رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

نیمه پنهان

 

چندین بار خواندمش ، چندین بار از ابتدا تا انتهایش را ورق زدم. هر چه كردم نتوانستم چیزی بنویسم كه درخور او باشد. حسی كه از خواندن كتاب به انسان دست می دهد، حس غریبی است و بیان نكردنی.

 

خودتان بخوانید، متوجه می شوید.

 

نیمه پنهان ماه 1

 

چمران به روایت همسر شهید

 

نوشته ی حبیبه جعفریان

 

روایت فتح

***

اسم چمران برایم با جنگ همراه بود، فكر می كردم نمی توانم بروم او را ببینم . از طرف دیگر پدرم ناراحتی قلبی پیدا كرده بود و من خیلی ناراحت بودم. سید غروی یك شب برای عیادت بابا آمد خانه مان و موقع رفتن دم در تقویمی از سازمان اَمَل به من داد، گفت هدیه است. آن وقت توجهی نكردم، اما شب در تنهایی، همان طور كه داشتم می نوشتم، چشمم رفت روی این تقویم. دیدم دوازده نقاشی دارد برای دوازده ماه كه همه شان زیبایند، اما اسم و امضایی پای آن ها نبود. یكی از نقاشی ها زمینه ای كاملا سیاه داشت و وسط این سیاهی شمع كوچكی می سوخت كه نورش در مقابل این ظلمت خیلی كوچك بود. زیر این نقاشی به عربیِِ جمله ی شاعرانه ای ، نوشته شده بود : «من ممكن است نتوانم این تاریكی را از بین ببرم، ولی با همین روشنایی كوچك فرق ظلمت و نور وحق و باطل را نشان می دهم و كسی كه به دنبال نور است این نور هرچه قدر كوچك باشد در قلب او بزرگ خواهد بود.» كسی كه به دنبال نور است، كسی مثل من، آن شب تحت تأثیر این شعر و نقاشی خیلی گریه كردم. انگار این نور همه وجودم را فرا گرفته بود. اما نمی دانستم كی این را كشیده.

 

بالأخره یك روز همراه یكی از دوستانم كه قصد داشت برود مؤسسه، رفتم. در طبقه اول مرا معرفی كردند به آقایی و گفتند ایشان دكتر چمران هستند. مصطفی لبخند به لبش داشت و من خیلی جا خوردم، فكر می كردم كسی كه اسمش با جنگ گره خورده و همه از او می ترسند باید آدم قسی ای باشد، حتی می ترسیدم، اما لبخند او و آرامشش مرا غافل گیر كرد. دوستم مرا معرفی كرد و مصطفی با تواضع خاص گفت«شمایید؟ من خیلی سراغ شما را گرفتم، زودتر از این ها منتظرتان بودم.» مثل آدمی كه مرا از مدت ها قبل می شناخته حرف می زد، عجیب بود، به دوستم گفتم «مطمئنی دكتر چمران این است؟» مطمئن بود. مصطفی تقویمی آورد مثل همان كه چند هفته قبل سید غروی به من داده بود. نگاه كردم و گفتم «من این را دیده ام.» مصطفی گفت «همه تابلوها را دیدید؟ از كدام بیشتر خوشتان آمد؟» گفتم: «شمع. شمع خیلی مرا متأثر كرد.» توجه او سخت جلب شد و با تاكید پرسید «شمع؟ چرا شمع؟» من خود به خود گریه كردم، اشكم ریخت. گفتم «نمی دانم. این شمع، این نور، انگار در وجود من هست، من فكر نمی كردم كسی بتواند معنای شمع و از خودگذشتگی را به این زیبایی بفهمد و نشان بدهد.» مصطفی گفت «من هم فكر نمی كردم یك دختر لبنانی بتواند شمع و معنایش را به این خوبی درك كند.» پرسیدم « این را كی كشیده؟ من خیلی دوست دارم ببینمش، آشنا شوم.» مصطفی گفت «من.» بیشتر از لحظه ای كه چشمم به لبخندش و چهره اش افتاده بود تعجب كردم «شما! شما كشیده اید؟» مصطفی گفت «بله من كشیده ام» گفتم «شما كه در جنگ و خون زندگی می كنید، مگر می شود؟ فكر نمی كنم شما بتوانید این قدر احساس داشته باشید.»

 

بعد اتفاق عجیب تری افتاد. مصطفی شروع كرد به خواندن نوشته های من. گفت«هر چه نوشته اید خوانده ام و دورادور با روحتان پرواز كرده ام.» و اشك هایش سرازیر شد. این اولین دیدار ما بود و سخت زیبا بود.

***

... بی هوا خندید، انگار چیزی ذهنش را قلقلك داده باشد؛ او حتی نفهمیده بود یعنی اصلا ندیده بود كه سر مصطفی مو ندارد! دو ماه از ازدواجشان می گذشت كه دوستش مسأله را پیش كشید«غاده! در ازدواج تو یك چیز بالاخره برای من روشن نشد. تو از خواستگارهایت خیلی ایراد می گرفتی، این بلند است، این كوتاه است... مثل این كه می خواستی یك نفر باشد كه سر و شكلش نقص نداشته باشد. حالا من تعجبم چه طور دكتر را كه سرش مو ندارد قبول كردی؟»

 

غاده یادش بود كه چه طور با تعجب دوستش را نگاه كرد. حتی دلخور شد و بحث كرد كه «مصطفی كچل نیست. تو اشتباه می كنی.» دوستش فكر می كرد غاده دیوانه شده است كه تا حالا این را نفهمیده.

 

آن روز همین كه رسید خانه، در را باز كرد و چشمش افتاد به مصطفی، شروع كرد به خندیدن. مصطفی پرسید «چرا می خندی؟» و غاده كه چشم هایش از خنده به اشك نشسته بود گفت «مصطفی، تو كچلی؟ من نمی دانستم!» و آن وقت مصطفی هم شروع كرد به خندیدن و حتی قضیه را برای امام موسی هم تعریف كرد. از آن به بعد آقای صدر همیشه به مصطفی می گفت: «شما چه كار كردید كه غاده شما را ندید؟»

  • Like 9
لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

امروز به مناسبت تولدم این کتابو از دوستم هدیه گرفتم

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

سخنان امام علی از نهج البلاغه با خط و نقاشی های زیبا

  • Like 3
لینک به دیدگاه

قورباغه را قورت بده!

 

اثر برایان تریسی

 

کتاب مفیدی برای به دست آوردن و قدرت دادن به انگیزه انسان است که بیشتر پیرامون برنامه ریزی در آن صحبت شده است.

  • Like 3
لینک به دیدگاه

« دنياي قشنگ نو » نوشته آلدوس هاكسلي

كتاب خيلي خوبي بود و ارزش خوندن رو داشت :w16:

 

اين كتاب جزو رمانهاي پادآرماني محسوب ميشه، و دوراني رو روايت ميكنه كه رفاه و پيشرفت و ثبات بر دنيا حاكم هست، بيماري و جنگ و فقر، تعلق و تعهد و خانواده و توليد مثل و... برچيده شده ن؛ نطفه ها در دستگاه هاي بارورسازي رشد ميكنن و تحت تأثير تلقينات مكرر و تأثير روي ناخودآگاه، انسان ها با ويژگيهاي از پيش تعيين شده به وجود ميان (در انواع آلفا، بتا، گاما، اپسيلون، دلتا) و همه از رضايتمندي و خوشبختي برخوردارن

اين كتاب يادآور 1984 نوشته جرج اورول هست [البته 16-17 سال قبل از اون نوشته شده]، و تقريبا تو تمام نقدهايي كه ازش خوندم، به اين اشاره شده بود

  • Like 12
لینک به دیدگاه
تو نمایشگاه اثر جدیدی از قورباغه دیدم به اسم: قورباغه را ببوس! نمیدونم در ادامه قورت دادنه یا نه

بله نویسنده اش همان برایان تریسی است.

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

فکر میکنم بهتر بود تریسی این کتاب را قبل از قورباغه را قورت بده مینوشت تا برای خوانندگان هضمش راحتتر باشد! خیلی هم با عطوفت همچین مزه مزه میکردیم:banel_smiley_4:

  • Like 7
لینک به دیدگاه

نبض تپنده

 

شراره دختری خود ساخته ست که تو مرحله ای از زندگی دچار حسی شدید به اسم حقارت میشه . و تو مرحله ای دیگه سعی میکنه زخمهای اون حس رو ترمیم کنه . مردی به ظاهر متدین و معتمد ، زندگی اونو برای منافع دنیوی خودش به بازی میگره و افسار سرنوشتش رو به دست ، شراره سعی میکنه خودش رو از سردی اون حس حقارت نجات بده و برسونه به یه زندگی ایده آل که افسارش جز خدا دست کسی نباشه . چیزایی این میون از دست میده که برگشتنی نیست ولی در عوض تجاربی جدید پیدا میکنه که تو مرحله اول زندگیش قابل دستیابی نبود…

 

کتاب خیلی قشنگی بود...توصیه می کنم بخونید.

  • Like 9
لینک به دیدگاه

روشنفکران

نوشته پال جانسن

 

در مورد اندیشه ها و گفته های چند تن از بزرگان صحبت می کنه و ......

 

کلا کتاب بسیار پر محتوایه :icon_gol:

  • Like 8
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...