farshad-98 13 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، ۱۳۸۹ نگرشی نو به مسئله دین دین خیلی وسیعتر از آن است که رنگ تعاریف کلیشه ای و چند جمله ای را به خود گیرد و در حد یک ایدئولوژی بررسی شود؛از سویی این بدین معنا نیست که دین صامت است زبان دین محیط اطراف آن است و تعریف آن نسبت به اهداف و خواستگاه اندیشه و عملکرد انسانهای در تعامل با آن است. تعریف دین به چند جمله تنها تعریف و بیان شمه ای از آن است نه تمام آن. دین از نهادهای مهم اجتماعی است و در همه ی جوامع و در همه زمان ها بوده و نقش تعیین کننده ای بر زندگی،افکار و اندیشه های افراد جامعه داشته است. جامعه ای دینی خواهد بود که خود را بر دین عرضه کند،پروای دین را داشته باشد،خدا را حی و حاضر لمس کند،که اگر غیر از این باشد ادای جامعه دینی را در آوردن است.دین محدوده ی زندگی را مشخص می کند نه نوع آن را بنابراین انواع مختلف زندگی در یک حدود دینی جایز و رایج می باشد و البته هرنوع زندگی در هر عصری محدوده ای ویژه برای خود دارد.(یعنی متغیر است.) دین را باید در هستی خود آن تفسیر نمود؛شاید در بسیاری از جوامع امروز دین را کنار گذارده اند اما نقش آن در زندگی مردمان آن جامعه انکار ناپذیر است باورهایی که روزگاری رنگ اعتقاد را به خود داشته امروزه باگذشت زمان و پیشرفت های علوم در حوزه تجربی به فراموشی سپرده شده اند و حتی این سبب تعمیم به حقایق دینی را نیز پیدا کرده است و تردید و شک نسبت به برخی امور و باورهای اعتقادی در دنیای امروز موج می زند و نقش این امور کم رنگ شده است هرچند که در ظاهر امر این طور نباشد. عده ای به کلی دین را در خاطرات ذهن خود فراموش کرده اند و عده ای هم با پافشاری بر آن به بیماری دگماتیسمی قرن حاضر مبتلا شده اند.اما چیزی که در جوامع هنوز حیات دارد روح انسانیت است که هنوز هم ساری و جاری است. دین و رویکرد اجتماعی همواره در شکل گیری تمدن ها و آداب و رسوم و افکار مردم مولفه ای به نام دین نقشی اساسی را ایفا می کند. از دیرین تا به امروز که جهان نقاب دین را در قاب خاطره ها و فرهنگ سلف خود گذارده است همواره بحث سر این بوده است که دین را تغییر دهیم و بدان شاخه و برگ دهیم(تلاش برای حیات دین) که طبعا موثر بر روان و افکار افرادی بوده است که آن را پذیرفته اند اما اگر به جای ایجاد تعدد در شاخه ها و اصول بنیادی دین روی تفکر و نوع نگرش افراد بدان پرداخته شود هرگز شاهد بحران دینی یا به عبارتی کمبود و نارسایی عرفهای دین نخواهیم بود . یکی از عوامل مهمی که در دوره های گذشته باعث کنار رفتن دین از صحنه ی جامعه و سیاست شده است نقش مبلغان و افراطگرایی که در برخی مسایل اجتماعی بوده است چراکه همواره زمینه برای نوگرایی و نواندیشی در آن تعطیل بوده است حتی در جوامعی که در قالب دینی هستند و بصورت انقلابی و کاریزماتیک شکل یافته اند و دین را پر وبالی برای فرار از مادیات و اسارتهای مادی دانسته اند و جنبه ای معنوی به دین داده اند از در سیر انقلابی خود دین را پس از مدتی مایه ی توجیه اعمال خود دانسته اند و حال چه به حق یا ناحق. از طرفی آزادی دینی یعنی این که با در نظر گرفتن تمام ابعاد بهترین طریق را برای نیل به غایت دین که همانا سعادتمندی و خوشبختی اخروی و دنیو ی انسان است می باشد،انسان آزاد است که در طریق سعادت هرگونه تصمیمی بگیرد اما در آزاد راه وسیعی که دین شامل آن است. دید متفاوت دیگری که می توانیم به دین داشته باشیم این است که آن را از این منظر بنگریم که دین برنامه ای جبری برای زندگی انسان نیست،بلکه دین حدود و محدوده ی زندگی را به شکلی منسجم و آزاد مطرح می کند.که این انسان است که نقش انتخاب و برنامه ریزی بر آن راد دارد اما آنچه بدان جنبه ی جبری می بخشد حالت متقابل آن یعنی عدم پذیرفتن است که موجب هلاکت و فنا است. دین جبر نیست بلکه عین اختیار است تعریف دین،به جبر تنها می تواند معلول تعریف و تفهیم غلط مفاهیم آزادی و سعادت باشد.اگر ما برای آزادی ای که منتج به سعادت است و آزادی که منتج به تباهی است مرزی قایل نباشیم طبعا به بن بست برخورد خواهیم کرد. این که بیاییم و جامعه خود را براساس جامعه عرب 1400 سال پیش بنا کنیم امری گزاف است چرا که پیامبر نیز در آن جامعه بنیان جامعه ی ایده آل اسلامی را گذارد نه انکه جامعه ی ایده آل را به تمامه ایجاد نمود و طبعا بصورت تدریجی باید این جامعه ایجاد گردد.از طرف دیگر شرایطی که پیامبر در آن دوره با آن مواجه بود کاملا متفاوت با آنچه است که در دنیای امروز می بینیم؛و این بسیار اهمیت دارد که برخورد جامعه با دین چگونه است که این برخورد ماحصل مولفه هایی از جمله فهم انسانها و ... است. جمله عالم ز اختیار و هست خود می گریزد در سر سرمست خود می گریزد از خودی در بی خودی یا به مستی یا به شغل ای مهتری تا دمی از هوشیاری وارهند ننگ خمر و بنگ بر خود می نهند ما بـرون را ننگریم و قال را ما درون را بنگریم و حال را تمام دینداری در گرو عمل به این حکم یا آن حکم خاص نیست دینداری روحی است که در پشت سر این عمل است.چه بسا جوامعی که ادعای دینی می کنند ولی در عمل دینی نیستند،حساس به اجرای اعمال واجب و مستحب و... هستند اما دینی نیستند،و چه بسا ملتهایی که به بی دینی شناخته شده اند اما بسی دیندارتر از مدعیان هستند. تا به دیروز فلان چیز حرام بود و از امروز حلال گشته است یعنی کسانی که تا دیروز چنان عمل را انجام دادند گناه کار هستند و کسانی که امروز این عمل را انجام داده اند شامل رحمت اند؛آیا معنای دینداری در این بازیها است؟ دایره حق و باطل محدودتر و گاهی گنگ و نامفهوم است.و این بدین معناست که درک مفهوم حق و باطل جدای از تعریفات متعارف آن ست. درک عصری دین منوط به تعقل آزادانه در دین و فراغت از هرگونه قید وبند است که چنین امری دین را از انحصار طبقه خاصی خارج می کند و مجوز قرائتهای مختلف و گاه متباین را از خود صادر می نماید.و چه بسا هرکس بقدر عقل خود می داند و درک می کند و خدا از کسی بیش از آنچه که می فهمد نمی خواهد. کتاب و سنت تفسیرهای متعدد و بر حقی را ایجاب می کنند و ادعای داشتن یک تفسیر از آنها در بند کردن چنین منابعی است.از سویی برای جلوگیری از افتادن دین به ورطه رلیتویسم و نسبی گرایی باید توجه داشت که این منابع هر تفسیری را بر نمی دارد و این طور نیست که هر معنایی را بتوان بر آن حمل کرد و هر نکته ای را بتوان از آن بیرون کشید و تکیه محض به این منابع نفی اختیار انسانی است. در یک جامعه ای که بر پایه دین و اصول دینی بنا شده باشد آرمانگرایی مثبت تلقی می شود اما مشروط به اینکه در ورای شعارپردازی باشد؛شعارزدگی بیماری است که از افزایش فاصله میان آرمان تا تحقق آن بوجود می آید که به مرور منجر به دورتر و دورتر شدن حقیقت از آرمان می شود و این مذموم اجتماع دینی است.(البته نباید تئوری پردازی را با شعار پردازی همسان دانست.) یک جامعه آرمانی نیاز به انسان ایده آل دارد که او فکر ایده آل را تولید کند و نهایتا منجر به جامعه ایده آل شود و رمز پویا و زنده بودن یک جامعه وجود چنین هدفی در متن جامعه است و مردم به امید آن در حرکت و زنده هستند. انسان خدا نیست بنده است نه ارباب و نه برده!زمانی دین می تواند این بنده را به تکاپو وادارد که بتواند انسان عادی را به انسان ایده آل مبدل سازد و طریقی برای تحقق این امر باشد.با عوض کرد ظاهر مذهب و جابه جایی برخی عناصر که در طول زمان خود تغییر خواهند کرد کاری را پیش نمی برد که هیچ بلکه در جا زدن هم محسوب می شود. آنچه باید مورد مرمت قرار گیرد و بازسازی شود،اذهان و افهام و عقول دینی مردم است. این یعنی بعد تعالی انسانی دین. دین و رویکرد انسانی وظیفه ای که بر گردن دین است ،این است که حقیقت وجود انسان را شکوفا نماید. سالها دل طلب جام جم از ما می کرد آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد می توان گفت که روحیه ی حقیقت طلبی در ذات و فطرت انسان نهفته است. همواره وجود انسان خواهان آزادی بوده است،خواستار عدالت بوده است و... دین هم ارمغان عدل و داد و آزادی مادی و معنوی را به انسان می دهد. دین احیاگر فطرت پاک و روشن انسان است.گاهی انسانها چنین اصولی که در فطرتشان است را فراموش می کنند،این دین است که بدانها انسانیت را می آموزد و بیاد می آورد. خودآگاهی که از طریق دین برای انسان ایجاد می شود به افکا،رفتار و دید او به زندگی جهت می دهد و به نوعی او را منسجم می کند و این خود زمینه ای است که انسان بتواند به ایده آل و خواست جامعه تبدیل شود. طبیعی است که تا انسان نتواند با خود کنار آید نمی تواند هدفمند زندگی کند و خود آگاهی نوعی امید برای حیات انسان را به ارمغان می آورد که بازتاب آن در خانواده خود نقطه روشنی برای اعضای خانواده که جزئی از اجتماع محسوب می شوند به شمار آید.دین راهی است برای تکامل روحی و وجودی انسان. شریعتی در این باره چنین می گوید:(دین محرک انسان برای طی نردبان تکامل است.) در این تعریف دین هدف نیست بلکه وسیله ای برای نیل به هدفی والاست. دین را می توان مجموعه ای از دستورات الهی دانست که در طول تاریخ توسط پیامبران به بشریت القا شده است.این که دین را هدف اصلی قرار دهیم بطوریکه چشم ما را از حقیقت و واقعیت آن ببندد امری مذموم است و خود سبب گمراهی می باشد. چه بسیار افرادی که به این نردبان رسیده اند ولی آن را محکم نگه داشته اند تا دیندار باشند و از آن بالا نمی روند.عمل نکردن به دستورات دین به معنای بالا نرفتن از آن نیست.دین معرف حقیقتی است که وسیله ی نیل به آن صرف اعمال دینی معینی نیست؛چراکه اسباب فراوان هستند. اگر ما ندانیم که انسان چیست و چه باید باشد،یعنی اعتقاد روشن برای حقیقت انسان نداشته باشیم همه تلاشهای ما برای اصلاح فرهنگ، آموزش و پرورش، اخلاق و روابط اجتماعی عبث و بیهوده است. رویکرد اجتماعی شخصیت انسانی شخصیت اجتماع مانند شخصیت فرد یک مساله بدیهی است.چگونگی شخصیت یک فرد در اشکال اندیشه،تصورات و حرکات وجدانی و به عبارت دیگر در تمامی مظاهر زندگی او جلوه می کند. هم چنین شخصیت یک اجتماع در اشکال روابط افراد با یکدیگر و با دولت و رهبران نمودار می شود.اگر یک فرد در زندگانی به خود طبیعی بپردازد برای او شخصیت ایده آل مطرح نخواهد بود. این وضع نیز برای اجتماع وجود دارد. بنابراین از تشابه مستقیم میان فرد و اجتماع این نتیجه را باید گرفت که رهبران اجتماعی که به منزله ی عقل و وجدان یک جامعه وموثر در کردار افراد جامعه هستند،باید با هماهنگ کردن روابط افراد با یکدیگر و روابط آنها با خودشان و کوشش در راه ایده آل در چارچوب تعریف هنجارها و الگوهای عمل برای اجتماع خود شخصیتی آیده آل ایجاد کنند.در غیر اینصورت جامعه رو به گسیختگی می رود و هیچ تضمینی به بقای آن وجود ندارد. از سویی دیگر جامعه ی بیمار افراد بیمار خواهد داشت.از خودد بیگانگی انسان می تواند آینده ی یک اجتماع را نابود کند،انسان افسرده جامعه ی افسرده را رقم می زند.اما به راستی درمان چنین بحران فردی-اجتماعی چیست؟ جواهر لعل نهرو می گوید: اعتقاد به یک ایده آل با ارزش برای این که به زندگانی ما معنی و مفهوم ببخشد و ما را به یکدیگر پیوسته نگاه دارد لازم است و اهمیت اساسی دارد. ما ناچار باید در ماورای زندگی مادی و احتیاجات جسمی زندگی روزانه مان یک مقصد و مقصود هم داشته باشیم. در دنیای امروز سنت ها شکسته شده اند یا آنقدر گرد و غبار روزمرگی را بر خود نشانده اند که دیگر کمتر کسی آن را در بطن زندگی خود قرار می دهد البته به جز سنت هایی که به عادت تبدیل شده اند. کار بسیار دشواری است که بخواهیم بگوییم که کنار رفتن سنت ها مثبت است یا منفی اما چیزی که نمایان است این است که انسانها دیگر نمی خواهند در قید و بند باشند و نوعی آزادی را برای خود می خواهند. ایده آل سازی در اجتماع آن هم در جهت شکل دادن به اذهان برای مثبت اندیشی افراد اجتماع در جهت خواسته های مثبت مفید است اما همین نوع نگرش در جهتی متغایر نه تنها منفی است بلکه نوعی انزجار اجتماعی بوجود می آورد. دین به عنوان پایگاهی اجتماعی که در بخش های مختلف آن رسوخ دارد باید با توجه به شرایط اجتماع شکل گیرد و تغییر یابد این تغییر طبعا سبب نوگرایی دینی می شود اما خود این مسئله مشروط به افرادی است که آن را دستخوش تحول می کنند در قرون حاضر منتظر نشستن برای آنکه پیامی الهی مجوز اینکار را بدهد بیهوده تلقی می شود در دنیایی که معنویات در زیر روزمرگی پنهان شده است اعتقاد به ماوراء و دستهای غیبی به دور از عقل ملدی تصور می شود اما این دیدگاه نمی تواند حتما درست باشد راکه نیمی از مردم جهان به هر آیینی که باشند منتظر دست های غیبی وو دادگری هستند که آنها رانجات دهند با استقرای ناقص نمی توان کل را تعمیم داد و این سفسطه ای است در دنیای امروز. در جوامع دینی مسئله ی ایده آل سازی کاملا حل شده است و معمولا آنچه درددین سعادت است و توسط مروجان آن صورت یافته است به عنوان ایده آل اجتماعی مطرح است و همه بسوی آن هستند و همین هدف داری است که عامل اصلی تمایزهای انگیزشی آنها در میان دیگر ملل است. تفاوتهای ارزشی که در میان جوامع غیر دینی و دینی وجود دارد عاملی اساسی در نوع برخورد ها و میزان انگیزشهای اجتماعی بوجود آورده است و به این موضوع جامع عمل پوشانده است که صرف پیشرفت و صنعتی شدن به معنای تکامل فرهنگی و معنوی نمی باشد؛فرهنگ و معنویت اسا جوامع امروزی را تشکیل می دهد و هرگز صنعتی شدن و رشد اقتصادی مساوی با تمدن و شعور بشری نیست؛عقب ماندگی هایی که منتج به بیماریهای اجتماعی در افراد می شود به هیچ عنوان با تکنولوژی و سرمایه داری قابل درمان نیست. آنچه جامعه امروز می طلبد نونگری به مسئله دین است و نوگرایی در ایده آل های اجتماعی و احیای این مسایل در ابعادی تازه است.صرف اتکا به سلف و عقاید آمیخته با جهل آن نمی تواند ضامن پیشرفت و تعالی معنوی باشد.مدرنیزاسیون و پیشرفت های مختلف در زمینه علوم تنها به زدودن جهل از علم کمک کرده است .که البته این را می توان در تحلیل و تفسیر و قرائت های نوین از دیدگاه ها و نگرش های آمیخته با آموزه های ادیان یافت. همواره این دیدگاه وجود داشته است که کسانی که به اعمال نیک و انجام اعمال و آموزه های دینی بپردازند به سعادت جاودانه خواهند رسید و متنعم خواهند بود و کسانی که اعمال بد انجام دهند و غرق در مادیات باشند سرانجامی زشت و عذاب آور خواهند داشت شاید به عنوان یک برنامه اجتماعی برای کنترل افراد و حفظ امنیت نسبی اجتماعی این گویه ها مناسب باشند اما انسان امروز راهی میانه برگزیده است او نه می خواهد متنعم بهشت باشد و نه معذب جهنم از یکسو باید با زندگی مادی و دشواریهای آن دست و پنجه نرم کند و از یکسو می خواهد با توجه به ذات و فطرت انسانی که بسوی خوبی ها گرایش دارد از زشتی ها دوری کند و اوسط ان دو را می خواهد؛چراکه در ایجاب تردید مبهوت است. اما تنها پاسخی که می توان به انسانه داد این است که حتی با وجود تمامی قرائتها و نگرش ها دو چیز ثابت است اول آنکه امکان خطا همواره وجود دارد و دیگر آنکه یک زندگی شرافتمندانه و بازگشت به ذات و درون انسان خود نوید بخش حیات پیروزمندانه و سعادتمندی است چراکه درون و ذات همه ی انسانها بی شک و به اثبات و صحه ی تمام زمان حیات انسانی پاک و گرایش به آنچه همه خوبی می نامند است. همانا خدا به بندگانش آگاه و بیناست. فرشاد نوروزی لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده