رفتن به مطلب

یه داستان قدیمی


ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 52
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

خرسی که می خواست خرس باقی بماند

 

 

دوره بچگی یه کتاب قصه آلمانی داشتم نوشته یورگ اشنایدر که نقاشی های بسیار زیبایی داشت که کار یورگ مولر بود! عنوانش هم بود : خرسی که می خواست خرس باقی بماند!

داستانش از این قرار بود که پاییز شروع می شه و یه خرس پشمالو برای خواب زمستانی آماده می شه به داخل غارش میره و می خوابه! در تمام طول پاییز و زمستان عملیات ساخت یک کارخانه بالای غار آقا خرسه ادامه داشت و بهار که شد آقا خرسه از خواب بیدار شد! چشماشو باز کرد و از غار بیرون اومد.... باورش نمی شد ! چند بار چشماش مالید تا ببینه اشتباه می بینه یا درست؟ ولی خواب نبود ...حالا غارش وسط کارخونه بود ...توی همین اثنا یه سرکارگر جلو اومد و گفت ای کارگر تنبل زود برو سرکارت...! خرس با ادب تمام جواب داد ...آقای محترم من خرس هستم.. ملاحظه می فرمایید که... که سرکارگره جواب داد بی خود حرف مفت نزن جای خرسها توی باغ وحشه ! یا توی سیرکه! نه وسط کارخونه... بیچاره آقا خرسه هی اصرار کرد ولی فایده نداشت بردنش پیش رییس کار گزینی و... ولی اونا هم گفتند که اون فقط یه کارگر تنبله که احتیاج به حمام و اصلاح ریش هاش داره...! تا آخر عاقبت بردنش پیش رییس کارخونه ! اونم همین حرف ها رو بهش زد و منتها چون بی کار تر از همه بود با ماشین خرس رو به سیرک برد و خرسهای سیرک رو به اون نشون داد .... خرسهای سیرک هم گفتند اون خرس نیست ... چون جای خرس توی میدان سیرکه و نه توی جایگاه تماشا چی ها...! خرس قصه ما داشت دیوونه می شد تا اینکه رییس کارخونه بردش باغ وحش! خرسهای باغ وحش هم وقتی اون رو دیدند گفتند که اون خرس نیست چون جای خرس پشت میله هاست و نه همراه تماشاچی های باغ وحش....! آخرش بردنش دوباره توی کارخونه و حمامش کردند و ریشهاش رو زدند و یه لباس کار تنش کردند... اون هر روز با کارگر ها به سر کار می رفت و کار میکرد ...فصل ها می اومدند و میرفتند و حالا اون به یه کارگر ماهر تبدیل شده بود هر روز کارت می زد و منظم بود تا اینکه پاییز رسید... با دیدن یه دسته غاز وحشی یه دفعه احساس خستگی کرد ...میدونست باید یه کاری کنه ولی یادش نمی اومد ...از کارخونه استعفا داد و اومد بیرون بی هدف راه می رفت و نمی دونست چه کار باید بکنه ولی می دانست که یه کاری بوده.... به یه متل رسید صاحب هتل تا اونو دید گفت: ما به کارگر های کارخانه اتاق نمی دیم... خرس راه جنگل رو پیش گرفت و رفت تا به دهانه یه غار رسید ... همون جا نشست و فکر کرد راستی چه کاری باید انجام میداد؟ اینقدر فکر کرد تا همون جا یخ زد و مرد ! در حالیکه فقط پوتین هاش توی یخ ها پیدا بود ... اون چی رو فراموش کرده بود؟

به نظر شما ما ها یه چیزهایی رو فراموش نکردیم؟

 

 

سلام:icon_gol:

خواستم بگم...

که تو گفتی:

 

ببین کافی بود خرسه یادش میومد که بره تو غار همین کاری که یه عمر اجدادش کردن

بعضی وقتا ما هم در برابر مشکلاتی هیچ چیز به ذهنمون نمیرسه که سالها پیش در فرهنگ و تاریخمون حل شده بودن

ولی ما فراموش کردیم..............

ما خیلی چیزا رو فراموش کردیم. اما مشکل این است که امروزه همه می خوان مشکلات را گردن اون یکی بندازن. هیچ کس اینطوری فکر نمی کنه، حالا چه کار کنیم!!!

 

حالا چه کار کنیم....

  • Like 1
لینک به دیدگاه

لی لی جونم..............ممنون که تاپیکو آپ کردی

 

امشب براتون اصول هفت گانه بیل گیتس رو میزارم

 

اصول هفتگانه بيل گيتس

«بيل گيتس»، رئيس «مايکروسافت»، ثروتمندترین مرد جهان در یک سخنرانی در دبیرستانی از آمریکا خطاب به دانش‌آموزان گفت: «در دبيرستان خيلي چيزها را به دانش‌آموزان نمي‌آموزند». هفت اصل مهم که به نظر او دانش‌آموزان در دبيرستان باید بیاموزند عبارتند از:

اصل اول: در زندگي، همه چيز عادلانه نيست، بهتر است با اين حقيقت کنار بياييد.

اصل دوم: دنيا براي عزت نفس شما اهميتي قايل نيست. در اين دنيا از شما انتظار مي‌رود که قبل از آن‌که نسبت به خودتان احساس خوبي داشته باشيد، کار مثبتي انجام دهيد.

 

اصل سوم: پس از فارغ‌التحصيل شدن از دبيرستان و استخدام، کسي به شما رقم فوق‌العاده زيادي پرداخت نخواهد کرد. به همين ترتيب قبل از آن‌که بتوانيد به مقام معاون ارشد، با خودرو مجهز و تلفن همراه برسيد، بايد براي مقام و مزايايش زحمت بکشيد.

 

اصل چهارم: اگر فکر مي‌کنيد، آموزگارتان سختگير است، سخت در اشتباه هستيد. پس از استخدام شدن متوجه خواهيد شد که رئيس شما خيلي سختگيرتر از آموزگارتان است، چون امنيت شغلي آموزگارتان را ندارد.

 

اصل پنجم: آشپزي در رستوران‌ها با غرور و شأن شما تضاد ندارد. پدر بزرگ‌هاي ما براي اين کار اصطلاح ديگري داشتند، از نظر آنها اين کار «يک فرصت» بود.

 

اصل ششم: اگر در کارتان موفق نيستيد، والدين خود را ملامت نکنيد، از ناليدن دست بکشيد و از اشتباهات خود درس بگيريد.

 

اصل هفتم: قبل از آنکه شما متولد بشويد، والدين شما هم جوانان پرشوري بودند و به قدري که اکنون به نظر شما مي‌رسد، ملال‌آور نبودند.

  • Like 4
لینک به دیدگاه
لی لی جونم..............ممنون که تاپیکو آپ کردی

 

امشب براتون اصول هفت گانه بیل گیتس رو میزارم

 

اصول هفتگانه بيل گيتس

«بيل گيتس»، رئيس «مايکروسافت»، ثروتمندترین مرد جهان در یک سخنرانی در دبیرستانی از آمریکا خطاب به دانش‌آموزان گفت: «در دبيرستان خيلي چيزها را به دانش‌آموزان نمي‌آموزند». هفت اصل مهم که به نظر او دانش‌آموزان در دبيرستان باید بیاموزند عبارتند از:

اصل اول: در زندگي، همه چيز عادلانه نيست، بهتر است با اين حقيقت کنار بياييد.

اصل دوم: دنيا براي عزت نفس شما اهميتي قايل نيست. در اين دنيا از شما انتظار مي‌رود که قبل از آن‌که نسبت به خودتان احساس خوبي داشته باشيد، کار مثبتي انجام دهيد.

 

اصل سوم: پس از فارغ‌التحصيل شدن از دبيرستان و استخدام، کسي به شما رقم فوق‌العاده زيادي پرداخت نخواهد کرد. به همين ترتيب قبل از آن‌که بتوانيد به مقام معاون ارشد، با خودرو مجهز و تلفن همراه برسيد، بايد براي مقام و مزايايش زحمت بکشيد.

 

اصل چهارم: اگر فکر مي‌کنيد، آموزگارتان سختگير است، سخت در اشتباه هستيد. پس از استخدام شدن متوجه خواهيد شد که رئيس شما خيلي سختگيرتر از آموزگارتان است، چون امنيت شغلي آموزگارتان را ندارد.

 

اصل پنجم: آشپزي در رستوران‌ها با غرور و شأن شما تضاد ندارد. پدر بزرگ‌هاي ما براي اين کار اصطلاح ديگري داشتند، از نظر آنها اين کار «يک فرصت» بود.

 

اصل ششم: اگر در کارتان موفق نيستيد، والدين خود را ملامت نکنيد، از ناليدن دست بکشيد و از اشتباهات خود درس بگيريد.

 

اصل هفتم: قبل از آنکه شما متولد بشويد، والدين شما هم جوانان پرشوري بودند و به قدري که اکنون به نظر شما مي‌رسد، ملال‌آور نبودند.

قبل از این که ادم به 1 موفقیتی برسه همه ی این حرفا براش فقط قشنگن

فقط کسایی که موفقیت یا یه چیزی شبیه اون رو درک کردن میتونن این نکات رو درک کنن و بهش اضافه کنن:icon_gol::w16:

  • Like 2
لینک به دیدگاه

استادی در شروع کلا س درس، ليوانی پر از آب را به دست گرفت. آن را به بالا گرفت تا همه ببينند.

بعد از شاگردان پرسيد به نظر شما وزن اين ليوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند تقريبا 50 گرم.

استاد گفت: من هم بدون وزن کردن نمی دانم تقريبا وزنش چقدر است.

اما سوال من اين است: اگر من اين ليوان آب را چند دقيقه همين طور نگه دارم، چه اتفاقي خواهد افتاد؟

شاگردان گفتند: هيچ اتفاقی نمی افتد.

استاد پرسيد خوب اگر يک ساعت همين طور نگه دارم چه اتفاقی می افتد؟

يکی از شاگردان گفت: دستتان کم کم درد می گيرد.

استاد گفت: حق با توست. حالا اگر يک روز تمام آن را نگه دارم چه؟

شاگرد ديگری جسورانه گفت: دست تان بي حس می شود عضلا تتان به شدت تحت فشار قرار می گيرند و فلج می شوند و مطمئنا کارتان به بيمارستان خواهد کشيد و از اين حرف همه شاگردان خنديدند.

استاد گفت: خيلی خوب است. ولی آيا در اين مدت وزن ليوان تغيير کرده است؟

شاگردان جواب دادند: نه; پس چه چيزی باعث درد و فشار روی عضلا ت می شود؟ در عوض من چه بايد بکنم؟

شاگردان گيج شدند! يکی از آنها گفت: ليوان را زمين بگذاريد.

استاد گفت: دقيقا مشکلا ت زندگی هم مثل همين است اگر آنها را چند دقيقه در ذهن تان نگه داريد اشکالی ندارد.

اما اگر مدت طولا نی تری به آنها فکر کنيد اعصابتان به درد خواهند آمد، اگر بيشتر از حد نگه شان داريد، فلجتان می کنند و ديگر قادر به انجام کاری نخواهيد بود.

فکر کردن به مشکلا ت زندگی مهم است. اما مهم تر آن است که در پايان هر روز و پيش از خواب، آنها را زمين بگذاريد! به اين ترتيب تحت فشار قرار نمی گيريد.

هر روز صبح سر حال و قوی بيدار می شويد و قادر خواهيد بود از عهده هر مساله و چالشی که برايتان پيش می آيد برآييد...

دوست من يادت باشد که ليوان آب را همين امروز زمين بگذاری.

زندگی همين است...

  • Like 2
لینک به دیدگاه

این داستانای قدیمی و قشنگو وقتی تاثیرشونو میزارن که واقعا بهش عمل کنیم!!!!! :ws37:چن بار تا حالا شده فقط همون لحظه که این داستانارو میخونیم لذت نبریم .... یعنی به یاد بسپاریم که بهشون عمل کنیم....

 

مثلا همین داستانو قبلا من خونده بودم و الان یادم افتاد که چقد خوشم اومده بود....:ws37:و اصلا بهش عمل نکرده بودم!!!!!!:banel_smiley_4::icon_pf (34):

 

ممنون هوتن برای یاد اوری....:icon_gol: :icon_gol:

  • Like 2
لینک به دیدگاه

Thanks for up dear

خواجه نصیر الدین توسی در ابتدای وزارت خویش بود ، که تعدادی از نزدیکان بدو گفتند ایران مدیری همچون شما نداشته و تاریخ همچون شما کمتر به یاد دارد .یکی از آنها گفت : نام همشهری شما خواجه نظام الملک توسی هم به اندازه نام شما بلند نبود . خواجه نصیر سر به زیر افکنده و گفت : خواجه نظام الملک باعث فخر و شکوه ایران بود آموخته های من برآیند تلاشهای انسانهای والا مقامی همچون اوست. حرف خواجه به جماعت فهماند که او اهل مبالغه و پذیرش حرف بی پایه و اساس نیست.

ارد بزرگ اندیشمند فرزانه کشورمان می گوید : “شایستگان بالندگی و رشد خود را در نابودی چهره دیگران نمی بینند.”

شاید اگر خواجه نصیر الدین طوسی هم به آن سخنان اعتنا می نمود هیچگاه نمی توانست گامهای بلندی در جهت استقلال و رشد میهنمان بردارد.

  • Like 2
لینک به دیدگاه
  • 2 سال بعد...

سلام خوبید بچه ها من خیلی دلم واسش سوخت اما اخر خرسه یا ادم؟؟؟؟؟@%1;

 

 

من به این بزرگی کلی غصه خوردم چه برسه به بچه!!

خوب حالا به نظر شما ما چیاور فراموش کردیم؟؟؟

لینک به دیدگاه

سلام خوبید بچه ها من خیلی دلم واسش سوخت اما اخر خرسه یا ادم؟؟؟؟؟@%1;

 

 

 

من به این بزرگی کلی غصه خوردم چه برسه به بچه!!

خوب حالا به نظر شما ما چیاور فراموش کردیم؟؟؟

لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...