آرماندیس 4786 ارسال شده در 14 آبان، 2010 بالاخره منم تصمیم گرفتم اینجا بنویسم ... بالاخره آدم حرفاشو باید بنویسه دیگه ... اگه قشنگم نبود اهمیتی نداره ... مهم اینه که حرف دلت باشه ... همین اول عذرخواهی می کنم اگه نوشته های من خیلی سطحیه و ذهن خیلیا رو اقناع نمی کنه 10
آرماندیس 4786 مالک ارسال شده در 14 آبان، 2010 فراموشش می کنی ... در آغوشت میگیرد ... به او پشت می کنی ... به تو لبخند می زند ... چشم هایت را روی تمام مهربانیش می بندی ... دلت را سرشار از عشق می کند ... نعمت هایش را از یاد می بری ... آنها را از تو نمی گیرد ... کیست اینچنین لایق پرستش ؟... ممنون که منو به حال خودم نمیذاری ... ممنون که لب پرتگاه دستمو میگیری ... ممنون که آغوشتو به روم باز کردی ... دارم به بهترین روزای زندگیم برمیگردم ... دارم به تو برمیگردم ... 10
آرماندیس 4786 مالک ارسال شده در 14 آبان، 2010 معبودا ... سادگیش را ، کودکیش را ، عاشقیش را ، بندگی ات را ... به باد سپرده بود ... اینک اما خلاف قصه ها باد برده را باد می آورد گویی ... 8
آرماندیس 4786 مالک ارسال شده در 14 آبان، 2010 اگر بمانی آدم خوبی هستی ... اگر نمانی تو را قربانی خودخواهیشان می کنند. این است عشقی که باورش نکردم . نامی بر آن نمی گذارم جز خودخواهی محض ... 10
آرماندیس 4786 مالک ارسال شده در 14 آبان، 2010 ازون وقتاست که بی دلیل حالت تهوع دارم ، نمی دونم از خوشحالی زیاده دیدن توئه یا سختی دل کندن موقع خدافظی ... فقط میدونم امشب ذهن شلوغم نمیتونه اتفاقات افتاده رو هضم کنه ... 9
آرماندیس 4786 مالک ارسال شده در 4 آذر، 2010 یخ آغوشم باز نمی شود جز با حرارت دستان تو آنگاه شاید به جای تمام آتشفشان ها دنیا را نقاشی کنم .... 10
آرماندیس 4786 مالک ارسال شده در 4 آذر، 2010 یه دختر دایی دارم همسن خودم ... بچه که بودم هر وقت می دیدمش میگفتم نیگا کن موهام چقد بلند شده ... اون می گفت واسه من بلند تره ...دو تاییمون سرامونو خم می کردیم عقب که موهامون بلندتر دیده شه ... جالبه که همیشه موهامون اندازه ی هم بود حالا شدم مث اون روزا ... ولی این بار با خودم کورس گذاشتم ... هر روزخودمو تو آینه نگا می کنم ... امروز ازینکه موهام بلند شده اینقددددددددددد خوشحال شدم . تازه سرمو خم کردم که بلندتر دیده شه .... خدایا من بعضی وقتا چقد اسکل میشم 10
آرماندیس 4786 مالک ارسال شده در 4 آذر، 2010 خوشبختی یک اتفاق است ... به همان راحتی که آمده از دست می رود .... 10
آرماندیس 4786 مالک ارسال شده در 23 آذر، 2010 اخیراً تصمیم گرفته ایم موقع رو دادن به هر آدمی اعم از دختر یا پسر بیشتر حواسمان را جمع کنیم یا به قولی دست از خاکی بودن و این حرفا بر داریم . زیرا به تازگی پی برده ایم که بعضی از دوستانمان اعم از دختر و پسر گربه صفت از آب در آمده و بعضی هم شدیداً انسان های بیخود و مفلوکی که برای جلب توجه کردن به هر راهی متوسل میشن. خلاصه که قراره بیشتر قدر خودمونو بدونیم یا تا حدودی از دماغ فیل افتاده بشیم . البته ناگفته نماند در راه دست یابی به این مفاهیم دوستان بسیاری پیدا کرده ایم که تار مویشان را با دنیا عوض نمی کنیم . پ.ن:عاشششق خودمم این روزا ... بله منظورم دقیقاً همون خودشیفتگیه د.ن: گمت کردم ولی غافل ازینکه خدا با این بزرگی گم نمیییییییییییشه ....مواظب بودی از دستت نیفتم هوامو داریو داشتی همیشه 9
TrueBlue 1583 ارسال شده در 23 آذر، 2010 اخیراً تصمیم گرفته ایم موقع رو دادن به هر آدمی اعم از دختر یا پسر بیشتر حواسمان را جمع کنیم یا به قولی دست از خاکی بودن و این حرفا بر داریم . زیرا به تازگی پی برده ایم که بعضی از دوستانمان اعم از دختر و پسر گربه صفت از آب در آمده و بعضی هم شدیداً انسان های بیخود و مفلوکی که برای جلب توجه کردن به هر راهی متوسل میشن. خلاصه که قراره بیشتر قدر خودمونو بدونیم یا تا حدودی از دماغ فیل افتاده بشیم هر چند دلم نمیاد تاپیکتونو خراب کنم و پست بدم ولی پست می دم که بگم: سلام.بهترین کار ممکن تو دنیا همینه! منم اخیرا به این پی بردم پ.ن: اگه خواستید پستمو پاک کنید.برا خودتون نوشته بودم:flowerysmile: 4
آرماندیس 4786 مالک ارسال شده در 26 آذر، 2010 هنوز باورم نميشه كه تو يه مدت كوتاه اينقدر نگاهم به زندگي عوض شد ... تمام مشكلاتم با هم حل شد ... واسم دقيقاً شبيه يه معجزه مي مونه كه تو ماه رمضون اتفاق افتاد .... خدايا مي دونم اگه هر روز و هرشب شكرتو به جا بيارم بازم كمه ... من بنده ي خوبي نبودم ولي تو هميشه خداي خوبي بودي .... هنوزم هستي ... هر روز حضورتو كنارم حس مي كنم ... درست مثل همون قديما ... اون وقتايي كه با هم رو بازي ميكرديم ... گفته بودي اگه ۱ قدم به سمتت بيام ۱۰ دقدم به سمتم مياي ... ناي برداشتن اون يك قدمو نداشتم يا شايد جراتشو ... مي ترسيدم كه ۱ قدم بردارم و تو حتي ۱ قدم به سمتم نياي ... مي ترسيدم ازينكه به لطفت نااميدتر از قبل بشم ... مي ترسيدم همه چيزايي كه مونده رو هم بدم به باد ... ديدي يه بچه كوچيكو وقتي تازه ميخواد راه رفتن ياد بگيره ...مامانش دستشو ميگيره پاهاشو ميذاره رو پاهاش و راه ميره ... اون يه قدمو دقيقاً اينجوري اومدم طرفت ... خودت نزديكم كردي ... چقد تو خوابام بهم تلنگر زدي ... ياد آوري كردي ... اون زمانا كه از تو به همه شكايت كردم تو باز گفتي كه دوسم داري ... الان كه دارم اينا رو مينويسم اشكام داره بي امون ميريزه ... به خداييت قسمت ميدم ديگه هيچ وقت نذار برم جزو بنده هاي فراموشكار ناسپاست .... هميشه همينجا باش ... توي قبلم ... از مو بهم نزديكتر ... پ.ن۱: وقتي اومد آروم آروم رفتي بيرون ... الان برگشتي ... فقط تو رو مي بينم ... چشامي ... پ.ن ۲:همچنان سر قولم بهت هستم ... 13
آرماندیس 4786 مالک ارسال شده در 7 دی، 2010 هنوز داره ؟ ... چی ؟ ... دوستم ... داره ؟ پ.ن : شما فک می کنین داره ؟ 12
آرماندیس 4786 مالک ارسال شده در 8 دی، 2010 مردم از بس هر شب شعر خوندم و خوندمو خوندم برای کسی که انگار هیچ وقت قرار نیست بیاد . انگار نمیخواد من شعرو ببوسم بذارم کنار .... 11
آرماندیس 4786 مالک ارسال شده در 27 بهمن، 2010 من نمیدانم چرا حسرت را با ط دسته دار نمی نویسند وقتی هر بار دسته اش تا کبودی گردن من پیش میرود ... 9
آرماندیس 4786 مالک ارسال شده در 12 اسفند، 2010 رویا به رویا در دل این روزها جا میمانم تا روزی که به انتها برسیم ... من و آرزوهایم ... 10
آرماندیس 4786 مالک ارسال شده در 15 اسفند، 2010 بعضی وقتا هست که ناراحت نیستی ولی خوشحالم نیستی ... حتماً پیش اومده واستون . الان ازون وقتاس . نگاهم به زندگی سخت میشه . نمی تونم راحت حماقت کنم ... حس فیلسوف مابانه ام گل کرده ... نشستم چایی میخورم و محسن نامجو گوش میدم و وب گردی می کنم ... نیم ساعت پیش داشتم به این فک میکردم که چقدر دلم میخواد چند روزی تنها با ماشین بزنم به جاده . از اونجا که همچین اجازه ای بهم داده نمیشه داشتم به این فک میکردم که مخ مامانمو بزنم باهم بریم. درسته دیگه تنها نیستم ولی همیشه بودن کنار مامان واسم لذت بخش بوده . داشتم به جاده و همین چیزا و محال بودنش تو این موقعیت فک میکردم که مامانم گفت زهرا ... میای با هم بریم شمال ؟ خنده م گرفت ... فک کرد مث همیشه که یه چیزی می پرونه میخوام سر به سرش بذارم ... شاید شنبه بریم حالا این مسافرت ربطش به حال فیلسوفانه من چی بود خدا میدونه ... احساس عقل کل بودن می کنی بعد پاش که میفته می بینی احمقی بیش نبودی ... این حس داره خفه م می کنه ... بعد از اون روزای ... اولین باری بود که تا ساعت ۱ ظهر میخوابیدم .ناهار خوردم دوباره تا ساعت ۶ ... از این شونه به اون شونه ... هی پتو رو کشیدم رو سرم ... هی فک کردم ... دوباره از این شونه به اون شونه ... خیلی دلم میخواست بهش یه چیزی بگم ازین حس لعنتی راحت شم ولی نمیشد ... خودم خواستم ... بغض کردم دوباره سرمو کردم زیر پتو ... بردن مامان بزرگ به طرقبه و گوش کردن به حرفاش باعث شد ازون حال و هوا بیام بیرون . باهاش رفتم بالا بهم جایزه یه چیز خوب داد . از پله ها که داشتم میومدم پایین دوباره یاد اون شب افتادم چون خیلی کم پیش میاد وقتی هوا تاریکه تنها از پله های اون باغ بیام پایین نتیجه سرکوب کردن احساس احمقانه یا شاید بچه گانه م باعث احساس عقل کل بودن شده ... نه ... من دلم میخواد ابله باشم ... نمیخوام این حسو ذره ذره از دست بدم ... پ.ن: همکلاسی احمقم خوبی؟ 8
آرماندیس 4786 مالک ارسال شده در 29 فروردین، 2011 خدایاااااااااااااااااااا ... تو که هستی ... تو که می بینی منو ... من که سر قولام بودم ... من که سر قولام هستم ... من که به زور ازت نخواستم ... تو که می دونی طاقت بنده ت کمه ... به خداییت قسم دارم له میشم ... لطفاً کمک ... مثل همیشه ... 5
آرماندیس 4786 مالک ارسال شده در 29 فروردین، 2011 چه دل پری دارم من ... دلم میخواد چند شبانه روز فقط بشینم بنویسم و پاره کنم ... چرا زندگی نمیذاره 2 روز آب خوش از گلوت پایین بره ؟؟ بابا خسته شدم ... خسته ... چقد دیگههههههههههههه ؟!!!! :w00: تقصیر من بود؟ ... قبول ...آقا غلط کردم ... آخه چرا همچین می کنی ؟ من دل بنده تو شکستم؟ بله شکستم ... ولی واسه جبرانش تمام تلاشمو کردم ... خودش گفت منو بخشیده ... اصلاً تو چی میخوای از جون نداشته من ؟ هان ؟ کج میذارم میگی کج گذاشتی ... راست میذارم میزنی پامو میشکنی ... بشکن ... ولی دل تیکه تیکه شده من دیگه نمی تونه ... دیگه نمی کشه ... عشقی که دادی رو نداده پس می گیری ؟؟ آخه این رسمشه ؟! نه خودت بگو رسمشه ؟ ما که گفتیم هر چی تو بگی ... تا آخرشم هر چی تو بگی ...من با خیال خودت خوشم ... داری می بینی ... هیچ کس واسم نمونده ... هیچ چی واسم نمونده ... منو بغل کن خدااااا ... دلم میخواد تو بغلت هق هق کنم ... آآآآآآآآآآآآی خدا ... دلم میخواد هوار بزنم ... کی به دادم میرسی پس ؟؟؟ 8
آرماندیس 4786 مالک ارسال شده در 30 فروردین، 2011 خدايا دم شما گرم ما به بزرگيت شك نداشتيما ولي فك نمي كرديم حرف از دهنمون در نيومده جوابشو بدي 8
آرماندیس 4786 مالک ارسال شده در 14 اردیبهشت، 2011 حیف تو نیست با این همه استعداد حیف تو نیست واسه این کار حیف تو نیست برای این آدم حیف توئه تو حیف شدی تو حیف میشی ... امشب داشتم فک میکردم که فاجعه س اگه یه روز به جایی برسیم که در جا بزنیم ولی دیگه نه کسی بهمون بگه حیفی و نه واقعاْ احساس کنیم که حیفیم ... 7
ارسال های توصیه شده