رفتن به مطلب

دوستان تشریف بیارید تو یه لحظه....ممنونم


ارسال های توصیه شده

:ws28::ws28::ws28: خوشم میاد خدا توی خوابم حالتو میگیره

خدا گر زحکمت ببندد دری ...........زرحمت گشاید در دیگری

 

خدا رو شکر بنده تو بیداری همچین مشکلی ندارم........:ws3:

  • Like 3
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 65
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

هوتن خان من تعبیر خوابت رو از یه منبع موثق سوال کردم:

تا هفت سال توی سرزمین مصر وفور نعمت هست و تو باید گندم ذخیره کنی و بعداز 7سال قحطی میاد که باید گندم های ذخیره شده روبه مردم بدی و بعد از این هفت سال زلیخا رو به عقد خودت درمیاری و اگر تونستی جوونش کنی 15 دقیقه بعد از ازدواج با الهام حمیدی بچه تون به دنیا میاد!:ws28:

 

:icon_pf (34)::icon_pf (34)::icon_pf (34):

  • Like 1
لینک به دیدگاه
از دو جهت میشه تعبیر کرد که در کتاب تعبیر خواب افلطون نوشته برات مینویسم :

الف یا به قول افلالطون آلفا : شما مطمینن دمرو خوابیدی

ب یا همونم بتا : اصولا شما خواب نبینی سنگین تری

 

مرد حسابی به جای خوای حور پری الاهی ور بپری میای خواب جن و پری میبینی بعد با شور شعف هم تعریف میکنی

همینن ملت ما دیگه

حالا اگه خواب یه بطری با یه قلیون دو سیب میدید عمرا به کسی میگفتی مبادا تو خوابت هم شریک بشیم باهات !!!

 

فرمایش درست

اما من نمیتونم همه اسرار الهی رو بیان کنم که عزیز دلم...........اقای مت...........

 

اما چون دوست داری یکی از بهترین خوابهامو برات میگم............این خواب در سال 1380 دیده شد و در کتاب رکوردهای همیلتون به عنوان بهترین خواب تاریخ تمدن بشر ثبت شده

 

اوایل کارم بود تو شیراز و یه سرکشیکی داشتیم ایشون فوق اعاده مرد منضبطی بود و اگه 3 دقیقه دیر میومدی.......بازخواست میکرد و تو دفتر لاگ مینوشتو.......خلاصه

یه روز صبح ساعتو گذاشته بودم 6 صبح که بیدارشم یه دوش بگیرم ........... و تا هفت برسم سرکار..............بیدار شدم .......خواب داشت دیونم میکرد.........خوابیدم..............بیدار شدم دیدم ساعت 8 صبحه .....اون موقع خونه هم تلفن نداشت.......موبایلم نداشتم............اون وقتا موبایل مال پولدارا بود.............و غسل هم واجب شده بود............یه دوش گرفتم........و ساعت 9 فرودگاه بودم..............مهندس کاویانی...........سرکشیکمون.......برگشت تا منو دید گفت کجا بودی ؟............من برات غیبت نزدم بیای ببینم جریان چی بوده...........اگر عذرت موجه باشه مرخصی رد میکنم............اگه ناموجه باشه.......غیبت میزنم............گفتم مهندس 3 دقیقه امان بده برات تعریف میکنم............چرا دیر اومدم..........شما دیگه هرچی صلاح میدونی انجام بده .......گفت بگو

گفتم............بعد از اینکه 6 صبح از خواب پا شدم.....خواب دوباره منو برد........گفتم یه لحظه چشامو میبندم و دوباره بیدار میشم................اما رفتم تو یه باغ بزرگی.......پر از درختای بلند......مه همه جا رو گرفته بود.............بوی عطر گل و نسترن و خاک نم کرده جنگل با هر نفسم حس میکردم ........از لای این بخارها و مه یهو یه خانمی دیدم.............مثل قرص ماه........فقط یه ردا......رو تنش بود ..........راه که میرفت همه جاش پیدا میشد...........بنده بعلت رعایت پاره ای قوانین از توصیف این خانم معذورم فقط بگم اخر خوشگلی بود..........ایشون فوق العاده مهربان بود.........به من لبخند زد......من ماتم برده بود..........اومد دستمو گرفت و گفت چرا اینقدر دیر اومدی بچه ها منتظرن...........دستش مثل یه نسیم بود............دنبالش منو برد به یه جایی که این بخار هی غلیظ و غلیظتر میشد.........خدایا چی میدیدم.........وسط جنگل یه دایره بزرگ بود که با درختای چنار دوره شده بود.......وسط این دایره یه چشمه ابگرم بود ...........که بخار عجیبی روش بود.................با هم رفتیم توی حوضچه ابگرم.........به من گفت راحت باش عزیزم........و یه بوسی به لپم کرد که هنوز جاشو حس میکنم.........اصلا نفهمیدم کی بی لباس شدم.....اونم دیگه لباس نداشت............یهو انگار در رحمت خدا باز شد............آه...........دیدم تنها نیست.....ده دوازده تا دیگه خانم هم هستن...........یکی از یکی بهتر...همه همون لباسی تنشون بود که با اون بدنیا میایم..............وای .........وای...........اومدن دورمو گرفتن ..............................بوق..........سانسور................و بعله من بیدار شدم دیدم ساعت هشته ........... و یه دوش گرفتم و الان خدمت شما هستم...........اقای مهندس اگه بدونم الان بمیرم میرم همونجا رگ خودمو میزنم..........غیبت زدن که سهله...من حاضرم اخراج بشم یه بار دیگه اون خوابو ببینم.............اخه نمیدونید چه قلبهای مهربونی داشتن...........چه لطفها که به من نکردن..........آخ....آخ..........

ایشون گفتن در طول 28 سال خدمتم دلیل از این موجه تر ندیدم ............بشین یه بار دیگه برام تعریف کن..............مرخصی هم نمیزنم چه برسه به غیبت.............و حسرت میخورد چرا خودش این خوابو ندیده..........

بچه ها من 3 تا خواب بیاد موندنی تو زندگیم دیدم 2 تاشو تعریف کردم براتون..........یکیش مونده....اون یکی خواب ترسناکیه............اگه متقاضی به حد نصاب برسه براتون تعریف میکنم

  • Like 2
لینک به دیدگاه
بچه ها امروز سر کار بودم...............ساعت 11.5 صبح خواب عجیبی منو گرفت......دفتر مخابرات خالی بود............از مسئولش کلیدشو گرفتم و رفتم اونجا روی یه کاناپه دراز کشیدم................جوری خوابم برد که ساعت 4 بعد از ظهر از خواب پاشدم.......این سابقه نداشته تا حالا که سرکار بخوابم

اما..........

 

خواب عجیبی دیدم .............خواب دیدم مردم.....و همون مسئول مخابرات هم که رفیق صمیمیمه اونهم با من مرده...................مارو گذاشتن دستیار عزرائیل باشیم..........میرفتیم خونه به خونه و اون جون ادما رو میگرفت ........تو یه خونه که رفتیم ...........میخواست جون یه زنی رو بگیره...............نگاه کرد به من گفت یالا................منم رفتم جلو و گردن زنه رو گرفتم ............تقلا میکرد..........رگهاشو زیر دستم حس میکردم .............نگاه کردم به عزرائیل با سر اشاره کرد ... یالا زود باش زجرش نده.........با تمام قدرت فشار دادم ....زنه نگاه کرد تو چشام .......التماس میکرد با چشاش.......ولی کشتمش........عزارئیل گفت بد نبود بریم بعدی.......رفتیم تو یه خونه دیگه .......یه پیرمرد تنها بود میخواست اب بخوره...........عزرائیل به دوستم گفت یالا اون ابو نباید بخوره روزیش سر اومده.... از چشمای عزرائیل خون میریخت اصلا اعصاب نداشت ............مگه میشد بهش بگی نه .................دوستم دستشو کرد تو گلو مرده راه گلوشو بست..............اخه ما دستمون از بدن ادما رد میشد.............پیرمرد سرفه کرد...........وسرفه کرد............و سکته کرد.............و اب ریخت روی زمین..................رفتیم توی یه جاده .................مثل روح پرواز میکردیم...............یه جاده دراز توی کویر بود...............عزرائیل به من نگاه کرد..........و اشاره کرد به یه تریلی که داشت میرفت....................رفتم سمتش...........نشستم روی کاپوت تریکی به راننده نگاه کردم...........منو نمیدید............خیلی خسته بود..............عزرائیل فریاد زد زودباش..........صداش تو کل دنیا پیچید ...........انگار همه دنیا یه سالن بیست متریه و اونهم داره توش داد میزنه............از همون شیشه جلو رفتم تو ...............سر یه پیچ بود ........چشماشو گرفتم............با پام فرمونو چرخوندم...............گردنشو پیچوندمم...................تریلی بلند شد روی یه چرخ ..............من موندم تریلی رفت از پل افتاد پایین.............نگاه کردم بالا .........عزرائیل میخندید.............دستشو دراز کرد...........دستمو گرفت............با هم رفتیم................موبایلم زنگ خورد از خواب بیدار شدم

 

 

بچه ها من واقعا این خوابو امروز دیدم ........سعی کردم قشنگ بنویسمش

به نظرتون تعبیر خوابم چیه؟:banel_smiley_52::banel_smiley_52:

واقعا...این خیلی وحشتناکه...یعنی چه مفهومی داره؟؟من مسخرت نمی کنم چون خودم زیاد خواب مرگ خودم و می بینم و برای هر کی تعریف می کنم فقط مسخرم می کنه ...:icon_pf (34):

لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...