mohammad 87 سبز 2382 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۸۹ هیییییییییییییی روزگار.... ياد اون قديما بخير .. ما ايرونيا عادت داريم كه يه جورايي حسرت گذشته رو بخوريم .. حسرت كه نه ياد كنيم از گذشته بگيم چه خوب بود .. ميگن وقتي رو نردبوني بالا رو نگا كن برو بالا نه بيا پايين .. ميگن جهان سوم ها به گذشتشون افتخار ميكنند و ميبالند چون الان حرفي براي گفتن ندارند .. كاري به درستي و غلطي اين حرفا ندارم .. بحث من اينجا از خاطرهاي تلخ و شيرين و از چيزهاي ست كه فك نميكنم ديگه برگردند .. هم ما عوض شديم هم محيط هم ادما ... ولي يه چيز ديگه بود اون روزا يه سادگي خاصي بود .. بيايم براي لحظاتي هم كه شده از ارشيو ذهنمون يادي كنيم از خاطرات قديمي و ادمهاي قديمي و منش هاي قديمي .. 9 لینک به دیدگاه
mohammad 87 سبز 2382 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۸۹ كيف مدرسه ام دو تا حلقه حلقه داشت كه به پايين كيفم چفت ميشد .. يادش بخير نون و پنير گرد هر صبح مادر ميذاشت توش .. الان مثل اينكه شده چيپس و كرانچي !! نهايت خلافمون لواشك بود .. بزگترين ارزوم جعبه مداد اهنگ دار بود كه وسط ويترين تحريري كنار مدرسه بود و هر وقت رد ميشدم نگاش ميكردم .. قشنگ بود .. صد و چهل تومان قيمتش بود .. خيلي گروووون بود !!! نون دونه اي پنج ريال اونوقتها كه شمردن بلد نبودم رفتم نونوايي تو بازار يه بيست تومني دادم گفتم نون ميخام .. گفت همش گفتم اره .. بعد همقد خودم نون گرفتم اوردم خونه .. به زور اوردم !! قدم به عقب كمونه كرده بود اگه دو دقيقه ديگه نميرسيدم ميفتادم با نونا .. رسيدم خونه مادر گفت بچه مگه قحطي اومده اينهمه نون برا چي گرفتي ..رفتي بيست تومن رو همه رو دادي نون !!! .... الان فك نكنم ديگه بچه ها نون بگيرند .. بچه ها فقط ميرند كانون زبان !! اگه معدل ثلث اول كه خوبه معدل دوم و سوم و كلشم هم بيست ميشد نميشد مادر مجبور كنم برام بخرتش .. حالا بگذريم كه چگونه گرچه اخرشم خريدمش !!! ارزوي بزرگي مينمود ولي نبود .. ميگن ارزوهاي ادم بزرگه ولي وقتي رسيد ميفهمه كوچيكه .. ياد اون قديما بخير چون سادگي خاصي داشت.... ادما هموني بودند كه بودند 8 لینک به دیدگاه
Fakur 9754 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۸۹ گذشته من هر روزش یه خاطره است. متاسفانه فاجعه ها هم پس از مدتی به خاطره تبدیل میشن. 5 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۸۹ خاطره ها پسر خاطره ها لهم کردند... مخلص داش ممد گلمونم هستیم 4 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۸۹ بعضي روزها! درختها جان ميدهند براي تكاندن من دستانم را تاب ميدهم ميپيچم خودم را بر دور گردن برگهاي بي فصل سفيد تا تاب بازي كني و از كلروفيل تو برگهايم نوشته شوند در شام آخر صرف شوم در تو و فيلش ياد خانهي شما را بنويسد بي هوا بي هوا بودآمد تا چند دستي تنفسم بنويسي/ (اينو اونم گفت) تا راه رفتن را ياد نگيرم نگويم... درخت مي تكاند مرا خاكي شده بودم سخت از آسمان خودم... ... حالا اين روزها در روبروي هرآيينه كه مينويسم چقدرتو را شانه ميزنم با درخت روي شانهات من نه اين درخت سفيد ِ چشم ـ هايش دفتر 2 لینک به دیدگاه
mohammad 87 سبز 2382 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۸۹ یاد دارم روزگار پیش را مردم نزدیک دور اندیش را هر که بامش بیش سر در پیش داشت یک گلیم کهنه ده درویش داشت شیوه همسایگی در پیش بود نوش در کام همه بی نیش بود حرس مردم را اسیر خویش کرد خلق را یکباره لادرویش کرد نمیدونم چرا اینقدر کم حافظه شدم یه ساعته دارم فکر میکنم چیزی یادم نمیاد فکر کنم من جهان اولیم 2 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۸۹ گفتی برا خاطره ها زنده ایم ما .......................جانا میان خاطره ها پیر می شویم 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده