم يا اينكه از زنده بودنم خوشحال باشم. و براي بهبودي بجنگم. امروز مي توانم بخاطر همه آن چيزهايي كه پدر و مادرم در اختيار من قرار ندادند شاكي باشم يا اينكه بخاطر فرصت زندگي كه به من دادند قدردان آنها باشم. امروز بخاطر تنهايي و نداشتن دوستان خوب مي توانم ماتم بگيرم يا اينكه مي توانم از فرصتي كه براي پيدا كردن يك دوست خوب دارم هيجان زده باشم. امروز مي توانم بخاطر سر كار رفتن غرغر كنم يا اينكه فريادي از شادي بكشم چون داراي يك شغل هستم. و مي توانم براي پيشرفت شفلي يا پيدا كردن شغل بهتر با فراغ خاطر تلاش كنم. من مي توانم بخاطر مدرسه رفتن شاكي باشم يا اينكه ذهن خود را آماده كنم تا دانش كافي بدست آورم. و براي آينده سرمايه سازم. امروز مي توانم بخاطر انجام كارهاي خانه بي حوصله باشم يا اينكه بخاطر داشتنن پناهگاهي از خداوند سپاسگزار باشم. امروز گل من آماده است و انتظار مرا مي كشد تا به آن شكل دهم. و من مجسمه سازي هستم كه مي خواهم بهترين تنديس خود را بسازم. اينكه امروز چگونه روز باشد بستگي به من دارد. و من مي خواهم روزي بسازم كه آن را دوست دارم. یکی از بهترین تاپیکها که تقریبا تمام پستهاش رو میشه اینجا قرار داد................توصیه میکنم کم کم بخونیدش:icon_gol: ممنون از امین 1 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 7 شهریور، ۱۳۸۹ آیا می دانستید که فیل بالغ در روز به طور متوسط دویست و بیست کیلوگرم غذا و دویست لیتر آب مصرف می کند؟ آیا می دانستید که اگر زنی به کور رنگی مبتلا باشد، فرزندان پسر او کوررنگ می شوند؟ آیا می دانستید که کوه های آلپ در سال حدود یک سانتیمتر بلند می شوند؟ آیا می دانستید که همه نوزادان میگو، نر متولد می شوند و بعد از چند هفته بخشی از نوزادان به ماده تبدیل می شوند؟ آیا می دانستید که وزن کوه یخی با حجم متوسط، بیست میلیون تن است؟ آیا می دانستید که حس بویایی انسان قادر به دریافت و تشخیص ده هزار بوی متفاوت است؟ آیا می دانستید که یک قطره آب دارای یک صد میلیارد اتم است؟ آیا می دانستید که خورشید روزانه معادل صد و بیست و شش هزار میلیارد اسب بخار انرژی به زمین میفرستد؟ آیا می دانستید که دهان انسان روزانه یک لیتر بزاق تولید می کند؟ آیا می دانستید که ما به طور متوسط روزانه پنج هزار کلمه صحبت می کنیم که هشتاد درصدش با خودمان هست؟ :icon_gol: 1 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 7 شهریور، ۱۳۸۹ پر معنی ترین کلمه" ما" است...آن را بکار ببند. عمیق ترین کلمه "عشق" است... به آن ارج بنه. بی رحم ترین کلمه" تنفر" است...از بین ببرش. خود خواهانه ترین کلمه" من" است...از ان حذر کن. ناپایدارترین کلمه "خشم" است...ان را فرو ببر. بازدارترین کلمه "ترس"است...با آن مقابله کن. با نشاط ترین کلمه "کار"است... به آن بپرداز. پوچ ترین کلمه "طمع"است... آن را بکش. سازنده ترین کلمه "صبر"است... برای داشتنش دعا کن. روشن ترین کلمه "امید" است... به آن امیدوار باش. ضعیف ترین کلمه "حسرت"است... آن را نخور. تواناترین کلمه "دانش"است... آن را فراگیر. محکم ترین کلمه "پشتکار"است...آن را داشته باش. سمی ترین کلمه "غرور"است... بشکنش. سست ترین کلمه "شانس"است... به امید آن نباش. شایع ترین کلمه "شهرت"است... دنبالش نرو. لطیف ترین کلمه "لبخند"است...آن را حفظ کن. حسرت انگیز ترین کلمه "حسادت"است... از آن فاصله بگیر. ضروری ترین کلمه "تفاهم"است... آن را ایجاد کن. سالم ترین کلمه "سلامتی"است... به آن اهمیت بده. اصلی ترین کلمه "اطمینان"است... به آن اعتماد کن. بی احساس ترین کلمه "بی تفاوتی"است... مراقب آن باش. دوستانه ترین کلمه "رفاقت"است... از آن سوءاستفاده نکن. زیباترین کلمه "راستی"است... با ان روراست باش. زشت ترین کلمه "دورویی"است... یک رنگ باش. ویرانگرترین کلمه "تمسخر"است... دوست داری با تو چنین کنند؟ موقرترین کلمه "احترام"است... برایش ارزش قایل شو. آرام ترین کلمه "آرامش"است... به آن برس. عاقلانه ترین کلمه "احتیاط"است... حواست را جمع کن. دست و پاگیرترین کلمه "محدودیت"است... اجازه نده مانع پیشرفتت بشود. سخت ترین کلمه "غیرممکن"است... وجود ندارد. مخرب ترین کلمه "شتابزدگی"است...مواظب پلهای پشت سرت باش. تاریک ترین کلمه "نادانی"است...آن را با نور علم روشن کن. کشنده ترین کلمه "اضطراب"است...آن را نادیده بگیر. صبورترین کلمه "انتظار"است... منتظرش باش. قشنگ ترین کلمه "خوشروئی"آست... راز زیبائی در آن نهفته است. تمیزترین کلمه "پاکیزگی"است... اصلا سخت نیست. رساترین کلمه "وفاداری"است... سر عهدت بمان. تنهاترین کلمه "گوشه گیری"است...بدان که همیشه جمع بهتر از فرد بوده. محرک ترین کلمه "هدفمندی"است... زندگی بدون هدف روی آب است. و هدفمندترین کلمه "موفقیت"است... پس پیش به سوی آن. :icon_gol: 2 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 7 شهریور، ۱۳۸۹ توی زندگی ، تفاوت آدم ها در نگاهشون به زندگی ، به اندازه تعداد اونهاست . همون طور که صورت ها و ظاهر ادم ها با هم فرق داره ، در افکار و رفتارشون با هم تفاوت دارن . به نوعی می شه گفت هر انسانی یک کتابه . تا زمانی که بازش نکنی و نخونيش ، اون رو کامل نشناختی. اصلا هم اسون نيست چون گاهی بعضی کتاب ها اونقدر وحشتناک هستند که تا چند وقت از خوندنشون کابوس می بينی و آشفته می شی. ولی گاهی خوندن بعضی کتاب ها تا سال ها مستت می کنه چون یک جمله اش می تونه روحت رو دوباره از اول جلا بده و دلت رو صاف کنه. توی این دنيا از بچگی ، ما تعليم داده می شيم وقوانينی برای ذهن بی برنامه و خالی ما وضع ميشه که از طرف خانواده ، دوست ، مدرسه و اجتماع خودآگاه ، نا خودآگاه ، مستقيم، یا غيرمستقيم، ارادی و غيرارادی در مغز کوچيک ما جا گرفته که پاک کردن و از اول نوشتن قوانين اراده فولادی و تمرین خيلی زیاد می خواد. دکتر وین دایر در کتاب عظمت خود را دریابيد بحث جالبی می گه: می گه ادم ها دو دسته هستند غاز ها و عقاب ها هرگز نباید عقاب ها رو به مدرسه غازها فرستاد و نباید افکار دست و پا گير غازها فکر عقاب ها رو مشغول کنه . کسی که مثل غاز هست و تعليم داده شده نمی تونه درست پرواز کنه و به خار و خاشاک گير می کنه که مانع پروازش می شه . ولی عقاب رسالتش اوج گرفتنه . عقابی که مثل غاز رفتار می کنه از ذات خودش فرار می کنه . بدترین چيز ندونستن قوانين عقاب هاست. این که ندونيم چطوری عقاب باشيم . غازها همه مثل هم فکر می کنند و هميشه هم ادعا می کنند که درست فکر می کنند . افکارشون کپی شده هست و اصلا خلاقيت نداره . اکثر مواقع هم همگی با هم به نتایج یکسان می رسند چون دقيقا مثل هم فکر می کنند . عقاب ها می دونند زمانی که همه مثل هم فکر می کنند در واقع اصلا کسی فکر نمی کنه غازها هميشه می دونند غاز دیگه چطوری زندگی کنه بهتره ! هر کسی جای کس دیگه تصميم می گيره. برای همين اکثر یا دیر به بلوغ (فکری – جنسی –احساسی) می رسن و یا اصلا بالغ نمی شن. عقاب ها به خلاقيت ذهن هر کس اعتقاد دارن و در زندگی ماهيگيری به فرد یاد می دن و نه ماهی . در محله عقاب ها هر کسی جای خودش باید فکر کنه و کسی مسئوليت زندگی کس دیگه رو به عهده نمی گيره. غازها از جسمشون بيش از حد کار می کشن و تمام توان داشته و نداشته رو به کار می گيرن و به نتایج دلخواه نمی رسن. عقاب ها اول تمام جوانب کار رو در نظر می گيرن ، باتوجه به تجارب قبلی و برنامه ریزی های ذهن خلاقشون تصميم می گيرند و بعد شروع به کار می کنند . عقاب ها ایمان دارند که تلاش جسمی به تنهایی اصلا برای کار کافی نيست. غازها حریم شخصی ندارند و بارها و بارها وارد حریم خصوصی عقاب ها می شن چون حرمت ندارند. عقاب ها به حریم شخصی هر فردی احترام می زارن و قاطعانه به افرادی که وارد حریم خصوصی اونها می شن تذکر می دن غازها باید همه رو راضی نگه دارند و تمام تلاششون رو در روابط می کنند که همه انسان ها ، تک به تک از اونها راضی باشند . به جای انجام وظایف و رسالت خودشون ، رضایت همه اطرافيان رو با هر زحمتی شده به دست می یارن چون اگر به دست نيارن احساس خلا می کنند. عقاب ها می دونند که به دست اوردن رضایت همه افراد امکان نداره و نيمی از مردم هميشه با نيمی از افکار اونها مخالفند و این وظيفه یک عقاب نيست که مخالفانش رو راضی نگه داره. غاز نه نمی گه و همش شاکی هست که چرا باید اینهمه به دیگران توجه کنه. عقاب در مواقعی که لازم هست ، به راحتی نه می گه. غاز شرط اول ارتباط رو صميميت بيش از حد می دونه. عقاب شرط اول ارتباط رو احترام متقابل می دونه غاز نمی خواد باور کنه که دشمنی داره. عقاب می دونه که باید دشمنش رو ببخشه ولی بهش اعتماد نمی کنه غاز از تجربيات درس نمی گيره و فقط آزار می بينه. عقاب بعد از گذروندن سختی مسئله ، به فکر پذیرش مسئله و درس های ممکنه هست غاز از دلش هيچ وقت حرف نمی زنه. عقاب با دلش زندگی می کنه غاز یا احساسيه و یا منطقی. عقاب می دونه که در دورانی از زندگی باید مغز رو پرورش و ورزش دارد و در دورانی دیگه باید دل رو نوازش داد و به حرف های دل بها داد غاز اشتباه نمی کنه. عقاب می دونه اگر هيچ وقت اشتباهی نکرده ، دليلش اینه که اصلا دست به عملی نزده غاز جای دیگران زندگی می کنه . عقاب می دونه که باید به دیگران کمک کنه ولی جای کسی نباید زندگی کنه چون تجربه خود بودن رو از اون فرد گرفته غاز هميشه همه کار می تونه انجام بده. عقاب می دونه چه کارهایی رو می تونه انجام بده و چه جایی باید اعلام کنه که از عهده اون بر نمی یاد غاز هميشه مجبوره. عقاب هميشه مختاره و اگر به جبر روزگار مجبور شد کاری رو انجام بده ، می پذیره و می گه :ترجيح می دم این کار رو انجام بدم. زمان تفریح غاز مشخص نيست . عقاب برای تفریحش برنامه ریزی می کنه و می دونه که فاصله خالی این نت تا نت بعدی درموسيقی ، دليل دل نشين بودن اون هست غاز هميشه ناراضيه و شاکی و هميشه در حال شناختعامل این بدبختی هست. عقاب هميشه راضيه و می دونه هر سختی هم پایانی داره .عقاب باور داره ان مع العسر یسرا غاز عبادت عادتش شده. عقاب تکرار و عادت و روزمرگی رو مرگ دل و پرستش می دونه. غاز نسبت به عقاب یا احساس برتری می کنه و یا احساس ضعف . عقاب باور داره برتری وجود نداره .اصل فقط تفاوت است که باعث برتری کسی بر کس دیگه نمی شه . غاز زیاد از مغزش کار می کشه البته بدون بهره وری لازم. عقاب مفيد فکر می کنه و از اشتباهاتش درس می گيره. غاز می خواد غاز باشه چون غاز بودن و نپریدن خيلی اسون تر از پرواز و اوج گرفتن هست. عقاب بر عقاب بودن اصرار داره ، حتی اگر بارها به مدرسه غازها رفته باشه و به خاطر عقاب شدن بهای سنگينی رو بپردازه. **** یک نکته کنکوری برای عقاب ها غازها هميشه می خوان یک عقاب یک جور دیگه باشه ، یک جور دیگه عمل کنه ! براشون ارتباط هيچ وقت کافی و رضایت بخش نيست . دقت کن : غاز چون خودش رو نپذیرفته و خودش رو درست نمی شناسه ، از تو می خواد که یه جور دیگه عمل کنی ! هيچ وقت براش رضایت بخش نيستی و عملا بهت می گه که براش کافی نيستی چون هميشه یه کاری کم کردی ! سعی کن خودت باشی و بهترین نقش رو داشته باشی (به عنوان دوست - همسر - خواهر - برادر - بچه) ولی سعی نکن که خودت رو مجبور کنی که طبق خواست اون خودت رو تغيير بدی اون ناراضی به دنيا اومده و از دنيا می ره . از زندگی عقب نيفتی چون قرار نيست که غاز باشی. عقاب باشيد و سربلند :icon_gol: 2 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، ۱۳۸۹ برای تهیه یک سریال به مواد زیر نیاز دارید: 1. ملا یک عدد 2. پیرزن سال خورده یک عدد ترجیحا ثریا قاسمی:brodkavelarg: 3. ترک زبان یک عدد نمک سریال 4. دختر جوان و زیبا دو عدد :icon_redface: 5. پسر جوان و جذاب یک عدد 6. زن زیبا و معصوم یک عدد ترجیحا مریم کاویانی 7. مرد میانسال دو عدد ترجیحا امین تارخ:viannen_38: طرز تهیه: ابتدا افراد یاد شده به غیر از آقای ملا را درون یک قابلمه ریخته و سپس خوب بهم می زنیم تا به اندازه کافی بهم بخورند و این کار را تا زمانی ادامه می دهیم که در افراد حالت تهوع درست شود، سپس آقای ملا را بعنوان کاتالیزور و مشکل گشا وارد قابلمه می کنیم تا غذا حالت دلچسب و مطبوعی پیدا کند. این غذا ترجیحا برای هفتاد میلیون نفر درست شده است. :icon_gol: 2 لینک به دیدگاه
mohsen 88 10106 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، ۱۳۸۹ وقتي بزرگ مي شي ، ديگه خجالت مي کشي به گربه ها سلام کني و براي پرنده هايي که آوازهاي نقره اي مي خونند دست تکون بدي . وقتي بزرگ ميشي ، خجالت مي کشي دلت براي جوجه قمري هايي که مادرشون برنگشته شور بزنه. فکر مي کني آبروت مي ره اگه يه روز مردم - همونهايي که خيلي بزرگ شده اند - دلشوره هاي قلبت رو ببينند و به تو بخندند. وقتي بزرگ مي شي ، ديگه خجالت مي کشي پروانه هاي مرده ات رو خاك كني براشون مراسم روضه خوني بگيري و براي پرپر شدن گلت گريه كني. وقتي بزرگ مي شي، خجالت مي کشي به ديگران بگي که صداي قلب انار کوچولو رو ميشنوي و عروسي سيب قرمز و زرد رو ديده و تازه کلي براشون رقصيده اي. وقتي بزرگ مي شي ، ديگه نمي ترسي که نکنه فردا صبح خورشيد نياد ، حتي دلت نمي خواد پشت کوهها سرک بکشي و خونه ي خورشيد رو از نزديک ببيني .ديگه دعا نمي کني براي آسمون که دلش گرفته، حتي آرزو نمي کني کاش قدت مي رسيد و اشکاي آسمون رو پاک مي کردي. وقتي بزرگ مي شي ، قدت کوتاه ميشه ، آسمون بالا مي ره و تو ديگه دستت به ابرا نمي رسه و برات مهم نيست که توي کوچه پس کوچه هاي پشت ابرا ستاره ها چي بازي مي کنند .اونا اونقدر دورند که تو حتي لبخندشونم نمي بيني و ماه - همبازيه قديم تو - انقدر کمرنگ ميشه که اگه تموم شب رو هم دنبالش بگردي پيداش نمي کني. وقتي بزرگ ميشي ، دور قلبت سيم خاردار مي کشي و در مراسم تدفين درختا شرکت مي کني و فاتحه ي تموم آوازها و پرنده ها رو مي خوني و يه روز يادت مي افته که تو سالهاست چشمات رو گم کردي و دستات رو در کوچه هاي کودکي جا گذاشتي. اون روز ديگه خيلي دير شده ...... فرداي اون روز تو رو به خاک ميدند و مي گند : " خيلي بزرگ بود . " ولي تو هنوز جا داري تا خيلي بزرگ بشي پس بيا و خجالت نکش و نترس بیا چون کودکی مان معصومانه بیتابی کنیم بازی کنیم و مهربان باشیم هنوزم دیر نیست.... :rose: :icon_gol: 3 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، ۱۳۸۹ من پرنده ای هستم که هر صبح به پنجره تو نُک میزنم همدم و همراهی که تو نمی توانی بشناسی. شکوفه هایی که سیاهی و تاریکی نابینا را روشنی می بخشد. من ستیغ کهکشان ها بر فراز جنگل ها هستم، از نوع درخشنده اش. صدای ناقوس از برج های کلیسا اندیشه ای که در نیمه روز ، ناگهان به ذهنت خطور می کند و تورا از شادمانی بی نظیری سرشار می سازد. من کسی هستم که از گذشته دور به او عشق می ورزی من در تمام طول روز در کنارت گام برداشتم و صمیمانه به تو نگریستم و دهانم را روی قلبت گذاردم و تو این را نمی دانی... من بازوی سوم تو و سایه دوم تو هستم، سایه سفید تو که احساسی نسبت به آن نداری و او هرگز نمی تواند تورا فراموش کند. :icon_gol: 2 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، ۱۳۸۹ این نوشته های کوتاه یک دنیا معنی دارد پرويزشاپور پرویز شاپورنویسنده ایرانی است. شهرت او به دلیل نگارش نوشتههای کوتاه (اغلب تک خطی) است که ظرافت و دیدی شاعرانه و طنزآمیز دارند. در سال های ۱۳۲۹ با فروغ فرخزاد، نوه خاله مادرش که پانزده سال از او کوچک تر بود، ازدواج کرد. آنها اهواز را برای زندگی مشترک انتخاب کردند. در ۲۹ خرداد ۱۳۳۱ پسرشان به نام کامیار متولد شد که فروغ دراشعار خود به اواشاره کرده، و شاپورنیز از«کامی» ب عنوان نام مستعار وی استفاده میکرده است. رابطه زناشویی این دو به خاطر دخالتهای نزدیکان در سال ۱۳۴۳ به جدایی کشید. پس از جدایی از فروغ ، شاپور هرگز دوباره ازدواج نکرد و تا آخرعمرهمراه با کامیار و دکتر خسرو شاپور برادرش در یک خانه قدیمی زندگی میکرد وی در ۶ تیر ۱۳۷۸ در بیمارستان عیوضزاده تهران بستری شد و درساعت ۶ صبح ۱۵ مرداد درگذشت.آرامگاه پرویز شاپوردر قطعه هنرمندان بهشت زهرای تهران است. مادر «شاپور» میگفت: «شصت سال بچه بزرگ کردم، یک کلمه حرف حسابی از دهانش نشنیدم.» ولی همین حرفهای ناحساب شاپورکه با اسم «کاریکلماتور»، از مجموعه ها و جنگ های هنری و ادبی سر در میآورد، از بهترین و طنازانه ترین ستون های این مجلات بود. این کاریکلماتور است که اسم شاپور را به ادبیات مدرن ایران سنجاق کرده. در زیر چند نمونه از کارهای شاپور را می خوانیم: بار زندگی را با رشته عمرم به دوش می کشم. زندگی بدون آب از گلوی ماهی پایین نمی رود. جارو، شکم خالی سطل زباله را پر می کند. برای مردن عمری فرصت دارم. اگر خودم هم مثل ساعتم جلو رفته بودم حالا به همه جا رسیده بودم. ستارگان سکه هایی هستند که فرشتگان در قلک آسمان پس انداز کرده اند. با اینکه گل های قالی خارندارند ، مردم با کفش روی آن پا می گذارند. سایۀ چهار نژاد یک رنگ است. به یاد ندارم نابینایی به من تنه زده باشد. قلبم پرجمعیت ترین شهر دنیاست. به نگاهم خوش آمدی. قطرهٔ باران، اقیانوس کوچکی است. هر درخت پیر، صندلی جوانی میتواند باشد.نوشته های اگر بخواهم پرنده را محبوس کنم، قفسی به بزرگی آسمان میسازم. روی همرفته زن و شوهر مهربانی هستند! وقتی عکس گل محمدی در آب افتاد، ماهیها صلوات فرستادند. به عقیده گیوتین، سر آدم زیادی است. برای اینکه پشهها کاملاً ناامید نشوند، دستم را از پشهبند بیرون میگذارم.. گربه بیش از دیگران در فکر آزادی پرندهٔ محبوس است. غم، کلکسیون خندهام را به سرقت برد. بلبل مرتاض، روی گل خاردار مینشیند! باغبان وقتی دید باران قبول زحمت کرده ، به آبپاش مرخصی داد.. - قطره باران غمگین روی گونه ام اشک میریزد. فواره و قوه جاذبه از سربه سر گذاشتن هم سیر نمی شوند. - در خشکسالی آب از آب تکان نمی خورد. - رد پای ماهی نقش بر آب است. . گل آفتابگردان در روزهای ابری احساس بلاتکلیفی می کند. . با چوب درختی که برف کمرش را شکسته بود ، پارو ساختم. . با سرعتی که گربه از درخت بالا می رود، درخت از گربه پایین می آید. . دلم برای ماهی ها می سوزد که در ایام کودکی نمیتوانند خاک بازی کنند. پرگاری که اختلال حواس پیدا می کند بیضی ترسیم می کند. - آب به اندازه ای گل آلود بود که ماهی ، زندگی را تیره و تار میدید :icon_gol: 2 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، ۱۳۸۹ دلم گرفته.......................دلم برای همه بچه های ایران گرفته.............دیروز که از خیابون رد میشدم بچه ای رو دیدم که پشت یه مغازه شیرینی فروشی وایساده بود و توی مغازه رو دید میزد.............پول زیادی همراهم نبود.اما همشو بهش دادم................نمیتونم تحمل کنم.............دوستم گفت که مگه اولین بارته که این صحنه ها رو می بینی.............حالم بدتر شد.....یعنی باید برامون عادی بشه...............چرا کاری نمیکنیم...........چرا دولتیا کاری نمی کنن..............میخواستم امروز یه تاپیک بزنم...اما انگار هر لحظه اون بچه و همدرداشو جلوم میبینم...............مثلا" یه تاپیک بزنم و اکثرا" بیان و همدردی کنن..........چی حل میشه.چه اتفاقی می افته؟چی از درد اون بچه کم میشه.کی گفته سهم اون بچه از این دنیا باید حسرت و آه کشیدن باشه؟کی گفته که من باید زمین یا خونه داشته باشم........اصلا" کی سند زمین خدا رو برای من زده اما برای اون نه.چرا اون نباید صاحب یک تیکه زمین ویلایی تو شهر ما باشه....من شاید گلم رو به اولین بچه ای بدم که تو خیابون داره با حسرت به دنیای اطرافش نگاه میکنه................................... دعا کنیم هیچوقت دیدن چنین صحنه هایی برای ما عادی نشه............ 4 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۸۹ دکتر وین دایر ! ... برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام وین والتر دایر (Wayne Walter Dyer) در ۱۰ مه، ۱۹۴۰ در شهر دترویت از توابع ایالت میشیگان، ایالات متحده در خانوادهای به خود متکی به دنیا آمد. او یک نویسنده و سخنران است. کتاب "قلمرو اشتباهات شما" در سال ۱۹۷۶ در حدود ۳۰ میلیون نسخه فروخت و جز یکی از بالاترین فروش کتابها در تاریخ شد. دایر در سال ۱۹۸۷ به عنوان بهترین سخنران ایالات متحده شناخته شد. دنیا مانند پژواك اعمال و خواستهای ماست. اگر به جهان بگویی: ”سهم منو بده ...“ دنیا مانند پژواكی كه از كوه برمی گردد، به تو خواهد گفت:”سهم منو بده....“ و تو در كشمكش با دنیا دچار جنگ اعصاب می شوی. اما اگر به دنیا بگویی: ”چه خدمتی برایتان انجام دهم؟...“ دنیا هم بتو خواهد گفت: ”چه خدمتی برایتان انجام دهم؟...“ هر كس به دیگری زیانی برساند و یا ضربه ای به كسی بزند بیشترین زیان را خود از آن خواهد دید چرا كه هركس در دادگاه عدل الهی در برابر اعمال ناروای خودش مسؤول است. به هر كاری كه دست زدید، نیاز به خداوند و خدمت به مردم را در نظر داشته باشید زیرا این شیوه ی زندگی معجزه آفرینان است. درستكارترین مردم جهان، بیشترین احترام را بسوی خود جلب شده می بینند حتی اگر آماج بیشترین بدرفتاریها و بی حرمتیها قرار گیرند . تنها راه تغییر عادتها، تكرار رفتارهای تازه است برای آغاز هر تحول در خود، ابتدا منبع تولید ترس و نفرت را در وجود خود شناسایی و ریشه كن كنید از مهم ترین كارهایی كه به عنوان یك آدم بزرگ می توانید انجام دهید اینست كه گهگاه به شادمانی دوران كودكی برگردید . اگر مختارید كه بین حق به جانب بودن و مهربانی یكی را انتخاب كنید مهربانی را انتخاب كنید دروغ انفجاریست در اعتماد به نفس تو انتخاب با توست میتوانی بگوئی : صبح به خیر خدا جان یا بگوئی : خدا به خیر کنه ، صبح شده عشقم نثار کسی است که با دستپاچگی در جادهها از من سبقت میگیرد. به کسی که در گوشهٔ خیابان به حالت احتیاج افتادهاست، کمی پول بیشتری میدهم. بین جر و بحثهای مردم در یک سوپر مارکت میروم و سعی میکنم به آن محیط عشق ببرم. در غالب هزاران راه، هر روز، عبادت معنویم بخشش عشق است و نه اینکه یک مسیحی، کلیمی، بودایی یا مسلمان باشم بلکه سعی میکنم شبیه به مسیح ، شبیه به بودا ، شبیه به موسی، و یا شبیه به محمد باشم. آنان که به قضاوت زندگی دیگران می نشینند، از این حقیقت غافلند که با صرف نیروی خود در این زمینه، خویشتن را از آرامش و صفای باطن محروم می کنند. الهی توفیقم ده که بیش از طلب همدردی، همدردی کنم ... بیش از آنکه مرا بفهمند، دیگران را درک کنم ... پیش از آنکه دوستم بدارند، دوست بدارم ... زیرا در عطا کردن است که می ستانیم و در بخشیدن است که بخشیده می شویم و در مردن است که حیات ابدی می یابیم ... اگر شخصيت خود را با فعاليتهاي شغلي خويش ميسنجيد پس وقتي كار نميكنيد فاقد شخصيت هستيد. 3 لینک به دیدگاه
mohsen 88 10106 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۸۹ چی بگمیه زمون عشقمون این بود با چندتا تیکه چوب یه ارابه درست کنیم وزیرش چندتا بلبرینگ بندازیم میشدیم مخترع کارگاهای مدرسه همیشه خالی بود اخه همیشه به جبهه ها وپشت جبهه ها وبعدش مناطق جنگ زده کمک میشد تو رویاهای کودکیمون ارزوی شبی رو داشتیم که اژیر قرمز به صدا درنیاد وتو مدرسه با وحشت به صدا دراومدن اون اژیر کذایی دور از پنجره ها مینشستیم ما هم نتونستیم ونذاشتن که ببینیم دیدن نه اینکه دلیل فهمیدن باشه ولی شاه کلید معماست وامروز چشم بینا وپنجره باز هردوباهم به تاریخ میپیوندند سواد ادبی بچه ها ته کشیده دیگه من نمیبینم بچه ای رو که بتونه انشایی مشق کنه تا طبق قوانین نگارشی باشه ومعنادار عوضش جاشو شومن های کانالهای مزخرف اونور اب وتبلیغات مزخرفتر خودمون گرفتن الان برامون ش...عرفات نماد تقدس شده! الان بچه هامون نمیدونن تاریخ میتونه روح داشته باشه ...نیازی ندارن که بدونن همون بهتر تو دنیای هزارتوی گیم های کامپیوتری وبازیهای رنگارنگ دهن پرکن گم بشن ذهنهای اشفته مغزهای بیماررو به دنبال خواهند داشت وچه تاوانی بدتر از این برای ملتی که لایق بدتر از این هم هست درویش خودکرده را تدبیر نیست! 3 لینک به دیدگاه
سیندخت 18786 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۸۹ روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر است. علت ناراحتیش را پرسید، پاسخ داد: در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم. سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت و من از این طرز رفتار اوخیلی رنجیدم. سقراط گفت: چرا رنجیدی؟ مرد با تعجب گفت : خب معلوم است، چنین رفتاری ناراحت کننده است. سقراط پرسید: اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد و بیماری به خود می پیچد، آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی؟ مرد گفت : مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم. آدم که از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود. سقراط پرسید: به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی؟ مرد جواب داد : احساس دلسوزی و شفقت و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم. سقراط گفت: همه ی این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی، آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود؟ و آیا کسی که رفتارش نادرست است، روانش بیمار نیست؟ اگر کسی فکر و روانش سالم باشد، هرگز رفتار بدی ازاو دیده نمی شود؟ بیماری فکر و روان نامش "غفلت" است باید به جای دلخوری و رنجش، نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است، دل سوزاند و کمک کرد و به او طبیب روح و داروی جان رساند... پس از دست هیچکس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده و بدان که هر وقت کسی بدی می کند، در آن لحظه بیمار است . 3 لینک به دیدگاه
DCBA 8191 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۸۹ الهی توفیقم ده که بیش از طلب همدردی, همدردی کنم.. بیش از آنکه مرا بفهمند, دیگران را درک کنم.. پیش از آنکه دوستم بدارند, دوست بدارم. زیرا در عطا کردن است که می ستانیم و در بخشیدن است که بخشیده می شویم و در مردن است که حیات ابدی می یابیم . 4 لینک به دیدگاه
DCBA 8191 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۸۹ وقتی......................................... وقتي 5 ساله بودي، گفتم دوستت دارم... تو از من پرسيدي "يعني چه؟" وقتي 15 ساله بودي، گفتم دوستت دارم... تو سرخ شدي... به پايين نگاه کردي و لبخند زدي... وقتي 20 ساله بودي، گفتم دوستت دارم... سرت را روي شانه هايم گذاشتي و دستانم را گرفتي... ميترسيدي من ناپديد شوم... وقتي 25 ساله بودي، گفتم دوستت دارم... تو صبحانه آماده کردي و روبروي من خوردي و پيشاني مرا بوسيدي و گفتي "بهتر است عجله کني، داره دير ميشه" وقتي 30 ساله بودي، گفتم دوستت دارم... گفتي "اگر واقعا عاشق من هستي، لطفا بعد از کار زود به خانه برگرد" وقتي 40 ساله بودي، گفتم دوستت دارم... همانطور که ميز غذاخوري را تميز ميکردي گفتي "باشه عزيزم اما الان وقت کمک کردنت به بچه مان با نظر خودش است" وقتي 50 ساله بودي، گفتم دوستت دارم... تو صورتت را در هم کشيدي و به من خنديدي... وقتي 60 ساله بودي، گفتم دوستت دارم... تو به من لبخند زدي... وقتي *0 ساله بودي، گفتم دوستت دارم... با گيلاسهاي پرمان روي صندلي گهواره اي نشستيم... من نامه هاي عاشقانه تو را که 50 سال پيش براي من فرستادي ميخوانم... با دستهاي در دست هم... وقتي 80 ساله بودي، گفتي دوستم داري... من به جز گريه چيزي نگفتم... آن روز بايد شادترين روز زندگي من باشد! چون تو به من گفتي که دوستم داري...!!! لطفاً از کساني که دوستشان داريد قدرداني کنيد... حالا که اين شانس را داريد به آنها بگوييد که دوستشان داريد... دوستت دارم..... از ته دلم! 4 لینک به دیدگاه
سیندخت 18786 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۸۹ پیاده از کنارت گذشتم، گفتی:" چندی خوشگله؟"؟ سواره از کنارت گذشتم، گفتی:" برو پشت ماشین لباسشویی بنشین!"؟ در صف نان، نوبتم را گرفتی چون صدایت بلندتر بود در صف فروشگاه نوبتم را گرفتی چون قدت بلندتر بود زیرباران منتظر تاکسی بودم، مرا هل دادی و خودت سوار شدی در تاکسی خودت را به خواب زدی تا سر هر پیچ وزنت را بیندازی روی من در اتوبوس خودت را به خواب زدی تا مجبور نشوی جایت را به من تعارف کنی در سینما نیکی کریمی موقع زایمان فریاد کشید و تو بلند گفتی:"زهرمار!"!؟ در خیابان دعوایت شد و تمام ناسزاهایت، فحش خواهر و مادر بود در پارک، به خاطر بودن تو نتوانستم پاهایم را دراز کنم نتوانستم به استادیوم بیایم، چون تو شعارهای آب نکشیده می دادی من باید پوشیده باشم تا تو دینت را حفظ کنی مرا ارشاد می کنند تا تو ارشاد شوی!؟ تو ازدواج نكردي و به من گفتي زن گرفتن حماقت است من ازدواج نكردم و به من گفتي ترشيده عاشق که شدی مرا به زنجیر انحصارطلبی کشیدی عاشق که شدم گفتی مادرت باید مرا بپسندد من باید لباس هایت را بشویم و اتو بزنم تا به تو بگویند خوش تیپ من باید غذا بپزم و به بچه ها برسم تا به تو بگویند آقای دکتر وقتی گفتم پوشک بچه را عوض کن، گفتی بچه مال مادر است وقتی خواستی طلاقم بدهی، گفتی بچه مال پدر است . . . . مردی به من نشان بده ! ممنون جالب بود..................فقط یه چیزی همه مردها و همه زنها یه جور نیستن...............برای خود من حداقل خیلی از این حرفها اموزنده بود............مثل عوض کردن پوشک بچه..............ولی اونیکه نوشتی مربوط به تیکه انداختن و متلک گفتن .........اینها مربوط به ادمهای سطح پایین جامعه هست..............اینها از نظر همه مردها منفوره.........البته اگه بخوایم در مورد اشتباهات یا بد فرهنگی خانمها هم بنویسیم مطلب زیاده ...................ولی ایا همه زنها مثل همند.............نه بخدا اکثر دخترا و خانمهایی که دیدم جز انسانیت و وقار و محبت و صداقت چیزی ازشون ندیدم...............پس همه خانمها رو بدلیل بد عمل کردن عده قلیلی بد خطاب نکنیم ..................و در مورد مردای زحمتکش جامعه هم با دید بهتری صحبت کنیم و بمناسبت عملکرد یه عده لات و لوت یا 4 تا ادم خودخواه کل جامعه مردان رو بد خطاب نکنیم :icon_gol: 3 لینک به دیدگاه
سیندخت 18786 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۸۹ ما داریم به خودمون دروغ میگیم تاکید میکنم بحث شخص نیست اصلا خودمو میگم این بزرگترین افت اخلاقی تو اجتماع ما هستش وقتی این برامون جا بیفته که میتونیم به خودمون دروغ بگیم مطمئن باش این قابلیت وتوانایی رو پیدا میکنیم که سرزمین وزمان رو کلاه بزاریم بعد شروع میکنیم به توجیه کردن چون دایره خودخواهیهای نفسانیمون اجازه نمیده تا قانع باشیم تا با حقایق کنار بیاییم تا نقد رو بپذیریم واین امر تسری پیدا میکنه به همه شئون اجتماعیمون ووقتی این دروغپردازی عمومی میشه ملتی به وجود میاد با هویت ایرانی با ادعاهایی به قدمت تاریخ ولی دوشخصیتی! درظاهر همه ما مردمان نیک روزگاریم ولی درباطن فقط دنبال سرپوش گذاشتن به دروغ قبلیمون هستیم کلید حل تمام مشکلات وتاکیدا همه مشکلات از هرجنسی که باشن دراین جستار هست دروغ تا وقتی نخوایم از دروغ گفتن دست بکشیم تمام طبقات اجتماعیمون به مانند همدیگه مشغول داستان پردازی درباب حقیقت خواهند بود چرا امروز ملت ما مظهر فقر است - دلیل آن افکار فقیرانه ماست – نخواستیم ، اراده نکردیم به زبان ساده تر عزم نکردیم تا مظهر ثروت باشیم – ثروت تنها اقتصاد و مادیات نیست – ثروت تمام نعمت ها و خوبی ها همچو شگوفائی فکری؛ خدا شناسی، تمدن و تعالی مادی و معنوی و غیره صفات و اوصاف نیکو میباشد - پس در یک جمع بندی میتوان چین اختصار کرد که فقر در زندگی ملت های فقیر حاصل اندیشه های فقیرانه آن ملت ها است. فقر نه تنها فقر مادی، بلکه فقر در کلیه عرصه ها همچون فقر علمی ، سیاسی وامثالهم. قومی به جد وجهد رسیدند به وصل دوست قومی دیگـــر حــواله به تقـــدیر میکنـند بعضی عادتها مانند عادت به خرافهباوری جزئی از زندگیمان شده؛ البته اگر بپرسند خرافاتی هستید یا نه؟ مسلما جوابمان منفی است ولی با کارهایی که انجام میدهیم، جایی برای انکار آن باقی نمیماند. چقدر برای عطسهکردن دیگران معطل شدهایم. هنوز هم دیدن عدد 13 دلمان را میلرزاند. روزی چند بار از کلمه خوششانسی و بدشانسی استفاده میکنیم. اگر از کسی یا چیزی تعریف کنیم و کلمهای در رفع چشمزخم نگوییم تا مدتها هر مسئلهای برایش پیش بیاید، ما را مسئول میداند و خیلی عادتهای نادرست که دوست داریم واقعیتها را از پشت آنها ببینیم. برای ترک این عادتها که شاید سخت هم باشد قبل از اینکه به نسل آینده و فرزندانمان منتقل کنیم، باید فکری اساسی کرد. گزیده ای از تاپیک فوق العاده چه باید کرد؟ :girl_in_dreams: 3 لینک به دیدگاه
DCBA 8191 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۸۹ تحقیقی از"ريچارد وايزمن"روانشناس دانشگاه هارتفورد شاير . چرا برخی از مردم بیوقفه در زندگی شانس میآورند درحالی که سايرين هميشه بدشانس هستند؟ مطالعه برای بررسی چيزی که مردم آن را شانس میخوانند، ده سال قبل شروع شد میخواستم بدانم چرا بخت و اقبال هميشه در خانه بعضیها را میزند، اما سايرين از آن محروم میمانند به عبارت ديگر چرا بعضی از مردم خوششانس و عده ديگر بدشانس هستند؟ آگهیهايی در روزنامههای سراسری چاپ کردم و از افرادی که احساس میکردند خوششانس يا بدشانس هستندخواستم با من تماس بگيرند صدها نفر برای شرکت در مطالعه من داوطلب شدندو در طول سالهای گذشته با آنها مصاحبه کردم، زندگیشان را زير نظر گرفتم و از آنها خواستم در آزمايشهای من شرکت کنند نتايج نشان داد که هرچند اين افراد به کلی از اين موضوع غافلند ، کليد خوششانسی يا بدشانسی آنها در افکار و کردارشان نهفته است برای مثال ، فرصتهای ظاهرا خوب در زندگی را در نظر بگيريد افراد خوششانس مرتبا با چنين فرصتهايی برخورد میکنند، درحالی که افراد بدشانس نه با ترتيب دادن يک آزمايش ساده سعی کردم بفهم آيا اين مساله ناشی از توانايی آنها در شناسايی چنين فرصتهايی است يا نه به هر دو گروه افراد خوش شانس و بدشانس روزنامهای دادم و ازآنها خواستم آن را ورق بزنند و بگويند چند عکس در آن هست به طور مخفيانه يک آگهی بزرگ را وسط روزنامه قراردادم که میگفت : اگر به سرپرست اين مطالعه بگوييد که اين آگهی را ديدهايد ، 250 پوند پاداش خواهيد گرفت اين آگهی نيمی از صفحه را پر کرده بود و به حروف بسيار درشت چاپ شده بود با اين که اين آگهی کاملا خيره کننده بود، افرادی که احساس بدشانسی میکردند عمدتا آن را نديدند، درحالی که اغلب افراد خوششانس متوجه آن شدند مطالعه من نشان داد که افراد بدشانس عموما عصبیتر از افراد خوششانس هستند و اين فشار عصبی توانايی آنها درتوجه به فرصتهای غيرمنتظره را مختل میکند در نتيجه، آنها فرصتهای غيرمنتظره را به خاطر تمرکز بيش از حد بر ساير امور از دست میدهند برای مثال وقتی به مهمانی میروند چنان غرق يافتن جفتبینقصی هستند که فرصتهای عالی برای يافتن دوستان خوب رااز دست میدهند آنها به قصد يافتن مشاغل خاصی روزنامه را ورق میزنند واز ديدن ساير فرصتهای شغلی باز میمانند افراد خوششانس، آدمهای راحتتر و بازتری هستند، در نتيجه آنچهرا در اطرافشان وجود دارد و نه فقط آنچه را در جستجوی آنها هستند میبينند تحقيقات من در مجموع نشان داد که آدمهای خوشاقبال براساس چهار اصل برای خود فرصت ايجاد میکنند اول : آنها در ايجاد و يافتن فرصتهای مناسب مهارت دارند دوم : به قوه شهود گوش میسپارند و براساس آن تصميمهای مثبت میگيرند سوم : به خاطر توقعات مثبت، هر اتفاقی نيکی برای آنها رضايت بخش است چهارم : نگرش انعطافپذير آنها، بدبياری رابه خوشاقبالی بدل میکند در مراحل نهايی مطالعه، از خود پرسيدم آيا میتوان ازاين اصول برای خوششانس کردن مردم استفاده کرد؟ از گروهی از داوطلبان خواستم يک ماه وقت خود را صرف انجام تمرينهايی کنند که برای ايجاد روحيه و رفتار يک آدم خوششانس در آنها طراحی شده بود اين تمرينها به آنها کمک کرد فرصتهای مناسب را دريابند به قوه شهود تکيه کنند، انتظار داشته باشند بخت به آنها رو کند و در مقابل بدبياری انعطاف نشان دهند يک ماه بعد، داوطلبان بازگشته و تجارب خود را تشريح کردند نتايج حيرت انگيز بود : هشتاد درصد آنها گفتند آدمهای شادتری شدهاند، از زندگی رضايت بيشتری دارند و شايد مهمتر از هر چيز خوششانستر هستند و بالاخره اين که من عامل شانس را کشف کردم چند نکته برای کسانی که میخواهند خوشاقبال شوند: به غريزه باطنی خود گوش کنيد، چنين کاری اغلب نتيجه مثبت دارد با گشادگی خاطر با تجارب تازه روبرو شويد و عادات روزمره را بشکنيد هر روز چند دقيقهای را صرف مرور حوادث مثبت زندگی کنيد این قصه را بخوانید : زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبابکشی کردند روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایهاش درحال آویزان کردن رختهای شسته است و گفت: لباسها چندان تمیز نیست. انگار نمیداند چطور لباس بشوید احتمالا باید پودر لباسشویی بهتری بخرد همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت هربار که زن همسایه لباسهای شستهاش را برای خشک شدن آویزان میکرد، زن جوان همان حرف را تکرار میکرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباسهای تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت: یاد گرفته چطور لباس بشوید. ماندهام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده ؟ مرد پاسخ داد: من امروز صبح زود بیدار شدم وپنجرههایمان را تمیز کردم! زندگی هم همینطور است. وقتی که رفتار دیگران را مشاهده میکنیم ، آنچه میبینیم به درجه شفافیت پنجرهای که از آن مشغول نگاهکردن هستیم بستگی دارد قبل از هرگونه انتقادی، بد نیست توجه کنیم به اینکه خود در آن لحظه چه ذهنیتی داریم و از خودمان بپرسیم : آیا آمادگی آن را داریم که به جای قضاوت کردن فردی که میبینیم ، در پی دیدن جنبههای مثبت او باشیم؟ جمله روز : زندگي تاس خوب آوردن نيست، تاس بد را خوب بازي کردن است معرکه بود!!! :icon_gol: 5 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده