رفتن به مطلب

غــزل و قصیـده


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها

به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید

ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم

جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید

که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل

کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها

همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر

نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ها

حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ

متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها

  • Like 4
لینک به دیدگاه

در هفت آسمان چو نداری ستاره ای

ای دل کجا روی که بود راه چاره ای ؟

حالی نماند تا بزنی فالی ای رفیق

خیری کجاست تا بکنی استخاره ای ؟

هر پاره ی دلم لب زخمی ست خون فشان

جز خون چه می رود ز دل پاره پاره ای

از موج خیز حادثه ها مأمنی نماند

کشتی کجا برم به امید کناره ای

دیدار دلفروز تو عمر دوباره بود

اینک شب جدایی و مرگ دوباره ای

از چین ابروی تو دلم شور می زند

کاین تیغ کج به خون که دارد اشاره ای

گر نیست تاب سوختنت گرد ما مگرد

کآتش زند به خرمن هستی شراره ای

در بحر ما هر آینه جز بیم غرق نیست

آن به کزین میانه بگیری کناره ای

ای ابر غم ببار و دل از گریه باز کن

ماییم و سرگذشت شب بی ستاره ای

 

غزلسرای بزرگ معاصر : هوشنگ ابتهاج

  • Like 4
لینک به دیدگاه

ناودانها شرشر باران بی صبریست

آسمان بی حوصله حجم هوا ابریست

 

کفشهایی منتظر در چارچوب در

کوله باری مختصر لبریز بی صبری است

 

پشت شیشه می تپد پیشانی یک مرد

در تب دردی که مثل زندگی جبری است

 

و سرانگشتی به روی شیشه های مات

بار دیگر می نویسد:" خانه ام ابری است."

 

"قیصر امین پور"

  • Like 4
لینک به دیدگاه

گذشت عمر و دریغا من و تو ما نشدیم

هزار بار شکستیم و هم صدا نشدیم

***

من و تو بی تو ومن زیستن عجب دردیست!

چرا به درد دل یکدگر دوا نشدیم؟

***

چو رهروان که به شب از کنار هم گذرند

غریب وار گذشتیم و آشنا نشدیم!!

***

زمانه شد دگر و دیگران دگر گشتند

زمان زمان شدن بود ما چرا نشدیم؟

***

بر این طلسم فریب هزار ساله دریغ،

هزار بار شکست آمد و رها نشدیم!

***

 

مگر شرنگ فنا بود خواب غفلت ما

که آفتاب قیامت دمید و پا نشدیم!

***

بخوان به مرثیه "پرتو" ، بخوان دوباره بخوان!

گذشت عمر و دریغا من و تو ما نشدیم!

 

 

 

پرتو کرمانشاهی

  • Like 3
لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

در اين عهد از وفا بوئي نماندست

به عالم آشنا روئي نماندست

 

جهان دست جفا بگشاد آوخ

وفا را زور بازوئي نماندست

 

چه آتش سوخت بستان وفا را

كه از خشك و ترش بوئي نماندست

 

فلك جائي به مو آويخت جانم

كز آنجا تا اجل موئي نماندست

 

به كه نالم كه اندر نسل آدم

بديدم آدمي خوئي نماندست

( خاقاني شرواني )

  • Like 3
لینک به دیدگاه

بدون قافیه ماندم ، دل غزل تنگ است "

چقدر ؛ شاعر این روزگار دل سنگ است

 

بیار تیغ ؛ سرم را بزن که "قطعه" شوم

که سخت بین من و مطلع غزل جنگ است

 

مرا به وعده دریا از این غزل بردند

به برکه ای که فقط آشیان خرچنگ است

 

و شعر آینه اش را نمی برد بر دست

برای اینکه نگاه شما پر از سنگ است

 

همانکه خط سیاهی به روی شعر کشید

بهانه کرد؛ حنای حکیم بی رنگ است

 

قبول کن که همین درد ، درد سنگینم

فقط ، فقط و فقط با غزل هماهنگ است

 

مرا به خال لب دوست بازگردانید

اگر چه بین من و او هزار فرسنگ است...

