رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

نام کتاب : رویای باغ سپید

نویسنده : آرمان آرین

دسته : رمان فلسفی-دینی

phbbfva91qcuo66fvzx0.gif

من ای که در این کتاب است

هم من است و هم نه

چیزی است میان من حقیقی ام

و یکی دیگر از من هایی که دوست می داشت نمایانده شود

یکی از آن نهفته هایی که شاید اگر نمودار نمی شد

هزارسال دیگر نیز نهان و پنهان

در من می زیست و بی دم بر آوردن

در من مجموعم موثر می شد

من ای که در این کتاب نمودار شده

به بند افتاده ای آشکار شده است

همان بخشی که می خواهد درک اش از جهان و حکمت آن را فریاد بزند

و در حین فریاد زدن محصور واژه ها شده است.(گفتار پشت جلد)

 

رویای باغ سپید داستانی است کوتاه ، شیرین و روان در حدود 80 صفحه که خواندش شاید نیم ساعت بیشتر به درازا

نینجامد اما ذهن خواننده را سوالاتی درگیر می کند که روز ها و ماه ها اورا به تفکر وا می دارد.

 

داستان ، آنگونه که در کتاب گفته شده ، شرح یکی از جلسات سپنتا مینو و اهریمن است و از زبان انسانی عادی روایت می شود که شاهد این جلسه بوده است.

 

برخلاف سایر رمان های آرمان آرین(اشوزدنگهه ، پارسیان و من ) که بیشتر به قشر نوجوان و جوان خطابه داشتند ،

رویای باغ سپید کتابی است که به عقیده ی من می تواند مورد توجه هر قشری و از هر سن و سال و سلیقه ای قرار گیرد.

جواب هایی که در نهایت سپنتامینو به راوی می دهد ، بعد معنوی خاصی به کتاب بخشیده است که خواننده بدون آن که بداند در واقع توضیحات کلیشه ای همیشگی را می خواند ، در پاسخ ها نوعی تازگی و جذابیت می یابد.

 

به ویژه پاسخ سپنتا به سوال : "جهان هستی چگونه شکل گرفت" که به راستی ، تنها جواب قانع کننده ای بود که من در این زمینه از بعد عرفانی( نه بیگ بنگ تئوری!) خواندم.

 

خواندن این کتاب به اندکی اطلاعات عمومی درباره ی اساطیر ایران نیز ، نیاز دارد اما خواندن آن برای هرکسی لذت بخش خواهد بود.

رویای باغ سپید را از دست ندهید !!

 

eq42nlbd5mpfngdwwoz1.gif

 

پاره ای از سخنان سپنتامینو :

جهان آن " از خط خارج شدگی " ست که در میان دو خط صاف رخ دادواین فلسفه ی بنیادین است.نامش در بین ما نزدیکان سه گام خداوند است.گام نخست در ازل بود و در روزگاری که نه زمان بود و نه مکان...نور خداوند در آن پیش

می رفت و تردیدی نبود و جز او نبود.

اما یک چیز موجب شد تا گام یکم به انتها برسد....شک نور به خودش

این شک ازلی موجب شد تا نخستین لکه و انحراف در هستی که جز خود او نبود پدید آید

شک به این که هر بود بی تردید نبودی خواهد داشت ...چنانچه هر کودکی که زاده می شود به محض تولد مرگ را در خود نهفته است.

  • Like 4
لینک به دیدگاه

کتــــابــ دیوانه بازی

 

3903_5_440218.jpg

نویسنده:کریستین بوبن

 

داستان کتاب دیوانه وار از کودکی دخترکی آغاز و با بزرگسالی اش پایان می گیرد.دخترکی که از همان کودکی رفتار متفاوتی دارد و این تفاوت تا بزرگسالی با اوست.داستان بسیار شبیه به شعر بوده و نثر آن به قدری روان و زیبا است که انسان با خواندن آن علاوه بر لذتی که از داستان می برد،از نوشته های آن به تنهایی هم لذت می برد.

 

 

نوشته پشت کتاب دیوانه بازی

 

... شما دختر*ها جوان هستید. دوست داشتنی، به زودی از جنگل درس خواندن*ها بیرون می*روید و به محوطهٔ باز زندگی می*رسید. در آن می*رقصید، گریه می*کنید. در آن همه چیز را می*یابید و از دست می*دهید، گاهی همزمان.

در این زندگی از همه چیز می*توان چشم پوشی _ چشم پوشیدن فریبنده*ترین طریقهٔ از دست دادن است _ همه چیز مگر یک چیز. آنچه می*خواهم به شما بگویم گفتهٔ مادر بزرگم است، چند ساعتی پیش از مرگش این را به من گفت - زنی بود روستایی، تنها زن کمونیست دهکده*اش، در تمام عمر بد بختی به سرش باریده بود: بچه*ای معلول، یکی دیگر که در اردوگاه کار اجباری مرد. بیماری*ها و فلاکت انگار از آسمان می*بارید.

یک روز - آن موقع دوازده یا سیزده سال داشتم - از او پرسیدم: مامان بزرگ چه چیزی در زندگی از همه مهم*تر است؟ جوابش را فراموش نکرده*ام: فقط یک چیز در زندگی به حساب می*آید، کوچولو، و آن نشاط است، هیچ وقت اجازه نده کسی آن را از تو بگیرد.

 

متن نمونه کتاب دیوانه بازی

 

«اندیشه پیش از اینکه در کتابی بیارامد، جهان را سیر می*کند و تصویرهایی را که ما از می*انشان انتخاب می*کنیم، از آن بیرون می*کشد. (...) زندگی اولم، زندگی دوره گردی*ام بسیاری چیز*ها دربارهٔ دنیا به من آموخته است. برای کولی*ها و کارکنان سیرک شهر*ها شبیه یکدیگرند: تکه زمینی در حومه، کمی گل آلود، کمی بی*علف. در محله*های اعیان نشین جایی برای دلقک*ها نیست. نه اینکه دو دنیا وجود داشته باشد، یکی برای ثروتمندان و یکی برای تهی دست*ها. خیلی مهم*تر از این است. فقط یک دنیا وجود دارد، آن هم دنیای ثروتمندان است، و کنار آن یا پشت سرش ساختمان*های بی*قوارهٔ پس مانده*های این دنیا. یاد روزی می*افتم که پدرم مرا به یکی از خیابان*های قشنگ نیس برد. دنبال هدیه*ای برای زادروز مادرم می*گشت. با او وارد یک جواهر فروشی شدم. صورتم کثیف بود، تمام پیش از ظهر با بچه*های دیگر توی خاک*ها غلت زده بودم. پدرم ریشش را نتراشیده بود، لکه*های سیاه روغن روی شلوارش بود. هرگز نگاهی را که زن فروشنده به پدرم کرد از یاد نمی*برم. تجربهٔ تحقیر شدن مثل تجربهٔ عشق است، فراموش نشدنی. نمی*دانم روح چگونه چیزی است. ولی خوب می*دانم در کدام بخش از بدن بخار می*شود، تا سرانجام نابود شود، نقطهٔ سیاه کوچکی در مردمک چشم*ها - تحقیر – بد*تر از همه جرقه*ای بود که در نگاه آن زن فروشنده درخشید و چهره*ای که در برابر اسکناسی که پدرم از جیبش بیرون آورد، گشاده و خندان شد. چشم*های آدم*ها خیلی تغییر پذیر*تر از چشم*های گرگ هاست. آنچه آدم در آن*ها می*بیند خیلی وحشتناک*تر است.»

  • Like 5
لینک به دیدگاه

مکثی بر کتاب پیامبر و دیوانه اثری از جبران خلیل جبران

 

 

t88moswcgcxubv0fwtt5.jpeg

 

 

 

شناسنامه ی کتاب :

 

جبران ، جبران خلیل 1931-1883

 

پیامبر و دیوانه The Madman و The prophet

 

ترجمه نجف دریابندری با پیش گفتار مترجم

 

تهران نشر کارنامه 1377

 

چاپ پنجاه و هفتم ، آبان 85

 

این هم عکس نجف دریابندری مترجم کتاب پیامبر و دیوانه

 

r0xdofwh5su3obp1cv4.jpeg

 

 

درباره کتاب :

تا همین 3 ماه پیش اگر این کتاب را جلویم می گذاشتند رغبتی به خواندن آن نشان نمی دادم چون علاقه ای به عرفان و مسائل معنوی ندارم ولی حرف یکی از دوستانم درباره ی کتاب نظرم را عوض کرد و من کمابیش کنجکاو شدم تا این کتاب را بخوانم .

 

جبران خلیل جبران نویسنده ی لبنانی آن چنان با نگاهی لطیف و دقیق به همه چیز از طبیعت تا انسان ها می نگرد که خیلی وقت ها هنگام خواندن کتاب ، ناخواسته تحسینش کردم .

 

این کتاب از دو بخش جداگانه تشکیل شده ، بخش یا کتاب اول درباره ی پیامبری است به نام المصطفی که مردم قومش را در همه ی ابعاد زندگی نصیحت می کند و بخش دوم حرف های یک دیوانه است به همراه چندین داستان کوتاه که شخصیت هایش دانه های انار ، چشم ، تیغه ی گیاه ، پادشاه و ... .

 

هر دو بخش کتاب خواندنی است . هر دو بخش صفحاتی دارد که وقتی دوباره می خوانیش برداشت جدیدی از آن خواهی داشت . نویسنده سعی داشته در هر خط این کتاب پستی های انسانی را به او نشان دهد و کنایه هایی هم به اعمال فرومایه و پست انسانی وارد شده است .

 

و اما ترجمه ای که من خواندم کار آقای نجف دریابندری بود که به نظرم واقعا دلنشین ترجمه کرده . شاید با بعضی قسمت ها نتوان رابطه برقرار کرد و به نظرم بهتر بود ساده تر ترجمه میشد ولی اکثریت آن خوب از آب درآمده است .

 

و یک نکته ی بامزه ی دیگر این که اگر می خواهید کتابی هدیه دهید و موضوع باکلاس هم می خواهید این کتاب را از یاد نبرید ، چون علاوه بر موضوع با کلاس ! طرح جلد و صفحه های قشنگ و با کلاسی دارد.

 

من از خواندن این کتاب لذت بردم .در کل من این کتاب را در رده ی کتاب هایی دسته بندی می کنم که یک بار خواندنش بد نیست .

 

 

در این جا چند خطی از کتاب از بخش « دیوانه » را که به دل من نشسته می آورم:

 

 

 

جنگ

 

یک شب که ضیافتی در کاخ برپا بود مردی آمد و خود را در برابر امیر به خاک انداخت و همه ی مهمانان او را

نگریستند و دیدند که یکی از چشمانش بیرون آمده و از چشم خانه ی خالی اش خون می ریزد. امیر از او پرسید :

چه بر سرت آمده ؟ مرد در پاسخ گفت : ای امیر پیشه ی من دزدی است ، امشب برای دزدی به دکان صراف رفتم ،

وقتی که از پنجره بالا می رفتم اشتباه کردم و داخل دکان بافنده شدم . در تاریکی روی دستگاه بافندگی افتادم و

چشمم از کاسه درآمد. اکنون ای امیر میخواهم داد مرا از مرد بافنده بگیری .

 

آن گاه امیر کس در پی بافنده فرستاد و او آمد و امیر فرمود تا چشم او را ازکاسه در آورند .

 

بافنده گفت : ای امیر فرمانت رواست . سزاست که یکی از چشمان مرا درآورند . اما افسوس ! من به هر دو

چشمم نیاز دارم تا هر دو سوی پارچه ای را که می بافم ببینم .ولی من همسایه ای دارم که پینه دوز است و او هم

دو چشم دارد، و در کار و کسب او هر دو چشم لازم نیست.

 

امیر کس در پی پینه دوزفرستاد . پینه دوز آمد و یکی از چشمانش را در آوردند .

 

و عدالت اجرا شد.

  • Like 4
لینک به دیدگاه

076bbfd5885301a6e3f6466b29917f44.jpg&sa=X&ei=3k9PTsOkFYee-Qbtr6zVBg&ved=0CAQQ8wc4CA&usg=AFQjCNGUfE5VX0Q3n-mJDKvzeEvVdznZCw

نام کتاب :زمانی که یک اثر هنری بودم

نام نویسنده : اریک ایمانوئل اشمیت

دسته : رمان خارجی

roban_kh.gif

زمانی که یک اثر هنری بودم . داستان پسری است که به دلیل احساس حقارت نسیت به برادران مشهور و زیبایش و به خاطر کمبود توجه و عقده حقارت اقدام به خود کشی می کنه.اما در روزی که تصمیم خود کشی می کند با هنرمندی به نام زئوس اشنا می شود و پیشنهادی از این هنرمند دریافت می کند تا او را به اثری هنری تبدیل کند، با دادن تعهدی بر روی برگه ای، خودش و انسانیتش رو در اختیار این مرد قرار می ده تا جسم ای که برای خودش به نازیبایی شهرت داره رو تبدیل به یک پدیده کنه، اما چه سرنوشتی در انتظار این جوان هست؟ مجسمه ای از نوع انسان و حرکت هایش ، اسیر در چنگال خالق اش و یاس بزرگ از این رویداد.

 

این اثر اعتراضی است به دنیای مدرنیته و هنر معاصر. اشمیت به موقعیت انسان در دنیای معاصر اعتراض می کند، انسانی که اندک اندک تا حد یک شی تنزل می یابد: و هم به آزادی انسان، آن هم در دنیایی که داعیه ای ان را دارد. آنچه ما را با داستان به پیش می برد مبارزه ای تدریجی انسان است برای رسیدن به خویشتن خویش.

  • Like 4
لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

تنها اثر ترجمه شده به زبان فارسی بهومیل هرابال نویسنده نامدار چک

نویسنده ای که میلان کوندرا میگه : هرابال به یقین بهترین نویسنده امروز چک است!

کتاب تنهایی پرهیاهو

واقعا زیبا ومسحورکنندست

  • Like 7
لینک به دیدگاه

من او را دوست داشتم

 

آنا گاوالدا

برگردان الهام دارچینیان

 

در زنانگی درد تازه ای نبود در مردانگی نوشدارویی بود بعد مرگ شهامت ... :hanghead:

  • Like 7
لینک به دیدگاه

رمان عقاید یک دلقک

دوباره خوندن این شاهکار بی نظیر هاینریش بل نویسنده نامدار المانی حلاوتی چندین وچندبرابر داره

بقول یکی از ناقدین کتاب هرکسی کتاب عقاید یک دلقک رو نخونده باشه رسما هیچ کتابی رو نخونده!

  • Like 7
لینک به دیدگاه

miraa.jpg

 

میرا | کریستوفر فرانک | نشر :بازتاب نگار | مترجم: لیلی گلستان

 

 

حسی که در همان آغاز، جمله ها به شما القا میکنند حسی هراس آور است مخلوط با نگرانی، کریستوفر فرانک شهری را به تصویر می کشد که در آنهیچ رازی پنهان نباید بماند .

/...زیرا چنان که همه می دانند، بدی در تاریکی خفته است.(ص ۲۱)/ به جامعه ای می برَد شما را که در آن زندگی خصوصی هیچ معنایی ندارد /...زیرا چنان که همه می دانند بدی در تنهایی خفته است.(ص ۲۱)/ متفاوت ها بیمار شناخته می شوند، /...زیرا وقتی بتوانی همراه چند نفر باشی، تنها بودن خلاف قانون است.(ص ۲۵)/ تمام هنجار ها شکسته می شود، /...هر چه کمتر باشیم، کمتر می خندیم. احتیاج یک فرد، وظیفه ی فرد دیگر است...(ص ۳۵)/ استقلال فکری گناهی ست نابخشودنی، /..هیچ کدام از اینها در مقایسه با کاری که در این لحظه شروع می کنم چیزی نیست: من مینویسم و برای خودم مینویسم.(ص ۲۵)/

***

از میرا می خواهم بـگویم..میرای 91 صفحه ای که حرف ها دارد برای گفتن: می خواهی خودت باشی ـ آنچه می خواهی ـ با آنچه هایی که دوست داری ـ با آنان که می خواهی ـ با آنانی که عزیزشان می داری ـ این گذر ِ عمر مال توست، این وجود، وجود ِ توست. خیلی خاص ـ خاص ِ خودت . همه چیز آن به عهده ی توست. چقدر زیبا و جالب که خودت هستی. خودت سرنوشت ِ خودت هستی، و حالا آستین بالا می زنی که برای خودت در دریای وجودت شنا کنی. غرق لذت خواسته هایت و استعداد هایت شوی، ولی یک باره با سدّ ِ عظیم "قوانین" به شدت برخورد می کنی. یا باید خورد و تکه تکه شوی و یا انعکاس صدایت پس از برخورد در صدای قانون جامعه محو و یکدست شود. باید فراموش شوی،ذوب در قوانینی که دیگر دنیای تو را نمی طلبد. یک دنیای دیگر و یک انسان دیگر را می طلبد، که خود را مانند طناب دار بر گردنت می آویزد، و چه بخواهی و چه نخواهی، اندک اندک طناب تنگ و تنگ تر می شود تا وقتی که دیگر لبخندت با سیاهی ِصورتت مخلوط شود و فراموش شوی...! /..ولی با این همه نه از مرگ می ترسم و نه از اصلاح شدن. فقط با نوعی اندوه چیزهایی را که ممکن بود اتفاق بیافتند و اتفاق نخواهد افتاد حساب می کنم. در هر راهرو و سر ِ هر پیچ ِ خطاهایم ، راهرو ها و پیچ های دیگری می یابم که هرگز فرصت نخواهم کرد کشف شان کنم. میرا به آماده کردن من برای مرگ ادامه می دهد و من به او اعتماد دارم. / (ص 47)

  • Like 5
لینک به دیدگاه

623cf09d32e547fd92ff75113dc61024.jpg

 

هالیوود | چارلز بوکوفسکی | نشر: چشمه | ترجمه: پیمان خاکسار | قيمت: 7800تومان

 

"

بعد صندلی‌های‌مان را جلو کشیدیم و دوباره نوشیدن را از سر گرفتیم. ژان‌لوک شروع کرد به حرف زدن. حرف زد و حرف زد و نگاهش فقط به من بود. اول احساس کردم دارد تملقم را می‌گوید، ولی بعد از مدتی این احساس رنگ باخت. ژان‌لوک همین‌‌طور حرف می‌زد. ناامیدانه حرف می‌زد و ادای نوابغ را در می‌آورد. شاید هم واقعن نابغه بود. نمی‌خواستم منفی نگاهش کنم، ولی در تمام طول تحصیلم نابغه‌ها دخلم را آورده بودند: شکسپیر، تولستوی، ایبسن، جرج برنارد شا، چخوف، تمام این کودن‌ ها. از این‌ها بدتر، مارک تواین، هاثورن، خواهران برونته، درایزر، سینکلر لویس. تمام این‌ها مثل یک بلوک سیمانی روی آدم می‌افتادند و می‌خواستی از زیرش بیرون بیایی و فرار کنی. مثل پدر و مادر‌های احمق و سخت‌گیری بودند که روی اصول و قواعدی پافشاری می‌کردند که حتی مرده‌ها هم قبول‌شان نداشتند."

 

سبک، فرم، چهارچوب قصه و هزاران مبحث دیگری که آنالیزور‌های دنیای ادبیات از خودشان درآورده‌اند. این‌‌‌ها چیزهایی‌ است که به نظر برای چارلز بوکوفسکی کوچکترین اهمیتی نداشته است. حالا شاید عده‌ای بعد از چاپ نوشته‌هایش هم‌چین چیز‌‌ هایی را به چارلز نسبت داده باشند اما این‌ها چیزهایی نیست که بوکوفسکی به آن‌ها وقعی نهاده باشد. شاید یکی از دلایل علاقه من به نوشته‌هایش همین بافت یاغی‌گونه شخصیت و آثارش باشد. شاید بوکوفسکی را بیش‌تر با کتاب "عامه‌پسند" بشناسند، آخرین کتابی که وی به رشته تحریر درآورد. بعضی منتقدین کتاب را کوبیده‌اند و برخی دیگر آن را ستایش کرده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند. اعتراف می‌کنم که علاقه من به بوکوفسکی از همین کتاب شروع شد. نثر بی‌پروا و شلخته‌ای که بوکوفسکی در آخرین روزهای زندگی‌اش به رشته تحریر درآورده است چیز جدیدی‌‌‌‌‌ است، میان خیل زیادی از نویسندگان که خود را درگیر صنایع مختلف ادبی می‌کنند و خواننده را هم با خود به این هزارتو می‌کشند، بوکوفسکی با نوشتار متفاوتش خود را در این میان به رُخ می‌کشد. هالیوود هم با تقریب خوبی همان شلختگی خاص بوکوفسکی را در خود دارد، داستانی است که در آن خیل زیادی از اسامی واقعی یا مشابه آن‌ها به کار رفته است. در حقیقت نویسنده ماجرای نوشتن فیلم‌نامه‌‌ای را تعریف می‌کند و مشکلاتی که با قبول این کار بر سر راهش قرار گرفته‌اند.

 

در نهایت این‌که هالیوود را از دست ندهید.

این مطلب توسط کاغذ سرد نوشته شده

-------------------

چندوقت پیش همراه خانوم وبهار وسارا رفتیم نشرچشمه زیر پل کریم خان وجای همتون خالی اونجا نگاهی نو به مفهوم کتاب وکتابخوانی رو میشه فهمید

این کتاب اخرین قطعه از مجموعه کتابهای بوکوفسکی بود که نخونده بودم وواقعا خوندن داره این کتاب وکلا همه نوشته های چارلز بوکفسکی

البته خیلی از شعرهای بوکوفسکی به فارسی ترجمه نشده ومیتونید تو نت خودتون پیداشون کنید چون مطمئنا مجوز چاپ نمیدن به اون شعرا!

  • Like 6
لینک به دیدگاه

جنایت ومکافات - فئودور داستایوسکی

 

درسته اکثر منتقدان ونویسنگان برادران کارامازوف رو اوج وشاهکار اثار داستایوفسکی میدونن ولی من با این کتاب زندگی کرده ام

دیوانه کنندست این کتاب

  • Like 7
لینک به دیدگاه

نیمه پنهان

 

چندین بار خواندمش ، چندین بار از ابتدا تا انتهایش را ورق زدم. هر چه كردم نتوانستم چیزی بنویسم كه درخور او باشد. حسی كه از خواندن كتاب به انسان دست می دهد، حس غریبی است و بیان نكردنی.

 

خودتان بخوانید، متوجه می شوید.

 

نیمه پنهان ماه 1

 

چمران به روایت همسر شهید

 

نوشته ی حبیبه جعفریان

 

روایت فتح

***

اسم چمران برایم با جنگ همراه بود، فكر می كردم نمی توانم بروم او را ببینم . از طرف دیگر پدرم ناراحتی قلبی پیدا كرده بود و من خیلی ناراحت بودم. سید غروی یك شب برای عیادت بابا آمد خانه مان و موقع رفتن دم در تقویمی از سازمان اَمَل به من داد، گفت هدیه است. آن وقت توجهی نكردم، اما شب در تنهایی، همان طور كه داشتم می نوشتم، چشمم رفت روی این تقویم. دیدم دوازده نقاشی دارد برای دوازده ماه كه همه شان زیبایند، اما اسم و امضایی پای آن ها نبود. یكی از نقاشی ها زمینه ای كاملا سیاه داشت و وسط این سیاهی شمع كوچكی می سوخت كه نورش در مقابل این ظلمت خیلی كوچك بود. زیر این نقاشی به عربیِِ جمله ی شاعرانه ای ، نوشته شده بود : «من ممكن است نتوانم این تاریكی را از بین ببرم، ولی با همین روشنایی كوچك فرق ظلمت و نور وحق و باطل را نشان می دهم و كسی كه به دنبال نور است این نور هرچه قدر كوچك باشد در قلب او بزرگ خواهد بود.» كسی كه به دنبال نور است، كسی مثل من، آن شب تحت تأثیر این شعر و نقاشی خیلی گریه كردم. انگار این نور همه وجودم را فرا گرفته بود. اما نمی دانستم كی این را كشیده.

 

بالأخره یك روز همراه یكی از دوستانم كه قصد داشت برود مؤسسه، رفتم. در طبقه اول مرا معرفی كردند به آقایی و گفتند ایشان دكتر چمران هستند. مصطفی لبخند به لبش داشت و من خیلی جا خوردم، فكر می كردم كسی كه اسمش با جنگ گره خورده و همه از او می ترسند باید آدم قسی ای باشد، حتی می ترسیدم، اما لبخند او و آرامشش مرا غافل گیر كرد. دوستم مرا معرفی كرد و مصطفی با تواضع خاص گفت«شمایید؟ من خیلی سراغ شما را گرفتم، زودتر از این ها منتظرتان بودم.» مثل آدمی كه مرا از مدت ها قبل می شناخته حرف می زد، عجیب بود، به دوستم گفتم «مطمئنی دكتر چمران این است؟» مطمئن بود. مصطفی تقویمی آورد مثل همان كه چند هفته قبل سید غروی به من داده بود. نگاه كردم و گفتم «من این را دیده ام.» مصطفی گفت «همه تابلوها را دیدید؟ از كدام بیشتر خوشتان آمد؟» گفتم: «شمع. شمع خیلی مرا متأثر كرد.» توجه او سخت جلب شد و با تاكید پرسید «شمع؟ چرا شمع؟» من خود به خود گریه كردم، اشكم ریخت. گفتم «نمی دانم. این شمع، این نور، انگار در وجود من هست، من فكر نمی كردم كسی بتواند معنای شمع و از خودگذشتگی را به این زیبایی بفهمد و نشان بدهد.» مصطفی گفت «من هم فكر نمی كردم یك دختر لبنانی بتواند شمع و معنایش را به این خوبی درك كند.» پرسیدم « این را كی كشیده؟ من خیلی دوست دارم ببینمش، آشنا شوم.» مصطفی گفت «من.» بیشتر از لحظه ای كه چشمم به لبخندش و چهره اش افتاده بود تعجب كردم «شما! شما كشیده اید؟» مصطفی گفت «بله من كشیده ام» گفتم «شما كه در جنگ و خون زندگی می كنید، مگر می شود؟ فكر نمی كنم شما بتوانید این قدر احساس داشته باشید.»

 

بعد اتفاق عجیب تری افتاد. مصطفی شروع كرد به خواندن نوشته های من. گفت«هر چه نوشته اید خوانده ام و دورادور با روحتان پرواز كرده ام.» و اشك هایش سرازیر شد. این اولین دیدار ما بود و سخت زیبا بود.

***

... بی هوا خندید، انگار چیزی ذهنش را قلقلك داده باشد؛ او حتی نفهمیده بود یعنی اصلا ندیده بود كه سر مصطفی مو ندارد! دو ماه از ازدواجشان می گذشت كه دوستش مسأله را پیش كشید«غاده! در ازدواج تو یك چیز بالاخره برای من روشن نشد. تو از خواستگارهایت خیلی ایراد می گرفتی، این بلند است، این كوتاه است... مثل این كه می خواستی یك نفر باشد كه سر و شكلش نقص نداشته باشد. حالا من تعجبم چه طور دكتر را كه سرش مو ندارد قبول كردی؟»

 

غاده یادش بود كه چه طور با تعجب دوستش را نگاه كرد. حتی دلخور شد و بحث كرد كه «مصطفی كچل نیست. تو اشتباه می كنی.» دوستش فكر می كرد غاده دیوانه شده است كه تا حالا این را نفهمیده.

 

آن روز همین كه رسید خانه، در را باز كرد و چشمش افتاد به مصطفی، شروع كرد به خندیدن. مصطفی پرسید «چرا می خندی؟» و غاده كه چشم هایش از خنده به اشك نشسته بود گفت «مصطفی، تو كچلی؟ من نمی دانستم!» و آن وقت مصطفی هم شروع كرد به خندیدن و حتی قضیه را برای امام موسی هم تعریف كرد. از آن به بعد آقای صدر همیشه به مصطفی می گفت: «شما چه كار كردید كه غاده شما را ندید؟»

  • Like 6
لینک به دیدگاه

قمار عاشقانه

 

Stream.aspx?type=19&id=-2147483455&property=1

 

 

موضوع: عرفانی

نویسنده: دکتر عبدالکریم سروش

ناشر: صراط

معرفی کتاب:

 

این کتاب مجموعه ای از مقالات دکتر سروش درباره مولانا و برخورد او با شمس و... است. مقالات به نکات ظریف و ناگفته ای در شناخت شخصیت مولانا و شمس تبریزی اشاره می کنند.در مقاله ای تحت عنوان «موسی و شبان و رازهای پنهان» به نکاتی تازه درباره داستان معروف موسی و شبان می پردازد و جنبه های مختلف *آن را بررسی می کند.

 

 

مقدمه نویسنده:

خنک آن قماربازی که بباخت آن‏چه بودش

بـنـماند هـیـچـش الاّ هـوس قـمـار دیـگـر

 

این کتاب، شرح جهش جانانه و جنون‏آمیز جوانمردی است که پیش از آن که صبح معرفت از مشرق سرّش بردمد و «شمس» عشق در افق اقبالش طالع شود، زاهدی با ترس، سجاده‏نشینی باوقار، شیخی زیرک، مرده‏ای گریان، و شمع جمع منبلان بود و وقتی در چنگال «شیخ‏گیر» افتاد و دولت عشق را نصیب برد، زنده‏ای خندان، عاشقی پرّان، یوسفی یوسف زاینده، و آفتابی بی‏سایه شد و این همه را وام‏دار آن بود که دلیرانه و کریمانه و فارغ از بندگی و سلطنت و شریعت و ملت، تن به قضای عشق داد و پا در قماری عاشقانه نهاد و سرخوش از باختن و فارغ از بردن، خان‏ومان خود را به سیل تند عشق سپرد و دیوانه‏ی عشق دیوانه و امّاره‏ی نفس امّاره گشت و فرعون‏وار نه به سوی نیل، بل خلیل‏وار به جانب آتش رفت تا عاقبت ناسوتش در حرم لاهوت نشست و فروخته‏هایش نیکوتر خریده شد و نازکی‏هایش سر از فربهی برون آورد و اسب تجربه‏اش گنبدی کرد و از گردون درگذشت و سینه‏ی جوانمردش شراب‏خانه‏ی عالم گشت.

 

داستان این قمار شنیدنی و خاطرنواز، که در مواضع مختلف این کتاب، به مناسبت‏های مختلف مکرر شده است، چون قند مکرر، ذائقه‏ی خرد را شیرین می‏کند و ملال خاطر نمی‏افزاید و به پرسشی سترگ در باب شخصیتی سترگ، پاسخی درخور می‏دهد.

 

امّا علاوه بر آن داستان، نکته‏های چند دیگر، که صاحب آن قلم در طی دوران بلند و خجسته‏ی تعلم از خداوندگار مثنوی آموخته و به مناسبت‏های گوناگون در خطابه‏های خود با مستمعان درمیان نهاده (از قصه‏ی تأویل گرفته تا رأی مولانا در باب شهادت حسین بن علی و ماجرای موسی و شبان و مجادله‏ی ابلیس و معاویه) از ساکنان این سفینه‏اند.

 

«ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست» و به همین دلیل، این دفتر می‏توانست بسی فربه‏تر از این باشد. لکن «خویش فربه می‏نماییم از پی قربان عید» و تا در رسیدن نوبت آن قربانی، تقدیم این بضاعت فروتنانه موجه می‏نماید. قدیم‏ترین مقالات این کتاب عمری سیزده ساله، و جوان‏ترینش عمری دو ساله دارد. عمر خوانندگان گرانی دراز باد و خدای عزّوجل همگی را مزید عزت و دوام کرامت عطا کناد. بمنّه و کرمه.

 

عبدالکریم سروش ـ فروردین ماه 1379

  • Like 4
لینک به دیدگاه

زن در ادیـــــــــان بــــــــزرگ جهــــــان

 

f6312fa44a89.jpg

 

نام کتاب: زن در ادیان بزرگ جهان

 

نويسنده: جین هولم و جان بوکر

 

مترجم: علی غفاری

 

ناشر: شرکت چاپ و نشر بین المللی وا بسته به موسسات انتشارات امیر کبیر

در مورد زن و نقش او در جوامع مختلف و شرایط زندگی او در ادوار مختلف کتاب های زیادی نوشته شده است.

 

خواننده در مقدمه این کتاب آشنایی کوتاهی با اصول هشت دین بوداییسم، مسیحیت، هندوئیسم، اسلام، یهودیت، سیکهیسم،

 

مذاهب چینی و ژاپنی پیدا می کند. پس از آن او می تواند در مورد زنان و نقش و جایگاه آن ها طبق نظرات سنتی و وضعیت واقعی

 

آن ها در زمان حال در این ادیان آشنا شود. این کتاب به جایگاه زن در خانواده و اجتماع و نقش او در عبادات ادیان، پرداخته است.

  • Like 4
لینک به دیدگاه

دو قرن سکوت

 

Stream.aspx?type=19&id=-2147483548&property=1

 

 

موضوع: تاریخی/ اجتماعی

نویسنده: عبدالحسین زرین کوب

ناشر: سخن

سال انتشار: چاپ نهم 1387

سایر آثار نویسنده: پله پله تا ملاقات با خدا

معرفی کتاب:

 

«دو قرن سکوت» سرگذشت و یا به عبارت صحیح*تر،تاریخ حوادث سیاسی و اجتماعی ایران است در دو قرن اول اسلام. در آن دو قرنی که از سقوط دولت ساسانی تا روی کار آمدن دولت طاهریان بر ایران گذشت. تاریخ این دو قرن ایران را،پیش از این نویسندگان و تاریخ*نویسان به اجمال و اختصار بیان کردند و فقط به ذکر این مطلب اکتفا کردند که در تمام مدت این دو قرن، ایران در زیر سلطه تازیان بود و چنان تحت استیلای اعراب قرار داشت که مردم ایران حتی خط و زبان خود را فراموش کردند.در صورتیکه که این دو قرن روزگار انقلابها و کشمکشهای مهم بوده است. قیام*های بزرگ در طی آن پدید آمده است و حوادث مهم و شگرف بی*نظیری مانند جریانات ابومسلم و مقنع و بابک و مازیار و افشین در این روزگار به صحنه حوادث تاریخ ایران پای نهاده است. عقاید و افکار تازه مانند آیین شیعه و زیدیه و نهضتهای مهم مانند نهضت شعوبیه و سیاه جامگان و سپید جامگان و سرخ جامگان در این روزگاران روی نموده است. «دو قرن سکوت»سرنوشت این دو قرن از تاریخ ایران است و چون تاریخ*نویسان تاکنون دربارة آن سکوت کرده*اند، نام«دو قرن سکوت»بر سرگذشت این دو قرن نهاده شده است. بخصوص که در طی این دو قرن آشوبها و غوغاهای سیاسی، زبان فارسی در «سکوت» غرق بوده و اثری از آن پدید نیامده است.

  • Like 5
لینک به دیدگاه


راز تولد

 

Stream.aspx?type=19&id=-2147483632&property=1

 

 

موضوع: داستان نروژی

نویسنده: یاستین گوردر

مترجم: مهرداد بازیاری

ناشر: نشر کیمیا

سال انتشار: چاپ پنجم 1385

سایر آثار نویسنده: «دنیای سوفی» « دختر پرتقالی » ، «زندگی کوتاه است » ، «مرد داستان فروش » ، «درون یک آیینه ، درون یک معما » ، «قصر قورباغه ها » ، « راز فال ورق» ، «سلام کسی اینجا نیست »

معرفی کتاب:

 

 

در این کتاب یاستین گوردر مثل سایر آثارش درصدد تبیین پیچیدگی دستگاه آفرینش و به تصویر کشیدن زیباییهای زندگی است . او به زندگی انسان و مسؤلیت اودر قبال خالق خود ، به عنوان مخلوقی متفکر ، دیدی نو دارد و هر کسی را به تأمل و تفکر وا می دارد .

داستان از اینجا شروع می شود که پسر بچه ای برای خرید تقویم کریسمس به فروشگاه اسباب بازی فروشی می رود (تقویم های 24 خانه ای مخصوصی که طی 24 روز وقایع پیش از تولد حضرت مسیح وجزییات تولد او را با استفاده از تصاویر و داستان برای بچه ها تعریف می کنند )تقویمی که پسر انتخاب می کند جادویی است که توسط پیرمردی مرموز نوشته شده و وقایع این 24 روز را تا روز تولد مسیح تعریف می کند ...

گوردر در جایی از کتاب می گوید : « خنده و گل هر دو از نعمت های آسمانی اند ، نعمت هایی که خداوند برای شادی انسانها به مردمان روی زمین هدیه کرده و قابل سرایت و گسترش به همنوعان می باشند .

  • Like 4
لینک به دیدگاه

جاده ی عشق

 

Stream.aspx?type=19&id=-2147483630&property=1

موضوع: جنبه های روانشناسی عشق

نویسنده: دیپاک چوپرا

مترجم: حمید رضا بلوچ / حسن هندی زاده

ناشر: نشر پیکان

سال انتشار: چاپ چهارم 1382

سایر آثار نویسنده: « آتشی در دل » ، « آکسیر » ، « چگونه خدا را بشناسیم » ، « شفای کوانتومی » ، « غلبه بر عادتهای مزاحم »

معرفی کتاب:

 

آنگاه که ذهن و جسم و جان با هم یکی و متحد می شوند ، عشقی خلق می شود که می بایست آنرا پیشکش کنی .

... عشق شفا بخش است، عشق هر گونه ترسی را از میان برمی دارد. عشق احیا کننده است، عشق اعتماد و اطمینان می آورد و هر گونه مشکلی را از بین می برد. عشق ایمنی می بخشد، عشق صلح و آرامش به ارمغان می آورد. عشق می تواند آدمی را به جان جانان نزدیکتر کند.

اگر یاد بگیریم که به اندازه ی کافی عمیق بنگریم، خواهیم دید که واقعیت وجودیتان چیزی جز عشق نیست.هرگز نمی توانی عشق را بیشتر از آن مقداری که خود را برای آن آماده کرده ای، دریاف کنی. منشأ عشقی که از جانب دیگری به سوی تو تراوش می کند در قلب توست.

« عشق راهیست که عاشقان از طریق آن چیزهایی از راز هستی به ما می گویند .» مولانا

  • Like 4
لینک به دیدگاه

بودا

نوشته دیپاک چوپرا

از اسمش که مشخصه در مورد زندگی بودا نوشته شده!

زندگی جالبی داشت و منُ مجذوب کرد فقط عقاید و نظرات بودا رو قبول نداشتم!!!!

  • Like 5
لینک به دیدگاه

تجدد و تجددستیزی درایران مجموعه مقالات نوشته دکتر عباس میلانی

یک تحقیق تاریخی اجتماعی بسیار عالی برای واکاوی دلایل عقب ماندگی ومحدودیت های ذهنی جامعه ایرانی

  • Like 4
لینک به دیدگاه

رمان "فرنی و زویی" نوشته سلینجر.

یه رمان کم حجم که بالاخره بعد از یکسال تمومش کردم. :banel_smiley_4: درباره خواهر و برادری از یه خانواده آمریکایی که داریوش مهرجویی براساسش فیلم "پری" رو ساخت.

اگه شما مثل من به قول یکی از اساتیدمون مغز منجمد و غیرقابل انعطاف نباشید و نخواید هر مطلبی رو با دریچه منطق و تعصب خودتون تجزیه و تحلیل کنید، خیلی لذت خواهید برد از خووندنش.

  • Like 5
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...