رفتن به مطلب

برای دوست نوشتم


Fakur

ارسال های توصیه شده

در دفترم، سه حرف به تکرارآمده است

نام کسی که حرف از آیینه ها زده است

نامی شبیه آتش و مانند آذرخش

چیزی چو خشم ابرـ که وقتی ببارد ـ است

نامش شروع می شود عیناً شبیه عشق

این «یادگارِ گنبدِ دوار مانَد» است

با یکهزار و سیصد و پنجاه و چار گل

رنگ ِخزان به سبزترین لاله ها زده است

آن دختری که در غزلش گریه می کند

داند عیار عاشقی اش چند درصد است

یک ناگهان دوباره به ما چشم باز کرد

گویی میان ماندن و رفتن مردد است

با این همه دوباره به ساعت نگاه کرد

مثل کسی که منتظر یک پیامد است

مهتاب گشت و رفت به اعماق آسمان

دریا شد و به مرحلۀ جذر- آ- مد است

مانند خون که واژۀ سرخی ست با سه حرف

ـ یا مثل مرگ - اینکه به ما رنگ غم زده است

مهتاب و آفتاب و از این دست واژه ها ...

اصلاً هر آنچه نور به عالم بتابد است

عشق و تبسم و غزل و مهر و دوستی ...

شوق و جنون و مستی اش از وصف من رَد است

او «بود» «حرف ربط» میان غم و غزل

در «جمله» دو چشم ترش عشق «مسند» است

مادر شکست خورد و زمینگیرِ درد شد

این اتفاق (مرگ) ـ بخواهد نخواهد ـ است

اما پدر که اشک برایش نمانده بود

"گفت : "ای خدا که این چه بلای مشدّد است

هی داد زد جنون خودش را به آسمان

این درد بی دریغ خدا را نشاید است

اما خدا جواب درستی به او نداد

"یک لحظه کفر گفتم و گفتم : "خدا بد است

ساعت به وقت رفتنش از حرکت ایستاد

یعنی غم نبودن ِ او تا به این حد است

او رفت چون پرنده به آنسوی ابرها

او تا «همیشه» پر زد و «هرگز» نیامد است

با ساز چپ به بدرقه اش می روم ـ بزن

ساز عزا، که دَن دَدَ دَن دَن دَدَن دَدَ ست

این ساز از گلوش، غم و بغض می چکد

مثل سه تار، مثل نی و مثل بَربَد است

بغض گلوی من، که پر از حرف و بی صداست

مثل همان حکایت دریاچه و سد است

القصه مانده ام چه بگویم از این فراق

این غصه بی دلیل در این دل چه نامد است؟

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...