  • Like 3
لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

من به هم صحبتیِ آینه عادت دارم

مثلِ جاری شدنِ چشمه اصالت دارم

 

ازتب آلوده ترین قلّه یِ عشق آمده ام

من که با چشمه یِ خورشید رقابت دارم

 

مثلِ آتشکده ای پشتِ غبارِ تاریخ

با تبِ آتشِ زرتشت قرابت دارم

 

گرچه آلوده یِ دنیایِ فریبم، امّا

سینه ای پاک به پهنایِ صداقت دارم

 

وقتی ازچهچهه یِ چلچله ها سرشارم

به غزل گریه ی احساس چه حاجت دارم

 

آن قدراز«تپشِ پنجره ها» سرشارم

که نگاهی به بلندایِ نجابت دارم

 

دست هایِ من اگر عاطفه رامی فهمند

با کسی سبزترازعشق رفاقت دارم

  • Like 3
لینک به دیدگاه

تا شب زلف تو سرفصل غزل خوانی‌هاست

زندگینامه ی من شرح پریشانی‌هاست

 

با تو من پنجره‌ای روبه طراوت دارم

كه بهار نفسش گرم گل افشانی‌هاست

 

طعم تصنیف تو در باور بلبل پیچید

كه سحر تا به سحر محو غزل خوانی‌هاست

 

از تو روزی خبری داد نسیمی و هنوز

كوچه نورانی انبوه چراغانی‌هاست

 

زورق شعر من از چشم تو بیرون نرود

رام دریا نشدن منطق طوفانی‌هاست

 

من به كفری كه تو پیغمبر آنی شادم

گرچه دنیا پر انواع مسلمانیهاست

 

آی مجنون خیابان سلامت برگرد

عشق حسی است كه مخصوص بیابانی‌هاست

 

من در آغوش سلامت گل باغی نشدم

این غزل‌ها همه پرورده ی ویرانی‌هاست

  • Like 2
لینک به دیدگاه

پلکی بخند حسرت زردم ! قناری ام !

آتش بزن به حوصله ی بی قراری ام

 

بامن دمی به لهجه ی باران سخن بگو

تا بشکفند خاطره های بهاری ام

 

آیینه با تبسم آهی شود تباه

دیوانه من که در پی آیینه کاری ام

 

بودم تباه گشت و نبودم به باد رفت

آنک اگر به گونه ی اسطوره جاری ام

 

افسانه نیست ازدل آتش برآمده است

ققنوس شعر من غزل بی قراری ام

 

از گریه ـ خنده های دلم شعله می کشد

فانوس دودخورده ی چشم انتظاری ام

 

بانو! نگونگو همه اینجا کرند و کور

حرمت نگاه دار اگر دوست داری ام

 

ای با طنین گرم نفس هایم آ شنا !

همراه سال های خوش وغمگساری ام

 

چله نشین مکتب بودای چشم توست

لبخند کال کوکب شب زنده داری ام

  • Like 1
لینک به دیدگاه

بی توماییم و دلی در انتظار

چشمهایی تا همیشه بیقرار

 

بی تو پشتِ پلکهایی خیسِ عشق

شعله می بافد چراغِ انتظار

 

بی تو بر پاییزِخود پیچیده است

پیچکی با زخمهایِ بی شمار

 

می نوازد بغضِ باران را دلی

زیرِسقفِ سوت وکورِ روزگار:

 

باز ما ماندیم و یک دریا غروب

ساحلی و چشمهایی اشکبار

 

باز ما و کوچه هایی بی تپش

باز ما و غربتی اندوهبار

 

بر درختی که دلِ ما را سرود

مانده تنها نامی از ما یادگار

 

یأس آجینِ کدامین فصل شد

یاسِ شعرم ـ این درختِ بی بهار

  • Like 1
لینک به دیدگاه
  • 3 ماه بعد...

در اين زمانه ي بي هاي و هوي لال پرست

خوشا به حال کلاغهاي قيل و قال پرست

 

 

چگونه شرح دهم لحظه لحظه ي خود را

براي اين همه ناباور خيال پرست

 

 

به شب نشيني خرچنگ هاي مردابي

چگونه رقص کند ماهي زلال پرست

 

 

رسيده ها چه غريب و نچیده مي افتند

به پاي هرز علف هاي باغ کال پرست

 

 

رسيده ام به کمالي که جز انا الحق نيست

کمال دار را براي من کمال پرست

 

 

هنوزم زنده ام و زنده بودنم خاريست

به تنگ چشمي نامردم زوال پرست

 

( محمد علی بهمنی )

  • Like 1
لینک به دیدگاه

خداوندا دلی دريا به من ده

در او عشقی نهنگ آسا به من ده

 

حريفان را بس آمد قطره ايی چند

بگردان جام و آن دريا به من ده

 

نگارا نقش ديگر بايد آراست

يكی آن كلك نقش آرا به من ده

 

ز مجنونان دشت آشنايی

منم امروز ، آن ليلا به من ده

 

به چشم آهوان دشت غربت

كه سوز سينه نی ها به من ده

 

تن آسايان بلايش بر نتابند

بلی من گفتم ، آن بالا به من ده

 

چو با دريا دلان افتی ، قدح چيست

به جام آسمان دريا به من ده

 

گدايان همت شاهانه دارند

تو آن بی زيور زيبا به من ده

 

غم دنيا چه سنجد با دل من

از ان غم های بی دنيا به من ده

 

چه دل تنگ اند اين آيينه رويان

دلی در سينه بی سيمابه من ده

 

به جان سايه و ديدار خورشيد

كه صبری در شب يلدا به من ده

 
  • Like 2
لینک به دیدگاه
  • 3 ماه بعد...

مشو، مشو، ز من خسته‌ دل جدا ای دوست

مکن، مکن، به کف ‌اند هم رها ای دوست

برس، که بی ‌تو مرا جان به لب رسید، برس

بیا که بر تو فشانم روان، بیا ای دوست

بیا، که بی ‌تو مرا برگ زندگانی نیست

بیا، که بی ‌تو ندارم سر بقا ای دوست

اگر کسی به جهان در، کسی دگر دارد

من غریب ندارم مگر تو را ای دوست

چه کرده ‌ام که مرا مبتلای غم کردی؟

چه اوفتاد که گشتی ز من جدا ای دوست؟

کدام دشمن بدگو میان ما افتاد؟

که اوفتاد جدایی میان ما ای دوست

بگفت دشمن بدگو ز دوستان مگسل

بر غم دشمن شاد از درم درآ ای دوست

از آن نفس که جدا گشتی از من بی‌ دل

فتاده‌ام به کف محنت و بلا ای دوست

ز دار ضرب توام سکه بر وجود زده

مرا بر آتش محنت می ازما ای دوست

چو از زیان منت هیچگونه سودی نیست

مخواه بیش زیان من گدا ای دوست

ز لطف گرد دل بی‌ غمان بسی گشتی

دمی به گرد دل پر غمان برآ ای دوست

ز شادی همه عالم شدست بیگانه

دلم که با غم تو گشت آشنا ای دوست

ز روی لطف و کرم شاد کن بروی خودم

که کرد بار غمت پشت من دوتا ای دوست

ز همرهی عراقی ز راه واماندم

ز لطف بر در خویشم رهی ‌نما ای دوست

 

  • Like 3
لینک به دیدگاه
  • 9 ماه بعد...

«مستى رؤیا»

 

آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود

چشم خواب آلوده ‏اش را مستى رویا نبود

نقش عشق و آرزو از چهره دل شسته بود

عكس شیدایى در آن آئینه سیما نبود

لب همان لب بود اما بوسه‏اش گرمى نداشت

دل همان دل بود اما مست و بی ‏پروا نبود

در دل بیزار من جز بیم رسوایى نداشت

گرچه روزى هم‏نشین جز با من رسوا نبود

دیدم آن چشم درخشان را ولى در آن صدف

گوهر اشكى كه من می ‏خواستم پیدا نبود

در نگاه سرد او غوغاى دل خاموش بود

برق چشمش را نشان از آتش سودا نبود

هر لب لرزان من فریاد دل خاموش شد

آخرآن تنها امید جان من تنها نبود

جز من و او دیگرى هم بود اما اى دریغ

آگه از حال دلم زان درد جانفرسا نبود

اى نداده خوشه ‏اى زان خرمن زیباییم

تا نبودى در كنارم زندگى زیبا نبود

 

 

**ابوالحسن ورزی**

  • Like 2
لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...

بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست

آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

 

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب

 

در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست

 

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد

 

بال وقتی قفس پرزدن چلچله هاست

 

بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است

 

مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

 

باز می پرسمت از مسئله ی دوری و عشق

 

و سکوت تو جواب همه ی مسئله هاست

 

فاضل نظری

  • Like 2
لینک به دیدگاه

گفتی: بمان، می خواستم اما نمی شد

گفتی: بخوان بغض گلویم وا نمی شد

 

گفتم: که می ترسم من از سحر ِنگاهت

گفتی: نترس ای خوب ِمن اما نمی شد

 

گفتی: نگاهم کن ببین آهسته دیدم

راهی نبود از مرز ِمی شد تا نمی شد

 

دست ِدلم پیش ِتو رو شد آه ای عشق

راز ِنگاهم کاشکی افشا نمی شد

 

درورطه ای از عشق وعقل افتاده بودم

چون عشق ِتو در ظرف ِعقلم جا نمی شد

 

می خواستم ناگفته هایم را بگویم

یا بغض می آمد سراغم یا نمی شد

 

گفتی که تا فردا خداحافظ ولی آه

آن شب نمی دانم چرا فردا نمی شد...

 

عباس سجادی

  • Like 3
لینک به دیدگاه
  • 7 ماه بعد...

عاصی شدم ، بریده ام از اینهمه عذاب

از گریه های هر شبه ام بین رختخواب

 

ده سال می شود که برایم غریبه ای

ده سال می شود که خرابم فقط خراب . . .

 

شاید تو هم شبیه دلم درد می کشی

شاید تو هم همیشه خودت را زدی به خواب

 

از من چه دیده ای که رهایم نمی کنی ؟

جز بیقراری و غم و اندوه و اعتصاب

 

جز فکرهای منفی و تصمیم های بد

جز قرصهای صورتی ضد اضطراب

 

اصلا تو بهترین بشری! من بدم. . . بدم

بگذار تا فرو بروم توی منجلاب

‏#######

لعنت به من دومرتبه در خواب دیده ام

دارم به مرد زندگی ام می دهم جواب

 

پاشو بیا تمام تنم را کبود کن

من یک زنم که با لگدی می شوم مجاب !

  • Like 1
لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...

پيش از تو ...

 

پيش از تو آب معني دريا شدن نداشت

شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت

بسيار بود رود در آن برزخ كبود

اما دريغ، زهره دريا شدن نداشت

در آن كوير سوخته، آن خاك بي بهار

حتي علف اجازه زيبا شدن نداشت

گم بود در عميق زمين شانه بهار

بي تو ولي زمينه پيدا شدن نداشت

چون عقده اي به بغض فرو بود حرف عشق

اين عقده تا هميشه سر واشدن نداشت

 

سلمان هراتی

لینک به دیدگاه
  • 5 ماه بعد...

در این بهشت سیب منی گندم منی

ای ناگزیر دیدنی اما نچیدنی

طعم تورا همیشه ولی بو کشیده ام

آنگاه که کنارمی و حرف میزنی

جوشانِ شعرم و غزلم نطفه بسته است

در هر زنی که شسته در این آبها تنی

حالا تو هم دچار منی چون از این قفس

حتی اگر رها بشوی دل نمی کنی

***

 

«شاعر شنیدنیست ولی» من پراز غمم

آنقدر که نه دیدنی ام نه شنیدنی

«شاعر شنیدنیست ولی» من نه شاعرم

نه آن قَدَر وسیع که امثال«بهمنی»

نشنو مرا و شرح ملال آور مرا

من ناشنیدنی ترم از هر نگفتنی

لینک به دیدگاه

خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری

شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری

 

لحظه های کاغذی را ، روز و شب تکرار کردن

خاطرات بایگانی ، زندگی های اداری

 

آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین

سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری

 

با نگاهی سرشکسته ، چشمهایی پینه بسته

خسته از درهای بسته ، خسته از چشم انتظاری

 

صندلی های خمیده ، میزهای صف کشیده

خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری

 

عصر جدول های خالی ، پارکهای این حوالی

پرسه های بی خیالی ، نیمکت های خماری

 

رونوشت روزها را ، روی هم سنجاق کردم :

شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری

 

عاقبت پرونده ام را ، با غبار آرزوها

خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری

 

روی میز خالی من ، صفحه ی باز حوادث

در ستون تسلیت ها ، نامی از ما یادگاری

 

 

 

قيصر امين پور

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...