Fakur 9754 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 تیر، ۱۳۸۹ خرمن بر چاپق من می سوزد و آفتاب ظهر خوزستان بر چهره پدر □ بهار و سه فصل دیگر چه خون دلی می خورد ـ پدر تا تاکها قطره قطره شرابی شوند چه خون دلی می خورد ـ مادر تا گندمها دانه دانه آفتابی شوند □ ... بیچاره پدر «من هیچ، من نگاه» می روم تا دوربینم را بردارم و از پینه های دستشان عکسی بگیرم ... بیچاره مادر لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده