nazanin_66 370 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مرداد، ۱۳۸۹ باران می بارد... آسمان می گرید... دلش گرفته و سخت، بی تاب است. همه از بارش او خندانند! چه غریب است باران... اندوهش نیز، چون نگاهش آبیست... می شوید غم را، می برد با خود، به انتهای دل خاک... همدمی می خواهد، که بگرید با او... و بداند اشکش از سر شادی نیست همه از تنهایی و افسوس، همه از بی کسی و اندوه است... همه می خندند! بغض باران اینبار، سخت تر می شکند... 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده