سمندون 19437 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مرداد، ۱۳۸۹ گوشه ای تاریک و خلوت آدمی تنها نشسته بود با قلبی که شکسته بود با روحی که زخم خورده بود با اشکی که روی گونه اش غلتیده بود با غروری که زیر پای خودخواهی آدمها لگد مال گشته بود و باز آدمها می گفتند ببخش بخشش چه لذت بخش است باز هم ببخش قلب می گفت نگاه کن باز هم بی صدا در تو شکستم و هیچ کس به جز تو درد شکستنم را حس نکرد باز هم می خواهی ببخشی؟ روح می گفت نگاه کن زخم هایم را خوب ببین وقتی مرا شکنجه کردند آدم های بخشنده کجا بودند؟ هیچ کس مرحمی نگذاشت روی سوزش دردناک زخم هایم باز هم می خواهی ببخشی؟ اشک می گفت با انگشتانت خیسی - مرا لمس کن طعم گس و شورم را با لبهایت مزه مزه کن وقتی به روی گونه ات غلتیدم هیچ دستی برای پاک کردنم به سمت تو دراز نشد باز هم می خواهی ببخشی؟ غرور می گفت نگاه کن ببین چطور له شدم وقتی لگدمال می شدم هیچ کس به این فکر نکرد جراحتی که برمی دارم شاید هیچ گاه مرمت نشود باز هم می خواهی ببخشی؟ و او با خود فکر می کرد : بخشش آیا این همه درد را درمان است؟ زهرا گماری 3 لینک به دیدگاه
DCBA 8191 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مرداد، ۱۳۸۹ بخشش آیا این همه درد را درمان است؟ نه..............:w00: نیست...........:w00:نمیبخشم دیگه! 1 لینک به دیدگاه
Avenger 19333 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مرداد، ۱۳۸۹ بخشش اگه بخواد به ادم ضربه بزنه بخشش نیست ظلم به خود بخشش هم حدی داره 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده