Abo0ozar 8637 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، ۱۳۸۸ منصوره مصطفيزاده ديگر روزهايي را که همه مردم شهر همديگر را ميشناختند و ميشد يک طول شهر را پياده گز کرد، به تاريخ پيوسته است. گمان نميکنم ديگر هيچ شهري باقي مانده باشد که بشود در يکي ـ دو ساعت پياده از سمتي به سمت ديگرش رفت. با ظهور پديدهاي به نام اتومبيل و همهگير شدن آن در دهه ۱۹۶۰، شهرها در مسير جادهها امتداد يافتند و بزرگ و بزرگتر شدند. بعضي از کلانشهرهاي دنيا امروز به اندازه يک کشور کوچک وسعت دارند (وسعت شهر تهران تقريباً معادل همين لبناني است که اين همه سرش ميجنگند!). کمکم شهرها آنقدر بزرگ و متراکم شدند که اتومبيلهاي شخصي پاسخگوي حجم سفر درون شهري شهروندان نبودند. نميشود گفت خيابانها گنجايش آن همه اتومبيل را نداشتند، چون حتي اگر تمام شهر هم اسفالت ميشد و در اختيار اتومبيلها قرار ميگرفت، چيزي نميگذشت که باز هم ترافيکي از اتومبيلها راه را ميبست! بنابراين درستتر اين است که بگوييم اتومبيلهاي شخصي براي سفر در شهر کافي نبودند. کمکم اتومبيلهاي بزرگي به سيستم شهر اضافه شدند که وظيفه حمل و نقل مسافران زيادي را به عهده گرفتند. اتوبوس، تراموا، درشکه، قطار برقي، مترو و انواع ديگر وسايل حمل و نقل عمومي وارد شهر شدند. تصور شهرسازان اين است که سيستمهاي حمل و نقل عمومي در آينده از اين هم بيشتر مورد استفاده در شهرها قرار خواهند گرفت. چيزهايي مثل کمبود فضا، تراکم بالاي شهرها، بحران سوخت و بيشتر شدن فواصل، مهمترين دلايل چنين تصوري هستند. بنابراين ميشود پيشبيني کرد که در آينده درصد بالايي از سفرهاي درون شهري به سيستمهاي حمل و نقل عمومي تعلق خواهند داشت. حالا بياييد شهروندي را فرض کنيم که در يکي از شهرهاي بزرگ و متراکم آينده زندگي ميکند. او از سيستم خوب، راحت، کمهزينه و پر سرعت حمل و نقل عمومي استفاده ميکند و به مقصد خود در شهر سفر ميکند. خانه ـ محل کار ـ محل خريد ـ پارک و سينما و تفرجگاههاي ديگر ـ و... همين! اما تصور کنيد اگر شما (حتي همين حالا) يکي از اين مسيرها ـ مثلاً مسير خانه تا مدرسه ـ را هميشه با مترو طي کنيد، چه اتفاقي ميافتد؟ شما هرگز فضاي شهري بالاي سرتان را نخواهيد ديد! شهروند شهر آينده ممکن است سالها يک مسير را در شهر برود و بيايد، اما هرگز مغازههاي اطراف مسير را نبيند، از کنار درختهاي مسير عبور نکند، با عابر پياده ديگري حرف نزند، و هيچ ارتباط ديگري هم با مسير سفر خود برقرار نکند. در اين صورت کمکم فضاهايي که به عنوان مسير (و تنها مسير) مورد استفاده قرار ميگيرند، از حالت فضاي شهر (که لازمهاش وجود روابط اجتماعي است) خارج ميشوند و تبديل به يک فضاي مرده در شهر ميشوند . شهروند شهر آينده (و کلانشهرهاي بزرگ امروز) ممکن است تمام عمر را در شهري بگذراند اما به جز چند خيابان و چند کوچه و يکي ـ دو ميدان اصلي جاي ديگري از شهر را نديده باشد. خيلي محتمل است که در شهري زندگي کند و بسياري از نقاط آن را هرگز نبيند. حتي خيلي از جاهايي را که هر روز در مسير او بودهاند، ديده باشد و هرگز از نزديک از آنها عبور نکرده باشد. يعني مسافرت درونشهري باعث انقطاع شهروند از دنياي واقعي شهر ميشود. نتيجهي چنين اتفاقاتي چه خواهد بود؟ غريبگي با شهر! امروزه يکي از مسئلههايي که ذهن طراحان شهري را به خود مشغول کرده است، اين است که چهطور مسير قطارهاي زيرزميني را طراحي کنند که مسافر اين قطارها بتواند از دنياي بالاي سر خود (روي زمين) مطلع شود. اين مسئله وقتي خود را نشان ميدهد که بسياري از مسافران قطارهاي زيرزميني يا تونلهاي شهري وقتي به انتهاي سفر ميسند و به سطح زمين ميآيند، گم شدهاند و نميدانند دقيقاً کجاي شهر هستند. شايد بتوان با نصب يک نقشه و يک علامت �شما اينجا هستيد!� روي آن به مسافر فهماند که کجاست، اما وقتي تعداد چنين نقاطي از حدي بيشتر شود، شهر ناخوانا ميشود. خوانا بودن، از مهمترين خصوصيات يک شهر خوب براي زندگي است. اين مسئله با وجود اين که سالهاست در ميان طراحان شهري مطرح است، اما هنوز راه حل خوبي نيافته است. چهطور ميشود مسير سيستمهاي حمل و نقل عمومي را طوري طراحي کرد که مسافر شهري بتواند خود را در متن شهر احساس کند و از آن جدا نشود؟ چهطور ميشود با حفظ خوانايي شهر، دسترسيهاي سريع شهري ايجاد کرد؟ برگرفته از برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده